۱-مناظرات
با توجه به بحران هایی که برای حقانیت ائمه خصوصا بحرانی که برای امامت امام جواد علیهالسلام به وجود آمد یکی از راه هایی که امام میتوانست با بهترین روش حقیقت امامت خود را به منکرین نشان بدهد مناظرات علمیی بود که ایشان انجام می داد. هر چند با توجه به آنچه که در تاریخ آمده به نظر می رسد که این مناظرات هرگز از سوی امام علیهالسلام صورت نمی گرفته است اما به هر حال این روش خصوصا با توجه به جوی که مامون همانند پدرش هارون در مورد مناظرات علمی ایجاد کرده بود بررسی این مناظرات میتواند قابل توجه باشد.
مناظره ای در مجلس مامون و با حضور عباسیان ریان بن شبیب میگوید: وقتى مأمون تصمیم گرفت دختر خود ام الفضل را به ازدواج حضرت جواد درآورد خویشاوندان نزدیک او پیش مأمون آمدند و اظهار داشتند تو را به خدا سوگند مىدهیم که این خلافت را که خداوند به ما داده از خاندان ما خارج نکنى و عزت خدادادى را از ما نگیرى. تو خود اختلاف بین ما و اولاد على بن ابى طالب را بهتر مىدانى.
مأمون به آنها گفت ساکت باشید، حرف هیچ کدام از شما را در باره او نمىپذیرم. آنان گفتند مىخواهى دختر خود را به پسر بچهاى بدهى که هنوز معلومات دینى ندارد و بین واجب و مستحب فرق نمىگذارد و خوب و بد را تمیز نمىدهد (در آن موقع امام جواد علیه السلام ده سال یا یازده سال داشت). اگر صبر کنى اقلا ادب بیاموزد و قرآن فراگیرد و فرق بین واجب و مستحب بگذارد بهتر است. مأمون به آنها گفت به خدا قسم او از شما فقیهتر است و بهتر از شما خدا و پیامبر را مىشناسد و فرق بین واجب و مستحب مىگذارد و کتاب خدا را از شما بهتر مىخواند و داناتر به محکم و متشابه و خاص و عام و ناسخ و منسوخ و تنزیل و تأویل آن است، او را آزمایش کنید اگر حرف شما صحیح بود نظرتان را مىپذیرم، اگر حرف من درست بود خواهید فهمید که او از شما بهتر است.
از پیش مأمون خارج شدند و از پى یحیى بن اکثم فرستاده او را به طمع انداختند و وعدههائى به او دادند تا سؤالى براى حضرت جواد ترتیب دهد که نتواند پاسخ آن را در حضور مأمون در مجلس ازدواج بدهد. مجلس آماده شد. همه حضور یافتند. امام جواد علیه السلام نیز حضور داشت. عباسیان رو به مأمون نموده گفتند اینک یحیى بن اکثم حاضر است اگر اجازه مىفرمائید از ابا جعفر علیه السلام مسألهاى را سؤال کند. مأمون گفت یحیى از ابا جعفر مسألهاى فقهى بپرس تا بفهمیم اطلاعات فقهى او چگونه است.
– یحیى گفت حکم شخص محرمى که صید و شکارى را کشته باشد چیست؟
–امام جواد علیه السلام با هوشیاری تمام جواب را با شقوق فراوان آن مطرح کرد و فرمود: صید را در حلّ کشته یا در حرم؟ عالم بوده یا جاهل؟ عمدا بوده یا اشتباه؟ عبد بوده یا آزاد؟ صغیر بوده یا کبیر؟ دفعه اول او بوده یا براى چندمین بار این کار را کرده؟ صید پرنده بود یا غیر پرنده؟ از شکارهاى کوچک بوده یا بزرگ؟ هنوز اصرار بر این کار دارد یا پشیمان شده؟ شب در آشیانه او را گرفته یا در روز آشکار؟ احرام براى حج بسته بوده یا براى عمره؟
یحیى بن اکثم با توجه به این شقوق و تقسیم بندی هایی که امام علیهالسلام انجام داد مبهوت شد و نتوانست چیزى بگوید. مردم نیز از جواب امام جواد علیهالسلام متعجب شدند. اما مأمون پر و بال گشود و شاد و خندان شده، روى به امام جوادعلیهالسلام کرده گفت آیا از دخترم خواستگارى مىکنى؟ آن جناب جواب داد آرى یا امیر المؤمنین.
در اینکه این خطابی که امام به مامون به عنوان امیر المومنین داشته باید کمی تامل نمود. شاید راوی این حدیث یا کسی که گزارشگر این ماجرا است و الان دست به دست به ما رسیده است از کاتبان دربار مامون بوده و عمدا یا سهوا خطاب امثال خود را به امام علیهالسلام نسبت داده است. هر چند که احتمال تقیه هم در این مورد ولو به صورت ضعیف وجود دارد. احتمال دیگر هم نقل این روایت توسط ریان بن شبیب یعنی دایی معتصم است که میتواندبه این امر مرتبط باشد.
در ادامه مأمون رو به امام کرده و میگوید دخترم را برای خود عقد کن. امام نیز به همین جهت بیان میکند: الحمد لله اقرارا بنعمته و لا اله الا الله اخلاصا لعظمته و صلى الله على محمد عند ذکره. خداوند لطفى به مردم نموده و آنها را با استفاده مشروع و حلال از نیروى جنسى بىنیاز نموده که به حرام این نیرو را به کار برند و فرموده است: وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ. اینک محمد بن على ام الفضل دختر عبد الله مأمون را خواستگارى مىکند و مهر او را پانصد درهم قرار مىدهد. من ام الفضل را به ازدواج او در آوردم، آیا شما قبول مىکنید یا ابا جعفر؟! حضرت جواد علیه السلام فرمود: آرى یا امیر المؤمنین، این ازدواج را با همین مهر پذیرفتم. بعد مأمون ولیمه داد و مردم از خواص و غیر خواص طبق منصب و موقعیتشان آمدند. ناگاه دیدم که خدمتکاران یک کشتى نقرهاى را روى زمین مىکشند که در داخل کشتى پارچههاى ابریشمى را به جاى طناب معمول در کشتى استفاده کرده بودند. کشتى پر از عطر بود. سر و روى خواص را به وسیله آن عطرآگین کردند بعد بردند به مجلسى که سایر مردم بودند آنها را نیز معطر کردند.
وقتى مردم متفرق شدند مأمون روى به امام جواد نموده گفت اگر صلاح بدانید براى ما توضیح بدهید که هر کدام از این شقوق مسأله که در صید حرم ذکر فرمودید چه حکمى دارد؟ امام جواد علیه السلام فرمود: بسیار خوب یا امیر المؤمنین. شخص محرم اگر شکارى را در حل (خارج حرم) از پرندههاى بزرگ بکشد باید یک گوسفند قربانى کند، اگر همین کار را در حرم کرد باید دو برابر جریمه شود. اگر جوجهاى را بکشد باید یک بره از شیر گرفته بدهد، قیمتش را نباید بپردازد چون در حرم نبوده اما اگر در حرم بود باید یک بره به اضافه قیمت آن بپردازد چون در حرم بوده. اما اگر از وحوش بود (نه پرنده) در مورد گورخر یک شتر و همچنین در مورد شتر مرغ اگر قدرت مالى نداشت شصت نفر را طعام مىدهد، در صورت نداشتن قدرت مالى هجده روز روزه مىگیرد. اگر گاو وحشى بود باید یک گاو بکشد، اگر ندارد سى نفر را غذا بدهد، در صورتى که قدرت مالى نداشت نه روز روزه بدارد. اگر آهو بود باید یک گوسفند بکشد، اگر قدرت نداشت ده نفر را غذا مىدهد در صورت عدم امکان سه روز روزه مىگیرد و اگر در حرم چنین کرد جریمه او دو برابر مىشود باید قربانى خود را به مکه بیاورد و واجب است آن را نحر نماید و بکشد. در صورتى که در حج و منى بود در همان قربانگاهى که مردم قربانى مىکنند قربانى خود را مىکشد اما اگر عمره انجام مىداد باید در مکه او را قربانى کند و معادل قیمت آن هم صدقه مىدهد تا جریمه دو برابر داده باشد. همین طور اگر خرگوشى را صید کرد باید یک گوسفند بدهد اما اگر کبوترى را صید کرد یک درهم صدقه مىدهد یا به وسیله آن درهم غذا مىخرد براى کبوتران حرم. در جوجه کبوتر نصف درهم و در تخم کبوتر یک چهارم درهم.
محرم هر چه انجام داد از روى نادانى چیزى بر او نیست به جز صید که باید فدا بدهد چه عالم باشد و چه جاهل، خطا کرده باشد یا عمد. اگر محرم بنده باشد هر چه انجام دهد کفاره آن به گردن آقا و سید و صاحب اوست. معادل آن مقدارى که صاحبش جریمه مىشود اگر صیدکننده صغیر باشد چیزى بر او نیست. اما در صورت تکرار صید از کسانى خواهد بود که خدا از او انتقام مىگیرد، کفارهاى نباید بپردازد، این انتقام در قیامت است. اگر صید را نشان داده باشد در حال احرام و صید کشته شود باید فدا بدهد و کسى که اصرار به این کار ورزد، علاوه بر فدا، عقوبت آخرت نیز هست. اگر در شب میان آشیانه او را پیدا کرده باشد به صورت اشتباه چیزى بر او نیست مگر اینکه عمدا این کار را کرده باشد، اگر عمدا باشد چه در شب و چه در روز باید فدا بدهد. محرم براى انجام حج فدا را در منى قربانى مىکند، در همان قربانگاه مردم، ولى کسى که براى عمره احرام بسته در مکه مىکشد.
مأمون دستور داد تمام آنها را از قول امام جواد علیه السلام نوشتند. آنگاه خویشاوندان خود را که مخالف این ازدواج بودند فرا خواند و گفت آیا کسى میان شما هست که این پاسخها را بدهد؟ گفتند نه، به خدا حتى قاضى (یعنی ابن اکثم) هم نمىتواند. مأمون گفت واى بر شما، این خانواده از شما و تمام مردم جدا هستند. مگر نمىدانید که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله با امام حسن و امام حسین بیعت کرد در حالى که کودکى نابالغ بودند و جز آن دو با کودک دیگرى بیعت نکرد. مگر نمىدانید پدر آنها على علیه السلام در سن ده سالگى ایمان آورد به پیامبر اکرم صلىالله علیه وآله. خدا و پیامبر اکرم صلىالله علیه وآله ایمان او را پذیرفتند و از کودک دیگرى نپذیرفتند و جز او هیچ کودکى را به ایمان دعوت نکرد.
همه تصدیق نموده گفتند تو بهتر از ما آنها را مىشناختى.
سپس مأمون دستور داد سه طبق بسته زعفران و مشک آمیخته با عطر گل که داخل آنها رقعههایى بود در یک طبق حکم فرماندارى شهرها و در طبق دوم سند مالکیت باغها بود به دست هر کس بیاید و در طبق سوم بدرههاى زر. دستور داد طبقى که حکم فرماندارى داشت بر سر بنى هاشم تنها نثار کنند و آنها که حکم و سند باغ و ملک داشت بر سر وزراء و آنکه بدره زر داشت بر سر فرماندهان سپاه پیوسته امام جواد علیه السلام را در طول زندگى خود احترام مىکرد به طورى که او را بر فرزند خویش نیز مقدم مىداشت[۱].
هر چند که این حدیث از ریان بن شبیب نقل شده و به نقل نجاشی وی ساکن قم و ثقه محسوب میشود اما با توجه به اینکه طبق همان گزارش نجاشی وی دایی معتصم است ممکن است که تعبیراتی هم چون امیرالمومنین نسبت به مامون یا عباراتی که مامون در آن شخصی با کمال ادب و احترام نسبت به امام علیهالسلام نشان داده شده، بی ارتباط با این نسبت فامیلی با عباسیان نباشد. جالب است که اثبات الوصیه که منبع قرن چهارم است بر خلاف گزارشهای صدوق[۲] و منابع دیگر او را دایی مامون معرفی میکند[۳]. ضمنا حدیثی به این مضمون نیز از او موجود است که مامون میگوید که من نزد پدرم نه تنها نسبت به اهل بیت اظهار محبت نمیکردم بلکه در تلاش بودم که نسبت به آنها خود را مبغضانه نشان بدهم و بعد از ماجرای ملاقاتی که بین هارون و امام کاظم علیهالسلام انجام میشود و هارون هم از امام تعاریف غلاظ و شداد میکند، علاقهی او به اهل بیت علیهم السلام در وجود مامون ریشه میدواند[۴]. البته بررسی و تحلیل شخصیت این فرد یعنی ریان بن شبیب خود نیازمند پژوهشی جداگانه است که به این ترتیب شاید قسمتی از گوشههای مبهم زندگی امام جواد علیهالسلام را برای ما روشنتر کند.
– مناظره ای دیگر در باب خلفا با یحیی بن اکثم
در بیان محفلی دیگر یا شاید در همان محفل قبلی که ذکر شد آمده است که: مأمون پس از آنکه دخترش امّ الفضل را به زوجیّت امام جواد علیهالسّلام درآورد، روزى در مجلس با حضور آن حضرت و یحیى بن أکثم و گروه زیادى جمع بود.
–یحیى بن أکثم گفت: اى زاده رسول خدا، نظر شما در باره این خبر چیست: «روزى جبرئیل بر رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرود آمده و گفت: اى محمّد، خداوند عزّ و جلّ سلامت رسانده و مىفرماید: از أبو بکر بپرس آیا از من راضى است چون من از او خشنودم؟»
–حضرت فرمود: من منکر فضل أبو بکر نیستم، ولى بر راوى این خبر واجب است که حدیثش را با حدیث دیگرى که از آن حضرت صلّى اللَّه علیه و آله نقل شده مقابله کند که در آخرین سفر حجّ فرمود: «دروغ بر من بسیار شده، و پس از من نیز زیاد خواهد شد، پس هر که از روى عمد بر من دروغى ببندد باید جایگاه خود را در آتش قرار دهد، پس چون حدیثى از من به شما رسید آن را بر کتاب خدا و سنّت من عرضه کنید، پس هر چه موافق قرآن و سنّت من بود آن را برگیرید، و مخالف آن دو را نگیرید»، و این خبرى که تو نقل کردى با قرآن نمىخواند، خداوند متعال فرموده: «و همانا ما آدمى را آفریدهایم و آنچه را نفس او وسوسه مىکند مىدانیم، و ما باو از رگ گردن نزدیکتریم[۵]» پس بنا بر مفاد حدیث بر خداوند عزّ و جلّ رضا و سخط أبو بکر مخفى بوده تا از مکنون سرّ خود بپرسد، این مطلب محال عقلى است.
– یحیى گفت: و در خبر است که: «مثل أبو بکر و عمر در زمین مثل جبرئیل و میکائیل است در آسمان».
– حضرت علیه السّلام فرمود: و این مطلب نیز قابل تأمّل است، زیرا جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرّبى هستند که هرگز معصیت پروردگار را نکرده و حتّى براى لحظهاى از طاعت خداوند فارق نشدهاند، ولى أبو بکر و عمر مدّتى به خدا مشرک بودند هر چند پس از آن اسلام آوردند، پس بیشتر عمرشان مشرک بودهاند، پس تشبیه آن دو به آن دو محال است.
– یحیى گفت: و حدیث است که: «فقط آن دو سیّد و سرور پیران أهل بهشتند» نظر شما در باره این حدیث چیست؟
–حضرت جواد علیه السّلام فرمود: این حدیث نیز محال است، زیرا أهل بهشت همگى برنا و جوانند، و پیر و سالخوردهاى میانشان نیست، و این خبر از جعلیات بنى امیّه در ضدّیت با حدیثى است که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله در باره حسن و حسین علیهماالسّلام فرمودند: «که آن دو سرور و آقاى جوانان أهل بهشت مىباشند و پدرشان از آن دو بهتر است».
– یحیى گفت: و نقل است که: «تنها عمر بن خطّاب چراغ أهل بهشت است».
– امام فرمود: و آن نیز محال است، زیرا بهشت مکان فرشتگان مقرّب الهى و آدم و محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و تمام انبیاء و مرسلین است، آیا بهشت به نور ایشان روشنایى نمىیابد تا به نور عمر روشن گردد؟!
– یحیى گفت: و نقل است: «سکینه و آرامش بر لسان عمر سخن مىگوید».
– امام علیهالسلام فرمود: من منکر فضل عمر نیستم، ولى أبو بکر افضل از او بود؛ با این حال بر منبر گفت: مرا شیطانى است که بر من عارض مىشود هر گاه منحرف شدم مرا به براه آورید!!.
– یحیى گفت: نقل است رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرموده: «اگر من مبعوث نمىشدم عمر مىشد».
–فرمود: کتاب خدا صادقتر از این حدیث است، خدا فرموده: «و یاد کن آنگاه که از پیامبران پیمان ایشان گرفتیم، و از تو و از نوح[۶]». با این اخذ میثاقى که خداوند از انبیاء گرفته چطور امکان دارد آن را عوض کرده یا تبدیل نماید، و هیچ کدام از حضرات انبیاء حتّى براى لحظهاى به خداوند شرک نورزیدند، پس چگونه کسى که بیشتر عمرش مشرک بوده مبعوث به نبوّت شود، و رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرموده: «من به پیامبرى برگزیده شدم و آدم میان روح و جسد بود»؟!
–یحیى گفت: نقل است که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرموده: «هر وقت وحى از من قطع مىشد گمان مىبردم که بر آل خطّاب نازل شده».
–حضرت جواد علیه السّلام فرمود: این نیز محال است، زیرا جایز نیست که پیامبر در نبوّت خود شکّ کند، خداوند متعال فرموده: «خداوند از میان فرشتگان و مردم رسولانى بر مىگزیند[۷]»، پس چگونه ممکن است که نبوّت از برگزیده خدا به مشرک منتقل شود؟!.
– یحیى گفت: نقل شده که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرموده: «اگر عذاب نازل شود فقط عمر نجات خواهد یافت».
–حضرت فرمود: و این نیز محال است، زیرا خداوند متعال مىفرماید: «و خدا بر آن نیست که ایشان را عذاب کند در حالى که تو در میان ایشانى، و خدا عذابکننده آنان نیست در حالى که آمرزش مىخواهند[۸]» با این آیه خداوند خبر داده که تا رسول خدا در میان ایشان باشد کسى را عذاب نمىکند و تا زمانى که آمرزش مىخواهند[۹].
۲-۱-۳ مناظره ای دیگر با یحیی بن اکثم
به احتمال زیاد در همان مجلسی که امام علیهالسلام ابن اکثم را مغلوب جواب دقیق فقهی خود نمود مامون به یحیی تصمیم میگوید مساله ای از امام سوال کند که امام در جواب آن درمانَد.
– به همین دلیل یحیی از امام سوال میکند که: آیا مردی که با زنی به زنا میپردازد میتواند با او ازدواج کند یانه؟
– امام میفرماید: بایستی آن زن را رها کند تا از نطفهی زنا با آن مرد یا احتمالا مرد دیگر استبراء شود. چون ممکن است که به دیگری هم زنا داده باشد. پس از این استبراء میتواند با او ازدواج کند. مثل این مثل درخت خرمایی است که کسی به حرام از میوهی آن خورده است ولی بعدا درخت را می خرد و به طور حلال از میوهی آن استفاده میکند.
یحیی بن اکثم نتوانست حرفی بزند. در این هنگام امام جواد علیهالسلام ابتکار عمل را به دست گرفت و از او سوالی کرد.
–امام فرمود: تو چه می گویی در باره مردی که زنی در صبحگاهان بر او حرام است و بعد از بالا آمدن آفتاب بر او حلال میگردد و در نیمهی روز باز بر او حرام میشود و هنگام ظهر بر او حلال میشود و مجددا هنگام عصر بر او حرام میشود و موقع مغرب حلال میشود و در نیمه شب بر او حرام میشود و هنگام فجر فردا بر او حلال میشود و موقع بلند شدن روز باز هم حرام میگردد و در نهایت در نیمه روز باز بر او حلال میشود؟!
بدین ترتیب تمام حاضرین اعم از یحیی و تمامی فقها مانند اشخاص لال فروماندند. مأمون از امام در خواست کرد که حکم این معمای فقهی را تبیین کند.
– امام در بیان این حکم فرمودند: این مرد مردی است که در ابتدا به کنیزی نظر انداخته که از آن خود نبوده است و بر او حرام بوده و آنگاه او را خریده و بر او حلال شده و سپس آزاد کرده و بر او حرام شده است. سپس با او ازدواج کرده و بر او حلال شده است. آنگاه او را ظهار میکند پس حرام میشود و بعد از آن کفارهی ظهار را میدهد و بر او حلال میشود، سپس طلاقش داده و او را بر خود حرام میکند و بعد از آن در طلاقش رجوع میکند و باز هم بر او حلال میشود. اما در این هنگام از اسلام مرتد میشود و آن زن بر او حرام میگردد و بعد از آن توبه میکند و با همان نکاح اول باز هم بر او حلال میشود چنانچه پیامبر اکرم ازدواج زینب را با ابو العاص بن ربیع وقتى اسلام آورد با همان عقد اول قبول کرد[۱۰].
۲-۱-۴مناظره ای دیگر با همو
احتمالا بین امام جواد و ابن اکثم بارها بحث و مناظره پیش آمده و همیشه یحیی محکوم میشده است، هرچند به جز این چند مناظره شاهد دیگری بر این مساله وجود ندارد. شیخ کلینی در کافی مناظره معجزهگونهای را از یحیی بن اکثم با امام جواد علیهالسلام نقل میکند. در این گزارش روزی محمد بن ابوالعلاء با یحیی بن اکثم قاضی سامراء ملاقات میکند. او میگوید: بعد از اینکه من با ابن اکثم مناظره کردم و با او سخنانی گفتم و از علوم آل محمد از او پرسش هایی نمودم، ابن اکثم به من گفت: روزی در مدینه الرسول مشغول طواف برگرد قبر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بودم. در این هنگام محمد بن علی فرزند رضا را دیدم که او نیز مشغول طواف است. پس با او درباره مسائلی که نزد خود داشتم مناظره کردم و جواب کافی گرفتم آنگاه به او گفتم به خدا قسم من تصمیم دارم از شما سوالی بکنم ولی از این کار حیا میکنم. امام علیهالسلام فرمود من به تو میگویم که تو چه سوالی میخواستی از من بکنی. تو میخواهی از من درباره امام سوال کنی. ابن اکثم میگوید به امام عرض کردم به خدا قسم سوال من همین بود که شما فرمودید. امام فرمود امام که تو به دنباش هستی من هستم. ابن اکثم به امام علیهالسلام میگوید بنا بر چه دلیلی شما امام هستید؟ در این هنگام عصایی که در دست ابن اکثم بود به سخن درآمده و گفت به راستی که مولای من امام این زمان است و اوست که حجت خداست[۱۱].
– مناظره با محمد بن عیسی بن عبید
در گزارشی از خود محمد بن عیسی که فرزندش احمد بن محمد از او نقل میکند به مناظرهی او با امام اشاره شده است. موضوع این مناظره مشخص نیست. چون میگوید: «ناظرنی فی اشیاء»؛ به این معنا که امام جواد علیهالسلام در چیزهایی با من مناظره کرد. اما در ادامه همین روایت امام مطلبی به او میگوید که نشان میدهد که این مناظره بر سر موضوع امامت بوده است. بنابراین احتمال این امر وجود دارد که این مناظره در دورانی مربوط به دوران ابتدایی امامت حضرت یعنی حدود سال ۲۰۳ق و در دوران بحرانهای مربوط به امامت امام جواد علیهالسلام روی داده باشد. امام به او می فرماید یا ابا علی ارتفع الشک، ما لأبی غیری؛ یعنی ای ابوعلی تردید از بین رفته است، هیچ جانشینی برای پدرم جز من وجود ندارد[۱۲]. این روایت به خوبی نشان میدهد که محمد بن عیسی بن عبید از کسانی است که که هنوز در امر جانشنینی امام کودک دچار تردید است. این تردید با توجه به سخن استادش یونس بن عبدالرحمن در مجلس بعد از وفات امام رضا علیهالسلام در خانه عبدالرحمن بن حجاج کاملا طبیعی است. در آن مجلس که بزرگان شیعه ی کوفه همچون ریان بن صلت، صفوان بن یحیی، محمد بن حکیم، عبد الرحمن بن الحجاج و یونس بن عبد الرحمن حضور دارند، یونس اصحاب امام را از گریه بر امام هشتم بر حذر میدارد و به آنان گوشزد میکند که به جای گریه کردن بهتر است که تا بزرگ شدن این کودک فکری به حال مسائل خود بکنیم. بعد از این سخن یونس ریان بن صلب دستانش را در حلق یونس قرار داد و به او گفت ای پسر فاعله تو در حالی که اظهار ایمان میکنی در باطن خوئد شک و شرک را مخفی کرده ای. اگر امر خدا به این تعلق گرفته باشد، یک کودک یک روزه با یک مرد صد ساله تفاوتی نمیکند و برعکس اگر از جانب خدا نباشد حتی اگر هزار ساله هم باشد هیچ تفاوتی با دیگران ندارد. دیگران نیز یونس را توبیخ کردند[۱۳]. با توجه به این گزارش میتوان به شرائط فکری یونس و شاگردانش در این دوره پی برد. یونس همانند استادش هشام و محمد بن عیسی عبیدی همچون استادش یونس به راحتی و به عنوان تعبد هر مطلب کلامی را قبول نمی کردند و با امام معصوم نیز وارد بحث می شدند. از این حیث این گروه با دیگران تفاوت داشتند و از همین حیث نیز از ناحیه جناح تندرو مورد خشم و غضب و یا حتی تکفیر قرار می گرفتند.
نکته دیگر اینکه با توجه به حضور محمد بن عیسی در بغداد و هم چنین بحثی که بر سر جانشینی امام وجود دارد این احتمال وجود دارد که این مباحثه یا مناظره با امام در شهر صورت گرفته باشد. (یونس در سال ۲۰۸ از دنیا رفته است[۱۴]، پس باید با امام خیلی رابطه داشته باشد پس چطور است که احادیث او به دست نرسیده است)
– مناظره ای با فقهای بغداد و شهرهای دیگر
مسعودی در اثبات الوصیه میگوید که بعد از وفات امام رضا علیهالسلام در سال ۲۰۲ و زمانی که امام جواد کودکی هفت ساله بود. در این گزارش بعدا ز اینکه داستان مربوط به تجمع بزرگان بغداد هم چون ریان بن صلت، صفوان بن یحیی، محمد بن حکیم، عبدالرحمن بن حجاج، یونس بن عبدالرحمن و عده دیگری از برجستگان در منزل عبدالرحمن بن حجاج و هم چنین برخورد شدید او با یونس را گزارش میکند میگوید بعد از این گفتگوها تعدادی از فقها و علمای بغداد و شهرهای دیگر که بالغ بر هشتاد نفر بودند قصد حج و مدینه را کردند که بدین وسیله ابوجعفر ثانی را ببینند. زمانی که به مدینه رسیدند وارد خانه جعفر بن محمد شدند. عبدالله بن موسی برادر حضرت رضا علیهالسلام بر آنان وارد شد و در صدر مجلس نشست و پس از آن شخصی ندا در داد که این فرزند رسول خدا است. هر کس سوال دارد میتواند از او بپرسد. در این هنگام مردی از جا برخاست و سوال کرد که درباره مردی که به همسرش میگوید تو را به اندازه ی تعداد ستارگان آسمان طلاق میدهم چه نظری داری؟ عبدالله بن موسی جواب داد: در این صورت طلاق او سه طلاقه محسوب میشود (بثلاث یصدر الجوزاء و النسر الواقع). از این جواب غلط حیرت و غم بر شیعه مستولی شد. مرد دیگری ایستاد و سوال کرد درباره مردی که با حیوانی جماع کند چه می گویی؟ عبدالله بن موسی جواب داد دست او قطع میشود و صد ضربه شلاق میخورد و تبعید میشود. علمای شیعه از این جواب بسیار واضح البطلان به قدری حیرت زده و مغموم شدند که به گریه افتادند. در این مجلس علما و فقهای شهرهای مختلف از شرق و غرب منطقه اسلامی و حجاز و مکه و عراقین حضور داشتند و به جهت این جواب ها در تب و تاب بیرون رفتن از مجلس بودند که ناگهان در باز شد و موفق خادم در جلو و امام جواد علیهالسلام در پشت سر او درحالی که دو پیراهن و یک شلوار پوشیده بود و عمامه ای بر سر نهاده بود که دو طرف آن از جلو و عقب آن حضرت آویزان بود نعلینهائى پوشیده بود که دوال آنها در میان انگشت پاهایش بود. امام علیهالسلام به اهل مجلس سلام کرد و نشست و مردم همگی سکوت کردند. آن شخص که سوال اول را پرسیده بود سوال خود را تکرار کرد. امام پاسخ داد: برای جواب به این سوال کتاب خدا را بخوان. خداوند در قرآن می فرماید الطلاق مرتان فامساک بمعروف او تسریح باحسان؛ یعنى طلاق (رجعى) دو مرتبه است، بعد از آن باید (زن را) بنحو خوبى نگاه داشت یا بطرز نیکوئى رها کرد. آن شخص گفت اما عمویت (موسی بن عبدالله) میگوید که او مطلقه میشود. امام رو به عمویش نمود و فرمود: ای عمو از خدا بترس و فتوا نده. در امر امامت کسی وجود دارد که از تو اعلم است. سوال دوم نیز مطرح شد و امام پاسخ داد: در مورد کسی که به حیوانی نزدیک شود حکمش این است که تعزیر میشود و پشت آن حیوان را باید داغ کنند و آن را از آن شهر خارج نمایند که براى آن مرد ننگ نباشد. امام مجددا رو به عمویش نمود و فرمود لااله الاالله، ای عمو این امر بسیار بر خدا بزرگ است که فردای قیامت در مقابلش بایستی و او به تو بگوید که به مردم فتوای بدون علم دادهای. ای عمو در امامت کسی وجود دارد که از تو اعلم است. در این هنگام عبدالله بن موسی به امام جواد علیهالسلام عرض کرد که برادرم رضا را دیدم که در برابر این مساله همین پاسخ را داد. بعد از آن امام جواد هم به او رو کرد و فرمود: باری در مورد یک نباش قبری که نبش قبر کرده بود و با جنازه زنی مرده زنا کرده بود و کفن او را دزدیده بود، سوال شد که امام علیهالسلام جواب دادند که دستان او باید قطع شود و به جهت سرقت کفن نیز باید تبعید کنند[۱۵].
– مناظرهای که منجر به شهادت امام جواد علیهالسلام شد
در حضور معتصم مجلس مناظره مانندى تشکیل شد که پس از ثبوت برترى علم امام، ماجرا منتهى به شهادت آن بزرگوار گردید. عیاشی از زرقان روایت میکند که روزی دوست نزدیک من ابن ابی دؤاد از نزد معتصم برگشت در حالی که به شدت مغموم بود و در جواب کنجکاوی من پاسخ داد: امروز به سبب حادثهای که نزد معتصم توسط این سیاه چرده(منظور امام جواد علیهالسلام) اتفاق افتاد آرزو کردم که ای کاش ۲۰ سال قبل مرده بودم. امروز شخصی را در مجلس معتصم آوردند که اقرار به دزدی کرده بود و به همین جهت خلیفه درخواست کردکه او را با اقامه ی حد تطهیر کنند. به همین دلیل فقها را گردآورد و محمد بن علی علیهماالسلام نیز در مجلس حاضر شد. خلیفه در مورد موضع قطع از ما سوال کرد و من پاسخ دادم که باید از مچ قطع شود و وقتی که خلیفه دلیل این حکم را از من خواست من گفتم که چون مراد از دست انگشتان است و کف دست تا مچ ادامه دارد. چون خداوند میفرماید فامسحول برووسکم و ایدیکم الی المرافق. در این جواب عدهای از فقها نیز با من موافقت کردند. عدهای دیگر نیز در جواب خلیفه گفتند که بلکه قطع واجب است که از آرنج یا مرفق باشد. دلیل آن نیز آیه شریفه ی «الی المرافق» در غسل یدین است. آنگاه خلیفه رو به امام جواد علیهالسلام نموده و عرض کرد شما در این مورد چه نظری دارید؟ امام فرمود: مرا رها کن ای امیر مومنان، فقها در این باره فتوا دادند. خلیفه گفت من با آنها کاری ندارم و میخواهم نظر تو را بدانم. امام علیهالسلام فرمود: مرا معذور دار ای امیرمومنان. از این بخش روایت مشخص میشود که گویا جو در آن دوره بسیار مختنق بوده و امام واقعا از این که جواب بدهد احساس خطر میکرده است. شاید جریان محنت نیز بی تاثیر در این اختناق و در نتیجه این احتیاط امام نباشد. علاوه بر اینکه دلیل حضور امام در این مجلس در روایت ذکر نشده و نا مشخص است. اما در نهایت بعد از اینکه خلیفه او را به خدا قسم داد امام علیهالسلام فرمود من میگویم که تمام فقها در این مورد اشتباه کردند. قطع ید بایستی از انگشتان باشد و کف دست برای سارق باقی بماند به این دلیل که از طرفی پیامبر صلیاللهعلیهوآله میفرماید که سجده بایستی بر هفت موضع باشد و اگر دست او از مچ قطع شود چیزی برای سجده از دست باقی نمی ماند. از طرفی نیز خداوند در قرآن فرموده است که «انّ المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا»، و آن چیزی که برای خداست قابل قطع کردن نیست. معتصم از این جواب کامل حیرت زده شد و امر کرد که طبق فتوای امام دست سارق قطع شود. ابن ابی دؤاد میگوید که در همین هنگام گویی قیامت فرارسیده است و من آرزو کردم که ای کاش زنده نمی بودم.
زرقان در ادامه این گزارش میگوید ابن ابی دؤاد به من گفت که من بعد از سه روز نزد معتصم رفتم و او را به جهت ترجیج قول یک جوان بر آراء فقها سرزنش کردم و به او عواقب ناگوار ترجیح این جوان را برای او توضیح دادم و خلیفه تحت تاثیر شدید این سخنان به یکی از منشیان خود دستور داد که به سراغ امام علیهالسلام رفته و امام علیهالسلام را به خانهاش دعوت کند. امام نیز از این کار ممانعت کرد و گفت که من میدانستم که نباید وارد مجالس شما بشوم. اما آن شخص با زبان چرب و نرم و چاپلوسی امام را به منزل معتصم کشانید و غذایی مسموم به امام دادند. امام مظلومانه و به اصرار خود از منزل معتصم خارج شد و فرمود که ماندن من به سود تو نخواهد بود. بعد از گذشت آن روز و شب پش رو به پیشگاه خداوند شتافت[۱۶].
۲-احتجاجات
بیان احتجاجات و یا استدلالات امامان یا معصومین و هم چنین بزرگان دین در مسائل مختلف کلامی، فقهی و غیر آن از جمله موضوعاتی است که همواره در مکتوبات سیره ای بدان توجه می شده است. کتابها و رسالههای متعددی نیز با همین عنوان در قرون میانه و متاخر نگاشته شده است. از آن جمله میتوان به الاحتجاج مرحوم طبرسی عالم قرن ششم اشاره کرد. مجلسی قرن یازدهم نیز در کتاب خود بحار الانوار این احتجاجات را ذکر کرده است. ترجمه ای از این مطالب با عنوان احتجاجات به چاپ رسیده است. بررسی جریان شناسی این احتجاجات و محتواشناسی آنها بحثی است که هنوز کار دقیقی درباره آن انجام نشده و نیاز به بحث و تبادل نظر و یا پژوهشی جداگانه دارد. مواردی که در تاریخ میتوان از آن به عنوان مباحث علمی و احتجاج یاد نمود ذکر میشود.
– سخنی با عبدالعظیم الحسنی
مرحوم طبرسی پرسش و پاسخی بین امام و عبد العظیم حسنی که در مورد امام قائم پیش آمده را به عنوان احتجاج ذکر کرده است. در این روایت عبدالعظیم حسنی در مواجههای که با امام علیهالسلام داشته است از امام علیهالسلام در مورد قائم سوال میکند. او در این پرسش به گمان خود مبنی بر قائم بودن امام جواد علیهالسلام اشاره میکند.
این تردید عبد العظیم حسنی به خوبی نشان دهندهی تحیری است که شیعه در آن دوره داشته است. هم چنین میتواند نشان دهندهی این باشد که چارچوب مشخص دوازده امام در آن دوره هنوز به یک اندیشهی متقن و غیرقابل تردید در نیامده است.
امام علیه السلام در جواب او میفرماید: تمامی ما قائم امر خداوند و هدایت کننده به دین خدا هستیم ولی آن قائمی که خداوند به وسیلهی او زمین را از عدل و داد سیراب میکند کسی است که ولادتش بر مردم مخفی است و تمام مشکلات بر او هموار است و دورادور او را اصحابی به تعداد اصحاب بدر یعنی ۳۱۳ نفر از گرداگرد زمین فراخواهند گرفت. آنگاه امام به آیه ای از قرآن در این باره اشاره میکند مبنی بر اینکه خداوند به مردم وعده داده است که در هر جا که باشید خداوند بر شما وارد خواهد شد و او بر همه چیز توانا است[۱۷]. زمانی که این عده از اهل اخلاص دور او جمع شدند خداوند امر او را آشکار میکند. بعد از آن نیز ده هزار مرد پیمان او را کامل میکنند و در نتیجه با اذن خداوند خروج میکند و دشمنان خدا را تا کسب رضایت خداوند به قتل میرساند. حضرت عبدالعظیم حسنی به امام عرض میکند که او چگونه میفهمد که خداوند راضی شده است؟ امام در جواب او میگوید که از این طریق به رضایت خدا پی میبرد که خداوند در قلب او القاء رحمت میکند و زمانی که وارد مدینه میشود لات و عزی را خارج کرده و به آتش میکشد[۱۸].
– توحیدو عدم رویت
ابوهاشم داود بن قاسم جعفری از نوادگان جعفر طیار از اصحابی است که رابطه فراوانی با حضرت داشته است. او میگوید من در مورد معنای قل هو الله احد و معنای احد از امام سوال کردم. امام میفرماید احد در قل هوالله احد به معنای اتفاق همگان بر یکتایی او است. امام ع همانند دأب همیشگی خود به آیه ای از آیات الهی نیز در این زمینه استناد میکند و میگوید آیا این سخن خداوند را نشنیدی که میگوید: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. گویا حضرت معنای احد را در اینجا با تفسیری برخاسته از فطرت انسان و با استناد این فطرت به آیه ای از قرآن مورد توجه قرار میدهد. در ادامه ، امام به عهد شکنی مردم در این باره اشاره میکند و میفرماید اما مردم بعد از این عهد و پیمان نیز به برای خداوند شریک و مصاحب قائل می شوند. در اینجا ابوهاشم از بخش دیگری از مباحث توحیدی یعنی رویت خداوند، احتمالا با توجه به حضور جدی اندیشه اهل حدیث سنی در آن دوره بحث داغ روز، سوال می کند و می پرسد معنای لاتدرکه الابصار چیست؟ امام میفرماید: امام می فرماید: ای ابوهاشم مطالبی که به صورت توهم از دل ها عبور میکند از آن چیزی که چشم مشاهده میکند دقیق تر است. به عنوان مثال تو میتوانی با قوهی وهم خود شهرهایی را که تا کنون به آن ها سفر نکرده ای و با چشم خود آن را ندیده ای تصور کنی. حال در مورد خداوند باید بگوییم که اوهام قلوب نمیتوانند او را درک و تصویر کنند چه برسد به چشم ها که از اولویت بالاتری در عدم توانایی بر رویت برخوردار هستند. ابوهاشم در ادامه از دغدغه فراگیر کلامی جامعه اسلامی یعنی این که آیا میتوان به خداوند با عنوان شیء اشاره کرد یانه. امام نیز درجواب او به همان مشی کلامی شیعه یعنی حد وسط و میانه و اعتدال در اندیشه های کلامی[۱۹] اشاره میکند و میفرماید بله میتوان به خداوند با تعبیر شیء اشاره کرد و با این کار از دو مرزی که برای خداوند مشخص شده یعنی قول به ابطال و قول به تشبیه رهایی یافت[۲۰]. این سخن امام اشاره به افراط و تفریطی دارد که از ناحیه اهل حدیث – یعنی قول به تشبیه- و اهل عقل –یعنی قول به تعطیل- متوجه اندیشه های رائج کلامی شده است. بررسی تطور این جریان نیاز به بررسی جداگانه دارد.
– بحثی در باب صفات خداوند
همین ابوهاشم جعفری به مباحثه ی دیگری اشاره میکند که شخص دیگری نزد او با امام انجام داده است. آن شخص از امام درخواست میکند که از اسماء و صفات خداوند می پرسد به این صورت که آیا خداوند در کتاب خود اسماء و صفاتی دارد؟ وا گر دارد آیا اسماء و صفات او عین او هستند؟ امام در جواب او فرمودند این سخن تو دو وجه دارد. اگر صفات را با ذات یکی دانستی و نتیجه این سخنت تعدد و کثرت در او باشد خداوند از این سخن منزه است. اما اگر مقصود تو این است که این اسماء و صفات همیشگى و ازلى هستند، ازلى بودن دو معنى دارد: نخست اگر بگویى خدا همیشه بآنها علم داشته و شایسته آنها بوده، صحیح است، دوم و اگر بگویى تصویر آنها و الفباى آنها و حروف مفرده آنها همیشگى بوده، پناه به خدا مىبرم که با خداوند چیز دیگرى در ازل بوده باشد، بلکه خدا بود و مخلوق نبود، سپس این نامها و اسماء و صفات را پدید آورد تا بین او و مخلوق خود واسطه باشند و توسّط آنها به درگاه خدا تضرّع کنند و او را بپرستند و آنها همه ذکر او باشند، خدا بود و ذکر نبود و کسى که توسّط ذکر یاد شود همان خداوند قدیم است که همیشه بوده و اسماء و صفات همه مخلوقند، و معانى آن و آنچه از آنها مقصود است همان خدایى است که اختلاف و بهم پیوستگى او را سزاوار نیست، چیزى که جزء دارد اختلاف و بهم پیوستگى دارد، و نیز نباید گفت خدا کم است و زیاد است بلکه او به ذات خود قدیم است. زیرا هر چیز که یکتا نباشد تجزیهپذیر است و خدا یکتا است و تجزیه پذیر نیست و کمى و زیادى نسبت به او تصوّر نشود هر چیز که تجزیه پذیرد و کم و زیادى نسبت به او تصوّر شود مخلوقى است که بر خالق خویش دلالت کند، اینکه گویى خدا توانا است خود خبر دادهاى که چیزى او را ناتوان نکند و با این کلمه عجز را از او برداشته و ناتوانى را غیر او قرار دادهاى و نیز اینکه گویى خدا عالم است، با این کلمه جهل را از او برداشته و نادانى را غیر او قرار دادهاى و چون خدا همه چیز را نابود کند، صورت تلفّظ و مفردات حروف را هم نابود کند، و آنکه علم و دانائیش همیشگى است همیشه باشد.
آن مرد از امام پرسید که چگونه ما ما میتوانیم خداوند را شنونده بنامیم؟ امام فرمود این که خداوند را سمیع مینامیم به این جهت است که تمام چیزهایی که با گوش ها شنیده میشود بر او روشن است (و مخفی نیست) بنابراین او را به گوش سر نسبت نمیدهیم. هم چنین در مورد بصیر بودن نیز به همین صورت ما او را بصیر و بینا می نامیم. یعنی به این دلیل که هیچ چیز قابل رویت با چشمی وجود ندارد که از ذات حق مخفی باشد اعم از رنگ یا شخص یا غیر اینها ولی او را به چشم سر نسبت نمی دهیم. به همین صورت او را لطیف می نامیم؛ یعنی چون او به تمم اشیاء کوچک و بزرگ همچون پشه و کوچکتر از آن و هم چنین به مواضع راه رفتن آن پشه و شعور جنسى او و مهرورزى او به فرزندانش و سوار شدن برخى بر برخى دیگر و بردن خوردنى و آشامیدنى او براى فرزندانش در کوهها و کویرها و نهرها و خشکزارها. از همین جا دریافتیم که آفریننده پشه لطیفی بدون کیفیت است، چون کیفیت مخصوص مخلوقات است و هم چنین او را ربّ قویّ مینامیم اما نه از جهت قدرت مشتکوبى که میان مخلوق مشهور است. و اگر قوت او قوه ی مشت زنی باشد که در خلق شناخته شده است منجر به تشبیه میشود و احتمال زیادت در آن میرود و هر آنچه که احتمال زیادت در آن باشد احتمال نقصان نیز در او راه خواهد داشت و آن چه که ناقص باشد غیر قدیم است و آن چه که غیر قدیم باشد به عجز متصف میشود. بنابراین خدای ما نه شبیه و نه ضد و نه ندّ و شریک و نه کیفیت و نه نهایت و نه تبدیل ندارد. بر قلب ها حرام است که او را حمل کنند و بر اوهام حرام است که او را محدود کنند و بر ضمائر و درونیات حرام است که برای او تصویری بسازند. چه ذات خداوند جلیل و عزیز است از ادات و ابزار خلق او، و نشانههاى مخلوق او. برتر است از آنچه مىگویند برترى بزرگ[۲۱].
منبع: سخن تاریخ
[۱]بخشی از متن ترجمه شده مربوط است به: احتجاجات ( ترجمه بحار الأنوار)، ج۲، ص: ۳۶۶تا ۳۷۰: برای دیدن اصل روایت نیز نک: الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، ج۲ صص ۴۴۴-۴۴۶: طبرسى، احمد بن على (م۵۸۸)، الإحتجاج على أهل اللجاج تحقیق محمد باقر خرسان، ۲جلد، چاپ اول، نشر مرتضی، مشهد، ۱۴۰۳ق.
[۲] صدوق، علل الشرایع، ج۱ ص۲۳۹؛ صدوق، عیون، ج۲ ص ۲۳۸.
[۳] على بن حسین مسعودى، اثبات الوصیه، ص ۲۲۳
[۴] صدوق، امالی، ص۳۷۶-۳۷۷؛ صدوق، عیون، ج۱ ص۹۳.
[۵] ق، ۱۶.
[۶] احزاب، ۷.
[۷] حجّ، ۷۵.
[۸] انفال، ۳۳.
[۹] برگرفته از: طبرسی، الإحتجاج، ترجمه جعفرى، ج۲، ص: ۵۲۰تا ۵۲۲.
[۱۰] ابن شعبه حرانی، تحف العقول ص ۴۵۴.
[۱۱] کلینی، ج۱ ص ۳۵۳؛ عزیز الله عطاردی، مسند الامام الجواد ص ۱۸۱.
[۱۲] کلینی، ج۱ ص۳۲۰؛ عزیز الله عطاردی، مسند الامام الجواد علیه السلام، ص ۱۸ حدیث ۳؛ متن کامل گزارش این چنین است: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسى، عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسى، قَالَ: دَخَلْتُ عَلى أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی علیه السلام، فَنَاظَرَنِی فِی أَشْیَاءَ، ثُمَّ قَالَ لِی: «یَا أَبَا عَلِیٍّ، ارْتَفَعَ الشَّکُ، مَا لِأَبِی غَیْرِی».
[۱۳] على بن حسین مسعودى، اثبات الوصیه، ص ۲۲۰.
[۱۴] حلی، الخلاصه، ۱۸۴.
[۱۵] على بن حسین مسعودى، ص ۴۱۳ببـ؛ همان، صص۲۲۰-۲۲۲؛ عزیز الله عطاردی، مسند الامام الجواد علیه السلام، ص ۱۸۴.
[۱۶] عزیز الله عطاردی، مسند الامام الجواد علیه السلام، ص ۱۸۱؛ مجلسی، بحار، دار احیاء التراث، بیروت، ۱۴۰۳ق، ج۵۰، ص۵.
[۱۷] حج، ۷۵.
[۱۸] طبرسی، الاحتجاج، ج۲ ص ۴۴۹.
[۱۹] پاکتچی به درستی اذعان میکند که سیره اهل بیت در بیان اندیشهها و عقاید کلامی همواره بر پایه اعتدال و میانه روی استوار بوده است. دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۰، مدخل امامیه.
[۲۰] طبرسی، الإحتجاج، ج۲، ص: ۴۴۱
[۲۱] همان، ج۲، ص: ۴۴۲-۴۴۳٫ بعضی از ترجمه ها برگرفته از: طبرسی، الإحتجاج، ترجمه جعفرى، ج۲، ص: ۵۰۶.
پاسخ دهید