امام جواد علیه السّلام از دو جهت به مناظرات علمی کشانده میشدند،نخست از طرف شیعیان خود که با توجه به سن کم آن حضرت میخواستند علم الهی امام را دریابند؛ بنا بر این طبیعی بود که مجالس متعددی بدین منظور ترتیب داده میشد.دوم ازطرف حکومت، به ویژه مأمون و معتصم، دو خلیفه معاصر آن حضرت.
از آنجا که شیعیان، مدعی علم الهی برای امامان خود بودند، خلفا میکوشیدند با تشکیل مجالس مناظره، آنان را رو در روی برخی از دانشمندان بنام زمان قرار دهند تا شاید در پاسخ برخی از پرسشها درمانده شوند و شیعیان از این رهگذر، در اعتقاد خود (وجود علم الهی نزد ائمه اهل بیت علیهم السّلام) دچار مشکل شوند و از پیروی آنها خودداری کنند.
همین مسأله بود که سبب شد مأمون امام رضا علیه السّلام را به مجلس مناظره دعوت کند.گرچه مأمون هدف خود را عکس آنچه گذشت وانمود میکرد و نشان میداد که برای نشان دادن دانش امام دست به این اقدام زده است.
افزون بر اینها، علاقه شخصی مأمون در بر پایی این مناظرات بیتأثیر نبوده است. او شهرت به علم دوستی داشت و فیلسوف خلفای عباسی شناخته میشد.
مهمترین سندی که درباره این مناظرات در دست است، روایت مفصّلی است که مفید آن را از ریّان بن شبیب[۱]نقل کرده و ما خلاصهای از آن را میآوریم:
هنگامی که مأمون بر آن شد تا ام فضل را به تزویج امام جواد علیه السّلام درآورد، عباسیان برآشفتند و سخت به وحشت افتادند؛ زیرا بر این گمان بودند که این اقدام خلیفه، همان پیآمدهایی را به دنبال خواهد داشت که اقدامش درباره پدرش امام رضا علیه السّلام پیش آورد. لذا پیش مأمون آمدند و او را بدان جهت که ممکن است خلافت از دست بنی عباس بیرون شود، از این اقدام بر حذرش داشتند. آنها همچنین با اشاره به منازعات گذشته میان عباسیان و علویان گفتند: همان ماجرای علی بن موسی الرضا علیه السّلام کافی است. مأمون در پاسخ گفت:
درباره آنچه میان شما و آل ابو طالب پیش آمده، خود شما مقصّر بودهاید؛ زیرا اگر انصاف داشتید، آنان بر شما اولویت داشتند؛ اما آنچه را که خلفای پیش از من در باره آنان انجام دادهاند، جز قطع رحم چیز دیگری نبوده است! من درباره جانشینی علی بن موسی الرضا هنوز هم پشیمان نیستم!.[۲] ابو جعفر (امام جواد علیه السّلام) را با این که سن او اندک است، بدان جهت برگزیدهام که برتری او را بر همه اهل فضل و علم محرز میدانم و امیدوارم آنچه را که هم اکنون فهمیدهام، در آینده بر همگان روشن شود تا بدانند نظر من درباره وی درست بوده است.
آنان در جواب گفتند: محمد بن علی (امام جواد علیه السّلام) کودکی بیش نیست، نه معرفتی به دین دارد و نه فقهی میداند، خلیفه اجازه بدهند تا تفقّهی در دین پیدا کند و پس از آن، هر چه مصلحت دانست درباره او انجام دهد.
مأمون گفت: وای بر شما! من این جوان را بیش از شما میشناسم. او از خاندانی است که علمشان لدنّی و از الهام خدا سرچشمه میگیرد و پدرانش همواره در علم و ادب از کسب علم و آموزشهای معمول بینیاز بودهاند و به منظور روشن شدن مسأله، هر وقت خواستید میتوانید او را بیازمایید.
آنان موافقت خود را اعلام کرده، تصمیم گرفتند یحیی بن اکثم[۳] را که از قضات بنام و فقیهی مشهور بود، برای مناظره با امام برگزینند و پس از جلب موافقت یحیی، از او خواستند تا سؤال دشوار و پیچیدهای را برای مناظره آماده کند و به او قول دادند در صورتی که امام جواد علیه السّلام را در جریان مناظره به عجز وادارد، اموال و اشیاء نفیسی به وی خواهند داد. سپس، روزی را برای این کار تعیین کردند و در آن روز همه عباسیان و نیز امام جواد علیه السّلام و یحیی بن اکثم، و حتی شخص مأمون در مجلس حضور داشتند.
ابتدا یحیی بن اکثم اجازه خواست تا پرسشهای خود را در مقابل امام مطرح کند. پس از کسب اجازه از مأمون، از حضرت جواد علیه السّلام نیز اجازه خواست و پس از آن که امام آمادگی خود را اعلام کرد، یحیی از ایشان پرسید:
محرمی که حیوانی را کشته، وظیفهاش چیست؟ امام در جواب از وی پرسید:
آیا فرد محرم، صید را در حرم کشته یا در بیرون از آن؟ آیا محرم جاهل به حکم بوده یا عالم به حکم؟ آیا عمدا آن را کشته یا به خطا؟ آیا محرم آزاد بوده یا برده؟ آیا بالغ بوده یا نابالغ؟ هنگام رفتن به مکه آن را کشته یا در موقع بازگشت؟ صید از پرندگان بوده یا غیر آن؟ صید کوچک بوده یا بزرگ؟ محرم اصرار بر عمل خود دارد یا از کرده خود پشیمان است؟ در شب صید را کشته یا در روز؟ محرم در حال عمره بوده یا حج؟
با این فروضی که امام جواد علیه السّلام برای مسأله مطرح کرد، یحیی حیرت زده و درمانده شد تا جایی که همه حضار از رنگ باختن چهرهاش، شکست او را به وضوح دریافتند. آنگاه مأمون با ابراز رضایت از وضعی که پیش آمده بود، رو به آل عباس کرد و گفت: آیا شناخت درست مرا از امام جواد علیه السّلام فهمیدید؟ سپس دخترش ام فضل را به عقد آن حضرت درآورد و مهریه را همان مهریه حضرت زهرا علیها السّلام قرار داد. پس از آن که حاضران مجلس را ترک کردند، مأمون از امام خواست تا خود پاسخ فروضی را که در جواب یحیی بن اکثم مطرح کرده بود بدهد. امام به یکایک آنها پاسخ داد. آنگاه امام از یحیی بن اکثم چنین پرسید: مرا از مردی خبر ده که زنی در اوایل صبح بر او حرام بود؛ روز که بالا آمد آن زن بر وی حلال شد و هنگام ظهر دوباره بر او حرام گردید و در موقع عصر حلال شد و در وقت غروب آفتاب بار دیگر بر او حرام شد و در وقت عشا، حلال و در نیمه شب باز بر او حرام و هنگام طلوع آفتاب حلال شد؛ مسأله این زن چیست و چگونه مرتّبا بر او حلال و حرام میشود؟
یحیی بن اکثم از پاسخ به این سؤال واماند و از امام خواست تا خود جواب مسأله را روشن کند. آن حضرت فرمود: این زن، کنیز شخص دیگری بوده که بر این مرد حرام بود، روز که بالا آمد کنیز را از صاحبش خریداری کرد و بدین ترتیب بر او حلال شد، ظهر او را آزاد کرد و بدین جهت دوباره بر او حرام شد. عصر با او ازدواج کرد و حلال شد. هنگام غروب او را ظهار کرد و در نتیجه به او حرام شد و در وقت عشا کفاره ظهار را داد دوباره به وی حلال شد. نیمه شب او را طلاق داد و به این علت حرام شد؛ صبح رجوع کرد و دوباره بر او حلال شد.
مأمون بار دیگر در مقابل دانش امام اظهار شگفتی کرد و گفت: کمی سنّ مانع از کمال عقل برای این خاندان نمیشود.[۴]
در صورتی که زمان ازدواج رسمی امام با ام فضل سال ۲۱۵ باشد، سن آن حضرت هنگام مناظره مذکور بیست سال بوده است. در ادامه همین روایت آمده است که امام پس از مراسم عقد، ام فضل را با خود به مدینه برد؛ بنابراین باید مناظره مورد بحث در سال ۲۱۵ اتفاق افتاده باشد.
در حضور معتصم مجلس مناظره مانندی تشکیل شد که پس از ثبوت برتری علم امام، ماجرا منتهی به شهادت آن بزرگوار گردید. عیّاشی مفسر شیعی از زرقان چنین روایت میکند: روزی دوست من ابن ابی داود در حالی که به شدت ناراحت بود از پیش معتصم بازگشت، در حالی که از ابو جعفر جواد علیه السّلام به شدت گلهمند بود. وقتی از علّت ناراحتی او پرسیدم، گفت: شخصی را در مجلس معتصم آوردند که اعتراف به دزدی کرده بود و قرار بود به وسیله اجرای حدّ او را تطهیر نمایند. بحث فقها بر سر آن بود که دست دزد را از کجا باید برید؟ من گفتم: تا مچ (الکرسوع) را دست میگویند.
بنابراین باید دست او از مچ قطع شود و دیگران نیز با من موافق بودند. برخی نیز مرفق را محل قطع میدانستند، ولی معتصم در این باره از ابو جعفر نظر خواست. او ابتدا از پاسخ طفره رفت، اما وقتی خلیفه اصرار کرد، فرمود: وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً؛ [۵]یعنی محل سجده از آن خداست، با خدا کسی را مخوانید. یعنی کف دست که برای سجده است، باید برای سجده بماند و قطع نشود. معتصم نظر او را پذیرفت. من آنچنان خجلت زده شدم که آرزوی مرگ کردم. چند روز بعد نزد معتصم رفتم و او را به خاطر ترجیح رأی یک جوان بر آراء فقیهان مورد سرزنش قرار داده و عواقب ناگوار آن را بازگو کردم. معتصم تحت تأثیر سخنان من قرار گرفت و به یکی از منشیانش فرمان داد امام جواد علیه السّلام را به خانهاش دعوت کند و او را مسموم نماید و او فرمان را اجرا کرد![۶]
مناظره درباره فضائل خلفا
در محفل دیگر و یا به احتمال، در همان مجلسی که ذکرش رفت، یحیی بن اکثم پرسشهای دیگری نیز- از جمله مسائلی درباره خلفای نخستین- از امام جواد علیه السّلام پرسید؛ ابتدا روایتی را مطرح کرد که در ضمن آن چنین آمده:
جبرئیل از طرف خدا و رسولش صلّی اللّه علیه و آله گفت: از أبو بکر سؤال کن، آیا او از من راضی است؟ من که از او راضی هستم. امام در آن مجلس که تعداد زیادی از علمای اهل سنت حضور داشتند فرمود: من منکر فضل ابو بکر نیستم، ولی کسی که این روایت را نقل کرده، میبایست به روایتی که از رسول خدا نقل شده و همه حدیث شناسان صحت آن را پذیرفتهاند توجه داشته باشد، مبنی بر این که، آن حضرت در حجه الوداع فرمود: نسبت سخنان دروغ و ساختگی بر من زیاد شده و پس از این زیادتر خواهد شد (قد کثرت الکذّابه علیّ)، کسانی که دروغ بر من میبندند جایگاهشان از آتش پر خواهد شد. هنگامی که حدیثی از طرف من به شما میرسد، آن را بر کتاب خدا و سنّت من عرضه کنید، در صورتی که با آن دو موافقت داشت آن را بپذیرید وگرنه کنارش گذارید. اکنون حدیثی که تو نقل میکنی، با کتاب خدا موافق نیست؛ زیرا خداوند در قرآن میفرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ.»[۷] آیا خدا از رضا و سخط أبو بکر آگاهی نداشت که از او میپرسد؟ این عقلا محال است.
این روایت نشانگر آن است که امام چگونه با درایت خاص خود با این روایت برخورد کرده و پس از عرضه آن به قرآن، به انکار آن پرداخت. نظیر همین شیوه در زندگانی امام رضا علیه السّلام می باشد که امام فرمود: حدیثی که مخالف با کتاب خدا باشد نمیپذیریم.[۸]
پس از آن یحیی درباره روایت «مثل أبی بکر و عمر فی الأرض کمثل جبرئیل و میکائیل فی السّماء»؛ مثل أبو بکر و عمر روی زمین، مثل جبرئیل و میکاییل در آسمان است. امام در جواب فرمود: محتوای این روایت درست نیست؛ زیرا جبرئیل و میکاییل همواره بندگی خدا را نموده و لحظهای به او عصیان نکردهاند، در حالی که أبو بکر و عمر پیش از آن که اسلام بیاورند، سالهای طولانی مشرک بودهاند. آنگاه یحیی از حدیث «ابو بکر و عمر سیّد اکهول أهل الجنّه» پرسید. امام فرمود: در بهشت جز جوان کسی وجود نخواهد داشت تا آن دو نفر، سیّد و سرور پیران آن باشند.
یحیی درباره حدیث «انّ عمر بن الخطاب سراج أهل الجنّه» سؤال کرد. امام فرمود:
در بهشت ملائکه مقربین خدا و آدم و محمد صلّی اللّه علیه و آله و کلیّه انبیای عظام حضور خواهند داشت، آیا نور آنان برای روشن کردن بهشت کافی نیست که نیاز به نور خلیفه دوم باشد؟
یحیی از حدیث: «انّ السکینه تنطق علی لسان عمر» سؤال کرد. امام فرمود: من منکر فضل عمر نیستم، اما أبو بکر که افضل از وی بود، بالای منبر میگفت: ))انّ لی شیطانا یعترینی، فاذا ملت فسدّدونی.((
یحیی گفت: درباره این حدیث چه میگویید که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: «لو لم أبعث لبعث عمر»؟ امام فرمود: کتاب خدا صادقتر است که میفرماید: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ؛ [۹]خداوند که از انبیا برای ادای صحیح و درست رسالتشان پیمان گرفته و آن بزرگواران لحظهای به وی شرک نورزیدهاند، چگونه ممکن است بر خلاف پیمان خود، شخصی را که بخشی از عمرش را در حال شرک به خدا گذرانده به پیامبری برگزیند؟ همچنین روایت شما با حدیث صحیح «نبّئت و آدم بین الروح و الجسد» که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل شده مباینت دارد. یحیی گفت: از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: «ما احتبس عنّی الوحی قطّ الّا ظننته قد نزل علی آل خطّاب»؛ وحی بر من متوقف نشد، مگر آن که گمان کردم بر آل خطاب نازل میشود. امام فرمود: برای پیامبران جایز نیست حتّی لحظهای در رسالت خود دچار تردید شوند.
از طرف دیگر خدا میفرماید: اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَهِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ:[۱۰] چگونه ممکن است که نبوّت از برگزیده خدا به کسی که مدّتها بود شرک ورزیده است منتقل شود؟
یحیی گفت: از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: «لو نزّل العذاب لما نجی الّا عمر»؛ امام فرمود: این روایت با قرآن که میگوید: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ؛[۱۱] سازگار نیست و حجّت نتواند بود.[۱۲]
منبع:کتاب حیات فکری سیاسی ائمه ازصفحه۴۸۲ تا ۴۸۸ / رسول جعفریان
[۱] ریّان بن شبیب از راویان موثق و قابل اعتماد میباشد. وی در خراسان نزد امام رضا علیه السّلام بود و بعدها در قم سکونت گزید. او مسائل (روایات) صباح بن نصر هندی از امام رضا علیه السّلام را گردآوری کرده است، نک:رجال النجاشی، ص ۱۶۵
[۲] ما در جریان بحث از زندگی امام رضا علیه السلام مطالبی آوردیم که بنابر آن نمی توانیم این ادعاهای مامون را بپذیریم،و در روایات ابن شعبه نیز آمده:این مامون بود که به منظور به زانو در آوردن امام جواد علیه السلام از یحی بن اکثم خواست با آن حضرت مناظره علمی به عمل آورد.تحف العقول،ص۳۳۵
[۳] به نقل ذهبی یحیی از فقیهان بزرگ بوده و به سال ۲۴۲، درگذشته است؛ میزان الاعتدال، ج ۴، صص ۳۶۱- ۳۶۲
[۴] الارشاد، صص ۴۶- ۵۱؛ الفصول المهمّه، صص ۲۶۷- ۲۷۱؛ تفسیر القمی، ج ۱، ص ۱۸۳؛ درباره قسمت اخیر نک: تحف العقول، ص ۳۳۵
[۵] جن: ۱۸
[۶] تفسیر العیاشی، ص ۳۱۹؛ مسند الامام جواد علیه السّلام صص ۱۸۱- ۱۸۳
[۷] ق (۵۰): ۱۶
[۸] التوحید، ص ۱۱۰؛ الکافی، ج ۱، ص ۹۵
[۹] احزاب (۳۳): ۷
[۱۰] حج (۲۲): ۷۵
[۱۱] انفال (۸): ۳۳
[۱۲] الاحتجاج، ج ۲، صص ۲۴۵- ۲۴۹
پاسخ دهید