اوّل: مناجات دوستان
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن نام نکوئی که در آغاز کلام ذکرش بدهد زینت آئین و مرام
هم گلشن و گلزار کند دفتر را محفل از او معطّر آید به دوام
آن نام ستودهی خداوند رحیم خلاق جهان صاحب اوصاف کرام
آن ذکر مبارکی که چون شهد و شکر گردد ز حلاوتش همی شیرین کام
هر ذائقه زین ذکر نگردد شیرین پر باد علوفهاش در آخور به مدام
ای منعم مهربان که از جود و کرم بگرفته فرو عالم هستی به تمام
در فیض و عطا دریغ ننموده ز کس بر سفرهی جود خود صلا داده به عام
زین ساغر صهبا که به کامم ریزی پیوسته کن و فزون و رنگین به نظام
ای ساقی خوشروی که از طلعت تو افزون شده جلوهی دل و ساغر و جام
زان باده بده که هستی از دست برد بیخود کندم ز خویش و بیگانه تمام
ای مولای مهربان! و ای پناه بیچارگان! و ای امیدگاه محرومان! تو آنی که از همهی دردها آگاهی، و بر ظلمت دلها بینایی، و از برای زنگار دل، نور و جلایی! چون یاد خد را به کرمت در دل تمکین دادی، و ذوقش به کام دل شیرین نمودی، این نعمت عظمایم جز از فطر مهربانی و فضل تو از کجا حاصل شد؟!
اکنون امیدم از این درگاه پرفیض چنانست که این احسان بیپایانم پیوسته افزون نمایی، و روزگارم همیشه با یاد خوشت میمون داری!
یا رب تو به دل هوای خود افزون کن غیری که در این خانه بود بیرون کن
این سائل محروم که بر درگه توست با کام دل و مراد خود مقرون کن
یا رب امیدم چنانست که با من به مقتضای روی سیاه و زیادی گناه رفتار نفرمایی! تا کنون هر چه از تو دیدم، غیر از فضل و کرم نبوده؛ و راهی با تقصیرکاران و روسیاهان جز طریق عفو و اغماض نپیموده!
در این روزگار مهلت و وسعت که این قسم با بندگان سلوک نمایی، در روز بیچارگی و گرفتاری که به احسان و جودت محتاجتراند البته نکوتر عمل فرمایی و به طریق اولی از احسانت دریغ ننمایی.
الهی چون تو قبلهی مشتاقان و کعبهی مقصود عاشقانی، بر آنجا که آتش حرمان افروخته و دلهای عزیزان سوخته بیدریغ نظر داری، هیچ گمان نمیبرم که با آن فضل بیمنتها چنین نائرهی جانگدازی را به حال خود واگذاری و روزی به آب حیات رحمت، تشنگان سرچشمهی وصال را سیراب ننمایی!
ای اصل نکوئی ای خداوند جهان شامل شده نیکیت به نیکان و بدان
چون خیر تو نیست نارسا بر دشمن با دوست ندانم چه کنی در پنهان
منبع: کتاب پندهای آسمانی، ص ۵۵
دوم: مناجات گناهکاران
منزلگه آن یار اگر خانهی من بود فردوس برین گوشهی کاشانهی من بود
شاهان جهان را نشدی هیچ میسّر آن گنج مرادی که به ویرانهی من بود
هر گوشهی چشمی که نمود آن شه خوبان تیری به دل خستهی دیوانهی من بود
گر سوخت مرا جلوهی دلدار عجب نیست کان شمع مراد دل پروانهی من بود
رویی که روان داده ز دیدار به یاران محروم از او دیدهی بیگانهی من بود
هر ناحیه شد جلوهگر از حسن نگاری از پرتو آن دلبر جانانهی من بود
گر هوش مرا برد لبش روح روان داد کان آب حیات و می و میخانهی من بود
برد آن خم ابرو ز کنشتم سوی محراب در بیخبری دید که بتخانهی من بود
لطف ازلی گفت که ای فانی محروم آزادیت از از پند حکیمانهی من بود
آن کوی که جز عشق دگر راه نبودش
هر بادیه پیمودهام افسانهی من بود
***
یا رب ز ترحمّ، خود بنگر یک لحظه به حالت افکارم
وز جود و کرم تو شفایی بخش، بر این دل خستهی بیمارم
بر کاخ بلند تو چون دستی نرسد از بندهی پابستی
بر پای شکسته مگر بستی، آید ز طبیب و پرستارم
یا رب به مقام رسول کریم آن صاحب خلق نکوی عظیم
یا رب به امیر ولیّ حمیم بخشای به سیّد ابرارم
یا رب به زکیّهی مرضیّه به دو سبط رسول پسندیده
به عبادت سیّد افسرده بگذر تو به عابد بیمارم
یا رب به علوم ابیجعفر به رواج دیانت آن سرور
به شریعت صاحب دین جعفر منگر تو به زشتیِ کردارم
یا رب به امام حلیم کظیم به غریب دور از اهل و حریم
یا رب به تقیِّ جوادِ کریم اغماض کن از بدِ رفتارم
به نقیّ و هدایت آن هادی به عساکر حق به امام زکیّ
به ولیّ زمان و سمیّ نبی الحاق نما تو به اخیارم
ای خدا، در این دار ابتلا که ما را آزمودی، جز بدیِ رفتار از ما ندیدی و عملی از ما نپسندیدی ما را مایهی امیدواری از خود خیری نباشد! و ملاحظهی شجرهی کردارمان جز غم و سوگواری باری نیاورد! روی زشتمان چون دفتر اعمالمان سیاه است؛ و نامهی ما اشقیا یکسره پر از گناه است! اکنون که دست ما از هر طرف کوتاه است، آیا تو نفرمودی اگر این خلق عصیان نورزیدی، خلقی دیگر ایجاد نمودمی که عصیان ورزند، تا غفّاریِ من پدید آید!
ای آنکه گدا بر کرم ارشاد کنی هر لحظه به لطفی دگرش یاد کنی
از دامن تو چگونه بردارم دست چون دشمن و دوست هر دو را شاد کنی
سوم: مناجات بیچارگان
ای کریم کارساز و ای خدای بنده نواز!
از تو باشد درد و درمان هم ز تو است از تو آید وصل و هجران هم ز تو است
هر که را خواهی ببخشی مُلک دل یا کنی ممنوع و حرمان هم ز تو است
یا رب! روزی که دل بیمار مرا شفا بخشی، آن روز چشمم روشن است. و دمی که زنگار علائقم بزدایی، آن دم خاطرم ز صفا گلشن است.
هر چند که من دور زدرگاه شدم هم خسته و درمانده در این راه شدم
دور از کرمت نیست که گیری دستم دیریست که من به جودت آگاه شدم
ای خدای کارساز! و ای کریم بندهنواز! ای که از بیچارگی درماندگان آگاهی و محرم راز هر صاحب ناله و آهی!
الهی بر این درد درون، شفا بخش! و بر این دل نگون، دوایی فرست که ما جز درگهت راه به جایی نداریم! و غیر از تو از کس امید عطایی نداریم!
ای دوست به جز تو کارسازی نبود غیر از تو کسی محرم رازی نبود
مولای کریمی به دو عالم ای دوست مثل تو شَهِ بندهنوازی نبود
الهی! تو دانی که بار حرمان بر دوش ناتوان، چه گران است؛ و افسوس هجران بر این مبتلایان، چه بیکران است!
الهی عنایت و الطافت بر این ضعیفان، راحت جان و رَوح روان است؛ و جُود حضرتت، ای مولای صاحب احسانْ بیحد و پایان است!
خدا تا کی به زندان میتوانست زیست هم از افسوس باید چند بگریست
ز رحمت بار غم بردار از دل چه دانی غمزدای دیگری نیست
به درگاهت چه حاجت عرض مقصود تو بینایی مراد هر دلی چیست
گدا و شاه محتاج در تو است کسی کو نیست محتاج تو او کیست
ندارد ره به پیوندش جدایی
دلی کو رشتهی تو را ریست
چهارم: مناجات افسوس داران
یا رب صنمی که چهرهاش گلگون است از دلبریش دل عزیزان خون است
کِلک تو رقم چه بر جمالی بزند توصیف وی از طوق بشر بیرون است
آن یار که نوشیده می مهر تو را هرگز نتوان گفت که حالش چون است
مستست و حلال بادش این سکر مدام هشیار ز غبطهاش دلی پر خون است
زین ساقی و جام و باده و مستانش دیوانه یکی و دیگری مفتون است
یا رب ز کرم بخش مرا شرب مدام زین می که بسی غرامتم افزون است
من سائل محروم و تو مولای کریم یعنی به گدا عطیّهات میمون است
هر کس که برهنه شد چون من از نیکی کسوت به تنش ز فضل تو موزون است
یا رب ز کرم بخش به «فانی» آبی
کاندر پی او روان به هر هامون است
الهی! تو صاحب اخلاق حمیده و صفات پسندیدهای! نی غلطم تو معدن صفات نیک و اخلاق کریمهای!
در هر چمنْ گلی خوشبو روییده، از این گلستانست. و در هر گلشنی ریحانی با روح و جانفزا برآمده، از این گلزار است.
ای خدایی که بندگان را امر به فضل و احسان فرمودی، روزنهای از باغستان خرّم و صفا به دیدهی صاحبنظران گشایی و در آن باغ ببندی؟!
هرگز گمان نمیرود که تو با آن صفات حمیده، بلبلی را شیفتهی گلی نمایی و ابد الآباد در آتش فراق و افسوسش بسوزانی!
هیهات هیهات از آن جود و سماحت و فضل و کرامت، که با بندگان بیچاره یعنی یک دسته رنجور از وطن آواره، بدینسان رفتار نمایی! بلکه چنان دانم که بر هر صاحبدلی که دلربایی نمودی، غرضت عطیّه بود. و مقصودت از حرمان زمانی اندک، جرم زشتی کردار و قدردانی زمان وصال بود.
یا رب از زبان تو گوییم: أَنْتَ نِعْمَ الْمَوْلَی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ! یا رب، تو اکرم از آنی که درِ دعا را مفتوح، و باب اجابت را مسدود نمایی!
منبع: کتاب پندهای آسمانی، صص ۵۳-۶۱
پاسخ دهید