مقر سپاه
شهید اسماعیل دقایقی
بچههای سپاه اسلحهها را از مینیبوس خالی کردند و در یکی از اتاقهای مقرّ روی هم چیدند. اسماعیل رفت تا با فرماندهی جدید صحبت کند.
- من چند تا از این اسلحهها میخواهم!
- برای چی؟
– میخواهم با خودم به آغا جاری ببرم.
- مگر آنجا خبری است!
- نه؟ اما بالاخره آنجا هم به یک مقر سپاه احتیاج دارد. پاسگاهها و کلانتریها تعطیل هستند. از دست مردم عادی هم که بدون اسلحه کاری برنمیآید. باید یک جایی برای نظم دادن به شهر و جلوگیری از خلافکاریها باشد.
فرمانده دستش را روی شانه اسماعیل گذاشت و با لبخند گفت: «موافقم، به شرطی که مراقب همه چیز باشی. مسئولیت کارها به عهده خود توست.»
منبع: کتاب «مهاجر مهربان» – شهید اسماعیل دقایقی، انتشارات سوره مهر، ص ۳۲ و ۳۳٫
پاسخ دهید