نکتهای که در روشن کردن موضع امام اهمیت دارد آن است که امام حسن علیه السّلام در خواست صلح را مطرح نکرده است. این معاویه بود که میخواست بدون دردسر عراق را تصرف کند و لذا اصرار داشت تا امام را راضی به کنارهگیری از حکومت کند.در برابر این نظر، برخی از منابع، به تبع شایعاتی که در همان زمان نشر میشده- و کسانی از راویان اخبار، آنها را به عنوان خبر تاریخی گزارش کردهاند،- چنین وانمود کردهاند که امام خود صلح را مطرح کرده و طبعا به آن تمایل داشته است.
در مقابل این نظر، شواهدی وجود دارد که به آنها اشاره میکنیم. نخستین شاهد خبر یعقوبی است که میگوید: معاویه گروهی را به ساباط مدائن فرستاد تا درباره صلح با امام حسن علیه السّلام سخن بگویند. این همان ملاقاتی است که امام در آن، صلح را رد کرده است.[۱]
بنابراین امام، اولین درخواستهای معاویه را رد کرده است. شاهد دیگر نامههای نخست امام است که در همه آنها بر موضع جنگ پافشاری شده و در آنها تهدید شده است که اگر تسلیم نشود با سپاه او مواجه خواهد شد. امام به فرستاده معاویه نیز فرمود: به معاویه بگو که میان ما و او جز شمشیر حاکم نخواهد بود. همه اینها نشانگر آن است که موضع امام بر موضع جنگ بوده است. شاهد دیگر آن که امام در سخنرانی خود با مردم به صراحت بر این نکته تأکید کردند که معاویه صلحی را از ما خواسته است که هیچ شرافت و عزتی در آن نیست. اگر برای جنگ آماده هستید من در کنار شما هستم، اما اگر حیات را دوست دارید بگویید تا صلح او را بپذیریم.[۲] سبط بن جوزی مینویسد: زمانی که امام حسن علیه السّلام دریافت که مردم از اطراف او پراکنده شده و کوفیان به او خیانت کردهاند، به صلح تمایل یافت. پیش از آن، معاویه او را به صلح دعوت کرده بود، اما امام آن را نپذیرفته بود. او میافزاید: این معاویه بود که درباره صلح با او به مراسله پرداخت بود. [۳]شیخ مفید نیز نوشته است که: معاویه درباره صلح به امام نامه نوشت.[۴]
به اعتقاد ما همان طور که در موارد دیگر نیز گفتهایم، شایعاتی که معاویه درباره صلح منتشر کرد، سبب شد تا کسانی از مورخان اظهار کنند که خود امام، صلح را پیشنهاد کرده است. در گزارشی آمده است که معاویه جاسوسان خود را در میان سپاه مقدم امام فرستاد تا بین آنها شایع کنند که حسن با نامهنگاری به معاویه درخواست صلح کرده است، چرا شما جان خود را به خطر میاندازید؟[۵]معاویه برای فریب عبید الله بن عباس به او نوشت: إن الحسن قد راسلنی فی الصلح. [۶]چنین شایعاتی، بعدها به صورت نقلهای تاریخی در آمده و واقعیات را دگرگون کرده است.
دلایل پذیرش صلح
دلایل چندی سبب شد تا امام نتواند به مقصد اصلی که جنگ شرافتمندانه با معاویه بود دسترسی پیدا کند، لذا ضرورت دید تا برای حفظ اصل اسلام و نیز جلوگیری از خونریزی بینتیجه از جنگ، خودداری کند. اینک مواردی از آن دلایل:
الف: سستی مردم در حمایت از امام، از مهمترین دلایل اقدام امام برای صلح اتخاذ موضعی جدید بود. هیچکس نمیتواند مدعی شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشته است. سخنان و مواضع او کاملا خلاف این نکته را ثابت میکند. ماجرای ساباط یکی از مهمترین نشانهها برای روشن ساختن عدم قابلیت مردم در ادامه جنگ بود. در آنجا بود که امام به قول شیخ مفید، دریافت که مردم او را خوار کردهاند. [۷]شمار زیادی از این مردم، در جنگهای جمل، صفین و نهروان در حمایت از علی علیه السّلام به قتل رسیده بودند و اینک خسته از جنگها، دیگر توان ادامه این جنگ را در خود نمیدیدند و حتی خود را طلبکار حکومت دانسته و ثار خود را از اهل بیت میطلبیدند. آنها امام را مسئول خون کشتگان خود میانگاشتند. گذشت که وقتی خبر فرار جمعی از سپاه به گوش امام رسید، آن حضرت رو به مردم کرد و فرمود: «شما با پدرم (در ادامه جنگ) مخالفت ورزیده و کار را به حکمیت کشاندید در حالی که پدرم موافق نبود، او شما را به ادامه جنگ فرا خواند و شما ابا کردید تا این که به دیدار پروردگارش شتافت.
پس از آن به سراغ من آمدید و بیعت کردید و قرار شد تا با هر کس نبرد کردم شما نیز بجنگید و با هر کس به صلح رفتار کردم شما نیز چنین کنید. امروز به من خبر رسیده که اشراف شما به سوی معاویه رفتهاند و با او بیعت کردهاند، همین برایم کافی است.
مرا در مورد دین و جانم فریب ندهید.» [۸]جاحظ درباره علت کنارهگیری امام حسن علیه السّلام مینویسد: «وقتی پراکندگی اصحابش را مشاهده کرده و درهمریختگی سپاه خود دید، با شناختی که از برخوردهای مختلف این مردم با پدرش داشت و میدانست که هر روز به نوعی و رنگی رفتار میکنند، از حکومت کناره گرفت».[۹]
امام دریافت که به این مردم نمیتوان اعتماد کرد. این عدم اعتماد، تنها شامل عدم همکاری آنها نبود، بلکه امام میفرمود: «و الله لو قاتلت معاویه لأخذوا بعنقی حتی یدفعونی إلیه سلما»[۱۰]، به خدا سوگند اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به صورت اسیر به او تحویل میدهند. امام در جای دیگری فرمود: و رأیت أهل العراق، لا یثق بهم أحد أبدا إلا غلب، اهل عراق مردمانی هستند که هر کس به آنها اعتماد کند، مغلوب خواهد شد؛ زیرا هیچ کدام با دیگری در فکر و خواستهها، موافقت ندارند.
آنان نه در خیر و نه شر، هیچ قصد جدی ندارند.[۱۱] با چنین مردمی، امکان بر پایی جنگی با اهل شام که اتحادی کامل داشته و هدف و نیت مشخصی داشتند، وجود نداشت.
مردمی پراکنده، مذبوب و فاقد اراده. نگاهی به سخنان دردناک امام علی علیه السّلام که در سالهای ۳۹ و ۴۰ هجری خطاب به مردم ایراد شده، هر منصفی را قانع میکند که راهی جز واگذاری عراق به شام وجود نداشت. امام حسن علیه السّلام نمیتوانست با دست خالی، خود و شماری از شیعیانش را تسلیم شامیانی کند که فرمانده آنها، بسر بن ارطاهخونخوار بود. اکنون با صلح، بهانهای برای حفظ عراق از چپاول و غارت وجود داشت. این ممکن بود امام با شماری اندک از سپاهیانش بایستد و به شهادت برسد، اما، نتیجه آن چندان روشن نبود. معاویه با طرح خون عثمان، فضای مسمومی ایجاد کرده بود. او علاوه بر شام، اکنون مصر و بسیاری از نقاط دیگر را در اختیار داشت. در برابر او امام، با آن همه سابقه و نفوذ کلام کاری از پیش نبرده بود، و این دلیلی جز زبونی عراق در برابر شام نداشت، در چنین وضعیتی شهادت امام نیز لوث میشد. این چهرهای است که همه از معاویه میشناسند و در شناسایی آن، نیازی به اصرار و اثبات نیست. گاه به خطا گفته شده است که امام از خونریزی بیزار بود. چنین چیزی درست نیست، او در طول جنگ جمل و صفین، خود در صحنه نبرد حضور داشت، سیره پدر را هم کاملا تأیید میکرد. آنچه امام نمیپذیرفت، خونریزی بیحاصلی بود که نتایج سیاسی روشنی نداشته باشد.
ب- نکته دیگری که دلیل صلح را از دید امام روشن میکند، آن است که اساسا برپایی جنگ در شرایط عادی، منوط به حضور مردم بوده و حاکم در حد خاصی میتواند، آنان را به حضور در جنگ وادار کند. در واقع دو نکته را باید از یکدیگر جدا کرد، یکی آن که آیا حاکم مسلمانان میتواند، به هر صورت و حتی در شرایط مخالفت آشکار اکثریت مردم، جنگ را آغاز کند؟ اگر چنین کاری را میتواند انجام دهد، در چه شرایطی؟ نکته دوم آن که به فرض حاکم بتواند چنین کند، آیا چنین کاری به مصلحت مسلمانان است یا نه؟
اصولا سیره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آن بود که در امر جنگ با مسلمانان مشورت میکرد. ما این مسأله در بررسی جنگهای دوران آن حضرت بیان کردهایم. این در حالی بود که اولا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از ابتدا با مردم بیعت کرده بود، و ثانیا آن که جهاد در شمار فروعات اسلام بوده و اصولا وظیفه مسلمانان است که همانند نماز، به این دستور نیز عمل کنند. پس چرا آن حضرت، علی رغم این دو نکته، در امر جنگ با مردم مشورت میکرد؟ دلیل نخست آن این بود که بار جنگ بسیار سنگین بوده و این مردم بودند که این بار را بر دوش میکشیدند. نماز خواندن عبادتی است که تنها وقت محدودی را از یک مسلمان میگیرد. اما جنگ سبب از بین رفتن جان و مال مسلمان ها و گاه آوارگی و خانهبهدوشی است. با وجود چنین تبعاتی برای جنگ که با شهادت یک نفر، طایفهای نگران و ناراحت میشوند، طبیعی است که مردم خود در جریان آن قرار گرفته و با مشورت در این زمینه، قدری از بار این خسارت را بر دوش گیرند.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله- علی رغم آن که جهاد از فروعات اسلام بود،- در جنگهای پیش از بدر از انصار که تعهد شرکت در جنگهای آن حضرت را نداشتند استفاده نکرد. در بدر نیز، تنها پس از اعلام آمادگی رهبران آنها، از ایشان بهره گرفت. بعدها در احد و احزاب نیز مشورتهایی داریم.
اما درباره این نکته که آیا در زمینه جنگ میتوان کاری را بر مردم تحمیل کرد یا نه؟ سیره امیر المؤمنین بر آن بود که تنها با نصیحت و احیانا در دست گرفتن درّه (شلاق) به تربیت مردم بپردازد. اما امام حاضر نبود تا برای وادار کردن مردم برای شرکت در جنگ از شکنجه و شمشیر استفاده کند. [۱۲]آن حضرت به طور صریح میفرمود: «من دیروز فرمان میدادم، و امروز فرمانم میدهند. دیروز بازمیداشتم، و امروز بازم میدارند. شما زنده ماندن را دوست دارید و لیس لی أن أحملکم ما تکرهون، نرسد به من تا چیزی وادارمتان که ناخوش میانگارید.»[۱۳]
امام مجتبی علیه السّلام نیز به همین سیره پایبند بود. زمانی که میدید مردم خود مایل به داشتن چونان امامی نیستند و حاضر به حفظ موقعیت خویش در برابر شام نیند، طبیعی بود که او بعد از نصایح لازم که بخش عمده آن را پدرش پیشاپیش کرده بود، عراق را رها کرده و به مدینه برود. امام علی علیه السّلام مردم عراق را از آینده سختی که در انتظارشان است آگاه میکرد:
بدانید که بعد از من به سه بلا گرفتار خواهید آمد. خواری و ذلتی همهگیر، شمشیری کشنده و استبداد و خودکامگی ستمکاران. در آن حالات مرا یاد خواهید و آرزو کنید که کاش مرا میدیدید و یاریم میکردید و خونهای خود برای دفاع از من بر خاک میریختند. [۱۴]
امام حسن علیه السّلام در شرایط دشوار عراق، و بیاعتنایی مردم به درخواستهای وی برای جنگ، در آستانه اصرار معاویه در کنارهگیری وی، ضمن سخنانی به بیان مواضع خود پرداخت. امام در آغاز اعلام کرد که درباره جنگ با شام هیچ گونه تردید و دودلی ندارد: «و الله لا ثنانا عن أهل الشام شک و لا ندم، و إنما نقاتل أهل الشام بالصبر و السلامه»، «شک و پشیمانی ما را از جنگ با شامیان بازنمیدارد بلکه ما با بردباری و آرامش، با آنها میجنگیم.» آنگاه امام به بیان روحیه مردم پرداختند: «شما با گذشته خود تفاوت کردهاید. آنگاه که به صفین میرفتید، دینتان در پیش رویتان بود، اما امروز دنیاتان مقدم بر دینتان است.» آنگاه افزود: «شما در بین دو جنگ خونین صفین و نهروان قرار گرفتهاید، بر کشتههای خود میگریید و درباره آنها، در طلب ثار خویش هستند … و اکنون معاویه از ما تقاضای صلح کرده، صلحی که هیچ گونه سرافرازی و شرافت و انصافی در آن وجود ندارد. «ألا و إنّ معاویه دعانا إلی امر لیس فیه عزّ و لا نصفه». امام با این بیان به مردم عراق اعلام کردند که وارد شدن در کار صلح به هیچ روی به نفع مردم عراق نیست. پس از آن، امام از مردم خواست تا تکلیف او را روشن کنند: «فإن أردتم الموت رددناه علیه و حاکمناه إلی الله عز و جل بظبی السیوف، و إن أردتم الحیاه قبلناه و أخذنا لکم الرضی.»، اگر آماده برای نبردید، صلح او را رد کرده، با تکیه بر شمشیرمان، کار او را به خدا وامیگذاریم. اما اگر «ماندن» را دوست دارید، صلح او را بپذیریم و برای شما تأمین بگیریم. در این وقت مردم از هر سوی مسجد به فریاد در آمده و با ندای «البقیه البقیه» صلح را امضا کردند. [۱۵]
امام حسن علیه السّلام در جای دیگری فرمود: «إنی رأیت هوی عظم الناس فی الصلح، و کرهوا الحرب فلم أحبّ أن أحملهم علی ما یکرهون» من خواسته بیشتر مردم را در صلح و ناخشنودی نسبت به جنگ دیدم و دوست ندارم تا آنها را بر آنچه ناخوش دارند،اجبار کنم.[۱۶]
و در جای دیگری فرمود: «أری أکثرکم قد نکل عن الحرب و فشل فی القتال و لست أری أحملکم علی ما تکرهون»، [۱۷]من دیدم که بیشترین شما از جنگ رویگردان شده و در جنگ سستاند. و من چنان نیستم تا شما را بر آنچه ناخوش دارید، اجبار کنم.
امام عدم همراهی مردم را دلیل واگذاری خلافت به معاویه یاد کردند. در شرایط عادی، راه حلی جز این امر وجود ندارد.
آن حضرت در جای دیگری فرمود: «و الله إنی سلّمت الامر لأنی لم أجد أنصارا، و لو وجدت أنصارا لقاتلته لیلی و نهاری حتی یحکم الله بیننا و بینه»،[۱۸] به خدا سوگند، من از آن روی کار را به او سپردم که یاوری نداشتم. اگر یاوری میداشتم شبانه روز با او میجنگیدم تا خداوند میان من و آنان حکم کند.
ج: یکی دیگر از دلایل امام برای پذیرش صلح، آن بود که اقدام مزبور برای حفظ شیعیان انجام شده است. معترضان به امام از دو گروه بودند، کسانی که از افراطیون خارجی بوده و به همین دلیل با امام علی علیه السّلام نیز درگیر شده بودند، و گروهی از شیعیان که روحیه انقلابی و آتشین داشته و با تسامح میانهای نداشتند. آنها با صلح مخالف بوده و گاهوبی گاه به امام اعتراض میکردند. از میان معترضان کسانی بودند که امام را «مذل المؤمنین» میخواندند.
امام در برابر، اقدام به پذیرش صلح را «عزتآور» دانسته و خود را «معز المؤمنین» معرفی میکردند. دلیل این امر را نیز چنین یاد میکردند: «إنی لمّا رأیتک لیس بکم علیهم قوّه، سلمت الأمر لأبقی أنا و أنتم بین أظهرکم»، زمانی که دیدم شما قدرت کافی در اختیار ندارید، کار را تسلیم کردم تا من و شما بمانیم. از عبارات دیگر آن حضرت، چنین به دست میآید که مقصود از ماندن آنها و خود حفظ تشیع بوده است. امام در سخنی، اقدام خود را شبیه سوراخ کردن کشتی توسط آن عالم همراه موسی علیه السّلام تشبیه کرد که هدف او حفظ کشتی برای صاحبانش بود. [۱۹]
امام در سخن دیگری فرمود: «فصالحت بقیا علی شیعتنا خاصّه من القتل فرأیت دفع هذه الحروب إلی یوممّا، فإنّ اللّه کل یوم هو فی شأن»، من برای حفظ شیعیانمان از قتل مصالحه کردم، و اندیشیدم تا این جنگها را تا مدتی به تأخیر بیندازم، چه خداوند هر روز دستاندرکار، کاری است.[۲۰]
آن حضرت در پاسخ یکی دیگر از معترضان فرمودند: «ما أردت بمصالحتی معاویه إلا أن أدفع عنکم القتل عند ما رأیت تباطئ أصحابی عن الحرب و نکولهم عن القتال»، هدف من در مصالحه با معاویه جز آن نبود که وقتی سستی یارانم را از جنگ و رویگردانی آنها را از نبرد دیدم، لااقل جان شما را حفظ کنم[۲۱]
امام در برابر معترض دیگری، صلح خویش را مشابه صلح جدش پیامبر صلّی اللّه علیه و آله میداند، با این تفاوت که آن صلح، صلح با کفار «بالتنزیل» بوده و این با کفار «بالتأویل».
سپس فرمودند: «و لو لا ما أتیت، لما ترک من شیعتنا علی وجه الارض أحد إلا قتل»، اگر من چنین نمیکردم، از شیعیان ما، کسی نبود جز آن که کشته میشد.[۲۲]
امام در پاسخ اعتراض حجر بن عدی، فرمود: «یا حجر! لیس کل الناس یحب ما تحب، و ما فعلت الا إبقاء علیک، و الله کل یوم هو فی شأن»، ای حجر! همه مردم آنچه را تو دوست داری، خوش نمیدارند. من این اقدام را جز به قصد زنده ماندن تو (و امثال تو) نکردم، خداوند نیز هر روز دست اندر کار، کاری است.[۲۳]
مالک بن ضمره درباره صلح به امام اعتراض کرد. امام در پاسخ او فرمودند: «یا مالک! لا تقل ذلک، إنی لما رأیت الناس ترکوا ذلک الا أهله، خشیت أن تجتثّوا عن وجه الارض، فأردت أن یکون للدین فی الارض ناعی»، ای مالک! چنین مگوی، زمانی که من دیدم که مردم جز عدهای این کار را ترک کردند، ترسیدم که ریشه شما از زمین کنده شود. پس مصمم شدم تا برای دین، در روی زمین فریادگری باقی بگذارم. [۲۴]
امام در سخن دیگری فرمود: «إنما هادنت حقنا للدماء و صیانه و اشفاقا علی نفسی و أهلی و المخلصین من أصحابی»، من صلح را پذیرفتم تا از خونریزی جلوگیری کرده و جان خود، خانواده و اصحاب صمیمی خودم را حفظ کرده باشم. [۲۵]
معترضان، نوعا علاقهمند به اهل بیت بوده و کسانی از آنها همانند حجر بن عدی خلافت را تنها حق آل علی میدانست، با این حال، به سبب آگاهی از کینهتوزی امویان نسبت به اسلام، و داشتن روحیه انقلابی، بر آن بودند تا به هر صورت، در مقابل آنها بایستند. جملات فوق که به تعمد با تفصیل نقل کردیم، به خوبی نشان میدهد که بینش امام بسیار قوی و منطقی بوده است. آن حضرت دریافته بود که معاویه با چهره حق به جانبی که گرفته و با سپاه عظیم بیشعوری که در اختیار دارد، میتواند حرکت محدود عراق را سرکوب کرده و برجستگان خاندان علوی و شیعیان را به بهانه قتل عثمان نابود کند. معاویه تمام ظواهر کار را به نفع خود شکل داده بود.اکنون کمتر کسی از صحابیان بنام که توان عرضه در برابر او را داشته باشد، باقی مانده بود. تا این زمان، او توانسته بود عراق را نیز به تردید وادارد.
به همین دلیل، و دلایل دیگر، مردم عراق را از گرد امام پراکنده بود. تصور این نکته دشوار نیست که اگر معاویه در اواخر زمان امام علی علیه السّلام نیز میخواست عراق را بگیرد، امام نمیتوانست در برابر او اقدامی جز آنچه فرزندش حسن انجام داد، انجام دهد. وجود شماری از افراد مخلص، اما اندک، کافی نبود تا امام حسن علیه السّلام، جنگ را آغاز کند. برای دریافت این نکته که اگر امام علی علیه السّلام نیز در آن شرایط بود، راهی جز این اقدام نداشت، توجه به برخورد امام با مسأله حکمیت قابل توجه است. امام علی علیه السّلام به برخی از معترضان به پذیرش حکمیت که اصرار داشتند جنگ را ادامه دهند فرمود: «شما میبینید که سپاه من چگونه با من به مخالفت برخاسته است. شما جمعیتی کوچک در میان اکثریت آن چنانی هستید. اگر جنگ را آغاز کنیم، همین اکثریت مخالف جنگ، دشمنیشان با شما بیشتر از اهل شام است. زمانی که اهل شام و اینها با یکدیگر متحد شوند، همه شما را نابود خواهند کرد. به خدا سوگند من نیز به این حکمیت راضی نیستم، اما تسلیم خواست اکثریت شدم، بدان جهت که بر جان شما میترسیدم.»[۲۶]
به هر روی حفظ شیعه یکی از ضرورتهایی بود که امام را وادار به پذیرش اقدامی کرد که از انجام آن خود رشادت خاص خود را میطلبید. برای امام و اصولا هر فرد مکتبی، مهم آن است تا به رسالت شرعی خویش عمل کند نه آن که به دلیل احتمال طعنههای مردم، خود را به دامی در اندازد که جز نابودی خود و همراهان حاصلی ندارد. امام مجتبی علیه السّلام درباره صلح خود فرمود: «و الله الذی عملت، خیر لشیعتی مما طلعت علیه الشمس أو غربت».[۲۷]و امام باقر علیه السّلام درباره این اقدام فرمود: «و الله، الذی صنع الحسن بن علی علیه السّلام، کان خیرا لهذه الأمه مما طلعت علیه الشمس».[۲۸]
منبع: کتاب حیات فکری و سیاسی ائمه / رسول جعفریان
[۱] تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۱۵
[۲] ترجمه الامام الحسن علیه السّلام، ابن عساکر، صص ۱۷۹- ۱۷۸؛ الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۴۰۶؛ اعلام الدین، ص ۱۸۱؛ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۱؛ تذکره الخواص، ص ۱۹۹
[۳] تذکره الخواص، ص ۱۹۷
[۴] بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۴۸
[۵] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱۱، ص ۴۲
[۶] همان.
[۷] الارشاد، ج ۲، ص ۱۳
[۸] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱۶، ص ۲۲
[۹] رساله جاحظ فی بنی امیه چاپ شده در کتاب عصر المأمون ج ۳ ص ۷.
[۱۰] اعلام الوری، ص ۲۰۵؛ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۰؛ عوالم العلوم، ج ۱۶، ص ۱۷۵
[۱۱] الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۴۰۵
[۱۲] الغارات، ص ۱۷۳ (ترجمه فارسی)
[۱۳] نهج البلاغه، خطبه ۲۰۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۲۲۰، ج ۱۱، ص ۲۹
[۱۴] الغارات، ص ۱۸۵.
[۱۵] ترجمه الامام الحسن علیه السّلام، ابن عساکر، صص ۱۷۹- ۱۷۸؛ الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۴۰۶؛ اعلام الدین، ص ۱۸۱؛ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۱؛ تذکره الخواص، ص ۱۹۹
[۱۶] اخبار الطوال، ص ۲۲۰
[۱۷] همان، ص ۲۱۷
[۱۸] بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۱۴۷، و نک: صص ۴۶- ۴۵
[۱۹] حار الانوار، ج ۴۴، ص ۱۹؛ تحف العقول، ص ۲۲۷؛ عوالم العلوم، ج ۱۶، ص ۱۷۵؛ فرائد السمطین، ج ۲، ص ۱۲۰
[۲۰] اخبار الطوال، ص ۲۲۰؛ و نک: مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۳۵
[۲۱] اخبار الطوال، ص ۲۲۱
[۲۲] علل الشرائع، ج ۱، ص ۲۱۱؛ عوالم العلوم، ج ۱۶، ص ۱۷۴
[۲۳] بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۹، ۵۷؛ مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۳۵؛ عوالم العلوم، ج ۱۶، ص ۱۷۰
[۲۴] ترجمه الامام الحسن علیه السّلام، ابن عساکر، ص ۲۰۳
[۲۵] عوالم العلوم، ج ۱۶، صص ۱۷۰- ۱۶۹
[۲۶] انساب الاشراف، ج ۲، ص ۳۳۸؛ و نک: ترجمه الامام الحسن علیه السّلام ابن عساکر، ص ۲۰۳ (پاورقی)
[۲۷] فرائد السمطین، ج ۲، ص ۱۲۴؛ بحار الانوار، ج ۴۴: ص۱۹
[۲۸] بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۵، از: روضه الکافی، ص ۳۳۰
پاسخ دهید