کی فکر میکرد صیّاد اینطور شهید شود. در جهبه همهاش فکر میکردیم که بگویند صیّاد شهید شد. ولی آنجا شهید نشد و آمدند جلوی در خانهاش کشتندش. اصلاً باور نمیکردیم. آنقدر تر و فرز بود که فکر نمیکردیم چنین اتّفاقی برایش بیفتد.
این را سردار قالیباف برایم تعریف کرد. گفت: «صیاد سه چهار ماه قبل شهادتش به من زنگ زد که فلان کس از رفتگرهای محلّشون گرفتاره. بسیجیه. سابقهی چند ماه داوطلبانه در جبهه داره. این سابقه رو براش زنده کنید و به زندگیش برسید.»
میگفت: «من رسیدگی کردم و بعد رفتم پیش صیّاد. باهاش شوخی کردم. گفتم راستش رو بگید. شما چه ارتباطی دارید با رفتگرها؟» یک وقتی را گذاشته بود برای رفتگرهای محلّشون. میآمدند پیشش و دردشان را میگفتند.
واقعاً هم برنامهریزی کرده بودند برای ترورش. حریف قدرت بدنی بالا و فرز بودنش نبودند که بیایند و از روبهرو بزنندش. در جلد یک آدم نیازمند و مظلوم وارد شدند و مطمئن هم بودند که صیّاد ردّشان نمیکند.
منبع : کتاب خدا می خواست زنده بمانی- انتشارات روایت فتح، ص ۱۲۸
به نقل از: غلامعلی رشید
پاسخ دهید