هیچ درنده‌ای فرزند فاطمه (سلام الله علیها) را نمی‌خورد. در جریان زینب کذّاب، که زنی ادّعا می‌کرد من دختر امیر المؤمنین (علیه السّلام) هستم. بالاخره شایعه شد و اطراف او شلوغ شد و به دستگاه خلافت رسید و دستگاه خلافت بررسی صحّت این مسئله را به امام هادی (علیه السّلام) واگذار کرد. حضرت هادی (علیه السّلام) فرمودند: درنده‌ها فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) را نمی‌خورند. اگر او زینب باشد و ادّعای او درست باشد او را جلوی درنده‌ها ببرید، ببینید آیا درنده‌ها او را می‌خورند یا نمی‌خورند.

 

آن زن بسیار زرنگ بود؛ از جمله افرادی بود که توانسته بود مثل عارف‌نماها و مثل بعضی از مسئولین فریبکار بود. این افراد غلط انداز هستند؛ آن‌ها فریب می‌دهند، دروغ می‌گویند، بلد هستند چگونه دروغ بگویند و بعد هم انکار می‌کنند. زن به امام هادی (علیه السّلام) گفت: مگر تو نمی‌گویی درنده‌ها فرزند حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را نمی‌خورند، چرا می‌خواهی با من امتحان کنی؟ اوّل با خودت امتحان کن!

 

خلیفه‌ی وقت بسیار خوشحال شد و با خود گفت: یک تیر و چند نشان می‌شود. امام هادی (علیه السّلام) برای ما مزاحم است، ما باید او را از پیش راه خود برداریم. داوطلبانه گفت: آقا، راست می‌گوید، با خودتان امتحان کنید، شما تشریف ببرید! آقا به برکه السّباع تشریف بردند که باغ وحشی بود که سلاطین داشتند و حیوانات را در آن مکان نگه می‌داشتند. وقتی حضرت وارد آن مکان شد، شیرها آمدند و اطراف حضرت (علیه السّلام) را گرفتند و پوزه‌های خود را به پای حضرت می‌مالیدند. حضرت آنان را نوازش می‌کردند. درنده انبیاء (علیهم السّلام) و فرزند آنان را نمی‌خورد و من به شما عرض می‌کنم که مؤمن را هم نمی‌خورد.