در جامعهی امروز در مورد مشروعیت انتخابات و رأی مردم، دو دیدگاه کلی وجود دارد. یک دیدگاه، مشروعیت انتخابات و رأی مردم را از ولایت فقیه میداند و در مقابل، دیدگاه دیگری وجود دارد که مشروعیت نظام و انتخابات را از مردم میداند. انتخابات را حضرت عالی به لحاظ فقهی، چگونه تبیین میکنید و تحلیل شما در مورد این دو نظریه چیست؟
در رابطه با انتخابات دو نظر مطرح است؛ یکی این که ارزش آن در اثر تأیید و تأسیس ولیّ امر مسلمین است و یا این که مردم خودشان، یک اصالتی دارند و خود مردم هستند که حتّی به نظام مشروعیت دادهاند و بنابراین، برای این که نظر مردم که مشروعیت هر چیز به آنها است، جلب شود، از این جهت خود مردم افرادی را انتخاب میکنند که به مجلس راه پیدا کنند و در آنجا مصالح مردم و کشور را در نظر بگیرند و قوانینی برای ادارهی آن وضع کنند. اینجا صحبت این است که آیا اصالت را به کدام یک باید داد. مردم، اصل هستند و یا این که ولیّ امر اصالت دارد و هرچه در کشور تحقق پیدا میکند، از راه ولیّ امر است. از نظر اسلامی اگر بخواهیم به مسأله توجّه بکنیم، کاملاً مسأله اینطور است که مشروعیت نظام و به دنبال آن، مشروعیت انتخابات، همهی اینها کاملاً از طرف خداوند تعالی است. خداوند تعالی به پیامبر (ص) بزرگوار و بعد از ایشان، به ائمّهی معصومین (ع) عنوان ولایت امر را داده است. یعنی مثلاً پیامبر که به وسیلهی ملائکه و روح الامین با خداوند تعالی، ارتباط دارد مَلک بر وی نازل میشود، او یک وظیفه دارد که دستوراتی را که خداوند برای مردم، چه اشخاص و چه جامعه، تعیین میکند، به مردم برساند. این معنای رسالت و یا نبوت را تشکیل میدهد. او فرستادهی خدا است و خبر میدهد از مطالبی که خدا میخواهد. به مردم منتقل کند. این یک سمت و منصب برای پیامبر است. و منصب دیگر این که، خداوند غیر از این مقام نبوت، پیامبر را سرپرست امور مسلمین و بلکه هر کسی که در کشور و محدودهی اسلام زندگی میکند، قرار داده است. سرپرستی آنها را و سرپرستی کشور آنها را از خداوند به پیامبر (ص) عنایت فرموده و البته پیامبر (ص) با خداوند تعالی، از طریق جبرئیل امین ارتباط دارد و احکام و معارف الهی را از خداوند تعالی به وسیله جبرئیل درک میکند و برای مردم بیان مینماید. بعد از پیامبر (ص) و نیز ائمّهی معصومین (ع)، تقریباً همان دو منصب را دارند، منتها پیامبر خودش احکام را به واسطه وحی از خداوند دریافت مینماید و او به مردم، آموزش میدهد؛ امّا ائمّهی معصومین (ع) این احکام را از پیامبر اسلام گرفتهاند و چون کاملاً به همهی احکام وقوف و اطّلاع دارند، برای مردم همهی خصوصیات احکام و معارف اسلامی را بیان میکنند. این سمت که رساند احکام به مردم میباشد، هم برای پیامبر (ص) است و هم برای ائمّه (ع)، اِلاّ این که ائمّه، این احکام را از پیامبر (ص) فرا گرفتهاند و ارتباطی به این صورت که ملکی بر آنها نازل شود، برای ائمّه (ع) نیست؛ ولی آن سمت دیگر که برای پیامبر وجود داشت که عبارت بود از مسئولیت ادارهی امور جوامع اسلامی و اداره کشورهای اسلامی، این مسئولیت را هم که از آن به ولایت؛ یعنی سرپرستی امور کشور و جامعه تعبیر میشود، این مسئولیت و منصب هم از طرف خداوند برای ائمّه قرار داده شده است. اگر مراجعه به قرآن شریف شود، در خود قرآن، این ولایت برای پیامبر و ائمّه ذکر شده است. از باب نمونه، آیه شریفه (النّشبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) که پیامبر اولی و مقدمتر بر مؤمنین از خودشان است؛ یعنی به مؤمنین که مجموعه امّت اسلامی است، پیامبر به آنها از خودشان اولی است. میدانیم که اولی از ماده ولایت گرفته شده و معنای سرپرستی است. اولی یعنی ولایت برتر و فراوانتری نسبت به مؤمنین از خودشان دارد. نتیجهی آن، این میشود که آنچه را که مربوط به مؤمنین باشد که اجتماع و جامعه مسلمین است، همهی اینها در اختیار پیامبر است و در تصمیمگیری در این امور، پیامبر (ص) بر مردم مقدم است. تصمیم گیری در این امور، به همان معنایی است که در زبان رایج امروز ما از آن، به حکومت تعبیر میشود. این اختیار برای پیامبر (ص) است. بعد وقتی به همین آیهی شریفه مراجعه کنیم، آن قسمت آخر آیه دارد که (وَءَوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضِ فِی کِتَابِ اللهِ) که اولوا الارحام یعنی صاحبان رحم و بستگانِ نسبی، اینها هر کدام نسبت به بعض از دیگر مردم، مقدم هستند. در روایات متعددی که سند آن معتبر است، آمده است که مقصود از این اولوالارحام، حضرت امیر المؤمنین و سایر ائمّهی معصوین به همان ترتیبی که ما معتقدیم، هستند و مقصود آیه شریفهی این است که بعد از پیامبر بزرگوار، همان حقّی که خدا برای پیامبر قرار داده (النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ) این حق برای ائمّهی معصومین هم هست، منتهی در قرآن به این مطلب تصریح نشده و روایات این مسأله را توضیح دادهاند که مقصود چیست. در آیهی غدیر خداوند میفرماید: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» ای فرستادهی ما تبلیغ کن آنچه که نازل شده برتو از جانب پروردگارت (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ) اگر تبلیغ نکنی، رسالت الهی را انجام ندادهای، اینجا روایت شیعه و سنّی به نحو متواتر وارد شده است که این آیهی شریفه مربوط به جریان روز غدیر است و جریانی است که روز غدیر انجام گرفت، خداوند در اینجا دستور میدهد، آنچه از جانب پروردگارت آمده، تبلیغ کن و تبلیغ این، همان تبلیغ ولایت حضرت امیر بود که پیامبر بزرگوار در روز غدیر که در حجهالوداع بوده، آخرین حج رسول خدا (ص) بوده، در همان قسمت غدیر که بیابانی بوده و آب در آنجا جمع شده بوده است. در آنجا پیامبر همهی حجاجی را که با پیامبر بر میگشتهاند، نگه داشتهاند و بعد از آن که برای ایشان صندلی تپه گونهای درست کردهاند و ایشان، مطالبی را برای مردم بیان کرده و در مورد تبلیغ این مطلبی که در قرآن امر شده، صحبت کردند. پیامبر از مردم میپرسند؛ «الستُ اولی بکم من انفسکم» آیا من نسبت به خودتان از خودتان مقدم نیستم که اشاره دارد به همان آیه شریفه گفتند؛ «اللهم بلی» و شاید دو سه مرتبه این سؤال و جواب تکرار شد. بعد حضرت فرمودند؛ «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ» هر کس که من مولای او هستم، این علی هم مولای اوست که این مولا بودن، همان ولایتی است که از «ألست اولی بکم من انفسکم» استفاده میشود؛ یعنی همان مولا بودن و ولایت امری که من نسبت بر شما دارم و بر شما مقدم هستم، این هم عیناً برای امیر المؤمنین ، وجود دارد که این، ولایتی است که برای امیر المؤمنین (ع) ثابت است و از آیهی (مَا أَنزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَّبکَ) میتوان این مطلب را استفاده کرد. روایات متعددی هم در ذیل این آیه وارد شده و جریان امیر المؤمنین را ذکر کرده و فرموده است که این جریان بعد از امیر المؤمنین برای حضرت امام حسین مجتبی (ع) و بعد سیّد الشهداء و بعد از آن برای ائمّهی نه گانه دیگر هم موجود است. این ولایت معنایش همان سرپرستی و تقدم و در تصمیمگیری بر مردم است. به اصطلاح علمی و طلبگی ما، مقصود از این ولایت، این است که ولیّ امر بر مردم نسبت به خودشان سرپرستی و تقدم دارد. به حسب اطلاق و اینکه از این دو آیه و روایات دیگر استفاده میشود، پیامبر و ائمّهی اطهار (ع) در تمام اموری که مربوط به جامعهی مسلمین است، ولایت دارند؛ یعنی همان چیزی که اکنون ما از آن، تعبیر به حکومت میکنیم. این سرپرستی معنایش این نیست که سرپرستی نسبت به شخص باشد؛ چون سرپرستی نسبت به شخص، ممکن است نسبت به امور شخصی او باشد؛ نظیر این که پدر نسبت به فرزندش از نظر شرعی سرپرستی دارد و یا این که شخصی که دیوانه باشد پدرش در بعضی موارد و یا حاکم شرع نسبت به او سرپرستی دارد. این، سرپرستی بر شخص است؛ امّا آنچه که از این آیات شریفه، این دو آیه که خوانده شد، استفاده میشود، سرپرستی و مقدم بودن نسبت به همهی مردم است، که پای همهی مردم در میان است. از آن آیه که حضرت هم اشاره فرمودند و روایات هم خیلی خوب اشاره دارند که مقصود از سرپرستی، سرپرستی در جامعه است، آن وقت قهراً میتوان فهمید که مراد، همان ولایت به معنای حکومت و تقدم ولیّ امر بر همهی مردمی است که در جامعه اسلامی بوده و مولاّ علیهم هستند. البته در اینجا بحثهای زیادی وجود دارد. و من نمیخواهم در اینجا به شبهاتی که مطرح میشود، اشاره کنم؛ ولی بالاخره همان معنای سرپرستی کشور که در جوامع به انحای مختلف به اشخاص سپرده میشود، یا به شوراها سپرده میشود و یا زور آن را برای شخص یا جمعی به وجود میآورد، همین سرپرستی را بر عهده میگیرد. این سرپرستی را خداوند در اسلام برای پیامبر و ائمّهی معصومین (ع) قرار داده است. اصل سرپرستی در دنیا رواج دارد، منتها آن، از راههای دیگر است و این، از طرف خداوند متعال برای پیامبر و امام قرار داده شده است. این سرپرستی که برای امام و پیامبر است، خود این سرپرستی اقتضا میکند که هر آنچه را که برای مردم مصلحت میداند، برایشان انجام دهد. بر این اساس، اگر که ولیّ امر مصلحت دانست که برای گردش امور جامعه، ضوابطی وضع شود که با آن ضوابط کشور اداره شود، تعیین این ضوابط به وسیلهی افرادی باشد که خود مردم آن افراد را انتخاب کنند، این جزء اختیارات ولی فقیه است. ولیّ امر، سرپرست مردم است و این سرپرستی، اقتضا میکند هر طور که مصلحت است، عمل کند، بنابراین، خود ولیّ امر که ولایتش نسبت به جامعه و کشور از طرف خداوند است، وقتی مصلحت دیده که افرادی با صلاحیت انتخاب شوند تا برای اداره کشور ضوابطی وضع بکنند، قهراً باید دستور دهد که اشخاصی انتخاب شوند که صلاحیتهای خاص هم داشته باشند. که حالا ممکن است بعضی از صلاحیتهای خاص در کشوری مثل کشور ما که نظام اسلامی آن تازه تأسیس یافته، مدّ نظر باشد. اوایل ممکن است که بعضی از صلاحیتهای قطعی بدون شبهه را ذکر کنند و بعداً بگویند که خود این مجلس که آمد و جمعی که تشکیل شد، خودشان بیایند و شرایطی را که برای سرپرستها و نامزدهای انتخاباتی لازم است، تعیین کند که مثلاً در کشور ما به همین صورت عمل شده است. به هر حال، این مسأله، براساس ولایتی است که آن حق سرپرستی که از طرف خداوند برای پیامبر و امام وجود دارد، ولیّ فقیه حق دارد که آن کار را انجام دهد. البته اصل این مطلب نسبت به ولایت برای پیامبر و امام بسیار روشن است. این توصیفاتی که عرض کردیم برای زمانی است که خود امام به خاطر این که دیگران مزاحم بودند، و واقعیّت این است که نگذاشتند آنها به این ولایتشان عمل کنند. وقتی که آنها تشریف نداشته باشند، قهراً سرپرستی به یک افراد دیگری که صلاحیت سرپرستی داشته باشند، میرسد. این صلاحیت در زمان ما که زمان غیبت امام معصوم و امام دوازدهم است، به حَسَب ادلّهای که برای ولایت فقیه در فقه داریم و اقامه کردیم، این ولایت با همان خصوصیاتی که برای امام وپیامبر ذکر کردیم، به عینه برای فقیه واجد شرایط هم وجود دارد. فقیه؛ یعنی کسی که بتواند احکام الهی را از روی ادلّه به دست بیارود؛ لکن چنین فقیهی باید علاوه بر فقه، عقل مدیریت و قدرت اداره کشور را به نحو مطلوب داشته باشد. در این صورت، خداوند این سرپرستی را برای او قرار داده است. بر همین اساس، آن زمانی که امام خمینی (ره) سرپرستی کشور را به دست داشتند، این ولایت برای ایشان بود و بعد از آن، طبق دستورالعملی که خود قوانین اقتضا کرده، تعیین رهبر با انتخاب خبرگانی است که مردم آنها را انتخاب کردهاند. به هر حال این حق سرپرستی را برای فقیهی که انتخاب میشود و یا مردم ابتدائاً او را انتخاب میکنند، یا آن که به خاطر نقش هدایت و رهبری که در پیشروی در مبارزات داشته، انتخاب میشود که حضرت امام اینطور بوده این سرپرستی وجود دارد. از لحاظ شرعی این شخص فقیه، دارای شرایط حق ولایت و سرپرستی است؛ همانطوری که خود معصوم (س) ولایت دارد و حق اداره کشور را دارد و قهراً هر چه را که تصمیم بگیرد، برای مردم لازمالتبعه است و اگر معصوم هم تصمیم میگرفت که افرادی انتخاب شوند که اداره کشور را به دست بگیرند، این تصمیم لازمالتبعه بود؛ الآن در زمان حاضر نیز ولیّ فقیه که مسئولیت ادارهی جامعه اسلامی را بر عهده دارد، اگر تصمیم گرفتن و مصلحت دانست به جهاتی که خودش صلاح میدانسته، (که من نمیخواهم در مورد آنها خیلی بحث کنم) تصمیم گرفت که از تمام شهرستانهای مختلف مردم برای هر شهری یک نماینده و یا چند نمایندهی واجد شرایط انتخاب کنند که اینها بیایند بنشینند و برای امور کشور قوانین را وضع کنند؛ اینها، اصل مشروعیت مجلس و این که باید نمایندگان مجلس به این صورت انتخاب بشوند، از نظر شرعی که ما حساب بکنیم، وابستگی به آن حق ولایتی دارد که خداوند تعالی به ولیّ امر اعطا کرده است. که در زمان ما فقیه عادلی است که متصدی گرداندن امور است و هر تصمیمی بستگی به تصمیم و مصلحتاندیشی او دارد.
س: سؤالی که به ذهن میآید، اینگونه مطرح میکنیم که وقتی محصلی نهج البلاغه میخواند، در نهج البلاغه به نامهای برخورد میکند که حضرت به معاویه فرستاده و یا خطابی که حضرت نسبت به طلحه و زبیر دارد و میفرماید: من از شما نخواستم که با من بیعت کند، بلکه شما با من بیعت کردید و یا در جای دیگر می فرماید: دیگران با من بیعت کردند؛ کسانی که با خلفای قبلی بیعت کردند. یا یک نامهای در نهج ابلاغه خطاب به مردم آذربایجان وجود دارد که حضرت فرموده است؛ اگر این والی را شما نپذیرفتید آن را برگردانید. اینها را شما چگونه تحلیل میکنید؟ آیا اینها نشان نمیدهد که حضرت علی (ع) این همه تقدم به حاکم و یا به ولایت جعل شده از جانب خداوند نمیداده است؟
ج: اگر بخواهیم به این بحثی که شما فرمودید به طور گسترده وارد شوم، خودش یک کتاب میشود. البته من کتابی هم در این مورد نوشتهام که بیش از ۲۰۰ صفحه است و آماده چاپ میباشد. این مطالبی را که میفرمایید مقداری از آنها، راجع به بیعت است. این که فرمودید حضرت خطاب به طلحه و زبیر دارد و یا بعضی از جلماتی که حضرت علی (ع)با معاویه دارد و یک قسمت دیگری که فرمودید، مربوط به فرماندههای است که به شهرها فرستاده شدهاند؛ ولی این قضیه در کلماتی که امیر المؤمنین دارد، موجود است. این خطبهی شقشیه که یکی از خطبههای معروف حضرت امیر (ع) است، خود حضرت اوّل خطبه فرموده که «لِما ذُکرت الخلافه عنده و تقدّم مَن تقدم علیه» وقتی که مسأله خلافت، و کسانی که بر آن حضرت مقدم شده بودند، ذکر شد حضرت یک نفس عمیقی کشیدند و بعد فرمودند که «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِی قُحَافَهَ أَخُو تَیْمٍ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى» فرموده است که ابن ابیقحافه پیراهن خلافت را بر تن کرد و میدانست که محل من نسبت به خلافت، مثل محل محور آسیا به سنگ آسیا است که اگر آن محور نباشد نمیگردد. خودش میدانست که این حق، حق من است بعد میفرماید: که من فکر میکردم بین این دو مطلب که حمله بکنم یا یک دست بریده یا این که صبر کنم بر یک ناراحتی کور کننده «یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ وَ یَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیر» که شخص کبیر و انسان بزرگ در اینجا از کار میافتاد و بچّه کوچک، از ناراحتی که پیش میآمد، پیر میشد. دیدم که صبر کردن راحت است. «فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًى وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا» من با حالت ناراحتی صبر کردم و دیدم آنچه که برای من است، غصب شده است، سپس ادامهی خطبه در مورد ابوبکر و عمرو عثمان است. مثلاً میفرماید که «حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِیلِهِ»، وقتی که عمر راه خودش را طی کرد خلافت را شورایی قرار داد. «فَیَا لَلَّهِ لَهُمْ وَ لِلشُّورَى» خدا به داد این بدبختها برسد با این شورایی که درست کردند. مرا آوردهاند با این پنج نفر جزء شورا قرار دادهاند. از این مسائل الی ماشاءالله در نهج البلاغه فراوان است که من جمع کردهام. و مفصل بیان کردهام در کتابهای دیگر مثل کتاب «خصال» شیخ صدوق موارد متعددی ذکر شده از اجتماع اصحاب که نسبت به غصب خلافت اعتراض داشتند. عدّهای از آنها، ده دوازده نفر هستند که من یادم هست مرحوم صدوق در خصال ذکر میکند که اینها آمدند و تصمیم گرفتند که در مقابل ابوبکر بایستند. ابتدائاً رفتند با حضرت امیر مشورت کردند. حضرت فرمودند: اگر میخواهید بروید، بروید منتها خیلی با شدّت برخورد نکنید. آمدند و حرفهایشان را آنجا زدند، عمر بود و یا ولید آمد با یکی از آنها حرف زد. با او در افتادند و به او گفتند که تو در زمان ابوبکر کدام قبرستانی بود؟ در بعضی از روایات آمده است که عمر افرادی را جمع کرد و گفت: اگر بار دیگر این حرفها را تکرار کردید، پدرتان را در میآورم. مجبور شدند که سکوت کنند. این مسائل وجود دارد و در نهج البلاغه از این مسائل فراوان است. منتها در مسأله بیعت، ما با توجّه به این مطالبی که داریم، حق که بلاشبه و بلااشکال برای حضرت امیرالمؤمنین و ائمّهی معصومین (ع) وجود داشته است. حالا ائمّه را که نگذاشتند به جایی برسند؛ چون خود حضرت امیر المؤمنین هم ۲۵ سال و یا بیشتر در منزل نشستند و وقتی هم به حکومت رسیدند، با جنگهای داخلی درگیر شدند. جنگ با افرادی مثل معاویه و طلحه و زبیر در جنگهایی مثل جمل و جنگ صفین درگیر شوند. و آن بساط را راه انداختند و نگذاشتند که امیر المؤمنین (ع) حکومت کنند. بلایی را که بر سر جامعه بشریت آوردند، همینها آوردند. که حضرت امام حسین (ع) بعد از این که به دعوت مردم کوفه به آنجا رفتند تا سرپرستی آنها را عهدهدار شدند، با ایشان درگیر شوند و ایشان و اصحاب گرامیشان را به شهادت رساندند. اهل بیت آن حضرت را به اسارت بردند. آن بساط را به راه انداختند نگذاشتند که آنها کار بکند. و ائمّهی دیگر هم همینطور. اگر فعّالیّتی از آنها هویدا میشد باید به زندان می رفتند و به شهادت می رسیدند. تا این که حضرت امام زمان (س) که در روایت هم هست به خاطر همین ظلمها غیبت کردند. به هر حال این مسأله، مسألهی اولی و واقعی امر است. منتها بعد آن زمینهها که به وجود آمد؛ محیط، محیطی بود که مردم ۲۵ سال در یک محیطی بودند که رهبری غیر اسلامی داشت که نمیخواهیم جهات دیگر را بگوییم، قاعدتاً اینها باید با هر چیزی که با وجود آنان در تزاحم بوده است، درگیر میشدند. حکومت معاویه را هم با بیعت درست کردند حضرت امیر در چنین محیطی آمد و آن مسئولیت الهی را که همین خطبه شقشقیه فی الجمله به آن اشاره دارد، آن مسئولیت را از طریق بیعت، برگردن میگیرد. در این محیطی که ذهنها به خاطر عادت کردن آنها به بیعت مشوب شده، عهدهدار حکومت شد. در اینجا مانعی ندارد که حضرت برای بیعت، یک حسابی باز کند و با طلحه و زبیر بفرماید؛ من که نیامدم به شما به زور بگویم که بیعت کنید، بلکه شما خودتان بیعت کردید و وقتی که بیعت کردید باید بر بیعت خود استوار باشید. این تبعیّت را از ادلّه استفاده میکنیم که بیعت کردن با کسی که حق دارد که عهدهدار امر ولایت شود، خودش موضوع برای وجوب تبعیت است. این مطلب را ما از ادلّه استفاده میکنیم. آن وقت اگر به طلحه و زبیر و یا معاویه اینگونه میگویید معاویه اصلاً قبول ندارد. معاویه میگوید که من همه کاره هستم و باید خودم حکومت کنم. حضرت میفرماید که تو چهکاره هستی. بیعت اصلاً به تو مربوط نیست. اگر بیعت نقش داشته باشد، آن بیعت برای آن کسانی نقش دارد که با عمر و ابوبکر بیعت کردند و به اصطلاح اهل سنّت، اهل حل و عقد بودند و در مدینه بودند. همان کسانی که با عمر و اوبکر بیعت کردند، با من بیعت کردند. بیعت ارزشش بسته به نظر آنهاست و تو حق نداری که این حرفها را بزنی. شما کجا بودی؟ جز بُتپرستی چه میکردی؟ در همان نامهها هم حضرت به شدّت به معاویه حمله کرده است. و بالاخره، مقصود این است که پیش کشیدن مسأله بیعت به خاطر جریان روز است که مردم با آن آموزش عملی دیده بودند. و به عبارت دیگر، این بحث بیعت، خودش مسأله مفصلی است که من در نوشتهام، از آن کاملاً بحث کردهام به هر حال، و با آنچه بیان کردم هیچ منافات ندارد و این، مرحلهی ثانی است که جریان روز و جامعه اسلامی آن روز تحت تربیت و رهبری طاغوت قرار داشته است. حضرت امیر این بیانات را دارند. آن بیانات وقتی کنار این بیانات گذاشته شود، چارهای نیست جز اینکه اینطور معنا کنیم در هر صورت، اصل بحث، جالب و مفصل است که موکول به محل خودش میکنیم.
س: این جریان روز را که فرمودید، لطفاً نسبتش را با بحثهای که الآن وجود دارد بیان بفرمایید.
ج: ببینید این مربوط به زمان ائمّه (ع) است.
س: ولی الآن نقش به مردم داده میشود. در جریان انتخابات، حکومتها، بیشترین نقش را به مردم میدهند. حال این جریان روز را میشود به اینجا تسرّی دارد.
ج: نه، ببینید آن چیزی که من عرض کردم جریان روز بود که رهبری را، فرع مردم و فرع بیعت میدانستند ولیکن به نظر ما، رهبری اصل است و از طرف خداوند قرار داده شده است. همانطور که رهبری پیامبر که از طریق بیعت نبود، رهبری و ولایت حضرت امیر هم به بیعت مربوط نبود. اینها یک بحثهای مفصلی است. بیعتهایی که با پیامبر شده است، هیچوقت راجع به رهبری نبوده است. بیعتها با حضور در جبهه بوده است. بیعت رضوان و شجره این بوده است که عثمان رفت در مکّه، بنابر آنچه نقل، میکنند، برای این که یک وساطت گونهای از ناحیه او صورت بپذیرد که کارها حل شود. و مقداری در آنجا ماند و خیال کرده بودند که عثمان را گرفتهاند. از این جهت، درصدد بر آمدند که حمله کنند. پیامبر از مردم بیعت گرفت که آیا برای حمله آماده هستید؟ مردم آمدند و واقعاً آماده شدند که حمله کنند. یا مثلاً بیعتی که پیامبر (ص) در روز غدیر گرفت در خصوص این که مردم به مطلبی که می فرماید،عمل کنند، بعد از آن بود که فرمود: «اَلَسْتُ أَوْلَى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ، فَقَالُوا بَلَى» و این ولایت امیر المؤمنین، «ما اُنزل الیه من ریه» بود؛ یعنی این اولویت، اولویت الهی بود. بعد از آن که این اولویت الهی را به مردم اعلام کرد، آنگاه مردم اعلام آمادگی کردند که ما به این عمل میکنیم که البته به این بیعتها، عمل هم نکردند بیعت در اصل ولایت نبوده است؛ مثل همین غدیر و یا بیعتهای پیامبر، همهاش در جنگ بوده است. اینها یک بحثهایی است که من در بیعت کردهام.
س: اگر صرف احراز شرایط، ملازمه با حکومت دارد؛ یعنی با مشروعیت حکومت یا چنانچه اهل سنّت در بعضی از بحثهایشان دارند؛ مثلاً روزبهان خنچی میگوید؛ که حاکم باید یک سری شرایط داشته باشد که البته بر طبق مبنای اهل سنّت میگوید که احراز این شرایط، الزاماً کسی را حاکم نمیکند. باید اینجا یک چیزی اتّفاق بیفتد مثلاً یک جعلی یک بیعتی یک نصبی چیزی اتّفاق بیفتند ـاز بین کسانی که واجد شرایط هستند، تا حاکم حکومتش نتجّز پیدا کند و قطعی شود؛ حضرت عالی راجع به ای نبحث در دوران غیبت چه نظری دارید؟
ج: البته در مورد این مسأله، آنچه که در کلمات امام خمینی (ره) بوده و از دیگر کلمات فقها استفاده میشود، این است که خداوند، خودش برای فقیه این منصب را قرار داده است. مثلاً فقیه میتواند در اموالی که مربوط به امام است؛ چه خمس چه سهم امام و سهم سادات تصرف کند. اسلام این حق را برایش قائل شده است، خداوند قائل است. این حق با مردم ارتباطی ندارد. میتواند نسبت به موقوفهای که متولی ندارد، سرپرستی کند. این به مردم مربوط نیست. مسألهی ولایت از طرف خداوند مشخص شده است. در مسألهی ولایت فقیه هم ادلّهی ولایت فقیه اقتضا میکند که این منصب را هم خداوند برایش قائل شده باشد. من خاطرم هست که حضرت امام (ره) در بعضی از نامهها و سخنرانیهایشان فرمودند که این مسألهی رهبری مردم و ولایت بر غیر مردم مسألهای است که هم خداوند اعطا کرده و هم مردم با تظاهرات میلیونی که کردند، این منصب را به من دادند، ولی به هر حال، امام برای آن، حساب اصلی را باز میکرد و برای حکومت و ولایت ولیّ فقیه ادلّه ولایت فقیه را کافی میدانستند، برای این که فقیه از جانب خداوند عهدهدار این امر است.
س: آن مشکلی که در ذهن من وجه دارد، این است که اهل سنّت، بحث حکومت را از حقوق مشترکه میدانند. میخواهم بدانم در بحثهای شما این مطلب چگونه است؟
ج: صرفاًحق الله است و از حقوق مشترکه به این معنا که طبق گفته شما مردم بیایند به امام و ولیّ امر اختیار بدهند، نیست. این اختیار از طرف خدا است. امّا این که از حقوق مشترکه است، یعنی پای مردم در کار است؛ بله. اصلاً ولایت برای این است که امور جامعه انجام شود. جامعه مگر مردم نیستند. امور کشور، مگر در ارتباط با مردم نیست. کشور، مال مردم است. برای این که امور کشور به نحو مطلوبی که خواست خداوند است، اراده شود و دنیا و آخرت مردم تأمین شود، ولیّ امر را قرار داده است. از این جهت اگر بگوییم حق مشترک است، به این معنا که پای آنها در کار است و برای آن است که حق واقعی آنها تأمین بشود، از این جهت، ولی امری در کار است، بلکه به این معنا، حق مشترکی در کار است؛ ولی این، به آن معنایی که شما میفرمایید، نیست. ببینید، آن الفاظی که به کار برده میشود، غلط انداز است. اگر ما بگوییم ولایت از جهت اسلامی از حقوق مشترکه نیست، به این معنا نیست که مسأله با فشار و زور همراه است. این طور نیست که ولیّ امر و یا پیامبر و یا امام یا ولی فقیه بالای سر مردم است و به آنها فشار می آورد و هرچه دلش بخواهد، عمل میکند. این حرفها درست نیست. ولایتی که برای پیامبر و امام و یا ولی فقیه وجود دارد. به خاطر آن است که امور مردم را به نحو مطلوبتری اداره کند. و حقوق و منافع مردم را؛ چه دنیای و آخرتی به انجام برساند. از این جهت که حقوق مردم است، اگر بگوییم حق مشترک، بله درست است. حضرت امیر در نامهای به مالک اشتر فرمودند: «هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اَللَّهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ مَالِکَ بْنَ اَلْحَارِثِ النخعی حِینَ وَلَّاهُ مِصْرَ جِبَایَهَ خَرَاجِهَا» مسأله دیگری که دراین نامه هست،این است که فرمودند: «وَ عِمَارَهَ بِلَادِهَا … وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا»؛ یعنی مالک را حضرت برای عماره بلاد فرستاده است. البته دستور جمعآوری خراج را هم داده است. برای این که بیتالمالی را که باید در اختیار قرار گیرد، از راه خراج است؛ مثل خمس. آبادی کشور و مملکت حق مردم است و استصلاح اهلها؛ اهل آن را به صلاح و شایستگی برساند. هدف از ولایت گستردهای که حضرت به مالک از طرف خداوند اعطا فرموده، این است که این کارها را انجام دهد. از یک جهت، همهی اینها مصالح مردم است و از یک جهت، حق مشترک است. حق مشترک است؛ یعنی یک حقّی است از طرف خداوند برای ولیّ امر و در عین این که حق است، وظیفه هم هست. البته کار بسیار بسیار سنگین است.
همین الآن، مقام معظّم رهبری آیت الله خامنهای شب و روزش مشغول آن است که کشور را به آن نحوی که شایسته است، بچرخاند و همهی وقت و فرصت ایشان دارد صرف این میشود و اتّفاقاً کار مشکلی است. حضرت امام (ره) هم همینطور دست از کار و بحث و زندگیاش کشیده بود و مشغول گرداندن کشور بود. درست است که برای او زحمت است؛ امّا اختیار هم هست. اختیار، دنبالش وظیفه است که سر سوزنی نباید کوتاهی کند. اینها بحثهای واقعی است که داریم میکنیم.
ولیّ امر باید دنیا و آخرت مردم را تأمین کند. به همین دلیل، اگر بگوییم حق مشترک در واقع همان حقّی است که خداوند تعیین کرده که همهی امور به دست اوست و اوست که همهی تکالیف را بر گردن مردم گذاشته برای این که حق مردم بهتر رعایت شود.
منبع: کتاب جایگاه احکام حکومتی و اختیارات ولایت فقیه/آیت الله مومن قمی/با مقدمه و تحقیق دکتر بهداروند/ صفحه ۴۲۱ الی ۴۳۴
پاسخ دهید