مسلم بن عقیل بن ابى طالب، از یاران على علیه السلام، حسن علیه السلام وحسین علیه السلام است. وى با رقیه،[۱] دختر امام على علیه السلام، ازدواج کرد؛ و در جنگ صفین، همراه حسن و حسین علیهما السلام و عبدالله بن جعفر فرماندهى جناح راست سپاه امیرمؤمنان علیه السلام را عهده دار بود.[۲]
مرحوم خویى گوید: «بزرگى و عظمت مسلم بن عقیل بالاتر از آن است که به وصف درآید. وى در جنگ صفین فرمانده جناح راست سپاه امیرمؤمنان علیه السلام بوده است …».[۳]
بر این اساس، بعید مى نماید آن طورى که مامقانى مى گوید، عمر شریف وى هنگام رفتن به سفارت کوفه ۲۸ سال بوده باشد. [۴]زیرا جنگ صفین در سال ۳۷ هجرى روى داد
و معنایش این است که وى در آن هنگام کمتر از ده سال داشته است!
از سوى دیگر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به على علیه السلام خبر داد که مسلم علیه السلام در راه محبت حسین علیه السلام کشته خواهد شد. صدوق در کتاب امالى خویش چنین نقل کرده است:
«على علیه السلام به رسول خدا صلى الله علیه و آله گفت: یا رسول الله، آیا عقیل را دوست مى دارى؟ فرمود:
آرى به خدا سوگند، من او را به دو جهت دوست مى دارم: یکى به خاطر خودش و دیگرى به خاطر دوستى ابوطالب نسبت به او؛ و فرزندش در راه محبت فرزند تو کشته مى شود؛ و اشک دیده مؤمنان بر او مى ریزد و فرشتگان مقرب درگاه خداوند بر او درود مى فرستند. آنگاه رسول خدا صلى الله علیه و آله گریست به طورى که اشک بر سینه اش جارى شد؛ و سپس فرمود: خدایا، از آنچه پس از من بر سر خاندانم مى آید به تو شکایت مى کنم.»[۵]
مسلم الگوى والاى اخلاق اسلامى، به ویژه در شجاعت، دلاورى و قدرت بود. نمونه اش حماسه اى بود که در کوفه آفرید؛ به طورى که دشمن وى یعنى محمد بن اشعث هنگام توصیف وى براى ابن زیاد گفت: «اى امیر، آیا نمى دانى که مرا به سوى شیرى ژیان و شمشیرى برنده در کف قهرمانى بلند همت از خاندان بهترین انسان ها فرستاده اى؟»[۶]
در برخى کتاب هاى مناقب آمده است که مسلم همانند شیر بود. نشان نیرومندیش این که مردى را با دست مى گرفت و بر پشت بام مى انداخت.[۷]
در جاى دیگر آمده است: حسین علیه السلام، مسلم بن عقیل را به سوى کوفه فرستاد و او همانند شیر بود.[۸]
از جاهایى که نشان دهنده شجاعت بى مانند هاشمى وى مى باشد، موضعگیرى او در برابر معاویه است که در دوران زمامدارى اش از وى خواست تا مال را بازپس دهد و زمین را بگیرد؛ و مسلم در پاسخ گفت: تا سرت را با شمشیر نزده ام، دست بردار![۹]
آیا مسلم خواستار معافیت از سفارت شد؟
طبرى در تاریخ خود و شیخ مفید در کتاب ارشاد نوشته اند که مسلم بن عقیل در اثناى حرکت به سوى کوفه یکى را نزد حسین علیه السلام فرستاد و از آن حضرت خواست که وى را از مأموریت سفارت کوفه معاف سازد. متن داستان به روایت طبرى از این قرار است:
مسلم پیش رفت تا به مدینه رسید. آنگاه در مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله نماز گزارد؛ و با خاندان محبوب خویش خداحافظى کرد. سپس دو راهنما از قبیله قیس اجیر کرد. آن دو وى را پیش بردند تا آن که راه را گم کردند و منحرف گشته به شدت تشنه شدند.
راهنمایان گفتند: این راه را در پیش بگیر تا به آب برسى؛ و نزدیک بود که خود از عطش جان بدهند (طبق روایت ارشاد دو راهنما از تشنگى مردند). آنگاه مسلم بن عقیل نامه زیر را همراه قیس بن مسهر صیداوى براى حسین علیه السلام فرستاد؛ و این در تنگه بطن خُبیت (و به روایت ارشاد در بطن خبت) بود:
من از مدینه همراه دو راهنما به راه افتادم، اما آنان از راه منحرف گشته و گم شدند.
تشنگى شدید چنان بر ما غلبه کرد که نزدیک بود دو راهنما جان بسپارند. رفتیم تا آن که نفس آخرمان را به آب رساندیم. این آب در جایى به نام تنگه بطن خُبیت واقع است. من این پیش آمد را به فال بد گرفتم، اگر صلاح مى دانید، مرا معاف دارید و دیگرى را به سفارت بفرستید. والسلام.
حسین علیه السلام در پاسخ او نوشت:
بیم آن دارم که انگیزه تو از نوشتن نامه و تقاضاى استعفا از مأموریتى که به تو داده ام چیزى جز ترس نباشد. بنابراین به سویى که تو را فرستاده ام رهسپار شو. والسلام.
مسلم به خواننده نامه (و به روایت ارشاد، پس از خواندن نامه) گفت: «من این سخن را از بیم جان خودم نگفتم …».[۱۰]
هر کس زندگى نامه مسلم را- هر چند که در کتاب ها به طور خلاصه آمده است- مورد مطالعه قرار دهد و با عرف عرب آن روزگار و به ویژه با اوصاف بنى هاشم اندکى آشنا باشد، شک نخواهد کرد که این داستان ساخته دست دشمنان اهل بیت علیهم السلام و براى مشوّه جلوه دادن سیما و آوازه این سفیر بزرگ است.
مسلم از فرماندهان جناح راست سپاه امیر مؤمنان علیه السلام بود. او کسى است که معاویه، حاکم مطلق العنان آن روز جهان اسلام را مورد خطاب قرار داد و گفت: «ساکت شو! تا سرت را با شمشیر نزده ام، دست بردار!» او کسى است که پس از شنیدن این سخن امام «امیدوارم، من و تو در درجه شهیدان باشیم»، تعیین کرد که به سوى شهادت مى رود و با آن حضرت چنان خداحافظى کرد که گویى وعده دیدارشان بهشت است.
آیا نفس مطمئن به سعادت بازهم مى ترسد؟ و آیا کسى که مشتاق لقاى پروردگار و دیدار با رسول خدا و دوستان گذشته خود از اهل بیت است، قرار گرفتن در آستانه مرگ را به فال بد مى گیرد؟ آیا آرامش یک لحظه از وجود مسلم جدا شده است؟ سیره آن حضرت در کوفه گواه ثبات قدم و آرامش ناشى از ایمان وى به کار خویش است؛ که در این زمینه کسى جز امام معصوم نه به پایش مى رسد و نه از او برتر است. آیا به باور انسان آگاه و اندیشمند مى گنجد که حسین علیه السلام این سفارت مهم را به فردى ترسو، که پدیده هاى عادى همه مسافران در چنان روزهایى را به فال بد مى گیرد، واگذار کند؟ سرانجام این که آیا با ادب حسینى سازگار است که پسرعمویش، مسلم را این گونه خطاب کند و به ترس متهم گرداند؟
آقاى مقرم گوید: «کسى که در سند ولایت سید الشهدا براى مسلم بن عقیل تأمّل بورزد، به ثبات، آرامش، بى باکى و نترسى او از مرگ اذعان خواهد کرد. مگر چیزى جز کشته شدن و شهادت در راه خدا مى تواند برازنده خاندان ابوطالب باشد؟ چنانچه مسلم در جنگ ها ترسو مى بود، سید الشهدا افتخار سفارت خویش را که لازمه آن، همه این امور است به او نمى بخشید.
این سخنى که راویان نقل کرده اند و ابن جریر نیز به خاطر کاستن مقام والاى مسلم ثبت کرده است، کاملًا سست و بى پایه است. در حالى که اهل بیت و کسانى که در سایه تعالیم آنها هدایت یافته اند، به فال بد زدن اعتقادى ندارند و براى آن ارزشى قائل نیستند، چگونه چنین چیزى مى تواند درست باشد.
این که طبرى چنین مطلبى را براى مشوّه ساختن مقام شهید کوفه- چنان که عادت وى درباره اعضاى خاندان علوى است- بنویسد شگفت نیست. شگفت اینجاست که چگونه این موضوع بر یک صاحبنظر دقیق پوشیده مانده و در حالى که پیوسته از بدگویى امثال آنها دم مى زند و معتقد است که این گونه روایات از ساخته هاى آل زبیر و پیروان آنهاست، باز هم آن را در کتاب خویش نقل کرده است.».[۱۱]
به نظر مى رسد که مقرم اصل رویداد و مرگ دو راهنما و نامه نوشتن پسر عقیل براى امام حسین علیه السلام و پاسخ حضرت به او را قبول دارد، اما انتساب زدن فال بد و ترس به مسلم را ساختگى و بى پایه مى داند.[۱۲]
ولى شیخ باقر قرشى اصل نامه و پاسخ آن را قبول ندارد و ساختگى مى داند. او مى گوید:
«۱- تنگه خَبَت که مسلم از آنجا براى امام علیه السلام نامه نوشت، طبق گفته حموى میان مکّه و مدینه واقع است. در حالى که روایت تصریح دارد که مسلم دو راهنما را در یثرب اجیر کرد؛ و به سوى عراق بیرون رفتند و راه را گم کردند و مردند. بنابر این طبیعى است که این حادثه میان مدینه و عراق روى داده باشد، نه میان مکه و مدینه.[۱۳]
۲- چنانچه میان یثرب و عراق جایى که حموى از آن نام نبرده وجود داشته باشد، رفت و آمد از آنجا تا مکه بیش از ده روز طول مى کشد. در حالى که مورخان زمان مسافرت مسلم از مکه تا کوفه را تعیین کرده و گفته اند: وى روز پانزدهم رمضان از مکه حرکت کرد و در روز پنجم شوال به کوفه رسید؛ که مجموع مدت مسافرتش بیست روز مى شود واین بسیار کوتاه تر از مدتى است که مسافر از مکه به مدینه (و سپس کوفه) طى مى کند. چنانچه مدت سفر فرستاده مسلم از این مکان و بازگشت او را استثنا کنیم، مدت سفر او از مکه تا کوفه کمتر از ده روز مى شود؛ و پیمودن چنین مسافتى در این مدت عادتاً محال است.
۳- امام علیه السلام- در این نامه- مسلم را به ترس متهم کرده است؛ و این موضوع با موثق شمردن مسلم و این که او شخص مورد اعتماد و بزرگ اهل بیت اوست و فضیلتى بیش از دیگران دارد در تعارض است. چگونه ممکن است که امام بااین اوصاف بازهم او را به ترس متهم کند.
۴- ترسو خواندن مسلم با سیره عملى وى تناقض دارد. زیرا این قهرمان بزرگ، دلاورى و شجاعتى خیره کننده از خود نشان داد و در هنگام حمله گروه هاى کوفى، بى آن که کسى او را یارى دهد و یا پشتیبانى کند، یک تنه با آنها به مقابله پرداخت. وى شمار زیادى از آن سپاه انبوه را کشت و آنها را وحشتزده و بیمناک ساخت. هنگامى هم که او را اسیر گرفته نزد ابن زیاد بردند، اثرى از ذلت و شکست در وى دیده نشده بلاذرى درباره مسلم مى گوید: او شجاع ترین و سرسخت ترین مردان بنى عقیل بود [۱۴]؛ و بلکه پس از ائمه علیهم السلام شجاع ترین هاشمى تاریخ است.
این حدیث افترایى است که براى کاستن از ارج و مقام این فرمانده بزرگ که از مفاخر امت عربى و اسلامى به شمار مى آید ساخته شده است».[۱۵]
از این رو ما در این باره، نظر قرشى را بر نظر مقرم ترجیح مى دهیم، و بر این باوریم که اصل نامه و پاسخش صحت ندارند؛ و به گمان قوى اصل حادثه نیز درست نیست.
مسلم در کوفه
چنان که گذشت، امام حسین علیه السلام به مسلم سفارش کرد که در کوفه، نزد مورد اعتمادترین مردم شهر برود و فرمود: «چون وارد شهرشدى نزد موثق ترین ساکنانش فرود آى».[۱۶] چرا که لازمه طبیعى آغاز عمل سیاسى- انقلابى مسلم براى دعوت مردم به فرمانبردارى از امام و بسیج آنان براى قیام همراه آن حضرت، و دست برداشتن از آل ابى سفیان، این بود که پایگاه وى منزلى باشد که صاحب آن دوستدار اهل بیت علیهم السلام و موثق ترین فرد کوفه باشد.
ابن کثیر مى نویسد:[۱۷] هنگامى که وارد کوفه شد در خانه مردى به نام مسلم بن عوسجه اسدى [۱۸] فرود آمد. به قولى دیگر وى درخانه مختار بن ابى عبید ثقفى[۱۹] فرود آمد.
شیخ مفید گوید: «… آنگاه مسلم پیش رفت تا به کوفه وارد شد و در خانه مختار بن ابى عبیده- که امروز خانه مسلم بن مسیب خوانده مى شود- درآمد. پس از آن شیعه نزد وى به آمد و شد پرداختند و چون مردم نزد وى آمدند و شمارشان زیاد شد، نامه حسین علیه السلام را برایشان مى خواند و آنان مى گریستند. هجده هزار تن از مردم با مسلم بیعت کردند؛ و او این موضوع را براى حسین علیه السلام نوشت و از او خواست که به کوفه بیاید …»[۲۰]
اما پس از ورود عبیدالله زیاد به کوفه، به عنوان والى شهر، از سوى یزید و حصول تحولات سریع و پى در پى نوع فعالیت مسلم نیز تغییر کرد و به خود شکل پنهانى گرفت.
وى ناچار شد که محل استقرارش را تغییر دهد و به خانه هانى بن عروه،[۲۱] رئیس و بزرگ قبیله مراد برود.هانی از اشراف وبزرگان شیعه در کوفه بود.
منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله «تلاش های امام حسین علیه السلام در مکه»
تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی
[۱] المجدى فى انساب الطالبیین، ص ۱۸؛ انساب الاشراف، ج ۲، ص ۸۳۰٫
[۲] بحار الانوار، ج ۴۲، ص ۹۳٫
[۳] معجم رجال الحدیث، ج ۱۸، ص ۱۵۰٫
[۴] تنقیح المقال، ج ۳، ص ۲۱۴٫
[۵] بحار الانوار، ج ۲۲، ص ۲۸۸؛ به نقل از امالى صدوق، ص ۱۱۱، مجلس ۲۷، حدیث شماره ۳٫
[۶] نفس المهموم، ص ۱۱۱٫
[۷] همان.
[۸] ر. ک. بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۵۴٫
[۹] همان، ج ۴۲، ص ۱۱۶٫
[۱۰] تاریخ الطبرى، ج ۳، ص ۲۷۸؛ الارشاد، ص ۲۰۴؛ الاخبار الطوال، ص ۲۳۰٫
[۱۱] مسلم بن عقیل، ص ۱۳۸٫
[۱۲] ر. ک. همان مأخذ، ص ۱۱۱- ۱۱۳٫
[۱۳] معجم البلدان، ج ۲، ص ۳۴۳٫
[۱۴] انساب الاشراف، ج ۲، ص ۸۳۶٫
[۱۵] حیاه الامام الحسین، ج ۲، ص ۳۴۳- ۳۴۴٫
[۱۶] الفتوح، ج ۵، ص ۳۶٫
[۱۷] البدایه والنهایه، ج ۳، ص ۲۷۹٫
[۱۸] مسلم بن عوسجه أسدى: مکَنّى به أبا حجل، اسدى سعدى. وى مردى شریف و بزرگوار، پارسا وپرهیزگار بود. او صحابهاى بود که رسول خدا صلى الله علیه و آله را دیدار کرده بود. وى قهرمانى است شجاع که در جنگها و فتوحات اسلامى از او یاد مىشود. سیرهنویسان گفتهاند: او از کوفه براى امام علیه السلام نامه نوشت و بدان وفادار ماند؛ و از کسانى است که پس از آمدن مسلم بن عقیل به کوفه براى آن حضرت بیعت گرفت.
پس از ورود عبیدالله به کوفه، مسلم بن عقیل- پس از شنیدن این خبر- به جنگ وى برخاست؛ و پرچم فرماندهى قبایل مذحج و اسد را به مسلم بن عوسجه داد، … و با او به مقابله برخاستند و در کاخش زندانى کردند. سپس هنگامى که روند حوادث به خلاف خواست یاران حق رقم خورد و مسلم بن عقیل و هانى بن عروه دستگیر شدند، مسلم بن عوسجه براى مدتى پنهان شد؛ و سپس همراه خانوادهاش گریخت و در کربلا خود را به امام حسین رساند و جان خویش را فداى آن حضرت کرد. او کسى است که پس از صدور اجازه بازگشت از سوى امام حسین علیه السلام در شب دهم، خطاب به آن حضرت گفت: آیا تو را رها کنیم در حالى که براى اداى حق تو در پیشگاه خداوند عذرى نداریم؟! به خدا سوگند آن قدر با آنان مىجنگم که نیزهام در سینههاشان بشکند، و تا قبضه شمشیر در دستم باشد آنان را مىزنم ولى از تو جدا نمىشوم؛ و اگر بىسلاح گردم، بازهم دست برنمىدارم و پیش شما، آنان را سنگباران مىکنم تا آن که همراه شما کشته شوم. براى شناخت بیشتر فضایل و تاریخ زندگى این شهید بزرگوار به زندگینامه او در کتاب ابصارالعین فى انصار الحسین (ص ۱۰۷- ۱۱۱) مراجعه شود.
[۱۹]مختار بن ابى عبید بن مسعود ثقفى: وى در سال اوّل هجرت به دنیا آمد و در سیزده سالگى همراه پدرش در جنگ شرکت جست. او به سوى صحنه پیکار هجوم مىبرد ولى عمویش مانع مىشد. در نتیجه مختار پیشگام و شجاع بار آمد و از هیچ چیز بیم نداشت؛ و به کارهاى مهم اقدام مىکرد. او بسیار خردمند و حاضر جواب بود. صفاتى برجسته داشت و بسیار سخاوتمند بود.
او کسى است که بیشتر شرکت کنندگان در قتل حسین علیه السلام و سران آنها را در طى حکومت هجده ماههاش به قتل رساند و سرانجام خود در سن ۶۷ سالگى به دست مصعب بن زبیر کشته شد.
روایتها درباره وى گوناگون است. برخى او را مىستایند و برخى دیگر نکوهش مىکنند. ولى روایتهایى که وى را نکوهش مىکنند، یا ضعف سند دارند یا دلالتشان ناقص است و یا از روى تقیه صادر شدهاند. در مقابل، روایتهایى که او را ستایش مىکنند روایتهایى «صحیح» اند.
دیدگاهها نیز درباره وى متفاوت است؛ و ما در اینجا به بیان گفتار پنج تن از معاصران بسنده مىکنیم:
۱- مرحوم خوئى: در حسن وضعیت مختار همینبس که با کشتن قاتلان حسین علیه السلام دل اهلبیت علیهم السلام را شادکرد. این خدمت بزرگى به اهل بیت علیهم السلام بود و از سوى آنان مستحق پاداش مىباشد. آیا ممکن است رسول خدا صلى الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام که معدن کرم و احسان هستند، از این کار چشم بپوشند … روزى محمد حنفیه میان چند تن از شیعیان نشسته بود و مختار را به سبب تأخیر در قتل عمر سعد نکوهش مىکرد. هنوز سخن او به پایان نرسیده بود که دو سر نزد وى حاضر شد. محمد به سجده افتاد و دستها را به آسمان بلند کرد و گفت: «پروردگارا این روز مختار را فراموش مکن و از سوى اهل بیت پیامبرت، محمد صلى الله علیه و آله، نیکوترین پاداشها را به وى عنایت فرما، به خدا سوگند که از این پس نکوهشى بر مختار نیست …. (معجم رجال الحدیث، ج ۱۸، ص ۱۰۰). ۲- محدث قمى: نقلها درباره مختار ثقفى گوناگون است. ولى قدر مسلم این است که وى دل امامزینالعابدین و بلکه دل همه سوگواران و یتیمانى را که پدرانشان همراه حسین علیه السلام به شهادت رسیدند، شاد کرده است. مدت پنج سال ماتم و اندوه بر خانههاى مصیبتزدگان خیمه افکنده بود و در این مدت سرمه کشیده و یا خضاب کردهاى دیدهنشد و دودىاز خانههایشان بالانیامد، تا آنکه سر عبیدالله زیاد را دیدند و از عزا بیرون آمدند. علاوه بر آن، مختار خانههاى ویران شده را دوباره بنا کرد و براى ستمدیدگان عطا فرستاد. خوشا به حال مختار که با این کار خویش دلهاى خاندان پاک پیامبر صلى الله علیه و آله را شادمان ساخت. (وقایع الایام، ص ۴۰).
۳- نمازى: آنچه را که من اختیار مىکنم و نظر مىدهم این است که حضرت مختار همان کسى است که براى خونخواهى برگزیده شد. خداوند سینههاى پاک را به وسیله او آرامش بخشید؛ و دلهاى نیکان را شاد کرد؛ و او به شفاعت سرورمان حسین- صلوات الله علیه- از آتش جهنم رهایى خواهد یافت، خداوند از لطف بیکرانش او را پاداش نیک دهاد. (مستدرکات علم الرجال، ج ۷، ص ۳۸۵).
۴- امینى: کسى که به تاریخ، حدیث و علم رجال توجه کند و از دیدى نافذ نیز برخوردار باشد، درخواهد یافت که مختار در صدر مردان دین و هدایت و اخلاص قرار دارد؛ و قیام ارزشمند وى جز براى این که با ریشهکن ساختن ملحدان و از بن کندن ستم اموى عدالت را به پاى دارد نبود. ساحت وى از مذهب کیسانى به دور است و همه دشنامها و یاوههایى که به وى گفتهاند از روى صداقت و حقیقت نبوده است؛ و عالمان بزرگ مانند ابن طاووس در «رجال» علامه در «الخلاصه»؛ ابن داود در «الرجال»؛ ابن نماى فقیه در رسالهاى که اختصاصاً براى او تدوین کرده است؛ محقق اردبیلى در «حدیقه الشیعه»؛ صاحب معالم در «تحریر طاووسى»؛ قاضى نورالله در «مجالس المؤمنین»؛ و شیخ ابوعلى در «منتهى المقال» (ج ۶، ص ۲۴۰) و دیگران وى را ستوده و بزرگ داشتهاند. (الغدیر، ج ۱، ص ۳۴۳).
۵- مامقانى: در اسلام وى اشکالى نیست، حتى در امامى مذهب بودنش هم شک نیست. عامه و خاصه بر شیعه بودنش اتفاق نظر دارند، و حقیقت این است که وى به امامت مولایمان حضرت سجاد علیه السلام اعتقاد داشت … از مجموعه آنچه گفتیم چنین برداشت مىشود که مختار مذهب امامى داشت و حکومت او به اذن امام بود. وثاقتش ثابت نیست، بلى او به گونهاى ستایش شده است که وى را در شمار افراد «حسن» قرار مىدهد (تنقیح المقال، ج ۳، ص ۲۰۶).
مجلسى درباره وى سکوت اختیار کرده و هیچ ستایش و نکوهشى از وى نکرده است.
هرگاه به لحاظ تاریخى ثابت شود که مسلم بن عقیل در خانه مختار فرود آمده است- چنانکه بسیارى از مورخان به آن اشاره کردهاند- این خود دلیل وثاقت اوست؛ و بلکه ثابت مىکند که وى موثقترین اهل کوفه بوده است. زیرا امام حسین علیه السلام به مسلم فرمان داد که نزد موثق ترین مردم شهر فرود آید و او نزد مختار فرود آمد. اگر این فرود آمدن به دستور مستقیم خود امام نباشد، دست کم مصداق سخن آن حضرت، هست و خدا داناست.شاید در انتخاب خانه مختار و نه دیگران براى مسلم- بر فرض ثبوت این مطلب- سبب دیگرى هم نهفته بود؛ و آن این بود که مختار داماد نعمان بن بشیر، حاکم وقت کوفه بود- یعنى دخترش عمره را به زنى داشت- و در نتیجه تا هنگامى که مسلم در خانه داماد والى کوفه بود، کسى متعرض او نمىشد.
[۲۰] ارشاد، ص ۲۰۵؛ تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۲۷۹ با اندکى تفاوت.
[۲۱] هانى بن عروه مرادى: هانى از اشراف کوفه و بزرگان و سران شیعه و رئیس و پیشواى قبیله مراد بود. هنگام سوار شدن چهار هزار زره پوشیده و هشت هزار پیاده او را همراهى مىکردند. نقل شده است که وى حضور پیامبر صلى الله علیه و آله را درک کرد و شرف مصاحبت وى یافت. او در سن ۸۹ سالگى به شهادت رسید (ر. ک. سفینه البحار، ج ۸، ص ۷۱۴ و قاموس الرجال، ج ۹، ص ۲۹۲، چاپ قدیم). گواه کمال و جلالت قدر و بزرگى مقام وى زیارتى است که سید بن طاووس براى او نقل کرده است: «سلام و درود خداوند بزرگ بر تو اى هانى بن عروه، سلام بر تو اى بنده صالح و خیرخواه به خاطر خدا و رسول و امیرالمؤمنین و حسن و حسین علیهم السلام. گواهى مىدهم تو مظلوم کشته شدى. خداوند قاتل تو و آن کس که خونت را حلال شمرد لعنت کند؛ و قبرهاشان را پر از آتش کند. گواهى مىدهم که تو در حالى خداوند را دیدار کردى که از کار و نصیحتى که کردى خشنود بود. گواهى مىدهم که تو به درجه شهادت رسیدى و به خاطر کوششى که در راه نصیحت به خاطر خدا و رسول او به خرج دادى، روح تو در زمره ارواح سعادتمندان درآمد. تو در راه خدا و براى رضاى او بذل جان کردى، خداوند نیز تو را رحمت کند و از تو خوشنود باشد و تو را با محمد و آل محمد محشور سازد و ما و شما را در سراى نعمت یکجا گرد آورد وسلام و رحمت خداوند بر تو باد.» (بحار الانوار، ج ۱۰۰، ص ۴۲۹، به نقل از مصباح الزائر والمزار الکبیر و مزار الشهید).
وى همچنین در جنگ جمل در رکاب امیر مؤمنان علیه السلام شرکت جست؛ و از شعر او در آن جنگ است:
یالک حربا حثها جمّالها | قائده ینقصها ضلالها | |
هذا على حوله أقیالها (بحار، ج ۳۲، ص ۱۸۱).
اى جنگى که شتردار (عایشه) آن را برانگیخت
آن رهبرى که گمراهىاش از [ارج] او مىکاهد
این على است که سرکردههایش (سران سپاه عایشه) گردش را گرفتهاند
چند انتقاد و پاسخ
با وجود جایگاه والاى هانى و فدا کردن جان پاکش در راه سفیر امام حسین علیه السلام، این شهید قهرمان از اشکال و انتقاد مصون نمانده است؛ که مهمترین انتقادها به شرح زیر مىباشد:
یکم: دفاع هانى از مسلم نه از روى آگاهى دینى، بلکه تنها به خاطر تعصب و حفظ پیمان و رعایت حق میهمان بود. وى همانند مدلج بن سوید طائى است که به وى مثل زده و گفته مىشود: احمى من مجیر الجراد (حمایت کنندهتر از پناه دهنده به ملخ). داستان او مشهور و از این قرار است که مدلج روزى در خیمهاش تنها نشسته بود. ناگاه گروهى از قبیله طىء با ظرفهایشان سر رسیدند. گفت: چه خبر است؟ گفتند: ملخها به خانه تو پناه آورده و ما آمدهایم که آن را بگیریم. او اسبش را سوار شد و نیزهاش را برداشت و گفت: به خدا هر یک از شما را که متعرض او گردد خواهم کشت. آیا مىخواهید ملخى را که به من پناه آورده است بگیرید. او پیوسته از ملخ حراست مىکرد تا آن که بر اثر تابش آفتاب پرواز کرد؛ و او گفت: شما را با او واگذاشتم، او اینک از پناه من بیرون رفته است! (ر. ک. مجمع الامثال، ج ۱، ص ۳۹۳؛ الکنى والالقاب، ج ۳، ص ۱۵۲).
در پاسخ به این ایراد گفته شده است: همه اخبار متفقند بر این که هانى مسلم را پناه داد و در خانهاش از او حمایت کرد و به کار او پرداخت و او را یارى داد و در سراهاى اطرافش براى او مرد جنگى و سلاح گردآورد. از تسلیم او به عبیدالله خوددارى ورزید و به شدت با این کار مخالفت کرد و کشته شدن را به جاى تسلیم او برگزید، تا آنجا که به او توهین شد و او را زدند و شکنجه کردند و به زندان انداختند و به دست آن فاسق ملعون مظلومانه کشته شد؛ و این موارد براى حسن حال و عاقبت خوش و ورود وى در صف یاران و شیعیان حسین علیه السلام که در راه او به شهادت رسیدند کافى است؛ و امور چندى این موضوع را اثبات مىکند:
۱- او خطاب به ابن زیاد گفت: کسى آمده است که از تو و اربابت شایستهتر است.
۲- نیز گفته است: اگر پایم بر روى کودکى از کودکان اهل بیت باشد، آن را بر نمىدارم مگر آن که قطع شود (مراد این است که به هیچ قیمتى از حمایت اهل بیت دست بر نمىدارم).
۳- سخن امام حسین علیه السلام هنگام شنیدن خبر قتل او و مسلم: خبرى بس ناگوار به ما رسید، مسلم، هانى و عبدالله بن یقطر کشته شدند.
۴- حسین علیه السلام پس از شنیدن خبر قتل مسلم و هانى اشک ریخت و فرمود: بارپروردگارا براى ما و شیعیان ما جایگاهى والا قرار ده و ما را در سراى رحمت خویش با یکدیگر محشور فرما.
۵- زیارت مشهورى که اصحاب ما برایش ذکر کردهاند. (تنقیح المقال، ج ۳، ص ۲۸۹).
دلایل ارائه شده در این پاسخ نشان مىدهد که کار هانى از روى آگاهى دینى بوده است و نه صرف تعصب و حفظ پیمان و رعایت حق مهمان.
دوم: رفتن هانى نزد ابن زیاد، هنگام ورود وى به کوفه، و آمد و شدش همراه با دیگر اعیان و اشراف نزد عبید الله تا آمدن مسلم، دال بر همدستى او با قدرت حاکمه است.
در پاسخ به این انتقاد گفته شده است: این کار هانى نیز عیب به شمار نمىآید، زیرا بناى کار مسلم بر پوشیدگى و پنهان کارى بود؛ و هانى مرد مشهورى بود و ابن زیاد او را مىشناخت و با او برخورد داشت؛ و کنارهگیرى مخالفت با وى تلقى مىشد؛ و این به خلاف پنهانکارى بود. از این رو براى دفع توهم نزد او رفت و آمد داشت. هنگامى که مسلم به او پناهنده گشت، از بیم با عبیدالله قطع رابطه کرد و براى آن که عذرى تراشیده باشد خود را به بیمارى زد ولى چیزهایى برایش پیش آمد که در محاسبههاى او نگنجیده بود. (تنقیح المقال، ج ۳، ص ۲۸۹).
سوم: هانى مسلم را از خروج علیه ابن زیاد نهى کرد!
در پاسخ این انتقاد گفته شده است: «شاید او مصلحت را در تأخیر مىدید، براى آن که جمعیت مردم بیشتر و بیعت کامل شود؛ و امام حسین علیه السلام به کوفه برسد و کارش به سهولت پیش برود؛ و مردم یکباره همراه امام بجنگند». (تنقیح المقال، ج ۳، ص ۲۸۹).
چهارم: هانى مسلم را از کشتن ابن زیاد در خانهاش منع کرد!
در پاسخ گفته شده است: روایتها در این باره گوناگون است. در برخى از آنها آمده است: «این هانى بود که پیشنهاد قتل ابن زیاد را داد و خود را به بیمارى زد تا عبیدالله به عیادتش بیاید و مسلم او را بکشد؛ و پس از آن که زمینه قتل آسان عبیدالله فراهم شد و مسلم خوددارى ورزید وى را نکوهش کرد؛ و مسلم، یک بار اصرار و پافشارى زن و گریهاش در برابر وى و سوگند دادنش براى ترک این تصمیم را عذر آورد و بار دیگر حدیث قتل ناگهانى را که از او مشهور است و سید مرتضى در تنزیه الانبیاء بدان اشاره کرده است». (تنقیحالمقال، ج ۳، ص ۲۸۹).
درباره این که پیشنهاد دهنده قتل ابن زیاد هانى بوده است، ر. ک. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۱۶، ص ۱۰۲٫
پنجم: این سخن او به ابن زیاد: به خدا سوگند من او را به خانهام دعوت نکرده بودم؛ و از کار او چیزى نمىدانستم تا آن که نزد من آمد و تقاضا کرد که در خانهام فرود آید؛ و من از ردّ تقاضاى او شرم کردم و مرا در محذور قرار داد …
در این باره پاسخ داده شده است: هانى این سخن را براى رها شدن از چنگ عبیدالله گفت و بعید نیست که مسلم نیز بدون وعده و قرار قبلى نزد او رفته باشد؛ و در حالى در پناه او قرار گرفته باشد که او نمىدانسته و او را نشناخته و آزمایش نکرده بود؛ و در این مدت هانى- که بزرگ و پیشواى شهر و بزرگ شیعه بود- دربارهاش چیزى نمىدانست «تا آن که مسلم ناگهانى بر او وارد شد و با دیدار خود یکباره غافلگیرش کرد». (تنقیح المقال، ج ۳، ص ۲۸۹).
ششم: نویسندگان کتابهاى «روضه الصفا» و «حبیب السیر»، تصریح کردهاند که هنگام آمدن مسلم نزد هانى، وى گفت: مرا به رنج و زحمت انداختى و اگر به خانهام وارد نشده بودى تو را باز مىگرداندم.
ولى دیگر کتابهاى معتبر بجز این دو تن چنین سخنى را نقل نکردهاند و چنین چیزى ثابت نشده است.
هفتم: شاید سختترین انتقاد وارده بر هانى این باشد که وى طبق آنچه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه آورده است، در دوران معاویه ترویج کننده و مبلغ ولایتعهدى یزید در کوفه بود. «گروهى از مردم کوفه نزد معاویه رفتند؛ هنگامى که براى جانشینى یزید بعد از خود، خطبه مىخواند هانى بن عروه بود که سرور قوم خویش به شمار مىرفت. یک روز در مسجد دمشق در حالى که مردم پیرامونش را گرفته بودند گفت: شگفت است از معاویه که مىخواهد ما را به زور به بیعت با یزید وادار سازد؛ در حالى که وضع او معلوم است، به خدا سوگند چنین چیزى امکان ندارد. غلامى از قریش که میان مردم نشسته بود، این سخن را نزد معاویه برد. معاویه گفت: تو خودت شنیدى که هانى این را مىگوید؟ گفت: آرى. گفت: برو و در مجلس او بنشین و هنگامى که مردم از گردش پراکنده شدند به او بگو: یا شیخ، سخن تو را به معاویه رساندم، بدان که در دوران ابوبکر و عمر به سر نمىبرى دوست ندارم که این سخن را به زبان بیاورى، چرا که اینها بنىامیه هستند، و تو از جسارت و شجاعتشان آگاهى؛ و بگو که این سخنان را از روى خیرخواهى و دلسوزى به او مىگویى آن گاه ببین که چه مىگوید و گفتههایش را برایم بیاور. جوان به مجلس هانى رفت و چون مردم از گردش پراکنده شدند نزدیک شد و آن سخن را بازگفت و خود را خیرخواه او قلمداد کرد. هانى گفت: به خدا سوگند، اى برادرزاده، آنچه مىشنوم سخن تو نیست اینها سخن معاویه است، من با کلام او آشنایم. جوان گفت: مرا با معاویه چه کار! به خدا او مرا نمىشناسد. گفت: تو گناهى ندارى. چون با او دیدار کردى به او بگو: هانى مىگوید: به خدا سوگند راهى براى این کار وجود ندارد. برخیز اى برادرزاده، موفق باشى. جوان برخاست و نزد معاویه رفت و او را آگاه ساخت. معاویه گفت: از خداوند علیه او یارى مىجویم چند روز بعد معاویه خطاب به کوفیان گفت: نیازهایتان را باز گویید. هانى هم که میان آنها بود نیازهایش را طى نامهاى به معاویه عرضه کرد. گفت: اى هانى، مىبینم که چیزى ننوشتهاى، اضافه کن. هانى برخاست و همه خواستههایش را نوشت و سپس نامه را به معاویه داد. او بار دیگر گفت: مىبینم در بیان حاجت کوتاهى ورزیدهاى! اضافه کن. هانى برخاست و همه نیازهاى قبیله و شهروندانش را نوشت؛ و نامه را به معاویه داد. گفت: چیزى ننوشتهاى! اضافه کن. هانى گفت: یا امیرالمؤمنین تنها یک حاجت باقى مانده است. معاویه گفت: چه حاجتى!؟ گفت: این که گرفتن بیعت براى یزید، پسر امیرالمؤمنین، را در عراق به من بسپرى! گفت: چنین مىکنم. تو همیشه شایسته چنین کارى بودهاى. هانى به عراق که رفت با همکارى مغیره بن شعبه، والى وقت عراق، به کار بیعت یزید پرداخت». (شرح نهج البلاغه، ج ۱۸، ص ۴۰۸).به این انتقاد به چند طریق پاسخ داده شده است: «نخست این که این داستانى «مرسل» است و ناقل آن تنها ابن ابى الحدید است؛ و به خلاف روش جارى خود براى این روایت مأخذى ذکر نکرده است. دوم: دروغ از خود متن آشکار است. چگونه مىشود که هانى آشکارا به قوم خود و مردم شام بگوید: معاویه مىخواهد که به زور ما را به بیعت با یزید وادار سازد؛ و آن گاه خود خواستار گرفتن بیعت براى یزید شود! سوم: پایان کار هانى و خوددارى وى از بیعت با یزید و برخاستن وى به یارى حسین علیه السلام تا مرز کشته شدن، همه گذشته وى را، اگر چیزى بوده است، جبران مىکند. وضعیت او بسیار شبیه به حرّ است که پس از انجام آن کارها توبه کرد و توبهاش هم پذیرفته شد؛ و چون کار وى بدتر از هانى بود، در نتیجه توبه هانى به قبول نزدیکتر است». (تنقیح المقال، ج ۳، ص ۲۸۹؛ و ر. ک. الفوائد، ج ۴، ص ۴۱؛ نفس المهموم، ص ۱۱۵).
پاسخهایى که تا اینجا از صاحب تنقیح المقال نقل کردیم، همه از سید بحرالعلوم است.
هشتم: ایستادن و اعتراض وى در برابر على علیه السلام هنگامى که آن حضرت اشعث بن قیس کندى را از ریاست کنده خلع کرد و حسان بن مخدوج را به جاى وى گماشت. هانى برخاست و گفت: شایسته ریاست کنده کسى است که همانند او باشد. و حسّان مانند اشعث نیست.
در پاسخ این انتقاد گفته شده است: اولًا تنها او نبود که اعتراض کرد، بلکه اشتر و عدى بن حاتم نیز در زمره اعتراض کنندگان بودند. ثانیاً: آنان حرف خود را پس گرفتند و همان گونه که از اخبار برمىآید به تصمیم امیر مؤمنان علیه السلام رضایت دادند (وقعه صفین، ص ۱۳۷).
پاسخ دهید