مسأله ولایتعهدی امام رضا علیه السّلام به طور فراگیر توسط استاد علامه سید جعفر مرتضی در کتاب پرارزش «الحیاه السیاسیه للامام الرضا» توضیح داده شده است.استاد در کتاب خود یازده نکته را به عنوان انگیزه‌های اقدام مأمون ارائه داده و برای هر کدام شواهد و قرائنی آورده‌اند.[۱]

هدف مأمون از طرح مسأله ولایتعهدی‌  

آنچه از ظاهر رفتار مأمون به دست می‌آید آن است که وی با ظرافت خاصی کوشید تا وانمود کند که در این اقدام، خلوص نیت دارد و از سر حق باوری نسبت به حق علویان و نیز علاقه وافری که به امام رضا علیه السّلام دارد دست به این کار زده است. ظاهرسازی مأمون به اندازه‌ای ماهرانه انجام گرفت که حتی بعدها، آنگونه که اربلی به سید بن طاووس نسبت داده و خود نیز تمایل آشکاری بدان نشان داده، در مسأله شهادت امام، مأمون مبری دانسته شده و به عنوان یک فرد شیعه و یا متمایل به امام شناسانده شده است.[۲] بخوبی روشن است که واگذاری خلافت به یک علوی، آن هم در شرایطی که خلفای عباسی علویان را به شدیدترین وجهی سرکوب می‌کردند، می‌تواند هر انسانی را درباره مأمون به اشتباه بیندازد. به نظر می‌رسد که دو بزرگوار مذکور هم به این اشتباه افتاده باشند.[۳]
با نگاهی به کلمات مأمون و نیز خود امام علیه السّلام و حتی برخی از اصحاب و شیعیان آن حضرت، می‌توان حقیقت ماجرا را دریافت. آنچه که باید مورد توّجه قرار گیرد آن است که مأمون از نبوغ سیاسی بالایی برخوردار بوده و با تمامی مشکلاتی که از آغازخلافتش بر سر راهش قرار گرفته بود، توانست مرحله به مرحله مبارزه کرده و پایگاه خود را نیرومند و حاکمیت خود را استوار سازد.
نکته دیگری که ورای ظاهرسازی مأمون، و نسبت به موضع مذهبی وی باید مورد توجه قرار گیرد، آن است که در میان گرایشات مهم مذهبی موجود در عصر مأمون، غیر از شیعیان امامی و زیدی، می‌توان از اهل حدیث و معتزله نیز نام برد. اهل حدیث به عنوان یک فرقه عثمانی، موضع مخالفی با امیر المؤمنین علیه السّلام داشتند، ولی در میان معتزله، بر خلاف قدمایشان در بصره که عثمانی مذهب بودند، در بغداد گرایش مثبتی نسبت به امیر المؤمنین علیه السّلام پیدا شد. این مسأله سبب گردید تا اتهام تشیّع از طرف اهل حدیث نسبت به کسانی که نظر مثبتی به امام علی علیه السّلام از خود نشان می‌دادند شروع شود. بدین ترتیب بود که معتزلیان متهم به تشیّع شدند، تشیعی که از نظر اهل حدیث جز به معنای داشتن نظر مساعد به امیر مؤمنان علیه السّلام و حتی اعتقاد به خلافت ایشان به عنوان چهارمین خلیفه، چیز دیگری نبود. گرچه بعدها در فرهنگ علمای رجال تغییراتی در این مفهوم به وجود آمد که اینجا محل بحث آن نیست.[۴]
در آن روزگار بازار تهمت به تشیّع در میان سنیان چنان گرم شد که شخص مأمون نیز شیعه معرفی شد و در منابع به همین مذهب شناسانده شد.
گفته شده که او علی علیه السّلام را مقدّم بر تمام خلفا می‌دانست. این امر سبب شد تا مأمون در تاریخ به عنوان یک فرد شیعی تمام عیار مطرح شود. [۵]لازم است اشاره شود که پذیرش چنین مسأله‌ای درباره مأمون، به عنوان یک فرد معتزلی و دارای چنین اعتقادی نسبت به امیر مؤمنان علیه السّلام، منافاتی با مشی سیاسی او در موضوع امام رضا علیه السّلام و استفاده از آن حضرت در بازیهای سیاسی ندارد؛ گرچه می‌توان احتمال داد که حتی آن عقاید نیز، چیزی جز یک نمایش سیاسی نبوده است. بحث بیشتر در این زمینه به نیات باطنی افراد برمی‌گردد که مورخ نمی‌تواند بر آن واقف شود.
به هر روی هدف مأمون از این اقدام چه بوده است؟
مأمون در برابر اعتراضی که از سوی هوا خواهان حکومت عباسی در مسأله ولایتعهدی امام رضا علیه السّلام به او شد، مطالبی را بیان کرد که خطوط اصلی سیاست او را در این باره روشن می‌سازد:
فقال المأمون قد کان هذا الرّجل مستترا عنّا یدعوا الی نفسه فاردنا ان نجعله ولیّ عهدنا لیکون دعاءه لنا و لیعترف بالملک و الخلافه لنا و لیعتقد فیه المفتونون به انّه لیس ممّا ادّعی فی قلیل و لا کثیر و انّ هذا الأمر لنا من دونه و قد خشینا ان ترکناه علی تلک الحاله ان ینفتق علینا منه ما لا نسدّده و یأتی علینا منه ما لا نطیقه و الان فاذ قد فعلنا به ما فعلناه و أخطأنا فی امره بما اخطأنا و اشرفنا من الهلاک بالتّنویه به علی ما اشرفنا فلیس یجوز التّهاون فی امره و لکنّا نحتاج ان نضع منه قلیلا قلیلا حتّی نصوّره عند الرّعایا بصوره من لا یستحقّ لهذا الأمر ثمّ ندبّر فیه بما یحسم عنّا موادّ بلائه.[۶]
مأمون گفت: این مرد کارهای خود را از ما پنهان کرده و مردم را به امامت خود می‌خواند. ما او را بدین جهت ولیعهد قرار دادیم که مردم را به خدمت ما خوانده و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نماید و در ضمن، فریفتگانش بدانند که او آنچنان که ادّعا می‌کند نیست و این امر (خلافت) شایسته ما است نه او، و همچنین ترسیدیم اگر او را به حال خود بگذاریم در کار ما شکافی به وجود آورد که نتوانیم آن را پر کنیم و اقدامی علیه ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم. اکنون که با وی این رویّه را پیش گرفته و در کار او مرتکب خطا شده و خود را با بزرگ کردن او در لبه پرتگاه قرار داده‌ایم، نباید در کار وی سهل انگاری کنیم، بدین جهت باید کم کم از شخصیّت و عظمت او بکاهیم تا او را پیش مردم بصورتی درآوریم که از نظر آنها شایستگی خلافت را نداشته باشد، سپس درباره او چنان چاره‌اندیشی کنیم که از خطرات او که ممکن بود متوجه ما شود جلوگیری کرده باشیم.
مأمون در آغاز سخنش هدف خود از این اقدام را خاطر نشان کرده است، بدین معنی که اگر امام رضا علیه السّلام ولایتعهدی او را بپذیرد، الزاما مشروعیت خلافت بنی عباس را پذیرفته است. این نکته که علویان خلافت عبّاسیان را به رسمیّت بشناسند، خود امتیاز بزرگی برای آنها به حساب می‌آمد. بدین ترتیب اختلاف و دشمنی دیرینه‌ای که میان این دو خاندان وجود داشت، خود به خود و به نفع عبّاسیان از بین می‌رفت.
نکته دیگر این که با آوردن امام رضا علیه السّلام در تشکیلات خلافت، فعالیّتهای آن حضرت کنترل و محدود شده و او دیگر نمی‌توانست خود را امام معرفی نماید، زیرا در این صورت مردم را نه تنها به پذیرش ولایتعهدی خود، بلکه حتی برای خلیفه‌ای که جانشینی او را پذیرفته بود می‌بایست دعوت نماید. بدین ترتیب جنبه استقلالی عنوان امامت آل علی برای همیشه از بین می‌رفت.
نکته سوم این که مقام و منزلت امام رضا علیه السّلام با پذیرفتن ولایتعهدی مأمون کاستی یافته و از چشم طرفدارانش خواهد افتاد و دیگر کسی او را به عنوان یک چهره منزّه و مقدس نخواهد شناخت و معلوم خواهد شد که آنچه او ادعا می‌کند نه کم و نه زیاد هیچ ندارد.
ابو صلت هروی نیز در تعلیل واگذاری ولایتعهدی به امام رضا علیه السّلام می‌گوید:
جعل له ولایه العهد لیری النّاس انّه راغب فی الدّنیا فیسقط محلّه من نفوسهم [۷]ولایتعهدی را به امام واگذاشت تا به مردم نشان بدهد که او دنیا خواه است و بدین ترتیب موقعیت معنوی خود را پیش آنها از دست بدهد.
واقعیت این است که مردم همواره احترام خاصّی به علویان به ویژه امامان شیعه قائل بودند و این خود سبب شده بود به آنان اعتقاد و اعتماد بیش از حدّی معمول داشته باشند. هاله‌ای از تقدس که امامان را فرا گرفته بود، همه را در برابر آنان به خضوع واداشته و یک نوع تسلیم درونی را برای مردم نسبت بدانان به وجود آورده بود. مأمون می‌کوشید تا به شکلی این قداست را به هم در ریخته و حد اقل آنها را چون سایر مردمی که وقتی به حکومت رسیدند مرتکب ظلم و فساد می‌شوند، نشان دهد.
این مسأله را قفطی در کتاب خودبه شکل روشنی نشان داده است. [۸]از آنجایی که خود خلافت و سیاست از نظر مردم، نوعی آلودگی تلقی می‌شد، وارد ساختن یک شخص مهذّب در آن، خود بخود باعث کاهش اثر وجودی او می‌گردید. این مسأله که زهد با خلافت نمی‌سازد آن هم خلافتی که عبّاسیان بنیان‌گذار آن بودند، موقعیت و منزلت امام را تنزّل می‌داد؛ از این رو به عنوان اعتراض، به امام گفته می‌شد: شما با آن همه اظهار زهد در دنیا چرا ولایتعهدی مأمون را پذیرفتید؟ امام می‌فرمود: قد علم الله کراهتی[۹] (خدا می‌داند که من از این امر چقدر کراهت داشتم)

ورای اهدافی که ذکرش رفت از نکات دیگری نیز می‌توان یاد کرد و آن این که مأمون با این روش، بهتر می‌توانست امام رضا علیه السّلام را کنترل نماید. بدین ترتیب برای وی- که امام در چنگال خود داشت- مراقبان و محافظان زیادی گذاشته بود تا اخبار امام رضا علیه السّلام را به وی برسانند. [۱۰]این مسأله، سبب جدایی امام از شیعیان واقعی خود نیز گردیده بود. استفاده از طرفداران علویان با آوردن امام رضا علیه السّلام در تشکیلات خلافت، پس از آن که عباسیان به خاطر جنگ مأمون با برادرش امین، از دور او پراکنده شده بودند، امری بس مهم درباره تهدید و در نتیجه جلب آنها به سوی مأمون می‌توانست باشد. [۱۱]
گرفتاری مأمون در مقابل قیامهای علویان، از مسائلی بود که او باید به شکلی آن را حل می‌کرد، لذا در نامه‌ای که بعدها به عبد الله بن موسی نوشت تا او را به جای برادر ولایتعهدی دهد، چنین آمده: ما ظننت انّ احدا من آل ابی طالب یخافنی بعد ما عملته بالرّضا. [۱۲]فکر نمی‌کنم پس از واگذاری ولایتعهدی به امام رضا، کسی از آل ابی طالب از من بترسد.
البته او فریب نخورد و مأمون را متهم به قتل برادرش امام رضا علیه السّلام کرد. آوردن امام رضا علیه السّلام به بهانه ولایتعهدی از نظر توده مردم می‌توانست او را از اتهام قتل حضرتش کاملا تبرئه نماید، او بالاخره توانست با وانمود کردن علاقه و محبت خویش نسبت به امام رضا علیه السّلام- که برای بخشی از مردم قابل قبول بود- او را به شهادت رسانده و کسی هم به ظاهر متوجه خیانت او نگردد.[۱۳]

عکس العمل امام علیه السّلام‌

یک طرف مسأله مأمون بود که اهداف او را از آوردن امام به خراسان و سپردن ولایتعهدی به آن حضرت بیان کردیم. اکنون باید از عکس العمل امام علیه السّلام در این باره سخن بگوییم.
الف: آنچه به عنوان اولین عکس العمل در این باره از طرف امام نشان داده شد این بود که آن حضرت ابتدا از آمدن به خراسان سرباززد. طبیعی بود که نفس این عمل می‌توانست برای مأمون یک پیروزی به حساب آید. امام تا آنجا مخالفت کرد که رجاء بن ابی ضحاک که از طرف مأمون آمده بود، مجبور شد امام را به زور به مرو ببرد.
کلینی از یاسر خادم و ریّان بن صلت نقل کرده که: وقتی کار امین پایان یافت و حکومت مأمون استقرار پیدا کرد، او نامه‌ای به امام علیه السّلام نوشت و از آن حضرت خواست تا به خراسان بیاید. امام هرگز به درخواست او جواب مساعد نمی‌داد: فلم یزل المأمون یکاتبه فی ذلک حتّی علم أن لا محیص له و لا یکفّ عنه؛[۱۴] مأمون پیوسته در این باره نامه‌نگاری می‌کرد تا آن که امام راه گریزی ندید. چرا که مأمون دست‌بردار نبود.
صدوق از معول سجستانی آورده: زمانی که برای بردن امام رضا علیه السّلام به خراسان پیکی به مدینه آمد، من در آنجا بودم. امام به منظور وداع از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وارد حرم شد، او را دیدم که چندین بار از حرم بیرون می‌آمد و دوباره به سوی مدفن پیغمبر بازمی‌گشت و با صدای بلند گریه می‌کرد. من به امام نزدیک شده و سلام کردم و علّت این موضوع را از آن حضرت جویا شدم. در جواب فرمود: من از جوار جدّم بیرون رفته و در غربت از دنیا خواهم رفت. [۱۵]
افزون بر این، وقتی که امام علیه السّلام می‌خواست به خراسان برود، هیچ‌کدام از افراد خانواده‌اش را به همراه نبرد و این خود دلیل روشنی بود بر این که این مسافرت از نظر آن حضرت، هیچ آینده روشنی نداشته و سفری از روی امید نیست.
از حسن بن علی وشّاء نقل شده که امام به من فرمود:
إنّی حیث أرادوا الخروج بی من المدینه جمعت عیالی فأمرتهم ان یبکوا علیّ حتّی أسمع، ثمّ فرّقت فیهم اثنی عشر ألف دینار قلت: أمّا إنّی لا أرجع الی عیالی أبدا؛[۱۶]موقعی که می‌خواستند مرا از مدینه بیرون ببرند، افراد خانواده‌ام را جمع کرده و دستور دادم برای من گریه کنند تا گریه آنها را بشنوم. سپس در میان آنها دوازده هزار دینار تقسیم کرده و گفتم من دیگر به سوی شما باز نخواهم گشت.
چنین برخوردی بی‌تردید می‌توانست کسانی را که درک درستی داشتند، به ویژه شیعیان را که در ارتباط مستقیم با امام بودند متوجه سازد که امام به اجبار این مسافرت را پذیرفته است. به طوری که آن حضرت بعدها این مسأله را برای یاران نزدیک خود بیان فرموده است. از جمله از عبد السلام هروی نقل شده:
و الله ما دخل الرّضا علیه السّلام فی هذا الأمر طائعا؛ [۱۷]قسم به خدا امام رضا علیه السّلام به میل خود در این امر وارد نشد.
به هر روی امام علیه السّلام را از مدینه بیرون آورده و از طریق بصره به فارس و از آنجا به خراسان آوردند.[۱۸]
در آنجا بود که مأمون درخواست خود را مبنی بر سپردن خلافت به امام رضا علیه السّلام مطرح کرد و پس از اصرار فراوان مأمون و استنکاف امام از پذیرفتن آن، در نهایت ولایتعهدی بر آن حضرت تحمیل شد. همانگونه که استاد جعفر مرتضی به تفصیل بحث کرده، عرضه ی خلافت به آن حضرت جدّی نبود، درست همانطور که تهدید قتل امام از طرف مأمون در صورت نپذیرفتن ولایتعهدی، می‌تواند دلیل قانع کننده‌ای بر این ادعا باشد.[۱۹] زیرا تهدید به قتل با ارادتی که مأمون از وجهه نظر اعتقادی نسبت به امام از خود نشان می‌داد، قابل جمع نیست. اگر او واقعا به آن حضرت اعتقاد داشت، صحیح نبود که او را از خواندن نماز عید بازگرداند.
به هر روی اصرار مأمون در مسأله پذیرش ولایتعهدی از طرف امام رضا علیه السّلام توأم با تهدید قتل آن حضرت در صورت مخالفت، امام را در وضعیتی قرار داد که از پذیرفتن آن ناچار بود. [۲۰]در عین حال امام نهایت کوشش خود را به کار گرفت تا مأمون به اهداف مورد نظر خویش از این سیاست نرسد. این کوششها تنها پس از دو ماه جرّ و بحثی که بین امام و مأمون جریان داشت به انجام رسید، [۲۱]این در حالی بود که امام «باک حزین» بود. [۲۲]
زمانی که تلاش امام برای نیامدن و نپذیرفتن ولایتعهدی سودی نبخشید، امام در پی آن شد تا از این مسأله در جهت اهداف سیاسی خویش بهره ببرد. در این باره نکته مهم آن بود که امام این اقدام مأمون را، به عنوان اقدامی در شناخت حق علویان در امر خلافت نشان دهد. آگاهیم که تا آن زمان خلفای عباسی چنین حقّی را برای علویان نپذیرفته بودند. این اقدام به خوبی می‌توانست بطلان اقدامات خلفای پیشین را در خلاف این جهت؛ اعم از اموی و عبّاسی نشان دهد. و لذا امام فرمود:
الحمد للّه الّذی حفظ منّا ما ضیّع النّاس و رفع منّا ما وضعوه حتّی لقد لعنّا علی منابر الکفر ثمانین عاما و کتمت فضائلنا و بذلت الأموال فی الکذب علینا و الله یأبی لنا الّا ان یعلی ذکرنا و یبیّن فضلنا.[۲۳]
سپاس خدای را که آنچه مردم از ما تباه کرده بودند، حفظ فرمود و قدر و منزلت ما را که پایین برده بودند، بالا برد. هشتاد سال بر بالای چوبهای کفر ما را لعن و نفرین کردند، فضایل ما را کتمان نمودند و داراییهایی در دروغ بستن به ما هزینه شد وخداوند، جز بلندی یاد ما و آشکار شدن فضل ما را نخواست.
در نخستین جلسه‌ای که به منظور معرفی امام به عنوان ولیعهدی برپا گردید، آن حضرت همین تعبیر را به شکل مختصری بیان داشت:
انّ علیکم حقّا برسول الله صلّی اللّه علیه و آله و لکم علینا حقّ به، فاذا أدّیتم الینا ذلک وجب علینا الحقّ لکم. [۲۴]
به خاطر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله ما حقّی بر گردن شما و شما حقّی بر گردن ما دارید، پس اگر شما حق ما را به ما ادا کنید ما نیز حق شما را می‌دهیم.
آنچه جالبتر از این موارد به نظر می‌رسد، استدلالی است که امام علیه السّلام در برابر مأمون پیش از پذیرش پیشنهاد ولایتعهدی بدان تمسّک جست و او را تلویحا و به گونه‌ای خاص در بن بست قرار داد، آن گونه که مجبور شود یا از اساس منکر حقّ خلافت برای خود و پدرانش شود و یا دست از سر امام بر دارد. امام در برابر او فرمود:
ان کانت هذه الخلافه لک و اللّه جعلها لک فلا یجوز أن تخلع لباسا البسک الله و تجعله لغیرک و ان کانت الخلافه لیست لک فلا یجوز لک ان تجعل لی ما لیس لک.[۲۵]
اگر این خلافت مال تو است و خدا آن را برای تو قرار داده است، در این صورت، جایز نیست لباسی را که خدا به تو پوشانده از خود خلع کرده و در اختیار دیگری قرار دهی و اگر مال تو نیست در این صورت جایز نیست آنچه را که مال تو نیست به دیگران ببخشی.
همچنین امام برای خنثی کردن سیاست مأمون در بهره‌گیری از ولایتعهدی او، در مقام پاسخ از این که چرا ولایتعهدی را پذیرفتی؟ فرمود: به همان دلیلی که جدّم داخل شوری گردید.[۲۶]
و نیز فرمود: قد علم الله کراهتی لذلک، فلمّا خیّرت بین قبول ذلک و بین القتل اخترت القبول علی القتل. [۲۷]
خدا می‌داند که من از قبول این امر کراهت داشتم. ولی وقتی در وضعی قرارگرفتم که میان قبول ولایتعهدی یا قتل یکی را می‌بایست اختیار کنم، بناچار پذیرش ولایتعهدی را بر کشته شدن ترجیح دادم.
به هر حال امام را به پذیرش ولایتعهدی مجبور کردند و امام هم در برابر کوشید تا مانع از آن شود که مأمون به اهدافش برسد. در خطبه‌ای که آن حضرت پس از تثبیت ولایتعهدی خواندند، به نکات مهمی اشاره شده است. از جمله آن که فرمودند:
إنّ امیر المؤمنین عضّده الله بالسّداد و وفّقه للرّشاد، عرف من حقّنا ما جهله غیره
و انّه جعل الیّ عهده و الإمره الکبری ان بقیت بعده. [۲۸]
امیر المؤمنین (؛ یعنی مأمون) که خدا او را در رفتن راه راست کمک کند و در استقامت امرش توفیق دهد، آنچه از حق ما را که دیگران انکار کرده بودند به رسمیّت شناخت. او ریاست کل و خلافت را برای من واگذاشت اگر بعد از او زنده ماندم.
گرفتن اعتراف از مأمون بر این که «خلافت حقّ اهل بیت است» جزو نکات اساسی این مسأله بود که امام آن را دنبال می‌کرد؛ زیرا بر عکس آنچه مأمون می‌خواست امام رضا علیه السّلام را به تأیید خلافت خود وادارد، خود مجبور شده بود امامت اهل بیت را تأیید کند. این تعبیر هم که اگر من بعد از او بمانم، با توجه به این که سن امام قریب بیست سال بیش از مأمون بود، نشان می‌داد که امام بر آن است تا نیت ناخالص مأمون را آشکار کند.
افزون بر آنچه گذشت امام شرط کرد تا در صورت پذیرش ولایتعهدی، هیچ‌گونه مداخله‌ای در امور سیاسی و جاری نداشته باشد:
و أنا أقبل ذلک علی انّی لا اوّلی أحدا و لا اعزل أحدا و لا انقض رسما و لا سنّه و أکون فی الأمر من بعید مشیرا. [۲۹]
من این امر را می‌پذیرم با این شرط که کسی را به کاری نگمارم، کسی را از مقامش عزل نکنم، رسم و روشی را نقض نکنم و فقط از دور، مورد مشورت قرار گیرم.
این شرط نشان می‌دهد که امام نمی‌خواست مسئولیت وضع موجود و کارهایی را که از طرف حکومت اعمال می‌شود به عهده بگیرد و کسانی گمان کنند که آن حضرت نظارت و یا دخالتی در امور دارد، در این صورت طبعا کسی او را متهم نمی‌کرد، زیرا مسائلی که در کشور مطرح شده و دستوراتی که به مرحله اجرا در می‌آمد، به پای خود مأمون گذاشته می‌شد و این امتیاز بزرگی بود که امام علیه السّلام موفق شد از مأمون گرفته و بدین ترتیب مانع از آن شود که به خاطر حضورش در تشکیلات، بدنامی برای خود فراهم کند. از این رو خود می‌فرمود:
انّی ما دخلت فی هذا الامر الّا دخول الخارج منه.[۳۰]
من در این موقعیت داخل نشدم، مگر مانند داخل شدن کسی که از آن خارج است.
واقعیت این است که امام نمی‌توانست وضعیت ناهنجاری را که محصول نزدیک به دو قرن انحراف بود، بپذیرد. وقتی محمّد بن ابی عباد با لحن اعتراض‌آمیزی به آن حضرت گفت: چرا مسئولیت ولایتعهدی را نپذیرفته و از موقعیت استفاده نمی‌کنید (تا به ما هم نفعی برسد)؟ امام فرمود: اگر این کار به دست من بود و تو نیز همین موقعیت را نزد من داشتی، حقوق تو از بیت المال برابر حقوق مردم عادی می‌شد. (ما کانت نفقتک الّا فی کمّک و کنت کواحد من النّاس).[۳۱]
در اصل پذیرش ولایتعهدی بر جامعه‌ای که قادر نیست و قابل هم نیست که رهبری چنین امامی را که امام تشیع مذهبی است بپذیرد، نوعی کار عبث و بیهوده بوده و جز مانعی بر سر راه سیاستهای اصولی‌تری که امامان شیعه در پیش گرفته بودند، نمی‌توانست باشد.

منبع:کتاب حیات فکری وسیاسی ائمه علیهم السلام  از صفحه ۴۳۰  تا ۴۴۱ / رسول جعفریان


[۱] حیاه السیاسیه للإمام الرضا، (چاپ بیروت)، صص ۲۱۲- ۲۴۲

[۲] کشف الغمّه، ج ۲، ص ۲۸۲- ۲۸۳

[۳] اخیرا آقای سید حسن امین نیز ضمن رساله‌ای همان باور را از لحاظ تاریخی بحث و مورد تأیید قرار داده است.

[۴] در تاریخ تشیع در ایران تا قرن دهم هجری، فصلی را به گونه‌های مختلف تشیع اختصاص داده و در این باره به تفصیل بحث کرده‌ایم.

[۵] مروج الذّهب، ج ۳، صص ۴۱۷- ۴۵۴؛ کامل ابن اثیر، ج ۶، ص ۴۰۸٫ بحث خاصی را با عنوان گرایش شیعی مأمون در تاریخ تشیع در ایران تا قرن دهم، ج ۲، صص ۲۷۹- ۲۸۰ آورده‌ایم.

[۶] عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۶۷- ۱۶۸

[۷] عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۱

[۸] تاریخ الحکماء، ص ۲۲۱- ۲۲۲ به نقل از حیاه الامام الرضا، ص ۲۲۲

[۹] بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۱۳۰؛ علل الشرایع، ص ۲۳۸؛ حیاه الامام الرضا، ص ۲۴۴

[۱۰] عیون اخبار الرضا، ج ۲، صص ۱۵۱- ۱۵۲؛ حیاه الامام الرضا، ص ۲۱۳- ۲۱۴

[۱۱] الصّله بین التشیّع و التصوّف، ص ۲۲۳- ۲۲۴

[۱۲] مقاتل الطالبیین، ص ۶۲۸؛ افرادی از علویین که در پایان قرن دوم هجری شورش کردند عبارت بودند از: محمد بن ابراهیم بن اسماعیل که ابو السرایا فرماندهی که سپاهش را بر عهده داشت؛ ابراهیم بن موسی بن جعفر در یمن؛ زید بن موسی بن جعفر در بصره. نک: مسند الامام الرضا، ج ۱، صص ۵۰-

[۱۳] نک: حیاه الامام الرضا، ص ۲۴۱، به بعد.

[۱۴] الکافی، ج ۱، ص ۴۴۸؛ مسند الامام الرضا، ج ۱، ص ۶۴

[۱۵] عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۱۸

 

[۱۶] عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۱۹؛ اثبات الوصیه، ص ۲۰۳؛ مسند الامام الرضا، ج ۱، جزء ۲، ص ۱۶۹

[۱۷] عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۴۰

[۱۸] کتابی ویژه درباره جغرافیای تاریخی مسیر هجرت امام رضا (ع) به خراسان تألیف شده که دوستداران آگاهیهای بیشتر در این زمینه به آن کتاب مراجعه کنند.

[۱۹] حیاه الامام الرضا، صص ۲۸۵- ۲۹۸؛ درباره اجبار امام به پذیرش ولایتعهدی نک: علل الشرایع، ج ۱ ص ۲۲۶- ۲۳۸؛ عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۳۹؛ امالی صدوق، ص ۴۳؛ بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۲۹؛ مجموعه الآثار، ص ۲۱۶

[۲۰] نک: مقاتل الطالبیین، ص ۳۷۵

[۲۱] عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۴۸

[۲۲] ینابیع المودّه، ص ۲۸۴

[۲۳] عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۶۲

[۲۴] مقاتل الطالبیین، ص ۳۷۵

[۲۵] عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۳۸- ۱۳۹؛ روضه الواعظین، ص ۲۲۳

[۲۶] عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۴۰

[۲۷] عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۳۹

[۲۸] عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۴۶

[۲۹] عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۴۸؛ و نک: نور الابصار، ص ۱۴۳؛ الارشاد ص ۳۱۰؛ الکافی، ج ۱، ص ۴۸۷؛ روضه الواعظین، ص ۲۲۴- ۲۲۵؛ اعلام الوری، ص ۳۲۰؛ بحار، ج ۴۹، ص ۳۴- ۳۵؛ حیاه الامام الرضا، ص ۳۴۷

[۳۰] عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۳۸

[۳۱] عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۹۰