از عجایبى که در ایران از او مطّلع شدیم این است که کتابى در خزینه ى حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ در نجف اشرف به دست آمده که در آن دارد: امیرى در بلخ، یکى از ایالات افغانستان به زخم غیر قابل علاج مبتلا مى شود. شبى در خواب حضرت امیر ـ علیه السّلام ـ را مى بیند، حضرت به ایشان مى فرماید: علاجش روغن « لا و لا » است. بیدار مى شود، به هر کس از علماى مذاهب اسلامى مى گوید که روغن « لا و لا » چیست؟ اظهار بى اطّلاعى مى کند. تا این که یکى از شیعیان( ظاهرا از علماى شیعه ى افغانستان.) آن سامان مى گوید: من مى دانم. او را نزد امیر مى برند. مى گوید: منظور حضرت، روغن زیتون است.( اقتباس از آیه ى ۳۵ سوره ى نور که مى فرماید: «شَجَرَهٍ مُّبَـرَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لاَّ شَرْقِیَّهٍ وَ لاَ غَرْبِیَّهٍ».) امیر با روغن زیتون مداوا مى کند و خوب مى شود، و آن شخص در اثر این خدمت از مقرّبان امیر مى گردد، ولى دیگران از جمله علماى اهل تسنّن از روى حسد نزد امیر از او شکایت مى کنند که او از روافض است و به صحابه ـ از جمله معاویه ـ دشنام مى دهد. امیر، مجلسى با حضور علما تشکیل مى دهد و از ایشان در محضر آنان مى پرسد که آیا شما به معاویه دشنام مى دهید؟ وى مى گوید: بله، نه تنها به او بلکه هر کس قبل از او، خود را خلیفه مى دانست یعنى عثمان را هم سبّ مى کنم، و کسى که او را جانشین خود کرد ( خلیفه ى ثانى) را نیز دشنام مى دهم، و هم چنین کسى که او را جانشین و خلیفه بعد از خود گردانید ( خلیفه ى اول) را سبّ مى کنم.
در هر حال، بعد از اعتراف او و اثبات ارتدادش در نزد علما و قُضاه، و گرفتن اجازه ى حکم قتلش از امیر، امیر گفت: بگذارید براى ادّعاى خود، بیّنه و دلیل اقامه کند و پس از محکومیتش، حکم قتل او را صادر نمایید. از سخن امیر اطاعت نمودند و به او گفتند: اقامه ى دلیل کن، به چه دلیل آن ها را سبّ مى کنى؟ پاسخ داد: شما مى دانید که حاتم طایى یک دختر داشت، این دختر بعد از فوت پدر به خدمت پیغمبر اکرم ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ آمد و حضرت به احترام پدر کافر او ( حاتم طایى) که به جود و احسان معروف بود، یک گله گاو و یک گله گوسفند و شتر به او هدیه داد؛(درباره ى اکرام رسول اکرم ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ به دختر حاتم طایى، و بررسى جزئیات ماجرا، ر.ک: تاریخ مدینه دمشق، ج ۳۸، ص ۱۳۷؛ ج ۶۹، ص ۲۰۴؛ فتح البارى، ج ۸، ص ۸۰؛ الطبقات الکبرى، ج ۱، ص ۳۲۲ و…) ولى همین پیغمبر اکرم ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ بعد از رحلت خود در میان امّت، دختر گرامى خود فاطمه ى زهرا ـ علیهاالسّلام ـ را به یادگار گذاشت، آیا جا داشت که حقّ تنها دختر پیامبر را غصب کنند و به جاى احسان و اکرام به او، فدک را از دست او بگیرند؟!
اهل مجلس منقلب شدند و از جمله امیر و علما به عزا و گریه پرداختند و تا مدّتى که آن شیعى در میان آن ها بود محترم بود و شاید نوشته باشند که آنها مستبصر هم شدند. آن آقا سه سال بعد از این قضیّه وفات کرد و از جنازه ى او تجلیل نمودند و با احترام دفن کردند و بر روى قبر او ضریح و گنبد و بارگاهى ساختند، و مورد احترام و زیارتگاه قرار گرفت.از قضا نام او « علىّ » و نام پدر او « ابوطالب » بود، لذا روى مرقد او نوشته شده: « هذا قَبْرُ عَلِىّ ابْنِ أَبى طالِبٍ. » این جا قبر و مزار على بن ابى طالب است. این مکان همان «مزار شریف» معروف است که الآن در افغانستان مورد علاقه و احترام شیعیان مى باشد و چه کرامت ها که از آن ظاهر نگشته! کسى گفته است: شاید ظهور این همه کرامت به جهت این است که آن جا موضع عبادت است. اى کاش آن کتاب که این جریان در آن ذکر شده، پیدا مى شد.
منبع: کتاب در محضر حضرت آیت الله العظمی بهجت- جلد۱ / محمد حسین رخشاد
پاسخ دهید