سامرا، سال ۲۵۴ هجری قمری. زهر، سرار بدن امام هادی(ع) را فرا گرفته و حضرت در بستر بیماری آخرین زمزمه های قدسی را با معبود خودش نجوا می کرد. غم و اندوهی گران بر قلوب مؤمنان سنگینی می کرد و چشم ها در فراق آن محبوب اشک می ریخت. امام هادی(ع) پس از ۴۲ سال زندگی سراسر رحمت و برکت و ۳۴ سال امامت و هدایت امت اسلام، توسط حاکمان ستمگر عباسی به شهادت رسید و در همان شهر به خاک سپرده شد. نگاهی می اندازیم به زندگی سراسر نور این امام همام. به امید نزدیک شدن سبک زندگی خودمان به این قهرمان وادی بندگی.
صریا؛ شهری در نزدیکی مدینه. ۲۱۲ سال از بعثت نبی مکرم اسلام(ص) می گذرد که هادی امت متولد می شود. نامش را علی می گذارند تا بلاغت و سخنوری را از امیر بیان، حضرت علی (ع) به ارث برد و تقوا و عبادت را از سیدالساجدین، امام سجاد(ع).
پدر به تأسی از جد خود، کنیه ابوالحسن را برای فرزند برمی گیزند تا تاریخ امام موسی بن جعفر(ع) را ابوالحسن الاول، امام رضا(ع) را ابوالحسن الثانی و امام هادی(ع) را ابوالحسن الثالث ثبت کند.
الامین، التقی، الناصح، المتوکل، المرتضی، الفقیه، الطیب، العسکری، الوضح، الرشید، الشهید، الوفی، الخالص، العالم، النقی، الفتاح، الهادی، النجیب و المؤتمن. اینها تعدادی از القاب امام هادی(ع) است و فقط بیانگر گوشه هایی از فضایل، مناقب و صفات والای ایشان.
خانواده حضرت
سمانه مغربیه یا ماریه قبطیه همسر بزرگوار امام جواد(ع) بود و مادر امام هادی (ع).
قدر و منزلت این بانوی گرامی بدان جا بود که امام هادی(ع) درباره مادرشان فرمود:« مادرم عارف به حق من و اهل بهشت است. شیطان سرکش به او نزدیک نمی شود، خداوند حافظ و نگهبان اوست و او در زمره مادران صدیقین و صالحان قرار دارد.» [۱]
امام هادی(ع) ۱۸ ساله بود که عقد او با بانویی به نام حدیث خوانده شد، مادر امام حسن عسگری(ع).
امامت حضرت
پس از شهادت حضرت امام جواد(ع) در سن ۲۵ سالگی، امام هادی(ع) هشت ساله به جای پدر را در زمامداری امور مسلمین گرفت. در زمان امام دهم، شش خلیفه عباسی روی کار آمدند و هر یک به نوبه خود سعی در بی اثر کردن سخنان امام(ع) در بین مردم و جلوگیری از انتشار معارف اسلامی داشتند. معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتز، خلفایی بودند که آمدند و رفتند ولی هیچ یک نتوانستند جلوی این زبان گویای اسلام را بگیرند و مانع از گسترش معارف اسلام شوند.
تبعید امام(ع) به سامراء، یکی از فشارهایی بود که حکومت عباسی علیه امام اعمال کرد. به همین دلیل به امام هادی(ع) و امام حسن عسگری(ع)، «عسگریین» می گویند. چرا که حضور اجباری این دو بزرگوار در محله های نظامی و تحت مراقبت نیروهای امنیتی خلفای ملعون عباسی بوده است.
امام(ع) در سامرا دوران سختی را پشت سر گذاشتند و انواع مصائب و رنج ها را متحمل گشتند به طوری که هر چند وقت یک بار متوکل به نیروهای امنیتی فرمان می داد که به خانه حضرت وارد شده، آنجا را بازرسی کنند و حضرت را به کاخ بیاورند.
علم حضرت
علمای بسیاری در عصر امام هادی(ع) می زیسته اند که بعضی از آنها در دربار خلفای عباسی بودند. آنها سوالات متعددی را در زمینه های گوناگون از حضرت می پرسیدند و ایشان با وجود سن کم، بسیار کارشناسانه به تمامی آنها پاسخ می گفتند و این تبحر در پاسخ به سوالات، آنها را وادار به اعتراف می کرد. حقانیت امام و مذهب شیعه به اثبات می رسید و اعتقاد قلبی اطرافیان استوارتر می شد.
گذشته از پاسخ امام هادی(ع) به پرسش های گوناگون مردم و نیز احتیاجات آن حضرت در زمینه های مختلف زیارت معروف جامعه کبیره که به معرفی و تبیین مقام ائمه(ع) می پردازد نیز از سخنان ارزشمند آن امام بزرگوار است.
در زیارت جامعه کبیره، تعبیر ایشان درباره ائمه(ع) را این گونه می خوانیم: « معدن رحمت، گنجینه داران دانش، نهایت بردباری و حلم، بنیان های کرامت، خلاصه و برگزیده پیامبران، پیشوایان هدایت، چراغ های تاریکی، پرچم های پرهیزکاری، نمونه های برتر حجت های خدا بر جهانیان.»
شاگردان حضرت
با وجود مخالفت های شدید خلفای ملعون عباسی و جلوگیری از فعالیت های حضرت هادی(ع)، بنابر اظهار شیخ طوسی در همین زمان تعداد شاگردان امام بالغ بر ۱۸۵ نفر بود که در میان آنان چهره های برجسته علمی و فقهی فراوانی دیده می شد:
ایوب بن نوح؛ مردی امین و مورد وثوق بود و در عبادت و تقوا رتبه بالایی داشت. او وکیل امام هادی(ع) و امام عسگری(ع) بود.
حسن بن راشد؛ از اصحاب امام جواد(ع) و امام هادی که نزد آن دو بزرگوار از منزلت و مقام والایی برخودار بود.
حسن بن ناصر؛ او پدر جد سید مرتضی از سوی مادر است و اسلام را در دیلم نشر داد.
عبدالعظیم حسنی؛ نسب شریفش با چهار واسطه به امام حسن مجتبی(ع) می رسید و از یاران امام هادی(ع) و امام عسگری(ع) و مردی پارسا، وارسته، دانشمند، فقیه و مورد اعتماد امام دهم بود. ابوحماد رازی می گوید: در سامراء بر امام هادی(ع) وارد شدم و درباره مسائل فقهی سوال کردم. ایشان فرمود: ای حماد! هرگاه در ناحیه ای که زندگی می کنی، مشکلی در امر دین برایت پیش آمد از عبدالعظیم حسنی بپرس و سلام مرا به او برسان.
عثمان بن سعید؛ در سن جوانی و در حالی که یازده سال از عمرش می گذشت، افتخار شاگردی امام را پیدا نمود. امام هادی(ع) درباره او به احمد بن اسحاق قمی فرمود: عثمان بن سعید، ثقه و امین من است. هرچه به شما بگوید از سوی من گفته و هرچه به شما القا کند از ناحیه من القا کرده است. [۲]
حلم حضرت
امام هادی(ع) همچون نیاکان خود در برابر ناملایمات بردبار بود و تا جایی که مصلحت اسلام ایجاب می کرد با دشمنان و ناسزاگویان و اهانت کنندگان با بردباری برخورد می کردند.
در تاریخ نقل است بریحه عباسی که از سوی دستگاه خلافت، به سمت امام جماعت مکه و مدینه منصوب شده بود از امام هادی(ع) نزد متوکل شکایت کرد و برای او نوشت:« اگر خواهان حفظ مکه و مدینه هستی، علی بن محمد را از این دو شهر بیرون کن. زیرا او مردم را به سوی خود خوانده و گروه زیادی از او پیروی کرده اند.
به دنبال این شکایت، متوکل عباسی امام (ره) را از کنار حرم رسول خدا(ص) به سامرا تبعید کرد. هنگامی که امام (ع)از مدینه به سمت سامرا در حرکت بود، بریحه نیز همراه ایشان بود. دربین راه بریحه به امام (ع) گفت: « تو خود می دانی که عامل تبعید تو من بودم. سوگند می خورم که چنانچه شکایت مرا نزد خلیفه ببری، تمام درختانت را در مدینه آتش می زنم، خدمتکارانت را می کشم و چشمه های مزارعت را کور می کنم. بدان که این کارها را خواهم کرد.»
امام(ع) در جواب فرمود:« نزدیک ترین راه برای شکایت از تو این بود که دیشب شکایت تو را نزد خدا بردم و من این شکایت را که بر خدا عرضه کردم نزد غیر او، از بندگانش نخواهم برد.»
بریحه عباسی چون این سخن را از امام(ع) شنید، به دامن آن حضرت افتاد، تضرع کرد و از ایشان تقاضای بخشش کرد. امام(ع) فرمود: تو را بخشیدم. [۳]
جود حضرت
امام هادی(ع) همچون پدر بزرگوارش کانون سخاوت و کرم بود. به طوری که ابن شهر آشوب در مناقب می نویسد: « ابو عمر و عثمان بن سعید و احمد بن اسحاق اشعری و علی بن جعفر همدانی نزد علی بن حسن عسگری رفتند. احمد ابن اسحاق از وامی که بر گردنش بود، نزد حضرت شکایت کرد. آنگاه امام (ع) به عمرو که وکیلش بود فرمان داد تا به او ۳۰ هزار دینار و به علی بن جعفر نیز ۳۰ هزار دینار بپردازد و خود نیز ۳۰ هزار دینار برگیرد.» [۴]دانشمندی همچون ابن شهر آشوب پس از نقل این مطلب می افزاید:« این مقدار انفاق معجزه ای است که جز پادشاهان از عهده کسی ساخته نیست و تاکنون این مقدار انفاق را از کسی ندیده ام.»
در روایت دیگری نیز محمد بن طلحه نقل می کند: روزی امام هادی(ع) برای کار مهمی سامرا را به مقصد دهکده ای ترک کرد. در این فاصله عربی به محضر امام(ع) رسید و گفت: من اهل کوفه و از متمسکان به ولایت جدت امیرمومنان(ع) هستم ولی بدهی سنگینی مرا احاطه کرده است، چندان که قدرت تحمل آن را ندارم و کسی را جز شما نمی شناسم که حاجتم را برآورد. امام(ع) پرسید: بدهکاریت چقدر است؟ عرض کرد: حدود ده هزار درهم.
امام هادی(ع) او را دلداری داد و فرمودند: ناراحت نباش. مشکلت حل خواهد شد. به تو دستوری می دهم که باید به آن عمل کنی. این دستخط را بگیر و هنگامی که به سامرا آمدی مبلغ نوشته شده در این ورقه را از من مطالبه کن هرچند در حضور مردم باشد. مبادا در این باره کوتاهی کنی.
پس از بازگشت امام(ع) به سامرا مرد عرب در حالی که عده ای از اطرافیان خلیفه و مردم در محضر آن حضرت نشسته بودند وارد شد و ضمن ارائه آن نوشته به حضرت، با اصرار دین خود را مطالبه کرد.
امام(ع) با نرمی و ملایمت و عذرخواهی از تأخیر آن، از وی مهلت خواست تا در وقت مناسب آن را پرداخت کند. ولی مرد عرب همچنان اصرار می کرد.
اطرافیان جریان را به گوش متوکل رساندند. پس از آنکه متوکل متوجه قضیه شد دستور داد تا سی هزار دینار به امام (ع) بدهند. امام(ع) پول ها را گرفت و همه را به آن مرد عرب داد. او پول ها را گرفت و گفت: خدا بهتر می داند که رسالتش را در چه خاندانی قرار دهد. [۵]
مغفور لهم
بیشتر شیعیان در قرن نخست از شهر کوفه بودند. از دوران امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به بعد، لقب قمی در آخر اسماء تعدادی از اصحاب ائمه به چشم می خورد. اینها اشعری های عرب تباری بودند که در قم می زیستند. در زمان امام هادی(ع)، مهم ترین مرکز تجمع شیعیان ایران، شهر مقدس قم بود و روابط محکمی میان شیعیان این شهر و ائمه طاهرین(ع) وجود داشت. در کنار قم، دو شهر آبه یا آوه و کاشان نیز تحت تاثیر تعلیمات شیعی قرار داشته و مردم این شهرها از بینش شیعی مردم قم پیروی می کردند.
مردم قم و آوه، همچنین برای زیارت مرقد مطهر امام رضا(ع) به مشهد مسافرت می کردند که امام هادی(ع) نیز آنها را در قبال این عمل «مغفور لهم» وصف کرده اند. [۶]
منبع: سخن تاریخ
[۱] دلایل الامامه، ص۲۱۶
[۲] الغیبه، شیخ طوسی، ص۲۱۵
[۳] اثبات الوصیه، مسعودی، صص۱۹۶-۱۹۷
[۴] مناقب ج۴ ص۴۰۹
[۵] بحارالانوار ج۵۰، ص،۱۷۵
الفصول المهمه ص۲۷۸
[۶] عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۲۶۰
پاسخ دهید