در حالات مرحوم آقای حداد که از شاگردان نوری و توحیدی جمال السّالکین، مرحوم آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشّریف) است نقل شده است که ایشان به یک مادر زن بداخلاقی مبتلا بوده است که هم این خانم بسیار قدرتمند بوده است، هیبتی داشته است، ابهّتی داشته است، فامیل زیر سلطهی او بوده است، کسی به حریم او نمیتوانسته نزدیک شود و در یک خانوادهی متمکّنی هم زندگی میکرده است. آقای حداد هم اوّلاً چیزی در نمیآورده است و ثانیاً به فقرا میداده است، فقیر بوده است.
او با داشتن موقعیت اجتماعی، ثروت از این فقیر و فقر خیلی بیزار بوده است، لذا مرتّب آقای حداد را ملامت میکرده است، شماتت میکرده است، زخم زبان میزده است، بد میگفته است، ناسزا میگفته است. آقای حداد هم به استاد خود، به مربی خود مرحوم جمال السّالکین، آقا میرزا علی آقای قاضی شکایت میکرده است و ایشان امر به صبر میکرده است، میفرموده سیر و سلوک شما این است که شما تحمّل کنید. یک روز وارد خانه میشود و این خانم برخوردی میکند که دیگر برای او قابل تحمّل نبوده است. خانه را ترک میکند و در بیابان راهی میشود ولی هیچ چیزی نمیگوید. در بیابان حرکت میکرده است و سر به بیابان گذاشته بوده است و به سوی خدا «وَ فِرُّوا إِلَى اللَّهِ»؛ مأمور بوده است که هیچ چیزی نگوید ولی حالا دیگر به سوی خدا میرود. گفته بود که دیدم یک حدادی مثل خود من از من خارج شد. عین خود من بود ولی از وجود من خارج شد. بعد دیدم که آن حدادی که مادر خانمش به او بد میگوید و به او برمیخورد –هر چه میزنند به او میخورد- آن حداد همانی بود که رفت، این حداد هیچ تعلّقی ندارد و در دسترس کسی هم نیست.
پاسخ دهید