مرا هلال محرم چو داس خونین است
که ماه غرقه به خون گشتنِ شه دین است
 
زمان شادی آل زیاد و مروان است
اوان گریه و اندوه آل یاسین است
 
گه امیری خار است و شادمانی خس
دم اسیری گل، وقت قید نسرین است
 
ز خار نیست عجب، پاره‌پاره کردن گل
چه او، به خوی بدش، دشمن ریاحین است
 
به پای فکر به صحرای کربلا، باز آی
ببین چگونه کبوتر، به چنگ شاهین است
 
به تیغ مُنقذ عبدی نگر که برق‌آسا است
به تیر حرمله بنگر که زهرآگین است
 
یکی به دیده‌ی فکرت نگر به خنجر شمر
ز من مپرس که این از چه روی، خونین است
 
خدا کند که نبینی همی سِنان سَنان!
که او کشنده‌ی «جنب اللّه» است و صدق این است
 
بدن چون خُرْد شود، زخم چون شماره شود؟
گمان برم که شمارش ز روی تخمین است
 
مگر که خون شهیدان چون نافه‌ی آهوست؟
که تربت همگان، در مشام، مشکین است 

 

شاعر: دانش گیلانی