روز سه شنبه مورخ ۲۲ آبان ماه ۱۴۰۳ به مناسبت فرارسیدن ایّام شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)، جلسه هفتگی هیئت امام حسن مجتبی (علیه السّلام) در حسینیه امام جواد (علیه السّلام) حوزه علمیه امام خمینی(ره) با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» برگزار شد که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
- مُقدّمه
- آمادگی ذاتی مرحوم علّامه طباطبایی (رحمت الله علیه) برای دریافت علم
- اُستاد بینظیرِ مرحوم آقای طباطبایی (سلام الله علیه)
- استفادهی صحیح علّامه طباطبایی (رضوان الله علیه) از عُمرشان
- اخلاص بینظیرِ مرحوم آقای طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف)
- مُهندسی خاصّ علّامهی طباطبایی (رحمت الله علیه)
- حِلم بینظیر علّامه طباطبایی (رضوان الله علیه)
- روضه و توسّل به حضرت صدیقهی طاهره (سلام الله علیها)
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
مُقدّمه
«مَنْ تَعَلَّمَ اَلْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ اَلسَّمَاوَاتِ عَظِیماً[۲]»؛ شهادت جانگُداز حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) و رحلت یکی از رَهیافتگان، یکی از مُوفّقین روزگار، یکی از برجستگان جبههی مَعنویّت، علم، فقاهت، حکمت، عرفان، اخلاق و جامع فَضائل مرحوم علّامه آیت الحقّ آقای «سیّد محمّد حسین طباطبایی» (سلام الله علیه و اعلی الله مقامه الشریف) را تسلیت عَرض میکنم.
آمادگی ذاتی مرحوم علّامه طباطبایی (رحمت الله علیه) برای دریافت علم
«إنّ الذّکرَ الأخیار تَنزِلُ البَرَکات»؛ این هم توفیق است که خداوند مَنّان ما را با مُقرّبین بارگاهش، با صُلحای رَهیافته، مُنقطع و اِلیالله آشنا کرده است. مرحوم «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) مُطالعهی حالات عُلما را درس اخلاق میدانستند. یکی از کلاسها و جبهههایی که طلبه میتواند درس بگیرد و خودش را بالا بکِشد، آشنایی با سیره، رَوش و آثار و بَرکات آن بزرگواران است. چند نکتهای راجع به علّامهی طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) با استمداد از روح بلند خودشان و اُستادشان آیت الحقّ آقای «میرزا علی آقای قاضی» (اعلی الله مقامه الشریف)، مُحقّق بزرگوار آیت الحقّ آقای «شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی» (رحمت الله علیه) چند نکتهای را عَرض میکنیم. «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ[۳]»؛ اوّلین شرط در تعالی انسان، در مُوفقیّت بَشر … «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ»؛ مسألهی خوشگِل بودن خیلی مهمّ است. خوشگِل را در عُرف جامعه به صورت ظاهر میبینند؛ ولی «سعدی» گفته است:
«صورت زیبای ظاهر هیچ نیست ***** ای برادر سیرت زیبا بیار[۴]».
منظور از این «گِلی خوشبُو در حَمام دیدن» فطرت است، طینت است. هرکسی گِلش پاک بود، گِلش خوب بود، گِلش نورانی بود، این با نَردبان عمل، با شَهپَر علم و ایمان پَر میکِشد، عَرشی میکِشد. قرآن کریم خیلی دَقیق فرموده است: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ»؛ به سوی خداوند صُعود میکند. چه چیزی؟ «الْکَلِمُ الطَّیِّبُ»؛ جانِ پاک، طینت پاک، گوهر پاک با عمل صالح بالا میرود. اگر گوهر پاک نباشد، اگر عمل آدم را به اَسفل السّافلین نبَرد، به اَعلی علییّن نمیبَرد. اینهایی که ولایت ندارند، نمازشان هم مانند شَرابشان است؛ هیچ تفاوتی ندارد. علّامهی طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) و مرحوم آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) از دوران کودکی ذاتشان یک ذاتی بوده است که مِغناطیس ولایت اینها را کِشیده بوده است. خودشان نبودند. آقای طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) در دورهی کودکی یَتیم بودند، پدر را از دست داده بودند. مُلّا مَکتبی برایشان میآمده، پول میگرفته و درس میگفته است؛ ولی سیّد خیلی جِدّی نبوده است. بالاخره آن اُستاد سرزنش میکند، مَلامت میکند و میگوید: من دارم پول از بچّه یَتیم میگیرم؛ اگر نمیخواهی درس بخوانی چرا ما را مُعطّل میکنی؟ به این ذُریّهی پاک پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برمیخورد. اینجور که خودشان نَقل میکنند، میگویند به بیابان رفتم و دو رکعت نماز خواندم. از خداوند خواستم یا شوق تَحصیل به من بدهد، یا مرگم را بدهد. ایشان میگویند از آن تاریخ به بعد من در همهی درسها که حاضر شدم، چیز جدیدی نَصیبم نشد. یعنی هر درسی را که بَنا بوده بخوانند، قبلاً خودشان مُطالعه میکردند و آنچه که مربوط به آن مَطلب در کتابهای دیگر بوده است، همگی را میدیدند و وقتی در کلاس اُستاد میرفتند چیز جدیدی نبوده است. این یک توفیقی است که نَصیب همه نمیشود. باید گِل خوشگِل باشد. ایشان خوشگِل بودند، گِلشان خوب بوده است؛ لذا نَفَس ایشان گرفته است، حجابی نبوده است. «اللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تَحْبِسُ الدُّعَاءَ[۵]»؛ وقتی گِل آدم پاکیزه بود، یک روحی در آن دَمیده میشود. «فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ[۶]»؛ این گِل آمادگی داشت که دَمی در آن دَمیده بشود تا راه بیُفتد.
اُستاد بینظیرِ مرحوم آقای طباطبایی (سلام الله علیه)
نکتهی دوّم توفیق علّامه (رضوان الله تعالی علیه) است از روز اوّل دامان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در نجف گرفته است. ایشان وقتی وارد نجف شدند، میگویند با کسی آشنا نبودم؛ اَساسمان را ریختیم و عَیالمان را در خانه گذاشتیم و به حَرم رفتیم. به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عَرض کردم: من در اینجا کسی را ندارم؛ آمدم و میهمان شما هستم. شما باید من را سرپَرستی کنید. برگشتم و وقتی وارد خانه شدم، دَرب را زدند. دَرب را باز کردم و دیدم آقای میرزا علی آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف)، آیت الحقّ، بُرهان المُوحّدین، آن انسانِ عَرشی لاهوتی تشریف آوردند. فرمودند: من در مسجد کوفه حُجره دارم؛ روزها به آنجا بیا، خودم به شما درس میدهم. مرحوم آقای میرزا علی آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) آدمِ عادی نیست؛ انسانِ کامل است. آنچه خوبان همه دارند، مرحوم آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) دارد. یک کسی در هندوستان با ریاضتهایی به مَحضر وجود شریف مولا و سیّدمان حضرت بقیه الله الاعظم (روحی لتُراب مَقدمه الفداه) شَرفیاب شده بود و از ایشان خواسته بود که من از چه کسی تَقلید کنم؟ حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) فرموده بودند: از آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف). ایشان به نَجف آمده بود، رفته بود و دَرب خانهی آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) را زده بود که بگوید: آقا حَواله دادند که من از شما تقلید کنم. با اینکه آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) رسالهای نداشتند و به عُنوان مَرجع تقلید مَطرح نبودند. مرحوم آیت الله العُظمی آقای «سیّد ابوالحسن اصفهانی[۷]» (رحمت الله علیه) در آن وقت رئیس شیعه بودند و مَرجعیّت ایشان هم مَرجعیّت تامّ بود و نزد عُرفا هم مَقبول بودند. معذلک امام زمان (ارواحنا فداه) به ایشان فرموده بودند: از آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) تقلید کُن. میگوید که دَرب زدم، آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) پُشت دَرب آمدند و فَتاوای خودشان را نوشته بودند و به من دادند. مَعلوم بود آن کسی که به او گفته بود بُرو، به این هم گفته بود وقتی آمد به او نُسخه بده و ایشان هم نُسخه داده بود. آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) در علم، در شُهود، در تفسیر، در ادبیّات جُزء نفرات اوّل عالَم بوده است. در غیرِ سلسلهی مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) جُزء اُعجوبههای تاریخ و عالَم خلقت هستند. یک چنین کسی که یک آقای جدید الوُرود آمده است، این حَوالهی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود که بیاید دَرب بزند و بعد هم بفرماید: من در مسجد کوفه حُجره دارم؛ روزها به آنجا بیا، خودم به تو درس میدهم. مرحوم آقای طباطبایی (رحمت الله علیه) هم مُدّتی میرفتند، ولی مرحوم آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) ایشان را سرمیگرداندند. گاهی نبودند، گاهی دیر میآمدند، گاهی درس نمیگفتند، گاهی کم میگفتند، گاهی ایشان را سرگرم میکردند؛ بالاخره میخواستند عَطش ایشان را اِحراز کنند. فرموده بودند: وقتی که صداقت ما در مسیر تَحصیل برای ایشان روشن شد، مرحوم آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) این کتاب را بَست و کتاب دیگری را برای ما باز کرد. «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ[۸]»؛ این «وَ فِی أَنْفُسِهِمْ» مرحوم آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) از همان ابتدا آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) را ضمن علوم رَسمی، با علوم ماوَرائی، علوم الهی آشنا کردند و مَراجع وجودی را بالا میبُردند. سِعهی وجودی و بَسط وجودی به ایشان میداده است. فرمودند: این کتاب را بَست و کتاب دیگری را برای ما باز کرد. بنابراین پاکیِ گوهر، خوشذات بودن، شَرحصَدر داشتن، استعداد داشتن، عَطش داشتن، تَقاضای وجودی داشتن که گاهی آدم از نظر ذهنی فکر میکند مَصالحی دارد و به دنبال مَطلبی میرود؛ ولی وجود آن را نمیخواهد. این تَلقینهاست. آدم فکر میکند دنبال چیزی است و بعد از مُدّتی هم زَده میشود؛ به هرجایی میرود میگوید این را نمیخواستم. ولی آنجایی که وجود غُبار نداشته باشد، «وَ أَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى [۹]» و «إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى[۱۰]»؛ آدم خدا میخواهد؛ مُنتها گِل ما خراب شده است. «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ[۱۱]»؛ این برای عُلماست؛ «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ[۱۲]»؛ خطرناک است. اگر گوهر آدم پاک باشد، عَطش خدا را دارد. نه از آنجا آمده است، باید به آنجا برود، گرفتار اِعوجاج نشود. یک مقداری با زحمت و لَنگان لَنگان جلو میرود، خداوند متعال هم عَطش او را صادق دید، «لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا[۱۳]»؛ دیگر خودش نیست، خداوند او را میبَرد. علّامهی طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) جزء آنهایی بوده است که گوهر پاک بوده است. وقتی زمین پاک باشد، یک مُهندس، یک کشاورز لایق که هم بَذرشناس باشد، هم زمینشناس باشد، هم در کِشت و زَرع مَهارت داشته باشد، از این زمین حاصلی برایش به دست میآید که مُحیّرالعُقول میشود؛ برایش اَبدی میشود. گوهر گوهرِ آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) بوده است، بَذر توحید بوده است، اُستاد آقای میرزا علی آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) بوده است؛ شما تَوقُّع دارید آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) این نشود؟! ولی این توفیق است. «یَحْتَاجُ إِلَى ثَلاَثِ[۱۴]»؛ اوّلین مورد آن «تَوْفِیقٍ مِنَ اَللَّهِ[۱۵]» است. دوّم همّت خودِ آدم است، «وَ وَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ». سوّم هم داشتن اُستادِ خوب است؛ «حکیمٌ یُرشِدُهُ[۱۶]».
استفادهی صحیح علّامه طباطبایی (رضوان الله علیه) از عُمرشان
علّامهی بزرگوار (اعلی الله مقامه الشریف) علاوه بر پاکیِ طینت، گوهر بیغُبار داشتن، طینتِ سالم داشتن، فکر مُستقیم داشتن و اُستاد خوب داشتن، خودش مُجد بوده است. «لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى[۱۷]»؛ هرکسی میهمان عمل خودش است. ما از دنیا هم که میرویم، وجود مُقدّس مولایمان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودهاند: «فَأَسْلَمُوهُ فِیهِ إِلَى عَمَلِهِ[۱۸]»؛ در این خانهی جدید که وارد خواهیم شد، طولی هم ندارد، توقّف دنیا کم هست، عُمر سفر کوتاه است. چیزی که تمام میشود طولانی نیست؛ به همین زودی تمام میشود. به چه کسی تَحویل میدهند؟ چه کسی به استقبال عمل ما میآید؟ «فَأَسْلَمُوهُ فِیهِ إِلَى عَمَلِهِ»؛ همه میهمان عمل خودشان هستند. مرحوم آیت الله آقای «شهید قُدّوسی» (اعلی الله مقامه الشریف) اُستاد ما، مُدیر ما، مُربّی ما که رضوان خداوند بر او باد که بنده کمتر کسی را به دَرجهی اِخلاص ایشان دیدهام. زُهد به مَعنی واقعی کلمه داشتند. ایشان از سَهم امام استفاده نمیکردند. فرمودند: مُدّتی در مدرسهی فیضیّه از آب و برق آنجا استفاده کرده بودم، خانهای که درست کرده بودند، ۸ سال برای طلبهها وَقف کردند که جُبران آن آب و برقی که استفاده کرده باشد. خیلی بیتَعلُّق بود. در نَهاوند اَملاک و مُستغلات فروانی داشتند؛ ولی حاضر نشد تربیت طلبهها را تَعطیل کند و برود اَملاکش را حیازَت کند. از دست ایشان بُردند. میتوانست چند ماهی در مدرسه نباشد و برود؛ ولی بخاطر طلبهها گذشت. اینها بزرگ بودند، دنیا برایشان کوچک بود؛ «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ[۱۹]». علّامهی طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) هم در کیفیت کار، هم در کَمیّت کار جُزء نمونههای تاریخ هستند. آقای قُدوسی (رحمت الله علیه) داماد ایشان بود؛ هم شاگرد ایشان بود و هم داماد ایشان بود و هم ذوب در آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) بود. البته همهی شاگردانی که ما در خدمتشان بودیم، «آیت الله جوادی آمُلی» (حفظه الله)، «آیت الله حسنزاده آمُلی» (رحمت الله علیه)، «آیت الله انصاری شیرازی» (رضوان الله علیه)، «آیت الله امینی نجفی آبادی» (رحمت الله علیه)، «آیت الله علّامه مصباح» (رضوان الله تعالی علیه)، «آیت الله خوشوقت» (اعلی الله مقامه الشریف) که ما اینها را از نزدیک دیده بودیم. مُدّتها بر سر سُفرهی بعضیها خوشهچینِ خَرمن علمشان بودیم. بدون استثناء در برابر اسم آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه)، یاد آقای طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) و آثار آقای طباطبایی (رحمت الله علیه) زانو زده بودند. آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) خیلی برایشان بزرگ بود. علّت بزرگی آقای طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) هم این بود: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ»؛ خداوند برای ایشان بزرگ بود. آقای قُدوسی (رضوان الله علیه) فرمودند: نزد علّامهی طباطبایی (رحمت الله علیه) صحبت شد که شاه گفته است: من کار زیاد کردم، خسته شدم و میخواهم برای تَفریح به کشورهای اُروپایی بروم. آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) فرموده بودند: غلط کرده است! من ۴۰ سال در شبانهروز ۱۸ ساعت کار کردم و خسته نیستم. ـ در آنوقت ۴۰ سال بوده است که حالا بعد از آن هم ادامه داشته است ـ اینها برای شما اقتضاء میکند که مانند ما نباشید. راهِ علّامهی طباطبایی (رحمت الله علیه) راهِ سعادت است، راهِ نجات است، راهِ خداست، راهِ ذخیرهی عُمر است، راهِ استفادهی درست از این فُرصت گذراست؛ «اِغتَنِمُوا الفُرَص فَاِنَّها تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب[۲۰]». این جملهی کوتاهی است که در ذهنهایتان میماند: «اَلْمَغْبُونُ مَنْ غُبِنَ عُمُرَهُ سَاعَهً بَعْدَ سَاعَهٍ[۲۱]»؛ خدا نکند شما اینجور باشید! مُدام ساعت به ساعت را از دست بدهید، یکوقت ببینید تمام شد! کِشتی نکردید، حاصلی ندارید؛ چه کار کردید؟! پس یکی از خُصوصیّات دیگر آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) استفادهی درست از عُمر بود. ۱۸ ساعت کار در شبانهروز، شما این را همینجور ساده درنظر نگیرید. شما کارهایی که میکنید را بر روی کاغذ بیاورید، ببینید در شبانهروز چهقَدر کار میکنید.
اخلاص بینظیرِ مرحوم آقای طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف)
نکتهی دیگری که در علّامهی طباطبایی (رحمت الله علیه) بود، مسألهی اخلاص آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) بود که فرمودند: «فی الإخْلاصِ یَکونُ الخَلاصُ[۲۲]». علّامه و برادرشان آقای «سیّد محمّد حَسن» هر دو فقیه بودند، هر دو عارف بودند، هر دو با عُلوم غَریبه آشنا بودند، هر دو فیلسوف بودند، هر دو مُربّی و مُزکّی بودند، هر دو وجودهای برجستهی تاریخ بودند؛ مُنتها اَخوی ایشان در عُلوم غَریبه و اِشتغال داشته است. علّامهی بزرگوار آقای طباطبایی (رحمت الله علیه) در موسیقی و در تمام اُمور تَبحُّر داشت؛ ولی عُمرش را در همهجا نگذاشت. عنایتشده پیش میرفت. «المیزان» از ایشان باقی ماند و مقالات بسیار عَمیق، در رَفع شُبهات به روز بود. آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) حوزه را حوزه کردند؛ والّا تفکّر تُند کُمونیستی همهجا را گرفته بود. این آقای طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) بود که کَمر بَست، پَرچم به دست گرفت و این روش رئالیسم را برای شاگردانشان تَدریس کردند و این فلسفهی دیالکتیک را اِبداع کردند و در برابر یاوهگوییهای مُدّعیان در دانشگاه و غیرِ دانشگاه پاسخگو بودند. شاگردانی هم مانند آقای «مُطّهری» تربیت کردند. حالا آقای جوادی (حفظه الله) و اَمثال ایشان در آن وقت خیلی مَطرح نبودند؛ ولی آقای مُطّهری، آقای «بهشتی»، آقای «مُفتّح» این سه بزرگوار تربیتشدهی مَکتب علّامهی طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) بودند و با بعضی از دانشگاهها هم آشنا بودند و آن روز ایثار کردند. هرکسی به دانشگاه میرفت مُتّهم بود؛ ولی اینها آبرویشان را گذاشتند و رفتند و خوب دفاع کردند. و جُز آقای طباطبایی (رحمت الله علیه) کسی نبود که در برابر این هُجوم بیاَمان افکار ماتریالیستیِ مارکسیستی میدانداری کند.
مُهندسی خاصّ علّامهی طباطبایی (رحمت الله علیه)
آقای طباطبایی ـ که رضوان خداوند بر او باد ـ در ریاضیات جُزء نَوادر بودند. اُستاد ایشان مرحوم آقای «خوانساری» (رحمت الله علیه) که این هم جُزء همّتهای درسآموز ماست. اُستادشان به آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) گفته بودند: اگر میخواهی فلسفه بخوانی، باید ابتدا ریاضیات را بخوانی که فکر شما ریاضی بشود و در فلسفه بتوانی خوب استدلال کُنی. ایشان هم گَشته بودند و گفته بودند: مرحوم آقای خوانساری (رحمت الله علیه) که نوشتههای ایشان در دانشگاههای فرانسه هم تَدریس میشود، نزد ایشان رفته بودند و گفته بود: من میخواهم درس ریاضی به من بدهید. او گفته بود: وقت ندارم. ایشان اصرار کرده بودند و او گفته بود: من موقع ظُهر میتوانم نیمساعت به شما وقت بدهم. فاصلهی بین محلّ استقرار آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) و آنجا هم بیش از نیمساعت راه بوده است. در گرمای ظُهر مرحوم علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) که آنوقتها هم ما یادمان میآید اینجور کَفاشیها زیاد نبود، کَفشهای کارخانهای نبود؛ گالِش بود که با پلاستیک درست میکردند. یا چارُق بود که در روستاها درست میکردند و یا گالِش بود. آقای طباطبایی (رحمت الله علیه) هم گالِش میپوشیدند. در گرمای گاهی ۵۰ دَرجهای شهر نَجف، ایشان ظُهر این مَسافت را طی میکردهاند و نزد اُستاد ریاضی میرفتند و ریاضیات میخواندند. نتیجتاً علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) یک مُهندس قابل بود، ریاضیدان بود، اَخترشناس بود، مُنجّم بود. نقشهی این مدرسهی علمیهی مُبارکهی حُجّتیه را آقای طباطبایی (رحمت الله علیه) دادهاند. اینکه پارک پارک است و سابقه هم ندارد. در نوع خودش خیلی زیباست. در کشور هم شاید همین یک مدرسه به این شکل باشد. این طرح مُهندسی علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) بود.
حِلم بینظیر علّامه طباطبایی (رضوان الله علیه)
با این همه توفیقات، با این همه مُراجعات، با این همه شیدایانی که پَروانهی شَمع وجود آقای طباطبایی (رحمت الله علیه) بودند، ایشان هیچ حسابی برای خودشان باز نکرده بودند. اصلاً مُطلقا حساب باز نکرده بود. لذا مُصداق بارز «کُونُوا دُعَاهً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ[۲۳]» بودند. از مرحوم آقای بهشتی ـ که باز خداوند ایشان را رحمت کند ـ که آقای بهشتی زحمت ما را کشیده بودند؛ شهیدِ مَظلوم ما آیت الله بهشتی به گَردن بنده حُقوق شَخصی دارند. علاوه بر اینکه اُستادمان بودند، مَتن آلمانی فلسفهی هِگِل را برای ما میخواندند و تَطبیقی با ما بَحث میفرمودند، به علاوه آقای بهشتی گاهی یک عنایت خاصّی در ادارهی زندگی بنده داشتند و بنده همیشه بدهکار ایشان هستم؛ هم از نظر علمی و هم از نظر ظاهری بدهکار ایشان هستم. آقای بهشتی خیلی بزرگ بودند. دریا بود. این حِلمی که در مقام مُعظم رهبری (اطال الله عُمره الشریف) میبینید، در غیرِ مَعصومین یک چنین حِلمی، یک چنین صَبری، یک چنین بُردباری و ظرفیّتی پیدا نمیکنید. آقای بهشتی هم اینجور بودند. آن همه دُشنامها، آن همه تُهمتها؛ حالا به ما یک ضَربهی کوچکی زده شد، بنده هنوز هم احساس میکنم زَخمی هستم. آقای بهشتی را از گردانه بیرون کردند. در یک نَهاد انقلابی رفت که صحبت کند، اما ایشان را راه ندادند. در دبیرستانها «مرگ بر بهشتی» میگفتند؛ ولی خَم به اَبرو نمیآورد. به ایشان گفته بودند: چرا از خودتان دفاع نمیکنید؟ این همه تُهمت و جَوّسازی علیه شماست. گفته بودند: امام (رضوان الله تعالی علیه) گفتهاند جواب نگویم. ایشان مُتعبّد راضی بودند. از مرحوم آقای بهشتی (رحمت الله علیه) پُرسیدند: شما این ظرفیّت و حِلم که مثالزَدنی است، از کُجا به این دَرجه رسیدید که از کوره درنمیروید، حَواستان پَرت نمیشود، دَستپاچه نمیشوید، جواب نمیگویید؟ ایشان گفته بودند: از آقای طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف). در درسی که با ما هم داشتند گفتند. گفتند: من یک دور فسلفه را خواندم و نزد اساتید مُبرّز حوزه فلسفه خواندم. کسانی که آنچنان به عبارات اَسفار مُسلّط بودند که سَطرهای اوّل جلد اوّل را با جلد نُهم میتوانستند مُرتبط کنند. خیلی مُسلّط بودند و در ذهنشان بود. ولی گفتند که قانع نمیشدم. بَحّاث بودم و قانع نمیشدم. تا به پیرِ طَریقتی دست یافتیم که دست ما را گرفت و پا به پا راه بُرد. فَهمیدیم فلسفه خواندنی نیست؛ فلسفه اندیشیدن است. باید کسی باشد که بتواند فکر آدم را بجوشاند و آدم را اندیشمند بکند. پُرسیدیم: این پیرِ طَریقت چه کسی بود که دست شما را گرفت و شما را به آرامش رساند و نَهال حقیقتِ فلسفه را در جانتان کاشت؟ فرمودند: علّامهی طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه). از ایشان سؤال کردند: شما این حِلم را از کجا آوردید؟ گفتند: از آقای طباطبایی (رحمت الله علیه). گفتند چطور؟ ایشان گفتند: من همانگونهای که در درس اساتید دیگر هم بَحّاث بودم، با همین روحیهی غُرور جوانی رفتیم تا با آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) هم دست و پَنجه نرم کنیم. یک سؤالی کردم، ایشان هم جوابی دادند. به جواب ایشان در وسط حرفشان وارد شدم و اشکال کردم؛ ایشان سکوت کرد و من حرفم را زدم. دوباره ایشان شروع کردند، در طی حرفهایی که میزدند به ذهن من اشکال جدیدی رسید و من مُدام در حرف ایشان وارد میشدم، ولی ایشان سکوت میکرد و در آرامش تمام بودند تا من حرفهایم را بزنم. اینقَدر من در ایشان عظمت دیدم، وقار دیدم، آرامش دیدم، ثَبات فکر دیدم که کم آوردم. آنجا دیگر زانو زدم. فَهمیدم که ایشان به دنبال بَحث و جَدل نیست؛ یک چیزی دارد که احتیاجی ندارد تا کسی بگوید او قانع کرد یا قانع نکرد. او میخواهد حرف را روشن کند. میخواهد طرف مقابل هرچه باشد، این یک وجود دیگری است. او یک تافتهی جُدابافتهای است که من هیچجایی این حقیقت را ندیده بودم؛ ولی از آنجا که البته بنده با دیدِ مَحدود طلبگیام مُعتقد هستم که آقای طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) استعداد ایشان را درست دیدند و تَصرُّف کردند. این چیزها گفتنی نیست. گفتن آدم را آدم نمیکند. باید کسی باشد که وَصل باشد. «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند[۲۴]». مرحوم آقای خوشوقت ما ـ که رضوان خداوند بر او باد ـ با همهی عُرفا آشنا بودند. گذشتگان در هرجا خبری بوده است، ایشان آنجا بودهاند. گاهی مُدّتها به شهر همدان میرفتند و خدمت مرحوم آیت الحقّ آقای «شیخ جواد انصاری[۲۵]» (اعلی الله مقامه الشریف) که مُستقیماً تربیتشدهی خداوند بود. ایشان اُستاد سِیر و سُلوک و توحیدی نداشتند؛ ولی اِشراق الهی بود. او هم اُعجوبه بود. آقای خوشوقت (رضوان الله علیه) فرمودند: من هرجا خبری بود، آنجا حُضور پیدا کردم؛ ولی ناقهی دل ما دَرب خانهی علّامهی طباطبایی (رحمت الله علیه) زانو زد. من هرچه دارم از آقای طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) دارم. آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) در فقه در حدّی بودند که بنده این را از مرحوم آیت الله العُظمی آقای بَهجت (اعلی الله مقامه الشریف) نَقل میکنم. آقای بَهجت فرمودند: آقای طباطبایی (رحمت الله علیه) در فقه هیچچیزی کمتر از «آقای خویی» (سلام الله علیه) نداشت. آقای خویی (رحمت الله علیه) بَحر ذَخّار بودند. الحقّ و الانصاف جُزء افتخارات شیعه هستند. هم کَثرت آثار ایشان، هم تربیت شاگردان ایشان که اینقَدر مَرجع تربیت کردند. آقای خویی (رضوان الله تعالی علیه) در مسألهی فقاهت خیلی مهمّ بودند. آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) فرمودند: آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) چیزی کمتر از آقای خویی (رحمت الله علیه) نداشت. حاشیهای که بر کفایه دارند و حَواشی که بر کُتُب علمی دیگر دارند. بنابراین ایشان یک شخصیّت جامعی بودند که هم در علم، هم در عمل، هم در سِیر باطنی و شُهودی به مقاماتی رسیده بودند. حالا اَسرار مَگویی هم هست که برای جلسات عُمومی نیست. شما بزرگواران این مقدار را از ما بپذیرید و انشاءالله به بزرگی خودتان بضاعت کم ما را مورد اِرفاق قرار میدهید و از خداوند بخواهید که خداوند از ما قبول کند. ما هم با اینها سِنخیّتی نداریم. بین ما و آقای طباطبایی (رحمت الله علیه)، بین ما و امام (رضوان الله تعالی علیه) و بین ما و آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) فاصلهی نُجومی است. ما کُجاییم و اینها کُجا هستند. ولی وعده دادند: «مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ[۲۶]»؛ خدایا! تو شاهد باش که ما آقای طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) را دوست داریم، ما امام (رضوان الله تعالی علیه) را دوست داریم، ما مقام مُعظم رهبری (حفظه الله) را دوست داریم. ایشان جُزء اَنوار درخشان آسمان بندگی هستند. ما اینها را دوست داریم و به این محبّتی که خداوند نسبت به صالحین داده است، اُمید داریم.
روضه و توسّل به حضرت صدیقهی طاهره (سلام الله علیها)
چون ایّام هم ایّام حضرت زهرا (سلام الله علیها) است، نمیتوانم برایتان روضه نخوانم. یکی از ویژگیهای مرحوم آقای طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) گریه بود. ایشان خیلی اهل بُکاء بودند، مَخصوصاً در مجالس روضه. اشکهای ایشان جَهنده بود، فَوارن داشت. بُکاء ایشان خیلی رِقّتبار بود. انشاءالله ثَواب این مجلس را هم به روح بلند علّامهی طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) هدیه کنیم. عَرضه داشت: یا امیرالمؤمنین! مَطالبی دارم که تا به حال به شما نگفتهام؛ اگر مَحذور دارید من به کسی دیگر بگویم. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: نه فاطمه جان! هرچه میگویی بگو خودم مُنتظر میشوم. عَرضه داشت: یا علی! مُدّتی در خانهات بودم، شریک زندگیات بودم. «مَا عَهِدْتَنِی کَاذِبَهً وَ لَا خَائِنَهً[۲۷]»؛ از من دروغی نشنیدی. با این حال علی جان حَلالم کُن. ساعَدَ الله قَلبکَ یَا أمیرالمُؤمِنین! وجود مُقدّس مولا مُنقلب شدند. فرمودند: فاطمه جان! مَقام تو بالاتر از این حرفهاست. اگر قرار باشد کسی از دیگری حَلالیّت بخواهد، باید علی از فاطمه حَلالیّت بطَلبد. هرچه به سرت آمد، در خانهی من آمد. ـ این زبانِ حالش است ـ پَهلویت شکسته نبود، بازویت وَرمکرده نبود، صورت کَبود نبود، سینه سوخته نبود. «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ[۲۸]»؛ حُسین جان! بدن فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) نَحیف شد، آب شد، جَراحت برداشت؛ اما چهارسُتون بدن سالم بود. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به وصیّت عمل کرد، حضرت زهرا (سلام الله علیها) را غُسل داد، او را کَفَن کرد، در قَبر گذاشت. اما وقتی حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) کنار گودال قَتلگاه آمد آنچنان مَحو شده بود. نازدانه جلو آمد؛ «هذا نَعْشُ مَنْ[۲۹]»؛ این جنازهی چه کسی است که اینطور ماتزَدهای؟ جواب داد: «هَذَا نَعشُ أَبیِکَ اَلحُسَینِ عَلَیهِ السَّلام»؛ این پدرت است که به این روز اُفتاده است…
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] الکافی، جلد ۱، صفحه ۳۵٫
«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اَلْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ اَلْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : مَنْ تَعَلَّمَ اَلْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ اَلسَّمَاوَاتِ عَظِیماً فَقِیلَ تَعَلَّمَ لِلَّهِ وَ عَمِلَ لِلَّهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ».
[۳] سوره مبارکه فاطر، آیه ۱۰٫
«مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعًا ۚ إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ ۚ وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ ۖ وَ مَکْرُ أُولَٰئِکَ هُوَ یَبُورُ».
[۴] سعدی، مواعظ، قصاید، قصیده شماره ۲۸٫
[۵] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف کمیل.
«اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِى وَسِعَتْ کُلَّ شَىْءٍ، وَ بِقُوَّتِکَ الَّتِى قَهَرْتَ بِها کُلَّ شَىْءٍ، وَ خَضَعَ لَها کُلُّ شَىْءٍ، وَ ذَلَّ لَها کُلُّ شَىْءٍ، وَ بِجَبَرُوتِکَ الَّتِى غَلَبْتَ بِها کُلَّ شَىْءٍ، وَ بِعِزَّتِکَ الَّتِى لَایَقُومُ لَها شَىْءٌ، وَ بِعَظَمَتِکَ الَّتِى مَلَأَتْ کُلَّ شَىْءٍ، وَ بِسُلْطانِکَ الَّذِى عَلَا کُلَّ شَىْءٍ، وَ بِوَجْهِکَ الْباقِى بَعْدَ فَنَاءِ کُلِّ شَىْءٍ، وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِى مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَىْءٍ، وَ بِعِلْمِکَ الَّذِى أَحَاطَ بِکُلِّ شَىْءٍ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الَّذِى أَضَاءَ لَهُ کُلُّ شَىْءٍ؛ یَا نُورُ یَا قُدُّوسُ، یَا أَوَّلَ الْأَوَّلِینَ، وَ یَا آخِرَ الْآخِرِینَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تَهْتِکُ الْعِصَمَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تُنْزِلُ النِّقَمَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تُغَیِّرُ النِّعَمَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تَحْبِسُ الدُّعَاءَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تُنْزِلُ الْبَلَاءَ؛ اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِى کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ، وَ کُلَّ خَطِیئَهٍ أَخْطَأْتُها. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَتَقَرَّبُ إِلَیْکَ بِذِکْرِکَ، وَ أَسْتَشْفِعُ بِکَ إِلَىٰ نَفْسِکَ، وَ أَسْأَلُکَ بِجُودِکَ أَنْ تُدْنِیَنِى مِنْ قُرْبِکَ، وَ أَنْ تُوزِعَنِى شُکْرَکَ، وَ أَنْ تُلْهِمَنِى ذِکْرَکَ. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ سُؤَالَ خَاضِعٍ مُتَذَلِّلٍ خَاشِعٍ، أَنْ تُسامِحَنِى وَ تَرْحَمَنِى، وَ تَجْعَلَنِى بِقَِسْمِکَ رَاضِیاً قانِعاً، وَ فِى جَمِیعِ الْأَحْوَالِ مُتَواضِعاً…».
[۶] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۴۹٫
«وَ رَسُولًا إِلَىٰ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ ۖ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِی الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ وَ أُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَهً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ».
[۷] سید ابوالحسن اصفهانی (۱۲۸۴- ۱۳۶۵ق)، فقیه و مرجع تقلید شیعیان . او از شاگردان خاص آخوند خراسانی بود. پس از وفات نائینی و حائری یزدی در ۱۳۵۵ق و آقا ضیاء عراقی در ۱۳۶۱ق، مرجعیت تقلید شیعیان در بخش عمده جهان تشیع در شخص اصفهانی منحصر شد. اصفهانی در امور سیاسی و بهخصوص در حمایت از مشروطه موضعگیری میکرد. حضور وسیع مردم در مراسم سوگواری درگذشت وی، در آبان ۱۳۲۵ش (ذیحجه ۱۳۶۵ق) در شکست فرقه دموکرات در آذربایجان مؤثر بود. سید ابوالحسن اصفهانی فرزند سید محمد در روستای مَدیسه از توابع لنجان اصفهان زاده شد. اجداد او از سادات موسوی بهبهان بودهاند و نسب آنها به موسی بن ابراهیم بن امام موسی کاظم (علیه السلام) میرسد. جد او سید عبدالحمید از عالمان دینی و از شاگردان صاحب جواهر و شیخ موسی کاشف الغطا بود در تاریخ تولد سید ابوالحسن اختلاف است و به نقل از سید موسی شبیری زنجانی، او تاریخ ولادتش را اظهار نمیکرد چون از مرتاضی شنیده بود که هرگاه تاریخ ولادتش را اظهار کند همان سال از دنیا خواهد رفت. آقابزرگ تهرانی تاریخ تولد او را با تعبیر «شنیده شده»، سال ۱۲۸۴ق ذکر کرده است ولی سید موسی شبیری نقل میکند: عکسی را در مزار او دیده که سال تولد او را ۱۲۷۱ق نوشته است. وی هنگام وفات تقریباً ۹۵ ساله بود. سید ابوالحسن دروس مقدماتی حوزه علمیه را در روستای مدیسه خواند و در آغاز جوانی به حوزه علمیه اصفهان رفت. پدرش به خاطر سختیهایی ـ مثل فقر و دوری از خانواده ـ که در مسیر تحصیل بر طلاب وارد میشد با طلبه شدن او مخالف بود. او در اصفهان، در مدرسه نیمآورد با استفاده از محضر استادان آن حوزه به تکمیل دانش در علوم نقلی و عقلی پرداخت. وی پس از گذراندن سطوح فقه و اصول، به درس خارج استادان این حوزه راه یافت. از میان همه استادانش در حوزه اصفهان، تنها شخصیتی که خود سید ابوالحسن به نام و نشان از او یاد کرده، آخوند ملامحمد کاشانی است. که از مدرسان علوم عقلی و ریاضی بود. از دیگر استادان او در اصفهان سید مهدی نحوی، سید محمد باقر دُرچهای، سید هاشم چهار سوقی، ابوالمعالی کلباسی و جهانگیرخان قشقایی را برشمردهاند.
پس از فوت آخوند خراسانی بعضی از مردم خراسان -به تصریح خود اصفهانی – برای تقلید به او مراجعه کردند. مرجعیت عامه پس از آخوند خراسانی به سید محمد کاظم طباطبائی یزدی و میرزا محمد تقی شیرازی منتقل شد و شیرازی، نخستین مرجعی بود که احتیاطات خود را به اصفهانی ارجاع داد. همچنین نوشتهاند که محمدتقی شیرازی، ابوالحسن اصفهانی و نیز شریعت اصفهانی را پس از خود شایسته مقام مرجعیت معرفی کرده بود. پس از وفات نائینی و حائری یزدی در ۱۳۵۵ق و آقا ضیاء عراقی در ۱۳۶۱ق، مرجعیت تقلید شیعیان در بخش عمده جهان تشیع در شخص اصفهانی منحصر شد. او، تمام استفتائات و نامههایش را خودش جواب میداد و درخواست اطرافیان برای استخدام نویسنده را رد کرد. او توجیه رد این درخواست را حفظ آبرو و فاش نشدن نام کسانی که در برخی نامهها به او ناسزا میگفتند میدانست. آیتالله بروجردی، در پاسخ به تعدادی از تجار تبریز ـ که در زمان حیات سید ابوالحسن اصفهانی ـ از وی درخواست رساله کرده بودند، نوشت: «رساله دادن برای من آسان است، ولی شَقِّ عصای (دو دستگی) مسلمین است. فعلاً پرچم اسلام در دست آیتالله اصفهانی است. ایشان، مرجع عموم هستند.» ابوالحسن پس از یک بیماری کوتاه و در بازگشت از لبنان به کاظمین، در ۹ ذیالحجه ۱۳۶۵ق، ۱۳ آبان ۱۳۲۵ش در گذشت. جنازه او را از کاظمین به نجف منتقل کرده و در یکی از حجره های حرم امام علی (علیه السلام) دفن کردند. گفته شده حضور مردم در مراسم سوگواری درگذشت اصفهانی در آبان ۱۳۲۵ (ذیحجه ۱۳۶۵ق) در شکست فرقه دموکرات آذربایجان مؤثر بود.
[۸] سوره مبارکه فصلت، آیه ۵۳٫
«سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ۗ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ».
[۹] سوره مبارکه نجم، آیه ۴۲٫
[۱۰] سوره مبارکه علق، آیه ۸٫
[۱۱] سوره مبارکه جاثیه، آیه ۲۳٫
«أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَىٰ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَىٰ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِ غِشَاوَهً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ ۚ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ».
[۱۲] همان.
[۱۳] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۶۹٫
«وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ».
[۱۴] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۷۵، صفحه ۳۵۸٫
«وَ قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: اَلْمُؤْمِنُ یَحْتَاجُ إِلَى ثَلاَثِ خِصَالٍ تَوْفِیقٍ مِنَ اَللَّهِ وَ وَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّنْ یَنْصَحُهُ».
[۱۵] همان.
[۱۶] البحار و سائر المصادر التی نقلت هذه الروایه ، اوردت کلمه «سفیه»، لکن نظرا لعدم صحتها، یبدو أنّها تصحیف من «سیفه» کما أتت فی تأریخ دمشق ، ج ۲۲، ص ۳۲۲٫ و إن کان هذا المصدر لم ینسب العباره للإمام.
«الإمامُ زینُ العابدینَ علیه السلام: هَلَکَ مَن لَیسَ لَهُ حکیمٌ یُرشِدُهُ، و ذَلَّ مَن لَیسَ لَهُ سَفیهٌ [سیفه]».
[۱۷] سوره مبارکه نجم، آیه ۳۹٫
[۱۸] نهج البلاغه، بخشی از خطبه ۱۰۹؛ هنگام مرگ.
«…فَغَیْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ؛ اجْتَمَعَتْ عَلَیْهِمْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ وَ حَسْرَهُ الْفَوْتِ، فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ وَ تَغَیَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ، ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ فِیهِمْ وُلُوجاً، فَحِیلَ بَیْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَیْنَ مَنْطِقِهِ وَ إِنَّهُ لَبَیْنَ أَهْلِهِ یَنْظُرُ بِبَصَرِهِ وَ یَسْمَعُ بِأُذُنِهِ عَلَى صِحَّهٍ مِنْ عَقْلِهِ وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ، یُفَکِّرُ فِیمَ أَفْنَى عُمُرَهُ وَ فِیمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ، وَ یَتَذَکَّرُ أَمْوَالًا جَمَعَهَا أَغْمَضَ فِی مَطَالِبِهَا وَ أَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّحَاتِهَا وَ مُشْتَبِهَاتِهَا، قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا، تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ [یُنَعَّمُونَ] یَنْعَمُونَ فِیهَا وَ یَتَمَتَّعُونَ بِهَا، فَیَکُونُ الْمَهْنَأُ لِغَیْرِهِ وَ الْعِبْءُ عَلَى ظَهْرِهِ وَ الْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهُونُهُ بِهَا، فَهُوَ یَعَضُّ یَدَهُ نَدَامَهً عَلَى مَا أَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ وَ یَزْهَدُ فِیمَا کَانَ یَرْغَبُ فِیهِ أَیَّامَ عُمُرِهِ، وَ یَتَمَنَّى أَنَ الَّذِی کَانَ یَغْبِطُهُ بِهَا وَ یَحْسُدُهُ عَلَیْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ؛ فَلَمْ یَزَلِ الْمَوْتُ یُبَالِغُ فِی جَسَدِهِ حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ، فَصَارَ بَیْنَ أَهْلِهِ لَا یَنْطِقُ بِلِسَانِهِ وَ لَا یَسْمَعُ بِسَمْعِهِ، یُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِی وُجُوهِهِمْ یَرَى حَرَکَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ وَ لَا یَسْمَعُ رَجْعَ کَلَامِهِمْ؛ ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ الْتِیَاطاً بِهِ [فَقَبَضَ بَصَرَهُ کَمَا قَبَضَ سَمْعَهُ] فَقُبِضَ بَصَرُهُ کَمَا قُبِضَ سَمْعُهُ وَ خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ فَصَارَ جِیفَهً بَیْنَ أَهْلِهِ قَدْ [أُوحِشُوا] أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ، لَا یُسْعِدُ بَاکِیاً وَ لَا یُجِیبُ دَاعِیاً؛ ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ فِی الْأَرْضِ، فَأَسْلَمُوهُ فِیهِ إِلَى عَمَلِهِ وَ انْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ…».
[۱۹] نهج البلاغه، بخشی از خطبه ۱۹۳ (مشهور به خطبه متقین)؛ صفات پرهیزکاران.
«…فَالْمُتَّقُونَ فِیهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ؛ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ؛ غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ، وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ؛ نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی الْبَلَاءِ، کَالَّتِی نُزِّلَتْ فِی الرَّخَاءِ؛ وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ] عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَهَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ؛ عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ؛ فَهُمْ وَ الْجَنَّهُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ؛ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَهٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَهٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِیفَهٌ وَ حَاجَاتُهُمْ خَفِیفَهٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَهٌ؛ صَبَرُوا أَیَّاماً قَصِیرَهً، أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَهً طَوِیلَهً، تِجَارَهٌ مُرْبِحَهٌ یَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ؛ أَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا فَلَمْ یُرِیدُوهَا، وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا…».
[۲۰] نهج البلاغه، حکمت ۲۱؛ نکوهش ترس و حیای بیجا.
«وَ قَالَ ( علیه السلام ) : قُرِنَتِ الْهَیْبَهُ بِالْخَیْبَهِ وَ الْحَیَاءُ بِالْحِرْمَانِ وَ الْفُرْصَهُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ».
[۲۱] معانی الأخبار، جلد ۱، صفحه ۳۴۲٫
«أَبِی رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى اَلْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى بْنِ عِمْرَانَ اَلْأَشْعَرِیِّ بِإِسْنَادِهِ اَلْمَذْکُورِ فِی جَامِعِهِ یَرْفَعُهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ: اَلْمَغْبُونُ مَنْ غُبِنَ عُمُرَهُ سَاعَهً بَعْدَ سَاعَهٍ».
[۲۲] تنبیه الخواطر : ۲/۱۵۴٫
[۲۳] الکافی، جلد ۲، صفحه ۷۸٫
«مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْحَجَّالِ عَنِ اَلْعَلاَءِ عَنِ اِبْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : کُونُوا دُعَاهً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ لِیَرَوْا مِنْکُمُ اَلْوَرَعَ وَ اَلاِجْتِهَادَ وَ اَلصَّلاَهَ وَ اَلْخَیْرَ فَإِنَّ ذَلِکَ دَاعِیَهٌ».
[۲۴] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۹۶٫
[۲۵] محمدجواد انصاری همدانی(۱۲۸۰-۱۳۳۹ش) روحانی، عارف و عالم شیعی. وی در ۲۴ سالگی به درجه اجتهاد رسید.علاوه بر فقه، اصول با طبابت نیز آشنا بود. در اثر حادثهای مسیر زندگیاش تغییر یافت و به سلوک و عرفان روی آورد. او مسیر عرفانی خود را بدون استاد طی نمود. از شاگردان عرفان وی میتوان به حسنعلی نجابت شیرازی، سید عبدالحسین دستغیب، سید محمدحسین حسینی طهرانی، محمداسماعیل دولابی اشاره کرد. برخی از ویژگیهای اخلاقی وی، پایبندی به شرع، دوری از شهرت و خدمت به دیگران بود. وی اولین مرحله سلوک را انجام واجبات و ترک محرمات میدانست. افرادی مانند سید علی قاضی و علامه طهرانی از انصاری همدانی به بزرگی یاد کردهاند. بخشی از مستند حدیث سرو زندگی وی را بازسازی کرده است. انصاری همدانی از ۸ سالگی تحصیلات حوزوی را آغاز کرد. علم صرف، نحو و منطق را نزد پدرش آموخت. سپس فقه، اصول و فلسفه را نزد علمایی چون میرزا علی خلخالی و سید علی عرب فراگرفت. درس طب خمسه یونانی را نزد میرزا حسین کوثر همدانی گذراند. در ۲۴ سالگی در همدان صاحب کرسی تدریس شد و علمای آن دیار اجتهادش را تایید کردند. پس از آن به قم مهاجرت کرد و بیش از پنج سال در درس خارج عبدالکریم حائری شرکت نمود. علمایی چون عبدالکریم حائری، سید ابوالحسن اصفهانی، سید محمدتقی خوانساری، قمی بروجردی اجتهاد او را تایید کردند. وی علاوه بر اجتهاد در فقه و اصول، با طبابت نیز آشنا بود و برای درمان بیماران به خانه آنها میرفت. اولین توصیه او برای کسی که میخواست وارد مسیر سلوک شود، انجام واجبات و ترک محرمات بود. بعد از آن اگر تشخیص میداد که طرف واقعا اینها را رعایت میکند، کمکم ابواب معرفتی را برایش باز میکرد. دستورات عبادی وی به شاگردانش، بهاندازهای بود که خسته نشوند. معتقد بود که ذکر بدون توجه قساوت قلب میآورد، از این رو با شاگردان در حد استعدادشان کار میکرد. سفارشش به شاگردان بیاعتنایی به کرامات و مکاشفات بود، مگر در جایی که دستور داشته باشند. روش عرفانی او در تربیت شاگردان مبتنی بر دنیاگریزی نبود بلکه شاگردان را به حضور در اجتماع و شغل مناسب ترغیب مینمود. هنگام برخورد با مشکلات اخلاقی شاگردان، در جلسات عمومی مشکلات شاگردان را با ایما و اشاره عنوان میکرد و گاهی اوقات به بعضیها به صورت خصوصی تذکر میداد.
[۲۶] مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، جلد ۱۲، صفحه ۱۰۸٫
«عِمَادُ اَلدِّینِ اَلطَّبَرِیُّ فِی بِشَارَهِ اَلْمُصْطَفَى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شَهْرَیَارَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْبُرْسِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَیْنِ اَلْقُرَشِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ [إِسْحَاقَ بْنِ] مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ اَلْمُقْرِئِ عَنْ عُبَیْدِ اَللَّهِ بْنِ (مُحَمَّدٍ اَلْأَیَادِیِّ) عَنْ عُمَرَ بْنِ مُدْرِکٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ اَلْمَکِّیِّ عَنْ جَرِیرِ بْنِ عَبْدِ اَلْحَمِیدِ عَنِ اَلْأَعْمَشِ عَنْ عَطِیَّهَ اَلْعَوْفَى عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْأَنْصَارِیِّ قَالَ قَالَ فِی حَدِیثٍ یَا عَطِیَّهُ سَمِعْتُ حَبِیبِی رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ: مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ وَ مَنْ أَحَبَّ عَمَلَ قَوْمٍ أُشْرِکَ فِی عَمَلِهِمْ اَلْخَبَرَ».
[۲۷] روضه الواعظین و بصیره المتعظین، ابن فتّال نیشابوری، ج۱، ص۱۵۰-۱۵۱٫
«ثُمَّ مَرِضَتْ مَرَضاً شَدِیداً فَلَمَّا نُعِیَتْ إِلَیْهَا نَفْسُهَا دَعَتْ أُمَّ أَیْمَنَ وَ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَیْسٍ وَ وَجَّهَتْ خَلْفَ عَلِیٍّ وَ أَحْضَرَتْهُ فَقَالَتْ یَا ابْنَ عَمِّ إِنَّهُ قَدْ نُعِیَتْ إِلَیَّ نَفْسِی وَ إِنَّنِی لَأَرَى مَا بِی لَا أَشُکُّ إِلَّا أَنَّنِی لَاحِقَهٌ بِأَبِی سَاعَهً بَعْدَ سَاعَهٍ وَ أَنَا أُوصِیکَ بِأَشْیَاءَ فِی قَلْبِی قَالَ لَهَا عَلِیٌّ أَوْصِینِی بِمَا أَحْبَبْتِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ فَجَلَسَ عِنْدَ رَأْسِهَا وَ أَخْرَجَ مَنْ کَانَ فِی الْبَیْتِ ثُمَّ قَالَتْ یَا ابْنَ عَمِّ مَا عَهِدْتَنِی کَاذِبَهً وَ لَا خَائِنَهً وَ لَا خَالَفْتُکَ مُنْذُ عَاشَرْتَنِی فَقَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ أَبَرُّ وَ أَتْقَى وَ أَکْرَمُ وَ أَشَدُّ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ أَنْ أُوَبِّخَکِ غَداً بِمُخَالَفَتِی فَقَدْ عَزَّ عَلَیَّ بِمُفَارَقَتِکِ وَ بِفَقْدِکِ إِلَّا أَنَّهُ أَمْرٌ لَا بُدَّ مِنْهُ وَ اللَّهُ جَدَّدَ عَلَیَّ مُصِیبَهَ رَسُولِ اللَّهِ وَ قَدْ عَظُمَتْ وَفَاتُکَ وَ فَقْدُکَ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ مِنْ مُصِیبَهٍ مَا أَفْجَعَهَا وَ آلَمَهَا وَ أَمَضَّهَا وَ أَحْزَنَهَا هَذِهِ وَ اللَّهِ مُصِیبَهٌ لَا عَزَاءَ عَنْهَا وَ رَزِیَّهٌ لَا خَلَفَ لَهَا ثُمَّ بَکَیَا جَمِیعاً سَاعَهً وَ أَخَذَ عَلِیٌّ رَأْسَهَا وَ ضَمَّهَا إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ أَوْصِینِی بِمَا شِئْتِ فَإِنَّکِ تَجِدِینِی وَفِیّاً أُمْضِی کُلَّ مَا أَمَرْتِنِی بِهِ وَ أَخْتَارُ أَمْرَکِ عَلَى أَمْرِی ثُمَّ قَالَتْ جَزَاکَ اللَّهُ عَنِّی خَیْرَ الْجَزَاءِ یَا ابْنَ عَمِّ …. أُوصِیکَ یَا ابْنَ عَمِّ أَنْ تَتَّخِذَ لِی نَعْشاً فَقَدْ رَأَیْتُ الْمَلَائِکَهَ صَوَّرُوا صُورَتَهُ فَقَالَ لَهَا صِفِیهِ إِلَیَّ فَوَصَفَتْهُ فَاتَّخَذَهُ لَهَا فَأَوَّلُ نَعْشٍ عُمِلَ فِی وَجْهِ الْأَرْضِ ذَلِکَ وَ مَا رَأَى أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا عَمِلَ أَحَدٌ ثُمَّ قَالَتْ أُوصِیکَ أَنْ لَا یَشْهَدَ أَحَدٌ جِنَازَتِی مِنْ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ ظَلَمُونِی وَ أَخَذُوا حَقِّی فَإِنَّهُمْ أَعْدَائِی وَ أَعْدَاءُ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَنْ لَا یُصَلِّیَ عَلَیَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ وَ لَا مِنْ أَتْبَاعِهِمْ وَ ادْفِنِّی فِی اللَّیْلِ إِذَا هَدَأَتِ الْعُیُونُ وَ نَامَتِ الْأَبْصَارُ ثُمَّ تُوُفِّیَتْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهَا وَ عَلَى أَبِیهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِیهَا».
[۲۸] شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶٢ش، ص ۱۱۵.
لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ به معنای روزی چون روز تو نیست ای اباعبدالله از سخنان امام حسن مجتبی (علیه السلام) درباره امام حسین (علیه السلام) است. این سخن، واقعه کربلا، چگونگی حادثه، شمار و وضعیت اعتقادی دشمنان اهل بیت را پیشگویی و بزرگی مصیبت و عظمت آن را بیان کرده است. راوی اصلی حدیث امام صادق (علیه السلام) است و شیخ صدوق آن را در کتاب امالی به نقل از مفضل بن عمر از وکلای امام صادق (علیه السلام)، آورده است.
متن حدیث به این صورت است: «انَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ (عَلَیهِ السَّلام) دَخَلَ یَوْماً إِلَى الْحَسَنِ (عَلَیهِ السَّلام) فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ بَکَى، فَقَالَ لَهُ مَا یُبْکِیکَ یَا أَبَاعَبْدِ اللهِ؟ قَالَ: أَبْکِی لِمَا یُصْنَعُ بِکَ. فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ (عَلَیهِ السَّلام): إِنَّ الَّذِی یُؤْتَى إِلَیَّ سَمٌّ یُدَسُّ إِلَیَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَکِنْ لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّهِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ (صَلَّیَ الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ یَنْتَحِلُونَ دِینَ الْإِسْلَامِ فَیَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِکَ وَ سَفْکِ دَمِکَ وَ انْتِهَاکِ حُرْمَتِکَ وَ سَبْیِ ذَرَارِیکَ وَ نِسَائِکَ وَ انْتِهَابِ ثِقْلِکَ فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِی أُمَیَّهَ اللَّعْنَهُ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً وَ یَبْکِی عَلَیْکَ کُلُّ شَیْءٍ حَتَّى الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ الْحِیتَانِ فِی الْبِحَارِ».
[۲۹] معالی السبطین حائری، ج ۲، ص ۵۰.
پاسخ دهید