روز جمعه مورخ ۶ بهمن ماه ۱۴۰۲، مراسم شب وفات حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بعد از نماز مغرب و عشاء در آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» و حضور عموم مردم و زائران این آستان مقدس برگزار گردید؛ مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- مُقدّمه
- خداوند متعال به انسان دستور اِستعمار داده است
- وجودِ حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) مایهی آبادی زمین خواهد شد
- رسیدن به مقام خلافت اللهی موجب آبادی انسان میشود
- انسان باید تلاش کند تا آیینهی خدانَما بشود
- درس مقاومت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) برای شیعیان
- حضور پُرشور مردم در انتخابات تیری بر کالبُد دشمنان و تَحریمها خواهد بود
- حضرت زینب (سلام الله علیها) مَظهر صفات الهی بودند
- روضه و توسّل به حضرت زینب (سلام الله علیها)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
مُقدّمه
«وَ جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ[۲]»؛ رحلت جانگُداز پیامآور سیّد شهیدان عالَم و در خون خُفتگان کربلا و همهی بَشریّت، نگهبان خونهای پاک قُربانیان مَشلخ عشق، پاسدار خون امام حسین (علیه السلام)، حافظ جان امام زینالعابدین (علیه السلام)، مادر شهیدان، خواهر شهدا، عمّهی شهدا، دختر شهید مِحراب علی مرتضی (علیه السلام)، اِفشاگر نفاق مُنافقان، قهرمان میدان مقاومت و بزرگ مُجاهدهی جهاد تبیین، بیبی عالَم، عصمت صُغری حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) را به امام زمانمان (ارواحنا فداه) و همهی وجدانهای پاک و به شما دلدادگان به اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) و در ماتم نشستگان تسلیت عرض میکنم.
خداوند متعال به انسان دستور اِستعمار داده است
در مَنظر قرآن کریم مقام انسانیّت که همان مقام خلافت الهی است. خداوند متعال هر انسانی را که به روی زمین اِعزام فرموده است و در روی زمین در کلاس آزمون مُشارکت داده است، در دو جبهه مأموریت دارند و در روز قیامت هم مورد سؤال قرار میگیرند. یکی آباد کردن زمین است. بَشر آمده است تا این زمین را آباد کند. زمین سُفرهی خداست. رِزق بندگان خدا در زمین است. اگر بَشر درست کار کند، به اندازهای که رَفع نیازِ عُمومی بشود، خداوند متعال اَرزاق را در دل زمین گُنجانده است. زمینهایی که قابلیّت برای کِشت دارند، اگر کِشت بشود و اگر ذَخایری که درون زمین هست، از مَعادن و جَواهرات و اَنواع سنگهای قیمتی را شناسایی کند و در بازار تجارت از اینها استفاده کند، اگر زمینهی جوشش آب را از طُرق علمی به دست بیاورد و در زندگی با قَناعت زندگی کند و از اِسراف پَرهیز کند، زمین پاسخگوی نیاز همگان است. عَرضه و تَقاضا در حکمت الهی ضروری دیده شده است. لذا فرمود: «فَامْشُوا فِی مَنَاکِبِهَا وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ[۳]»؛ بر گُردهی زمین سوار بشوید، راه بروید و رِزقتان را به دست بیاورید. لذا یکی از مأموریتهای بَشر «وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا[۴]» است. اِستعمار که امروز در ذهن ما لَفظ توهینی به حساب میآید، آمریکا اِستعمارگر است، انگلیس اِستعمارگر است، کشورهای قدرتمند شاخدارِ دندان تیزکرده مَمالک ضعیف را اِستعمار میکنند. علّت آن تَحریفی است که در مَعنا به وجود آمده است. آنها به بَهانهی آباد کردن آمدند، ولی خراب کردند؛ به بَهانهی آزاد کردن میآیند، اسیر میکنند؛ والّا لَفظ اِستعمار به مَعنای آباد کردن است و خداوند متعال اِستعمار را از همهی ما خواسته است که آباد کردن زمین میباشد.
وجودِ حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) مایهی آبادی زمین خواهد شد
انشاءالله امام زمانی هستید، این دعای عَهد را هر روز صُبح میخوانید. مرحوم «آقای میرزا جواد آقای ملکی تبریزی[۵]» (اعلی الله مقامه الشریف)، آیت الحقّ، استاد اخلاق امام راحل (رضوان الله تعالی علیه) که از قبر شریف ایشان بزرگان ما کَرامت دیدهاند و میبینند. از «قبرستان شیخان» غفلت نکنید. آنجا اولیاءالله فراوانی پاسخگوی خواستههای شما هستند و یکی از اولیای مُسلّم خداوند متعال، مرحوم بُرهان الموحّدین، آقای میرزا جواد آقای ملکی تبریزی (اعلی الله مقامه الشریف) است. ایشان سه چیز را توصیه میکند؛ یکی دعای عَهد است. میگویند: شیعه باید مُلتزم باشد و صبحها دعای عَهد را فراموش نکنید. دعای عَهد سرود عاشقانهی صبحگاهی چشم به راهان آقای ما حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) است. ما یک آقایی داریم، ما یک صاحبی داریم، ما یک سفرکردهای داریم. هر روز صبح او را یاد کنید و دعایش کنید. یک جُمله از دعاهای دعای عَهد این است: «وَ اعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ، وَ أَحْیِ بِهِ عِبادَکَ[۶]»؛ خدایا! شهرها را با وجود مبارک ایشان آباد کُن. اگر آقایمان بیاید، دنیا آباد میشود.؛ «وَ اعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ». «وَ أَحْیِ بِهِ عِبادَکَ»؛ این دلها مُرده است. اگر آقایمان بیاید، دلهای ما را هم زنده میکند. بندگان خدا را زنده میکند، سرزمینها را آباد میکند که این جُزء دعاهای ماست.
رسیدن به مقام خلافت اللهی موجب آبادی انسان میشود
نکتهی دوّم آباد کردن زمینه است و آن رسیدن به مقام خلافت الهی است. خداوند متعال فرموده است: «وَ اسْتَخْلَفَکُمْ فِیهَا»؛ شاید در این آیهی کریمهی «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ[۷]»، همهی انسانها در آن روز جلوهی امامت امام زمان (ارواحنا فداه) میشوند، رنگ امام زمان (ارواحنا فداه) پیدا میکنند، اُلگو میشوند. «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ[۸]»؛ این عبارت «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ» از نظر احتمالات تفسیری یکی این است که ظالمها و غارتگرها را میبَریم و زمین «یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ[۹]»؛ بندگان صالح خدا که در رأس آنها امام زمان ما (ارواحنا فداه) است و یاران و پیروان امام زمان (ارواحنا فداه) همه جای عالَم برای شما خواهد بود. آنها را میبَریم و شما وارث آنها میشوید. و در استخلاف هم همینگونه است؛ آنها را برمیداریم و شما را به جای آنها قرار میدهیم. اما یک احتمال لطیفتری هم هست. «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» یعنی اگر امام زمان (ارواحنا فداه) بیاید، همهی شما رنگ خدا میگیرید، خلیفهی خدا میشوید. استخلاف به مَعنای طلب خلافت است. حضرت آدم (علیه السلام)، انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین)، خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) خُلفاءالله هستند، ولی خلافتشان اِکتسابی نیست، بلکه موهبتی است. دیگران میتوانند با بندگی خدا و اطاعت خدا، خلیفهی خداوند متعال بشوند. «عَبْدِی أَطِعْنِی أَجْعَلْکَ مِثْلِی[۱۰]»؛ بندهی من! عُبودیّت خدا را در زندگی نَصبالعین خودت قرار بده، از خطّ بندگی پای خود را به آن طرف نگذار، تو را آیینهی خودم قرار میدهم. مَثَل خدا میشوی. خداوند متعال مِثل ندارد؛ ولی آیینه دارد، خدانما هست. میگویند که علی (علیه السلام) خدا نیست، از خدا جُدا نیست. شما هم اگر شیعهی علی (علیه السلام) باشید، از خدا جُدا نیستید. لذا تَعبیر زیبای خودِ قرآن کریم این است که میفرماید: «صِبْغَهَ اللَّهِ[۱۱]»؛ کلمهی «صِبغه» با حرف «صاد» به معنای رنگ است. «صِبْغَهَ اللَّهِ» یعنی رنگ خدا گرفتن. مگر خداوند متعال رنگ دارد؟ بله، این صفات خدا، این اَسماء خدا، این هزار و یک اسمی که در دعای شریف «جوشن کبیر» میخوانید، اگر همّت شما بلند بود، اینقَدر که ما غُصّهی دنیا را میخوریم، غُصّهی نَقص خودمان و عیب خودمان را بخوریم که ما الهی نیستیم، ما رَبّانی نیستیم، ما بوی خدا نمیدهیم، ما خویِ خدا را نداریم، صفات خداوند متعال در وجودمان نیست. اگر غُصّهی نداشتن کَمالات الهی را در وجودمان داشته باشیم، خداوند متعال ببیند عَطش داریم، صفات خودش را در وجود ما هم قرار میدهد. خداوند متعال کَریم است و شما هم کَریم میشوید؛ خداوند متعال غیاث است، پَناه است و شما هم پَناه میشوید؛ خداوند متعال رَزّاق است و روزی میدهد، شما هم سُفرهی مردم را گرم میکنید؛ خداوند متعال ناصر است، شما هم ناصر میشوید، کمک بندگان خدا میشوید، عونِ مظلوم میشوید، خَصم ظالم میشوید؛ خداوند متعال رئوف است، شما هم رأفت و مهربانی در وجودتان پیاده میشود. این صفات الهی قابل اِکتساب است.
انسان باید تلاش کند تا آیینهی خدانَما بشود
خداوند متعال ما را با خودش آشنا کرده است، صفات عُلیای خودش را، اَسماء حُسنای خودش را، اَسماء جَمالیه و جَلالیهی خودش را در قرآن کریم، در اَدعیه، در روایات به ما مُعرّفی کرده است تا دل ما را ببرد و ما این صفات را از خداوند متعال طلب کنیم و آیینهی خداوند بشویم. هرکسی ما را میبیند، گویا خداوند را میبیند. این حدیثی که حضرت امام باقر (علیه السلام) از حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) نَقل میکنند که از عیسی (علیه السلام) پرسیدند: «یَا رُوحَ اَللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ[۱۲]»؛ ای روح خدا! به ما بگویید که دوست خوب کُدام است؟ ما با چه کسی مناسبت است که مُجالست کنیم؟ فرمودند: با کسی که ۳ صفت دارد: اولّین صفت «مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اَللَّهَ رُؤْیَتُهُ[۱۳]» است. با کسی مُعاشرت کنید که وقتی او را میبینید، به یاد خدا بیفتید. این ائمهی ما (سلام الله علیهم اجمعین) جُز خدا در زندگیشان نیست. لذا وقتی که یا علی میگویید، یادِ خدا کردن است؛ یا امام رضا (علیه السلام) که میگویید، یادِ خدا کردن است؛ چون همهی شُئون زندگی اینها فِلش به سوی خدا بوده است، هدایتِ اِلیالله بوده است، دعوت اِلیالله بوده است. این اِتّصاف صفات الهی خلافت الهی میشود. خلافت الهی دَرجات دارد. بعضیها در شفادادن خلیفهی خدا هستند. مرحوم آقای «شیخ حسنعلی نخودکی[۱۴]» (اعلی الله مقامه الشریف) مریضهایی که دکترها آنها را مأیوس کردند، گاهی از هندوستان به مشهد مُقدّس میآمدند و به آقای شیخ حسنعلی نخودکی (اعلی الله مقامه الشریف) پَناه میبُردند. او یک شکرپَنیر میداده و میگفته که بخور که مریضت خوب میشود؛ آن شخص میگفته که من مریض نیستم و مریض من در آنجاست؛ میگفته که میدانم، ولی اگر تو بخوری او خوب میشود. بعدها آقای شیخ حسنعلی (اعلی الله مقامه الشریف) گفته بود: ما به بعضیها دعا میدهیم، به بعضیها خوردنی میدهیم، به بعضیها دَوا میدهیم، برای اینکه در حقّ ما غُلوّ نکنند؛ ولی خداوند متعال صفت شافیبودنش را به ما داده است. هر مریضی را که اراده کنیم خوب بشود، خوب میشود. «عَبْدِی أَطِعْنِی أَجْعَلْکَ مِثْلِی»؛ در چه جهت؟ «أنَا أقُولَ لِلأشیاءِ کُن فَیَکُون وَ أنتَ تَقُولُ لِلأشیاءِ کُن فَیَکُون[۱۵]»؛ این «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) را نشناختیم. اینکاره بودند، مُنتها اینها خودشان را نشان ندادند. این مُقدّمه بود که هم یک درسی از قرآن کریم را در دو جبهه مأموریت خودمان را اِحراز کنیم، آباد کردن زمین وظیفهی همگان است. خراب کردن زمین، ویران کردن زمین، بایر کردن زمین، عَقیم کردن زمین با این اَبزار شیمیایی یا محلهای زِراعی را به صورت ساختمان درآوردن، اینها مشکل دارد، مشکل اخلاقی دارد، مشکل شَرعی دارد. باید زمین را آباد کرد. رِزق مردم را زمین باید بدهد؛ ولی ما باید زمین را آباد کنیم تا روزیمان روزی حَلال و دَرخور همگان باشد. این یک نکته است. نکتهی دوّم این است که خودمان را آباد کنیم، زمینه را آباد کنیم، دلمان را آباد کنیم. آباد کردن انسان، آباد شدن انسان و آباد شدن دل ما به این است که این دل خانهی خداوند متعال بشود و خداوند از این خانه بدش نیاید. صفات خودش را در این دل به وَدیعت بگذارد. دل انسان مَخزن اَسرارِ خدا بشود. روایت است که قلب انسان «قَلْبَ اَلْمُؤْمِنِ عَرْشُ اَلرَّحْمَنِ[۱۶]» است. اگر قلبت عَرش رحمان شد، میدانید چِلچراغ عَرش ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) هستند؟ «خَلَقَکُمُ اللّهُ أَنْواراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتّى مَنَّ عَلَیْنا بِکُمْ[۱۷]»؛ اَنوار ائمهی ما (سلام الله علیهم اجمعین)، پیامبر ما (صلی الله علیه و آله و سلم)، حضرت امیرالمؤمنین ما (علیه السلام)، حَسنین ما (علیهما السلام)، اُمّ الحَسنین (علیهما السلام)، اُمّ الزینبین (علیهما السلام)، حضرت زهرای ما (سلام الله علیها) نور عَرش بودند و خداوند متعال به ما منّت گذاشت که به اینجا نُزول اِجلال کردند. اینها نور عَرش هستند. اگر قلب ما عَرشی شد، عَرش شد، بدانید که نور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، جَمال حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، عصمت فاطمهی طاهره (سلام الله علیها) و عطر وجود نازنین امام حسن مجتبی (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) و همهی امامان ما در قلب شما مُنعکس میشود. دلتان خانهی همهی ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) میشود. لذا دائماً با اینها صفا میکنید. وقتی بلند میشوید، یا علی (علیه السلام) میگویید؛ وقتی مینشینید، یا زهرا (سلام الله علیها) میگویید؛ وقتی راه میروید، یا صاحب الزمان (ارواحنا فداه) میگویید. اینها در دلتان است. مُدام به یاد میآورید، مُدام صدایشان میزنید، در وجود خودتان است، جانتان است. علی (علیه السلام) جانِ ماست، امام حسن مجتبی (علیه السلام) جانِ ماست، امام حسین (علیه السلام) جانِ ماست، فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) جانِ ماست. این مَظهریّت اَسماء الهی میشود. لذا برخی از اولیای ما، خودساختگان و رَهیافتگان ما مَثل ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) بودهاند. یکی این است که دنیا را آباد کنیم. دوّم این است که خودمان را آباد کنیم.
درس مقاومت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) برای شیعیان
آبادی خودمان به این است که ما جلوهی خدا بشویم. ما در کُرسی «کُن فیکون» بنشینیم. ما بتوانیم در اَشیاء و در موجودات تَصرّف کنیم. این کَمال دَرخور وجود آدمی هست و امشب که متعلّق به یک بانویی است که همهی عالَم بدهکار اوست، اگر حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) خون خودش را به پای درخت اسلام نریخته بود، این درخت میخُشکید. امروز خبری از بندگی نبود. او خودش را فدای دین کرد و اگر حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) نبود و خون امام حسین (علیه السلام) را در مَجاری تاریخ مُهندسی نمیکرد، اِفشاگری نمیکرد، پیام امام حسین (علیه السلام) را در شام در کاخ آن نانَجیب مایهی رُسوایی او قرار نمیداد، مردم شام را بیدار نمیکرد، اگر استقامت عملیاش نبود، اگر کَمالات او که در طول مسیر در ۴۰ منزل اسارتی که داشتند، اینها مأموریت جهاد تبیین بود، اینها ارائهی اسلامِ واقعی بود، اینها «کُونُوا دُعَاهً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ[۱۸]» بود، اینها جهاد در تمام اَبعاد زندگی بَشر بود. یک بُعدی نبودند؛ حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) هم آموزگار صبر در اَبعاد مختلف است. شما کجای عالَم سُراغ دارید که یک بانو، آن هم بانوی عزیزکرده، آن هم بانویی که پدرش دوّمین شخصیّت عالَم است، مَظهر العجایب است، مُظهر الغَرائب است، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) امیرزادهی اعظم است، مادرش حضرت فاطمهی طاهره (سلام الله علیها) است، در دامن خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) جایگاه پیدا کرده است، اسم او را خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) از جبرئیل و از خداوند گرفته است و نام «زینب» را بر روی گذاشته است. یک چنین بانویی با این جَلالت، با این کَرامت، با این اصالت خانوادگی، ۴۰ منزل اسیری را تحمّل کند و بعد از این همه داغها، مِحنتها، خشونتهایی که دیده است، تازیانههایی که خورده است، گُرسنگیهایی که کشیده است. «ابن زیاد» (لعنت الله علیه) در مجالس «یزید» (لعنت الله علیه) وقتی پُرسید: دیدی خدا با شما چه کرد؟ حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) جواب دادند: «ما رَایْنا الّا جَمیلًا[۱۹]»؛ خودمان قبول کرده بودیم که در راه دوست این زحمتها را مُتحمّل بشویم تا دین خدا را اِحیا کنیم. راوی میگوید: در شام بعضی از افرادی که عِرق تشیّع داشتند، وقتی این نامردیها و خشونتها و پَلیدیهای شامیان را در مورد آلالله (سلام الله علیهم اجمعین) دیدند، صبرشان سر آمد. غیرت آن مرد را مُنفجر کرد و گفت: میروم دامان امام زینالعابدین (علیه السلام) را میگیرم و میگویم: شما که ولایت مُطلقه دارید، تا چه زمانی میخواهید صبر کنید؟ چرا دستی به دعا برنمیدارید؟ چرا مُعجزه نمیکنید؟ این چه وضعی است که دختر حضرت علی (علیه السلام) را اینگونه با دست بسته در محلههای یهودیها باید به او ناسزا بگویند و سنگ بزنند؟ تا چه زمانی میخواهی صبر کنی. میگوید: جلو آمدم، ولی اُبُهت امامت من را گرفت. نتوانستم هیچچیزی بگویم. گفتم که میروم به سالار قافله که قافله سالار حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بود، میروم و به بیبی میگویم. خدمت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) آمد و خودش را تخلیه کرد و گفت: دختر علی! یعنی دیگر بالاتر از این مُصیبت میشود؟ شما ناموسِ خدایید که با شما اینگونه خشونت میکنند. بیبی یک دستی تکان دادند و فرمودند: نگاه کُن. این شخص نگاه کرد و دید که آسمان پُر از مَلائکه است و هر مَلکی هم یک اسحلهای در دست خود دارد. بیبی فرمود: همهی اینها از قُشون ما هستند. اگر بخواهیم و مأموریت داشته باشیم، ـ بنده با تَعبیر خودم پیام حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) را میرسانم ـ اما ما آمدهایم تا به شیعیانمان درس مقاومت و استقامت بدهیم که اگر کسی بخواهد اهلالله بشود، کسی بخواهد عزیزِ خدا بشود، کسی بخواهد مرگش مرگ عزّت باشد، اَبدیّتش بهشت باشد، «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ[۲۰]»، این آیهی قرآن کریم است. میفرماید: شما فکر کردید که بهشت به همین آسانی عاید کسی میشود؟ هنوز بَلاهایی که بر گذشتگان از مُوحّدان، اینها بعضیهایشان را در میان درخت گذاشتند و اَرّه کردند، چون دین داشتند؛ تا زمانی که مشکلات را در این عالَم تحمّل نکنید، به بهشت نمیرسید. نه به بهشت مَعنویّت در این دنیا میرسید و نه به کمالات الهی نائل میشوید، صفات الهی در وجود شما دیده میشود، نه در برابر دشمنان میتوانید سرتان را بالا بگیرید و عزیز بشوید که نتوانند به شما توسری بزنند. اگر بخواهید عزّت داشته باشید، اگر بخواهید استقلال داشته باشید، اگر بخواهید ناموستان مَحفوظ باشد، اگر بخواهید فرهنگتان را غارت نکنند، غیرتتان را غارت نکنند، عفّت زنانتان را غارت نکنند، باید در سختیها آنهایی را که تا کنون تحمّل کردهاید، باید تحمّل کنید. «نابرده رَنج گنج مُیَسر نمیشود».
حضور پُرشور مردم در انتخابات تیری بر کالبُد دشمنان و تَحریمها خواهد بود
حضرت آقا آیت الله العظمی امام خامنهای (مُدّ ظلّه العالی) فرمودند: ما به قُلّه نزدیک هستیم. انشاءالله قُلّه آمدن امام زمان ما (ارواحنا فداه) است، ظُهور ایشان قُلّه است. انشاءالله داریم نزدیک میشویم. مرحوم آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) میفرمودند: جریانات یَمن را رَصد کنید، هر وقت یَمنیها قیام کردند، مُقدّمهی ظُهور حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) است. انشاءالله نزدیک است، انشاءالله ما هم ببینیم. اما دیدهاید کسانی که میخواهند کوهنوردی کنند، هرچه بالاتر میروند، فشار بیشتر است. وقتی میخواهند به قُلّه نزدیک بشوند، دیگر نَفسنَفس میزنند. لازمهی رُشد مَعنویّت، دیانت، استقلال و عزّت، اقتدار و هیمنهی بر دنیا تحمّل در برابر سختیهاست. انتخابات نزدیک است. حالا این دشمنان شما شروع به سیاهنَمایی کردند. اگر کسی این روزنامههای زَنجیرهای را بخواند، فکر میکند که مردم همگی بیچاره هستند، همگی ذَلیل هستند، همگی زمینگیر هستند، هیچ اُمیدی در این مملکت نیست، قَحطی است و همه دارند همدیگر را میخورند. بنده گاهی تیتر بعضی از روزنامهها را که میبینم، بدنم میلَرزد. این شبکههای مَجازی نقطه ضعفها را بزرگ میکنند. این مملکت اَمنی است. اگر مردم ما ندارند، ایمان دارند، غِنای نَفس دارند. تا کنون کسی در این مملکت از گُرسنگی نمُرده است. این مردمی که ایثار دارند، نِثار دارند، کمکهای مؤمنانه دارند، این بنیادهایی که یادگار حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) است و بعد از حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) هم بنیادهایی که به مردم گرفتار رسیدگی میکنند؛ خودِ مردم ما که مهربانترین مردم عالَم، مردم ایران هستند. گُرسنگی گُرسنگان را تحمّل نمیکنند. الآن بیش از ۵ میلیون نفر از مردم کشور افغانستان در کشور ما هست. برای بچّههای آنها هم گفتهاند که به مدرسه بروند، دارند از امکانات شما استفاده میکنند. قدرت نظامی شما حرف اوّل را در منطقه میزند. اگر آمریکا به شما حمله نمیکند، به این دلیل است که در دَهانش خواهد خورد. امروز شما سر سُفرهی شهیدانتان، زیر پَرچم نیابت امام زمانتان در دنیا قدرتی به حساب میآید. امروز یکی از اَبرقدرتها ایران است. امروز این اعتکافهای شما که بنده از دیشب در شهر تهران در دانشگاهها و مساجد مختلف دعوت بودم و میرفتم با این چهرههای نورانی جوانها و نوجوانها همنشین میشدم. روز گذشته یک گروهی از دختران کوچک آمده بودند و سرود اجرا میکردند و نام امیرالمؤمنین (علیه السلام) را میبُردند که انسان تکان میخورد و اشک انسان جاری میشد. اینها به برکت خون شهدای شماست، به برکت صبر و استقامت شماست، به برکت وفای شماست. اینها میخواهند شما را مأیوس کنند تا حضورتان در انتخابات کمرنگ بشود و وقتی ببینند دولت تکیهگاه ملّی ندارد، هم تَحریمها را اضافه میکنند؛ کما اینکه در فتنه همینگونه شد. دیدند که مردم شکاف دارند و به جان هم میاُفتند، آن شعف ما تَحریمها را به وجود آورد. خداوند متعال بانیان فتنهها را لَعنت کند و خداوند اینها را نیامُرزد که اینگونه به ملّت ما آسیب زدند. هرچه ما نماز جُمعههایمان، اعتکافهایمان، این مجالس اهلبیتمان (سلام الله علیهم اجمعین) پُرشورتر باشد، قُشون امام زمان (ارواحنا فداه) به حساب میآید، قُشون قرآن کریم به حساب میآید، لبیک به خون شهیدانتان به حساب میآید. به خدا قَسم که این وضعیّت گرانیها هم میگذرد، مقداری تقوا، کمی صبر، مقداری دلداری به همدیگر، کمی کمکهای بیشتر داشته باشیم، حل خواهد شد. «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتِینُ[۲۱]»؛ خداوند میگوید که روزی شما در زمین نیست که بیخودی به جان هم میاُفتید. «وَ فِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ[۲۲]»؛ اینها در آسمان است.
حضرت زینب (سلام الله علیها) مَظهر صفات الهی بودند
حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) مَظهر صفات خداوند متعال بود، ولی عرض میکنم که گرچه حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) «اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ[۲۳]» بود، گرچه قرآن کریم میفرماید: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا[۲۴]»، اگر شما هم تقوا داشته باشید، سالک اِلیالله باشید، خداوند متعال علم لَدُّنی را به شما هم میدهد. کما اینکه خیلی از بزرگان ما از اَسرار دلها باخبر بودند. مرحوم آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) گاهی به بنده یک تذکّراتی میدادند که گویا در خانهام نشسته است و دیده است که من چه چیزی را گفتهام و چه چیزی را نگفتهام. میدانستند، باطنهای ما را میدانستند، راههای دور را میدانستند، آینده را میدانستند. این در اثر تقواست که خداوند متعال به بعضیها میدهد. اما علم حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) اِکتسابی نبود، خلافت ایشان از خداوند متعال اِکتسابی نبود. اینکه یک دستی تکان میدهد و تمام مَلائکه لبیک میگویند، مانند یک فرماندهی که به یک پادگان و لشگری دستور بسیج میدهد و یکمرتبه همه تکان میخورند، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) فرماندهی مَلائکه را در اختیار داشت. با یک فرمان همهی مَلائکه خودشان را مُسلّحانه در حضور حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) حاضر کردند. اما بیبی ما این مقام را بر سر کلاس به دست نیاورده است، با ریاضت به دست نیاورده است؛ دلیل آن هم قول امام زمانش حضرت امام سجاد (علیه السلام) است که فرمود… این را هم داشته باشید؛ اینکه در روضهها گفته میشود که بیبی عالَم، دُخت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، قهرمانِ جهاد تبیین، مَظهر کامل حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) در بازار کوفه خُطبه خواند که چه خُطبهای است! چه فَصاحتی! چه بَلاغتی! چه شُجاعتی! چه جُرأتی! چه اِفشاگری جانانهای! به ابن زیاد خبر دادند که چه نشستهای؟ دختر علی (علیه السلام) انقلاب به پا کرده است، شهر را بهم ریخته است. اگر این شهر بهم بریزد، دیگر کسی نمیتواند آن را کنترل کند. میگویند: نانَجیب گفت که من بلدم او را ساکت کنم. همهی شما در روضهها شنیدهاید و گریهها کردهاید، خود ما هم پای این صحبتها گریه کردهایم و آن نانَجیب دستور داد که سر مُقدّس حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) را جلوی کَجاوهی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) آوردند. دیدند که سخن سخنگو عوض شد و دیگر با مردم حرف نمیزند. این را همه همینگونه میگویند؛ ولی آقای بهجت ما (اعلی الله مقامه الشریف) که ما چند دهه روضهخوان ایشان بودیم، یک نکتهای را به بنده گفتند که خیلی نکتهی قابل توجّهی است. فرمودند: مقام حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بالاتر از این بود که ابن زیاد بتواند ایشان را ساکت کند. مگر یک عُنصر احساسی بود که کسی بتواند جلودار ایشان باشد؟ او اَمیرزادهی اَعظم بود و تنها اَمیرزادهی اَعظم نبود، بلکه خودش اَمیر بود. آنها اسیر بودند. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) اینها را میکشاندند. اینها مأمورین تبلیغ حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بودند. هرجایی میخواست کاری بکند، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) قدرت تَصرّف داشت، ولایت تَکوینی داشت. اما اگر در خُطبهی کوفه ساکت شد و در یک مَقطعی لَحن ایشان عوض شد، به ما درس داد. در اوج اقتدار و پیروزی قرار گرفتهاید، اما امام زمانتان گفت که برگرد. «مالک اشتر» همینگونه بود. مالک دَمادم پیروزی بود که پیام حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسید که مالک برگرد. پیام داد: آقا جان! چند ساعتی به من مُهلت بدهید. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: اگر میخواهی من را زنده ببینی، برگرد. اَمر امام بود. جنگ را تَعطیل کرد و آمد.
روضه و توسّل به حضرت زینب (سلام الله علیها)
در اینجا هم تَعبیر امام زینالعابدین (علیه السلام) را ببینید. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) آنچنان دلها را مُشتعل کرده بودند، جانها را آتش زده بودند، یکپارچه تَنور داغ احساسات بود که از دَرب و دیوار کوفه ناله بیرون میآمد. اما اینجا که رسید، حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام) فرمودند: «عمَّتی اسکتی[۲۵]»؛ ای به قربان شما و عمّهی شما بروم. «عمَّتی اسکتی»؛ عمّه مأموریت شما تا همینجا بود. اگر در آنجا ادامه میداد، شهر کوفه قیام میکردند و کار در کوفه تمام میشد. حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام) خواستند بگویند باید این عَلم را در شام بلند کنی، باید آن اصلی را رُسوا کنی؛ اُمّالفساد، شیطان بزرگ در شام است. باید سهساله را در آنجا پَرچم کنی تا به عنوان سَند حَقانیّت و عظمت ما بماند. «عمَّتی اسکتی»؛ عمّهی من! بیبی جان! کَریمهی اهلبیت (سلام الله علیها)! سرتان سلامت! آمدیم به شما بگوییم که در غَم شما سَهیم هستیم. دلمان برای عمّهی شما غُصّهدار است. «انْتِ بِحَمْدِ اللّهِ عالِمَه غَیْرُ مُعَلَّمَهٌ[۲۶]»؛ بیبی جان! عمّه جان! شما عالِمهی غیر مُعلّمه هستید، علم شما از جانب خداست. علم شما زمینی نیست، علم شما آسمانی است. شما تربیتشدهی خدا هستید، نور خدا هستید. «انْتِ بِحَمْدِ اللّهِ عالِمَه غَیْرُ مُعَلَّمَهٌ، فَهِمَهٌ غَیْر مُفَهّمه»؛ تا گفت عمّه جان ساکت شو، تمام شد. وقتی با فرمان امام زمانش خُطبهاش را قَطع کرد، آنگاه فُرصتی بود. یک نگاهی کرد. دید ماهِ عزیزش سر مُقدّس حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) بالای نیزه است. دیگر با مردم حرف نزد، با حبیبش حرف زد. «یا هِلالاً لَمّا استتم کمالا[۲۷]»؛ ای ماه شب چهارده من! از چه گرفتهای؟ مَعلوم میشود که این سر در تَنور «خولی» صورت خونین بود، گویا از خاکسترهای تَنور به صورت امام حسین (علیه السلام) چسبیده بود. دیگر در اینجا طاقت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) خیلی عجیب تحت فشار بود. گفت: عزیز مادرم! حسینِ زینب! در تمام مَصائب با تو شریک بودم. شریکه الحسین است. داغ برادر دیدی، خواهرت هم این داغها را بر دل دارد. داغ پسر برادر دیدی، من هم عمّهی چندین شهید هستم. تو شهید شدی، خواهرت هم اَسیر شد. اما حسینِ من! تنها چیزی که فکر نمیکردم، «ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً مَکتوبا[۲۸]»، دیگر این را فکر نکرده بودم که سرت را بالای نیزه ببینم، مَحاسنت را پُر خون ببینم.
دعا
خدایا! به تقرّب حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)، به سوز دل حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)، به مظلومیّت اُمّالمصائب قَسمت میدهیم امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! رهبر عزیزمان و مراجع تقلیدمان را تا ظُهور مُستدام بدار.
خدایا! مردم عزیز ما، مردم مُتدیّن ما، مردم دل به اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) دادهی ما، مردم سینهی سوختهی بیبی ما حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) را دشمنشاد نکن.
خدایا! فقر و فَحشا و ترور و نااَمنی را از این مملکت برای همیشه ریشهکَن بفرما.
خدایا! نَسل جوان ما را به ساحل نجات برسان.
خدایا! مریضها عُموماً، منظورین خُصوصاً شِفا مرحمت بفرما.
خدایا! مشکلات همه، هرکسی در زندگیاش یک گِرهای دارد یا چند گِرهای دارد، در اینجاها که دل میشکند، دعا مُستجاب است؛ خدایا! به مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) و تَقرّب و دَرجهی خودش نزد تو قَسمت میدهیم مشکل همهی مُلتمسین ما، مُتوقّعین ما، حاضرین در این مَحفل نورانی و مشکلات مورد نظر را با دست غیب و رحمت خودت برطرف بفرما.
خدایا! باران رحمتت را به مقدار کِفایت بر ما بباران.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] سوره مبارکه حج، آیه ۷۸٫
«وَ جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ ۚ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ ۚ مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ ۚ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هَٰذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ ۚ فَأَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَ آتُوا الزَّکَاهَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاکُمْ ۖ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ».
[۳] سوره مبارکه ملک، آیه ۱۵٫
«هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِی مَنَاکِبِهَا وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ ۖ وَ إِلَیْهِ النُّشُورُ».
[۴] سوره مبارکه هود، آیه ۶۱٫
«وَ إِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا ۚ قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَٰهٍ غَیْرُهُ ۖ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ ۚ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ».
[۵] میرزا جواد آقا مَلکی تبریزی (رضوان الله تعالی علیه) فقیه، عارف و استاد اخلاق. کتاب المراقبات یا اعمال السَّنَه از آثار اوست. گفته شده امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) از شاگردان اوست اما به گفته آیتالله خامنهای (مدّ ظله العالی) رهبر جمهوری اسلامی ایران، امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) فقط دو بار درس وی حاضر شده است. میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (رضوان الله تعالی علیه)، فرزند میرزاشفیع در تبریز متولد شد. تاریخ دقیق ولادت وی مشخص نیست، اما گفته شده اواخر قرن ۱۳ یا اوایل قرن ۱۴ قمری بودهاست. دلیل نامگذاری او به ملکی، نسبت فامیلی با خاندان ملکالتجار تبریزی است. ملکی تبریزی برای تحصیل به نجف رفت و در سال ۱۳۲۱ قمری، به تبریز بازگشت و به ترویج دین پرداخت. در سال ۱۳۲۹ق (۱۲۹۰ش) و در ابتدای جریانات مشروطه و درگیریهای تبریز مجبور به عزیمت به قم شد و تا پایان عمر نیز در همانجا ماند. میرزا جواد آقا (رضوان الله تعالی علیه) در ۱۱ ذیالحجه سال ۱۳۴۴ق (۳۱ خرداد ۱۳۰۵ش) درگذشت. پیکر او پس از تشییع در قبرستان شیخان قم به خاک سپرده شد.
[۶] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای عهد.
«…اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَىٰ عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی، شاهِراً سَیْفِی، مُجَرِّداً قَناتِی، مُلَبِّیاً دَعْوَهَ الدَّاعِی فِی الْحاضِرِ وَ الْبادِی . اللّٰهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَهَ الرَّشِیدَهَ، وَ الْغُرَّهَ الْحَمِیدَهَ، وَ اکْحُلْ [وَ اکْحَلْ] ناظِرِی بِنَظْرَهٍ مِنِّی إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَ اسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ. وَ اعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَکَ، وَ أَحْیِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ﴿ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ﴾، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّىٰ بِاسْمِ رَسُولِکَ، حَتَّىٰ لَایَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ؛ وَ اجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ، وَ ناصِراً لِمَنْ لَایَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ و آلِهِ، وَ اجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ…».
[۷] سوره مبارکه قصص، آیه ۵٫
[۸] سوره مبارکه نور، آیه ۵۵٫
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ۚ یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا ۚ وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِکَ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ».
[۹] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۱۰۵٫
«وَ لَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ».
[۱۰] کلیات حدیث قدسی، جلد ۱، صفحه ۷۰۹.
«وَ رَوَى اَلْحَافِظُ اَلْبُرْسِیُّ قَالَ: وَرَدَ فِی اَلْحَدِیثِ اَلْقُدْسِیِّ عَنِ اَلرَّبِّ اَلْعَلِیِّ أَنَّهُ یَقُولُ: عَبْدِی أَطِعْنِی أَجْعَلْکَ مِثْلِی، أَنَا حَیٌّ لاَ أَمُوتُ أَجْعَلُکَ حَیّاً لاَ تَمُوتُ، أَنَا غَنِیٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَجْعَلُکَ غَنِیّاً لاَ تَفْتَقِرُ، أَنَا مَهْمَا أَشَاءُ یَکُونُ أَجْعَلُکَ مَهْمَا تَشَاءُ یَکُونُ».
[۱۱] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۳۸٫
«صِبْغَهَ اللَّهِ ۖ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً ۖ وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ».
[۱۲] الکافی، جلد ۱، صفحه ۳۹.
«عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْبَرْقِیِّ عَنْ شَرِیفِ بْنِ سَابِقٍ عَنِ اَلْفَضْلِ بْنِ أَبِی قُرَّهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : قَالَتِ اَلْحَوَارِیُّونَ لِعِیسَى یَا رُوحَ اَللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ قَالَ مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اَللَّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی اَلْآخِرَهِ عَمَلُهُ».
[۱۳] همان.
[۱۴] حسنعلی نخودکی اصفهانی (۱۲۷۹-۱۳۶۱ق)، عالم و عارف امامی قرن سیزدهم و چهاردهم هجری قمری، مشهور به داشتن کرامت و استجابت دعا. وی از محضر جهانگیرخان قشقایی، آخوند ملا محمد کاشی و سید محمد کاظم طباطبائی یزدی بهره برد و پس از آن، تهذیب نفس و ریاضتهای شرعی را با نظر شخصیتهایی چون سید جعفر حسینی قزوینی و سید مرتضی کشمیری در پیش گرفت. او در کنار فلسفه، فقه، اصول، تفسیر و ریاضی، بر علوم غریبه هم تسلط داشت. وی صوفی مسلک بود و اعتقاد داشت صورت کامل تصوف در اسلام به ظهور رسیده است. حسنعلی مقدادی در ۱۵ ذیالقعده ۱۲۷۹قمری/۱۲۴۲ شمسی در اصفهان به دنیا آمد. شهرت وی به نخودکی در اواخر عمر، به سبب اقامتش در نخودک، یکی از روستاهای اطراف مشهد بود. پدر او، علی اکبر مقدادی، فردی عامی و از کاسبان اصفهان و متصف به زهد و پارسایی بود. وی همچنین مرید محمدصادق تخت پولادی، از مشایخ سلسله چشتیه، و مشهور به استجابت دعا و کرامت بود. نخودکی در ۱۷ شعبان ۱۳۶۱ق (۸ شهریور، ۱۳۲۱ش) در ۸۲ سالگی در گذشت. پیکر وی با حضور بسیاری از اهالی مشهد تشییع و در صحن عتیق حرم امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد.
نخودکی گفته بود در زمان حیات خود، هنگامی که در یکی از حجره های صحن عتیق رضوی مشغول عبادت بود، کرامت و لطف ویژه امام رضا (علیه السلام) به زائران خود را شهود کرده و وصیت کرد در همان مکانی که امام را شهود کرده بود زیر پای زائران دفن شود. پدر حسنعلی، وی را نیز نزد مرشدش برد و از او خواست تا تربیت و مراقبت از وی را برعهده بگیرد. حسنعلی از هفت سالگی تا یازده سالگی زیر نظر محمدصادق تخت پولادی به ریاضت شرعی مشغول شد. در ۱۲۹۰ق محمد صادق تختپولادی درگذشت و حسنعلی ۳ سال دیگر نیز به ریاضت پرداخت، چنانکه شبها تا صبح بیدار میماند و هر روز، روزه میگرفت. پس از آن برای بهره بردن از محضر سید جعفر حسینی قزوینی به شهرضا رفت. نخودکی تا سال ۱۳۱۱ق در کنار تهذیب نفس، به آموختن علوم دینی و ادبی، منطق، فلسفه، فقه، اصول و ریاضی، در حوزه علمیه اصفهان، حوزه علمیه مشهد و حوزه علمیه نجف پرداخت. او در نجف به دیدار عالم و زاهد مشهور، سید مرتضی کشمیری، رفت و مدتها با او ارتباط داشت و در تهذیب نفس، از راهنماییهای وی بهره برد.
نخودکی از ۱۳۱۱ تا ۱۳۱۴ق در مشهد اقامت گزید و به ریاضتهای شرعی پرداخت و از درس استادانی همچون محمدعلی خراسانی (مشهور به حاجی فاضل)، سیدعلی حائری یزدی، حاج آقا حسین قمی و عبدالرحمن مدرس استفاده کرد. وی در ۱۳۱۹ به شیراز سفر کرد و در آنجا به فراگرفتن طب و آموختن کتاب قانون نزد میرزا جعفر طبیب پرداخت. نخودکی در رمضان همان سال به بوشهر و از آنجا، از طریق دریا، به مکه رفت. وی چند بار دیگر نیز به نجف و اصفهان سفر کرد و سرانجام در ۱۳۲۹ق به مشهد رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند. نخودکی در مشهد بیشتر اوقات خویش را به عبادت، ریاضت، اعتکاف و زیارت قبور عرفا، مانند ابوعلی فارمدی، شیخ محمد کارَندِهی (مشهور به پیر پالاندوز) و شیخ محمد مؤمن گذراند. وی با وجود عبادت بسیار، گاه در فقه و اصول و ریاضیات، کتابهایی چون شرح لمعه، معالم الدین و خلاصه الحساب را تدریس میکرد. گفته شده است نخودکی به علوم غریبه نیز مسلط بود و در این رشته شاگردانی داشت. پارهای از اوقاتِ او نیز صرف پاسخگویی به سؤالات طالبان سیر و سلوک و دادن دعا و دوا به گرفتاران و بیمارانی میشد که از شهرهای دور و نزدیک به او مراجعه میکردند. برخی از شاگردان و مریدان نخودکی عبارتند از: فرزندش علی مقدادی اصفهانی، عبدالنبی خراسانی، ذبیحالله امیر شهیدی، محمدحسین خراسانی، محمود حلبی، محمد احمدآبادی (مشهور به طبیبزاده)، سید علی رضوی، و ابوالحسن حافظیان.
سید شهاب الدین مرعشی نجفی و غلامرضا عرفانیان یزدی نیز ازشاگردان وی در حدیث و از جمله کسانی بودند که از او اجازۀ نقل حدیث گرفتند. آثار نخودکی را فرزند وی، مقدادی اصفهانی، در کتابی به نام نشان از بی نشانها، در دو مجلد، به چاپ رسانده، که مشتمل است بر تعلیقهای بر کتاب تذکره المتقین اثر شیخ محمد بهاری همدانی، نامههایی به برخی از مریدان، تقریر برخی از مجالس وی و رسالههایی با موضوعهای بیشتر عرفانی و اخلاقی همچون توحید، ولایت و محبت اهل بیت (علیهم السلام)، عشق و محبت، زهد و پارسایی، حقوق مسلمانان بر یکدیگر، دعا و شرایط استجابت آن، و اخلاص. نخودکی کتابهای ارشاد البیان و اسرارنامۀ عطار نیشابوری را تصحیح و در ۱۳۵۵ق و ۱۳۵۶ق در تهران به چاپ رساند. او همچنین کتاب ترجمه الصلاه، اثر ملا محسن فیض کاشانی، را به همراه تأویلاتی از خویش دربارۀ نماز، چاپ کرد. او گاهی شعر نیز میسرود. از نخودکی کرامتهای بسیاری نقل شده است. برخی وی را قطب یا شیخ سلسله چشتیه معرفی کرده و لقب طریقتی وی را بندهعلی دانستهاند، اما وی کسی را به این سلسله دعوت نکرد. او به درویشان خاکسار نیز علاقهمند بود و بیشتر شبهای جمعه به تکیۀ گنبد سبز، که محل اجتماع خاکساران بود، میرفت و با آنان معاشرت میکرد. از محمدتقی بهجت نقل شده است که ظاهراً شیخ حسنعلی از حاج آقا حسین بروجردی تقلید می کرده است و پسر حسنعلی نیز گفته است: پدرم مکرر وجوه شرعی به من می داد و من می بردم و به آقای بروجردی می دادم. اساس دستورهای سلوکی نخودکی به شاگردانش عبارت بود از: اهتمام فراوان به رعایت شرع، حلال بودن غذا، بهجاآوردن نمازهای واجب در اول وقت، سعی در تحصیل حضور قلب. وی همچنین به بیداری در سحرها، مراقبه در طول روز و محاسبه نفس در شب بسیار توصیه میکرد.
بنا بر بعضی از نامههای نخودکی به شاگردانش، او اعتقاد داشته است که در زمان وی، عارف کامل و استادی که توانایی دستگیری از سالکان را داشته باشد، وجود ندارد. وی ضمناً مکرر اظهار میداشته است که کامل نیست و نمیتواند مرشد باشد و بنابراین، از سر ناچاری، برای کسانی که طالب بودند و اصرار داشتند، دستورهایی را از شخص کاملی که موفق به درک او شده بود به طالبان میداد و مداومت بر آنها را تا رسیدن به محضر یکی از عارفان کامل توصیه میکرد. وی همچنین تصوف را طریق وصول الی الله (راه رسیدن به خدا) میدانست و از اینرو اعتقاد داشت که تصوف مخصوص اسلام نیست و در همۀ ادیان وجود دارد و طریقۀ همۀ انبیا و اولیا بوده، ولی صورت کامل آن در اسلام به ظهور رسیده است. او همچنین ظاهر تصوف را شریعت اسلام و باطن و حقیقت آن را اتصال با ولایت، یعنی ایمان به ولایت امام علی (علیه السلام) و جانشینان وی میدانست. بنابراین، از نظر وی قطب کسی است که رشتۀ اجازۀ وی به علی و فرزندان معصوم وی اتصال داشته باشد تا بتواند راهنمایی دیگران را بر عهده بگیرد و آنکه به ولایت متصل نیست، اگرچه ظاهر اعمالش با شرع نبوی مطابقت داشته باشد، از اسلام و تصوف بهرهای ندارد. زندگانی نوع انسانهای غیر عادی که غالباً با کرامات و حوادث عجیب و غریب همراه است، خالی از نقد و تجزیه وتحلیل نیست. زندگانی نخودکی و کرامات و حوادث منسوب به وی نیز مورد نقد و ارزیابی های مختلف قرار گرفته است که برخی از آنها بر مبنای انکار هر گونه حادثه و کرامت از سوی انسانهای عادی و غیر معصوم است و برخی از نقدها نیز متوجه پارهای از مصادیق و نمونه هایی است که باور پذیری اش مشکلتر است. البته برخی نیز بر این باورند که با همه داستانهایی که در اطراف عبادتهای طولانی و تهجدهای شگفتآور وی نقل شده، امر مسلّم آن است که او هرگز در این مسیر، از مسیر شرع خارج نشد و ریاضتهایش همگی بر مبنای توصیههای معصومین (علیهم السلام) و اولیای الهی بود. برخی از صاحب نظران هم یکی از نقدهای جدّی که متوجه نخودکی است این می دانند که عارف نباید از نزول مشیّت حقّ در همه مراتب ظهور با اختلاف مظاهر به امر دیگری بپردازد و خود را در دسترس عوام النّاس قرار دهد و به میل و دلخواه مردم که با عقول ضعیفه و ناقصه خود که چه بسا خلاف مشیّت و مصلحت حکیمانه حضرت حقّ است و حَدِّ یَقِفی (حد ومرز و نقطه پایانی) ندارد حرکت کند. این گونه نقدها بیشتر متوجه این بخش از زندگانی مرحوم نخودکی است که وی نوعاً و غالباً با کار و توصیه سادهای و یا خوراکی بسیار کمی مانند قند یا کشمش تلاش برای شفای بیماری بیماران مختلف داشته است. البته برخی بر این باورند که مرحوم نخودکی خود نیز از پاره ای از کارهایش همانند تلاش برای شفای بیماران مخصوصاً در سال های پایانی عمر پشیمان بوده است.
[۱۵] کلیات حدیث قدسی، جلد ۱، صفحه ۷۰۹.
[۱۶] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۵۵، صفحه ۳۹.
«کَمَا رُوِیَ: أَنَّ قَلْبَ اَلْمُؤْمِنِ عَرْشُ اَلرَّحْمَنِ».
[۱۷] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعهی کبیره.
«…أَنْتُمُ الصِّراطُ الْأَقْوَمُ، وَ شُهَداءُ دارِ الْفَناءِ، وَ شُفَعاءُ دارِ الْبَقاءِ، وَ الرَّحْمَهُ الْمَوْصُولَهُ، وَ الْآیَهُ الْمَخْزُونَهُ، وَ الْأَمانَهُ الْمَحْفُوظَهُ، وَ الْبابُ الْمُبْتَلَىٰ بِهِ النَّاسُ، مَنْ أَتَاکُمْ نَجَا، وَ مَنْ لَمْ یَأْتِکُمْ هَلَکَ، إِلَى اللّٰهِ تَدْعُونَ، وَ عَلَیْهِ تَدُلُّونَ، وَ بِهِ تُؤْمِنُونَ، وَ لَهُ تُسَلِّمُونَ، وَ بِأَمْرِهِ تَعْمَلُونَ، وَ إِلَىٰ سَبِیلِهِ تُرْشِدُونَ، وَ بِقَوْلِهِ تَحْکُمُونَ، سَعَدَ مَنْ والاکُمْ، وَ هَلَکَ مَنْ عاداکُمْ، وَ خابَ مَنْ جَحَدَکُمْ، وَ ضَلَّ مَنْ فارَقَکُمْ، وَ فازَ مَنْ تَمَسَّکَ بِکُمْ، و أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَیْکُمْ، وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَکُمْ، وَ هُدِیَ مَنِ اعْتَصَمَ بِکُمْ، مَنِ اتَّبَعَکُمْ فَالْجَنَّهُ مَأْواهُ، وَ مَنْ خالَفَکُمْ فَالنَّارُ مَثْواهُ، وَ مَنْ جَحَدَکُمْ کافِرٌ، وَ مَنْ حارَبَکُمْ مُشْرِکٌ، وَ مَنْ رَدَّ عَلَیْکُمْ فِی أَسْفَلِ دَرَکٍ مِنَ الْجَحِیمِ؛ أَشْهَدُ أَنَّ هٰذَا سابِقٌ لَکُمْ فِیما مَضىٰ، وَ جارٍ لَکُمْ فِیما بَقِیَ، وَ أَنَّ أَرْواحَکُمْ وَ نُورَکُمْ وَ طِینَتَکُمْ واحِدَهٌ، طابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ، خَلَقَکُمُ اللّٰهُ أَنْواراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتّىٰ مَنَّ عَلَیْنا بِکُمْ فَجَعَلَکُمْ فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ، وَ جَعَلَ صَلاتَنا عَلَیْکُمْ، وَ مَا خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلایَتِکُمْ، طِیباً لِخَلْقِنا، وَ طَهارَهً لِأَنْفُسِنا، وَ تَزْکِیَهً لَنا، وَ کَفَّارَهً لِذُنُوبِنا، فَکُنَّا عِنْدَهُ مُسَلِّمِینَ بِفَضْلِکُمْ، وَ مَعْرُوفِینَ بِتَصْدِیقِنا إِیَّاکُمْ؛ فَبَلَغَ اللّٰهُ بِکُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُکَرَّمِینَ، وَ أَعْلَىٰ مَنازِلِ المُقَرَّبِینَ، وَ أَرْفَعَ دَرَجاتِ الْمُرْسَلِینَ، حَیْثُ لَایَلْحَقُهُ لاحِقٌ، وَ لَا یَفُوقُهُ فائِقٌ، وَ لَا یَسْبِقُهُ سابِقٌ، وَ لَا یَطْمَعُ فِی إِدْرَاکِهِ طامِعٌ، حَتَّىٰ لَایَبْقَىٰ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ، وَ لَا صِدِّیقٌ، وَ لَا شَهِیدٌ، وَ لَا عالِمٌ، وَ لَا جاهِلٌ، وَ لَا دَنِیٌّ، وَ لَا فاضِلٌ، وَ لَا مُؤْمِنٌ صالِحٌ، وَ لَا فاجِرٌ طالِحٌ، وَ لَا جَبَّارٌ عَنِیدٌ، وَ لَا شَیْطانٌ مَرِیدٌ، وَ لَا خَلْقٌ فِیما بَیْنَ ذٰلِکَ شَهِیدٌ…».
[۱۸] الکافی، جلد ۲، صفحه ۷۸.
«مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْحَجَّالِ عَنِ اَلْعَلاَءِ عَنِ اِبْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : کُونُوا دُعَاهً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ لِیَرَوْا مِنْکُمُ اَلْوَرَعَ وَ اَلاِجْتِهَادَ وَ اَلصَّلاَهَ وَ اَلْخَیْرَ فَإِنَّ ذَلِکَ دَاعِیَهٌ».
[۱۹] صحیفه امام، ج۲۰، ص ۲۰۴٫
[۲۰] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۱۴٫
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ ۖ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّىٰ یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ ۗ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ».
[۲۱] سوره مبارکه ذاریات، آیه ۵۸٫
[۲۲] سوره مبارکه ذاریات، آیه ۲۲٫
[۲۳] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۸۲٫
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَدَایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ ۚ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ ۚ وَ لَا یَأْبَ کَاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ ۚ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لَا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئًا ۚ فَإِنْ کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهًا أَوْ ضَعِیفًا أَوْ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ ۚ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجَالِکُمْ ۖ فَإِنْ لَمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَىٰ ۚ وَ لَا یَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا ۚ وَ لَا تَسْأَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیرًا أَوْ کَبِیرًا إِلَىٰ أَجَلِهِ ۚ ذَٰلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهَادَهِ وَ أَدْنَىٰ أَلَّا تَرْتَابُوا ۖ إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجَارَهً حَاضِرَهً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَلَّا تَکْتُبُوهَا ۗ وَ أَشْهِدُوا إِذَا تَبَایَعْتُمْ ۚ وَ لَا یُضَارَّ کَاتِبٌ وَ لَا شَهِیدٌ ۚ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ ۗ وَ اتَّقُوا اللَّهَ ۖ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ ۗ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».
[۲۴] سوره مبارکه انفال، آیه ۲۹٫
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ۗ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ».
[۲۵] الاحتجاج، ج ۲، ص ۳۰۵٫
«یا عمَّتی اسکتی ففِی الْباقی مِنَ الْماضی اعْتبار، وَ انْتِ بِحَمْدِ اللّهِ عالِمَه غَیْرُ مُعَلَّمَهٌ، فَهِمَهٌ غَیْر مُفَهّمه، انَّ الْبُکاءُ وَ الْحَنینَ لایَرِدانِ مَنْ قَدْ ابادَهُ الدَّهْر فَسَکَتَت».
[۲۶] همان.
[۲۷] الإرشاد، ج ۲، ص ۱۱۷؛ بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۵۸-۱۷۹، باب ۳۹؛ لهوف، ص ۱۹۰؛ کامل الزیارات، ص ۲۶۰-۲۶۱، باب ۸۸؛ ناسخ التواریخ، ص ۳۰۳٫
زید ابن ارقم میگوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (علیه السلام) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا».
حادثهی جان سوز اسارت اهلبیت (علیهم السلام) و درکتابهایی مثل ارشاد مفید، بحارالأنوار علامه مجلسی، لهوف سید ابن طاووس و کاملالزیارات و ناسخ التواریخ به این گونه چنین نوشتهاند: عمرسعد روز یازدهم فرمان داد اهلبیت علیهم السلام را بر شترهای بی حجاز یا شترانی که محملهای شکستهای بر آنان بود، سوار کردند و امام زین العابدین (علیه السلام) را بر شتری عریان نشاندند و پای حضرت امام سجاد (علیه السلام) را زیر شتر بستند و غل جامعه بر گردن حضرت امام سجاد (علیه السلام) گذاشتند، به طوری که حضرت امام سجاد (علیه السلام) میفرمود: گویی ما اسیران دیلم و خزر بودیم که این گونه با ما معامله کردند.
ابنقولویه از حضرت سجاد (علیه السلام) نقل میکند: روز درکربلا درهای غم و محنت و مصائب به روی ما باز شد. من پدرم را کشته در خاک و خون آغشته دیدم. برادران و پسر عموها و فرزندان پدرم را شهید و مقتول مشاهده کردم. و زنان و خواهرانم را مانند اسیران ترک و روم ملاحظه کردم. این مصائب و حوادث چنان بر من سخت و دشوار و سنگین آمد که سینهی من در فشار قرار گرفت، نزدیک بود جان از بدن من بیرون برود. عمه ام وقتی مرا به این حال دید گفت: «مالی أراک تَجودُ بِنَفسِکَ یا بَقیّهَ جَدّی وَ أبی وَ إخوَتی» تو را چرا می بینم که با جان خودت بازی می کنی ای یادگار جدّ و پدر و برادرانم؟ به عمه گفتم: «وَ کَیفَ لا أجزَعُ وَ أهلع» چگونه جزع نکنم؟ «وَ قَد أری سَیِّدی وَ إخوَتی وَ عُمومَتی وَ وُلدَ عَمّی وَ أهلی مُضرِجینَ بِدِمائِهِم، مُرَمَّلینَ بِالعِراءِ مُسلِّبینَ» چرا جزع نکنم؟ میبینم آقای من، برادران من، عموهای من، فرزندان عموهای من و اهل من به خونشان غلتیدند، روی زمین افتادهاند، بدنشان در بیابان سوزان قرار دارد، کسی به آنان رحم نمی کند، و به این بدن ها نزدیک نمیشود. عمه مرا دلداری داد و از آباد شدن آیندهی کربلا خبر داد.
سپس اهل بیت (علیهم السلام ) را با وضعی رقّت بار از کنار شهدا به سوی کوفه بردند. و با آن حال پریشان از میان ازدحام جمیعت، سر کوچه و بازار قرار دادند و سرهای بریده را بالای نیزه در معرض تماشا گذاشتند و زن و مرد به تماشای آن سرهای بریده و اسیران آمدند. لهوف سید صفحهی صد و نود نوشته: زنی از اهل کوفه از بالای بام فریاد زد: «مِن أیِّ الاُساری أنتُنَّ» شما از چه اسیرانی هستید؟ اهل بیت (علیهم السلام) جواب دادند: «نَحنُ اُساری آلِ مُحَمَّدٍ» ما اسیران آل محمد هستیم. از بام به زمین آمد، مقنعه و پارچه به آنان داد تا صورت های ملکوتی و الهی خود و دختران و اطفال را بپوشانند. علامهی مجلسی در جلد چهل و پنج بحار صفحهی صد و چهار می نویسند: مسلم گچکار میگوید: من در و دیوار دارالإماره را گچ میکردم که شنیدم از اطراف کوفه صدای ناله و فریاد میآید. به کارگری که پیش من بود گفتم چه خبر است که مردم کوفه فریاد میزنند؟ گفت: الان سرهای خارجی را که بر یزید خروج کرده میآورند. گفتم: خارجی کیست؟ گفت حسین ابن علی. از دارالإماره بیرون آمدم، لطمه به صورت زدم، به طوری که ترسیدم چشمم کور شود، دستم را از گچ شستم و داخل شهر آمدم، مردم را منتظر دیدن اسیران دیدم.
ناگهان دیدم چهل محمل شکسته و نیمه کاره را بر چهل شتر حمل می کنند که در آن ها حرم و زنان و اولاد فاطمه (سلام الله علیها) بودند. ناگهان علی ابن حسین (علیه السلام) را دیدم بر شتری برهنه که از رگهای گردنش خون جاری بود. اهل کوفه خرما و نان و گردو به بچه ها میدادند، ولی امّکلثوم فریاد می زد: «یا أهلَ الکوفَه، إنَّ الصَّدَقَهَ عَلَینا حَرام» ای اهل کوفه صدقه بر ما حرام است. آن ها را از دست کودکان میگرفت، به زمین میریخت. مردم با دیدن آن منظرهها گریه میکردند. زید ابن ارقم میگوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (علیه السلام) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا» گفتم: داستان تو عجیبتر از اصحاب کهف است.
مسلم گچکار میگوید: امّ کلثوم وقتی صدای گریهی مرد و زن را شنید، سر از محمل بیرون آورد و گفت: ای اهل کوفه ساکت، مردان شما مردان ما را میکشند، زنانتان بر ما گریه میکنند، داور بین ما و شما روز قیامت خداست. که ناگهان سرهای بریدهی بر بالای نیزه را آوردند و پیشاپیش همهی آنها سر ابیعبدالله (علیه السلام) بود، سری چون زهره و ماه نورانی، شبیهترین مردم به پیامبر، با محاسنی خون آلود که نیزه دار آن را به راست و چپ حرکت میداد. زینب متوجه سر بریدهی برادر بالای نیزه شد.
«فَنَطِحَت جَبینُها بِمُقَدَّمِ المَحمل حَتّی رَأینَا الدَّم یَخرُجُ مِن تَحتِ قِناعِها وَ اُومِأت إلَیهِ بِحِرقَهٍ» سر به چوبهی محمل زد، دیدم که خون از پیشانی زینب کبری (سلام الله علیها) روی زمین ریخت، با دلی سوزان به سر بریده اشاره کرد و با چشم گریان فریاد زد: «یا هِلالاً لَمّا استتم کمالا غالَهُ خَسفُهُ فَأَبَدا غُروبا» ای ماهی که چون بدر کامل شد ناگهان خسوف او را ربود و غروب کرد. «ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً مَکتوبا» پارهی دلم گمان نمیکردم سرنوشت ما این باشد، ولی مقدر و مکتوب چنین بود. «یا أخی فاطِمه الصَّغیرَهَ کَلِّمها فَقَد کادَ قَلبُها أن یَذوبا» برادرم، با دختر کوچکت فاطمه سخن بگو، نزدیک است دلش از غصه و ناراحتی و فراق تو آب شود.
[۲۸] همان.
پاسخ دهید