«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

ماجرای مُواجهه‌ی مَسیحیان نَجران با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

مُباهله را به مَحضر شریف امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) و به شما برادران و خواهران دلداده‌ی به اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) تَهنیت و تبریک عرض می‌کنم. چند نکته راجع به جریان مُباهله و آیه‌ی ۶۱ سوره‌ی مبارکه‌ی «آل عمران» ان‌شاءالله ذخیره‌ی قَبر و قیامت خودمان و همه‌ی عزیزانِ مُستمع‌مان قرار بگیرد و بر نورانیّت دل‌ها افزوده شود. جریان مُباهله مُقابله‌ی پنج نور عَرش خداوند متعال، پَنج مَظهر صفات جَلال و جَمال، پنج حُجّت بالغه‌ی پروردگار عَلیّ حَکیم در برابر باطلِ مَحض بود. سال آخر عُمر شریف پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دیگر مکّه فَتح شده بود و مراکز قدرت شِرک دَرهم ریخته بود، راه برای مَتن مردم در جهت گرایش به اسلام و بیعت با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بِلامانع شده بود. لذا از اَطراف و اَکناف، از دور و نزدیک برای مسلمان شدن گروه‌ گروه می‌آمدند و این سوره‌ی مبارکه‌ی «نَصر» که جُزء آخرین‌ سوره‌هایی است که بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده است، «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا[۲]»، وقتی نُصرت الهی نازل شد و پیامبر من دیدی که مردم گروه گروه «یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ»، در دین خدا داخل می‌شوند و این دینِ زندگی‌سازِ آخرت‌ساز را قبول می‌کنند، حالا وقتِ آن است که تو هم تَسبیح خداوند را در باب شُکر بگویی و استغفار کُنی. استغفار دَفعی که هم برای اُمّت طلب مَغفرت کُنی و هم با استغفار خود عصمت خود را تَداوم ببخشی. از جمله قَبایلی که بر پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدند، قَبیله‌ای از مسیحی‌های نَجران بودند. با یک کَرّ و فَرّی وارد مدینه شده بودند، اَشرافیّت از همه‌ی جَوانب می‌بارید، طلا و جواهرات را به صورت فراوان حَمایل کرده بودند و با ناقُوس و سر و صدا وارد مسجد نبوی شدند. مسلمان‌ها گِله‌مَند شدند و گفتند: یا رسول الله! این‌ها احترام مسجد را نگاه نداشتند. حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: آزاد بگذارید. بالاخره بعد از نماز خودشان به مَحضر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) شَرفیاب شدند و اسم مُبارک پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را بُردند و گفتند: ما را به چه چیزی دعوت می‌کنید؟ حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: به شهادت «أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا ٱللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّدًا (صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) رَسُولُ ٱللَّهِ وَ أنّ عِیسَی بنَ مَریَم مِن خلائق الله[۳]». آن‌ها گفتند: یا رسول الله! پدر حضرت عیسی (علیه السلام) کیست؟ جناب جَبرئیل (علیه السلام) بر حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و جواب این‌ها را داد. حضرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: آیه نازل شده است و خداوند می‌فرماید: «إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ[۴]»؛ شما از این‌که حضرت عیسی (علیه السلام) مادر دارد و پدر ندارد به شِرک مُبتلا می‌شوید و می‌گویید که عیسی (علیه السلام) پسرِ خداست؛ مَعاذالله. حضرت آدم (علیه السلام) که نه پدر داشت و نه مادر داشت. خداوند متعال چگونه حضرت آدم (علیه السلام) را آفرید؟ کار خداوند متعال کُن فَیکُون است. برای او یک کالبدی از خاک درست کرد و فرمود: «کُنْ»؛ آدم شو. عَطسه‌ای کرد، حَیات پیدا کرد و یک آدم شد. در مورد حضرت عیسی (علیه السلام) هم بدون این‌که حضرت مریم (سلام الله علیها) ازدواج کند، خداوند متعال با قدرت «کُنْ» او را صاحب فرزند کرد. مادری که شوهر نکرده است، مادری که هرگز نامَحرم او را لَمس نکرده است. حضرت مریم (سلام الله علیها) قِدیس بود، حضرت مریم (سلام الله علیها) مُحدثه بود، خداوند او را انتخاب کرده بود، پاکدامن بود و خداوند متعال با قدرت «کُنْ فَیَکُونُ» او را مادر قرار داد. با این‌که یک دلیل خیلی وقتی یعنی حضرت آدم (علیه السلام) را برایتان گفتم که پدر و مادر ندارد، ولی آدم شده است، حضرت عیسی (علیه السلام) یک طرف را دارد؛ اما این‌ها قانع نشدند. حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را مأمور کرد: حالا که این‌ها زیر بار مَنطق نمی‌روند، با این‌ها مُباهله کن. یعنی با اِعجاز این‌ها تَهدید کُن که اگر زیر بار مَنطق نرفتند، با وجود این‌که حُجّت بر آن‌ها تمام شده است، در مَصاف و یک رویارویی بیایند و جنگ بین دو طرف شکل بگیرد؛ اما اسلحه‌مان دعا باشد. با شمشیر نَجنگیم، با تیر و کَمان جنگ نکنیم؛ بلکه با اسلحه‌ی دعا هرکسی حقّ است آن کسی که باطل است را از بین ببَرد؛ «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ[۵]».

Sadighi-14030411-Eyde Mobaheleh-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (1)

آیه‌ی مُباهله بیانگر فَضیلت والای حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است

نکاتی که در این آیه‌ی کریمه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی آل عمران موجب نورانیّت دل می‌شود، یکی این است که این آیه در اثبات فَضیلت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) قوی‌تر از آیه‌ی ولایت و حتی آیه‌ی تَطهیر است. در آیه‌ی ولایت، در آیه‌ی تَبلیغ تکیه بر روی امامت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، تکیه بر ولایت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است؛ ولی در این آیه‌ی کریمه گوهر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، قُماش وجود حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) همان قُماش وجود نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است. همان حقیقت، همان فَضیلت، همان اعتباری که ذاتِ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از نظر ذات و گوهر همان ذات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است. این خیلی وسیع‌تر از مسأله‌ی امامت و لایت است. خداوند متعال خواست گوهرِ وجودِ عَرشی مَلکوتیِ لاهوتیِ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به همه‌ی عالَمیان تا روز قیامت مُعرّفی کند. لذا وقتی «مأمون[۶]» (لعنت الله علیه) به حضرت امام رضا (علیه السلام) عرضه داشت: قوی‌ترین فَضیلتی که در قرآن کریم برای علی (علیه السلام) ذکر شده است، برای ما بیان کنید. حضرت امام رضا (علیه السلام) این آیه را خواندند: «وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ». این بالاترین مسأله‌ای است که در آیه‌ی مُباهله برای شیعیان سَند است، دلیل مُحکمی است. آن کسی که حقیقتش عینِ حقیقت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است، بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باید شخص دیگری بیاید و جای او را بگیرد؟ یا آن کسی که خداوند متعال فرموده است که این همان است؟ این آیینه‌ی تَمام‌نَمای وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و نوبت به دیگران نمی‌رسد. ضمن این‌که فَضیلت برتر برای حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این آیه‌ی کریمه اثبات شده است، امامت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دَلیل اَفضلیّت ایشان بیان شده است. لازمه‌‌ی آن فَصیلت برتر این است که تا او هست، کسی که تمام حقیقتش با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کُپی برابر اصل است، نوبت به دیگری هم نمی‌رسد.

Sadighi-14030411-Eyde Mobaheleh-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (2)

آیه‌ی مُباهله نشان‌دهنده‌ی تَصرّف ولایی حَسنین (علیهما السلام) است

نکته‌ی دوّم که باز برای شیعیان مایه‌ی نورانیّت دل است، این است که امام حسن مجتبی و امام حسین (علیهما السلام) کودک بودند. وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) امام حسین (علیه السلام) را در آغوش گرفته بودند و دست امام حسن مجتبی (علیه السلام) هم در دست ایشان بود. با این‌که کودک هستند، در این آیه‌ی کریمه به عُنوان دو حُجّت خدا مُعرّفی شدند. چون کسی هست که جَعل لَعنت می‌کند؛ «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ»؛ این کار فقط کارِ خودِ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود؛ هم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از نظر قدرت تَصرُّف در دل‌ها فقط تَشریع نبود، بلکه تَکوین بود. «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ»؛ همین‌گونه که وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌تواند با نگاه خودش دَرب دل‌های قُفل‌شده را باز کند و او را مَجرای رحمت الهی قرار بدهد، نُفُوس خَبیثه هم مُبتلا به نفرین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یا نگاه جَلالیه‌ی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دلشان برای هدایت بسته می‌شود. دیگر قابل هدایت نخواهند بود. مانند شیطان که خداوند متعال او را لَعن کرد و برای همیشه از بهشت مَحروم شد، از هدایت مَحروم شد، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و این چهار عُنصر نورانی قدرت تَصرُّف در دل‌ها را دارند. می‌توانند هرکسی را که کُفران نعمت کرد و به حقیقت پُشت پا زد، بگویند: بُرو گُمشو و دیگر نیا. برود و دیگر راهی به سوی هدایت نداشته باشد. در این جهت هم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قدرت تَصرُّف تَکوینی دارد، هم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) این قدرت را دارند، هم امام حسن مجتبی (علیه السلام) این قدرت را دارند و هم بی‌بی ما حضرت صدیقه‌ی طاهره فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) از این موهبت برخوردار هستند.

Sadighi-14030411-Eyde Mobaheleh-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (3)

عِناد آشکار عالِم سُنّی با امام حسن مجتبی و امام حسین (علیهما السلام)

این بیچاره صاحب کتاب «صحیح بُخاری[۷]» از امام حسن مجتبی (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) حدیث نَقل نکرده است. از او پُرسیده‌اند؟ چرا از امام حسن مجتبی و امام حسین (علیهما السلام) حدیث نَقل نمی‌کنی؟ برخلاف نَصّ صَریح قرآن کریم گفته است: این‌ها کودک بودند، حرف کودک که حُجّت نیست. خداوند متعال برای اثبات حَقّانیّت توحید امام حسن مجتبی و امام حسین (علیهما السلام) را در کودکی به میدان آورده است تا به عالَم بگوید که حُضور این‌ها حُجّت است و تَصرُّف این‌ها تَصرُّف ولایی است، قدرت ولایت دارند. آن‌وقت این بدبخت از این‌ها حدیث نَقل نمی‌کند، به دلیل این‌که این‌ها کودک هستند؛ غافل از این‌که دروغگو حافظه ندارد. همین آقای «بُخاری» از فرزند «اَبوهُریره[۸]» در دوران کودکی حدیث نَقل می‌کند. از پسر اَبوهُریره عیبی ندارد و می‌توان از او حدیث نَقل کرد، ولی فرزند رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) که قرآن کریم برای او شناسنامه صادر کرده است و فرموده است: «أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ»؛ خداوند متعال امام حسن مجتبی و امام حسین (علیهما السلام) را پسران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مُعرّفی کرده است. پسر اَبوهُریره برای جناب بُخاری که کتاب صحیح را نوشته است، «محمّد بن اسماعیل بُخاری» کتاب حَدیث نوشته است و جُزء صِحاح سِتّه‌ی اهل سُنّت است. از امام حسن مجتبی و امام حسین (علیهما السلام) یک حدیث هم نَقل نکرده است، ولی از فرزند و کودک اَبوهُریره حدیث نَقل کرده است. این هم اصالت و تقوای این‌ها و فَهم این‌ها از قرآن کریم است. پس یکی از اُموری که چشم ما به آن روشن است، مسأله‌ی فَضیلت امام حسن مجتبی و امام حسین (علیهما السلام) در کودکی است. هم خداوند متعال آن‌ها را به عُنوان حُجّت به میدان آورده است و هم به عالَم اعلان کرده است که هرکدام از این‌ها بخواهند دلی را قُفل کنند، اگر یک نگاه غَضب آلود بکنند، قلب را می‌بَندد. دیگر نور بر آن قلب وارد نمی‌شود؛ «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ[۹]»؛ هرکسی را خداوند نور ندهد، او نور ندارد و این نور، نور امام حسن مجتبی و امام حسین (علیهما السلام)‌ است. هرکسی را بخواهند دلش را نورانی می‌کنند و هرکسی را نخواهند، در ظُلمت جَهنّم باقی می‌گذارند.

Sadighi-14030411-Eyde Mobaheleh-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (4)

ولایت مُطلقه‌ی الهیه اختصاص به پَنج تن آل عبا (سلام الله علیهم اجمعین) دارد

نکته‌ی دیگری که باز مایه‌ی افتخار ماست، حُضور حضرت زهرا (سلام الله علیها) در مَصاف با باطل است. قُشونی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به میدان آوردند، از مَتن مردم و حتی از خوبان «هَل مِن ناصر» نگفتند؛ جناب «سلمان» بسیار با ارزش است، جناب «ابوذر» بسیار با ارزش است، جناب «مقداد» بسیار با ارزش است؛ ولی در این جنگ حتی جای سلمان در این‌جا نیست؛ بلکه پنج نفر در این جببه علمدار هستند و قدرت مُقابله‌ی با باطل را دارند که در رأس آن خاتم انبیاء حضرت محمّد مُصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار دارد، بعد به تَعبیر خداوند متعال جانِ پیامبر یعنی حضرت علی امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند، بعد حضرت زهرا (سلام الله علیها) هستند و بعد هم دو نور دیده‌ی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، دو گوشواره‌ی عَرش خداوند متعال، دو زینت بهشت بَرین حضرت امام حسن مجتبی و امام حسین (علیهما السلام) هستند. در این عَرصه، در این جبهه حُضور انسانِ کامل است که جُز این پنج نفر کسی خلافت مُطلقه از خداوند متعال ندارد. مَظهریّت کامل از صفات جَلال و جَمال خداوند متعال ندارد و فقط این پنج تن هستند. لذا امروز هم جَریان مُباهله اتّفاق اُفتاده است و هم به نَقل برخی از مُفسرین و مُحدثین آیه‌ی تَطهیر هم مُقدّمه‌ی ورود به مُباهله بوده است که وجود نازنین حضرت زهرا (سلام الله علیها) کسانی را به درخواست پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند که بدن مبارک ایشان در اَثر ضَعف می‌لَرزید و از حضرت زهرا (سلام الله علیها) خواستند: «ایتینی بِالْکِسآءِ الْیَمانی[۱۰]»؛ که الحمدلله مَسجدتان نورانی است که روزهای پنجشنبه «حدیث شریف کساء» در این مسجد خوانده می‌شود. این کساء یَمانی را که آوردند، امام حسن مجتبی (علیه السلام) آمدند و گفتند که بوی جَدّم را احساس می‌کنم. حضرت زهرا (سلام الله علیها) بشارت دادند که جَدّ تو در زیر کساء است. آمد اذن گرفت و زیر سایه‌ی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفت. بعد امام حسین (علیه السلام) آمدند، بعد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدند و بعد خودِ حضرت صدیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) آمدند؛ آن‌گاه جناب جبرئیل (علیه السلام) آمد. او هم افتخار پیدا کرد که خادم خَمسه‌ی طیّبه باشد آیه‌ی تَطهیر را با خودش آورد: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا[۱۱]»؛ و این جُزء افتخارات ماست. برخلاف این حُقوق بَشری‌ها که این همه زن را در غُزّه و در نقاط مُختلف عالَم می‌کُشند و به زن‌ها اهانت می‌کنند، زن را وسیله‌ی ارضای شَهوات خودشان قرار داده‌اند، در اسلام برترین بانو در مَصاف با باطل در جبهه حُضور پیدا می‌کند؛ «وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ».

جایگاه نَفْسِ رسول الله (سلام الله علیها) بالاتر از جایگاه‌های دیگر است

خودش این‌جا در حَقّانیّت، در رساندن پیام الهی جُزء حُجّت‌هاست و دخترش حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) هم جُزء حُجج الهیه است که اِثبات حَقّانیّت جریان عاشورا و امام حسین (علیه السلام) از مَجرای حُضور حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) در جبهه‌ی مُقابله‌ی با جریان «بنی اُمیّه» بوده است. بنابراین هم افتخار داریم که امام حسن ما (علیه السلام) و امام حسین ما (علیه السلام) شناسنامه‌ی قرآنی دارند، در کودکی حُجّت خدا هستند و هم حضرت صدیقه‌ی طاهره فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) در رُتبه‌ی پدر و حضرت علی مرتضی (علیه السلام) و حَسنین (علیهما السلام) است. ولی مقام امام حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این آیه‌ی کریمه، ابتدا «أَبْنَاءَ» را بیان کرده است، بعد «نِسَاءَ» را بیان کرده است و سپس فرموده است: «أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ»؛ این جان بالاتر از فرزند و ناموس هست. جایگاه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از دیدگاه و مَنظر وَحی الهی جایگاه خودِ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. لذا یکی از قَبائل که خط و نشان می‌کشید، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: اگر از این شُلوغ کاری و به هم ریختن جامعه‌ی اسلامی دست برندارید، خودم به مُقابله‌ی شما می‌آیم یا کسی را می‌فرستم که «کَالنَفسی»؛ او خودِ من است، امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. و احادیث مُتعددی داریم که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت علی (علیه السلام) را به عُنوان نَفس و جان خودشان مُعرّفی کرده‌اند. جانِ همه‌‌ی ما به قُربان جانِ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که جانِ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت علی (علیه السلام) است. الله اکبر! چه فَضیلتی! چه مقامی!

برتری خاندان وَحی در جریان مُباهله

ولی این مُباهله که در آن‌جا به حُکم خدا برای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آیه نازل شد، این‌ها یک روز مُهلت خواستند. گفتند که اجازه بدهید که ما مشورت کنیم. رفتند و اُسقُف این‌ها، بالاترین مقام مَسیحی گفت که فردا برای مُباهله می‌رویم. اگر دیدید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با جَمعیّت آمده است، او هم مانند ماست و باکی نداریم و می‌رویم و مُباهله می‌کنیم؛ اما اگر دیدید با اهل‌بیت خود آمده است، مَعلوم می‌شود که آن جا خیلی اطمینان و صداقتش بالاست و مُباهله نمی‌کنیم. هفتاد و چند نفر آمدند و این اُسقُف که به کبَر سنّ هم مُبتلا بود و موهای ابرو روی چشمش ریخته می‌شد و با دستمال بسته بود، یک نگاهی با آن نگاه تیزبین خود کرد و گفت: «أری وُجُوهاً»؛ به مَسیحی‌ها خطاب کرد و گفت: من یک سیماهایی را می‌بینیم. «لَو سَئَل الله أن یُذیب الجَبَل لَذی»؛ اگر این‌ها دست به دعا بردارند، از خداوند بخواهند این کوه را زائل کند، کوه مُنهدم می‌شود. مَبادا با این‌ها مُباهله کنید که با دعای آن‌ها نَسل نَصرانیّت مُنقرض می‌شود. این‌ها با یک نگاه حَقّانیّت حضرت فاطمه‌ی (سلام الله علیها) و پدرش، حضرت فاطمه‌ی (سلام الله علیها) و همسرش، حضرت فاطمه‌ی (سلام الله علیها) و فرزندانش را یافتند و حَیا کردند از این‌که بیایند و با این‌ها مُباهله کنند. اما این‌هایی که نام‌شان مسلمان بود، حَیا نکردند؛ دَرب خانه‌ی وَحی را آتش زدند و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را به قَتل رساندند.

ماجرای مُباهله‌ی عالِم شیعه و قاضی اهل سُنّت

بد نیست این را هم بدانید که این قضیّه‌ی مُباهله ادامه دارد. مرحوم «علّامه‌ی طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) اعلان آمادگی کرده‌اند که با مُخالفین مُباهله کنند. و این بزرگواری که مُستبصر شد و امروز جُزء رِجال نامی شیعه است و امروز کتاب «ثُمَّ اهْتَدَیتُ[۱۲]» را نوشت و کُتُب دیگر را نوشته است، چند سال قبل به وَهابیّت اعلان کرد که ما آماده‌ی مُباهله هستیم. آن‌ها امروز و فردا کردند و به مُباهله حاضر نشدند. و «نَجاشی[۱۳]» در کتاب رِجال خودش از «احمد بن صَفّار» نَقل می‌کند که یکی از رِجال شیعه است، می‌گوید: در مُوصل با قاضی مُوصل که احمد بن صَفّار عالِم شیعی است و آن قاضی مُوصل اهل سُنّت بود. می‌گوید که با او مُباهله کرد. در مُباهله وقتی فردی از امام (علیه السلام) پُرسید که آیا برای ما هم ممکن است، فرمودند: بله، اما ۳ روز خودتان را بسازید، ناپاکی‌هایتان را بسازید. بعد از ۳ روز غُسل کنید و با کسی که می‌خواهید مُباهله کنید، به بیابان بروید و ۵ انگشت‌تان را در پَنجه‌ی او ببَرید و با انگشت‌هایش حَلقه کنید، آن‌گاه مُباهله کنید. لَعن خودتان را به او رَوا دارید؛ «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ». این احمد بن صَفّار با آن قاضی مُوصلی مُباهله انجام داد و دست آن قاضی سیاه شد و تا فردا این سیاهی در تمام بدنش توسعه پیدا کرد و مُرد. حاکم مُوصل با این‌که از اهل سُنّت بود، تَحت تأثیر قرار گرفت و با هَدایا به دیدن احمد بن صَفّار عالِم شیعی آمد و او را تَکریم کرد. خدا را شُکر می‌کنیم که ما حقّ هستیم. شیعه در میان همه‌ی مَکاتب مَکتب حقّ است و حاضر است با باطل مُباهله کند و هیچ نگرانی‌ هم نداریم.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! به آبروی خَمسه‌ی طیّبه قَسمت می‌دهیم امام زمان ما (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! قلب نازنین حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را از ما خُشنود بفرما.

خدایا! این انتخابات را موجب خُشنودی امام زمان (ارواحنا فداه)، رهبر عزیزمان و اَرواح شهدایمان قرار بده.

خدایا! در این انتخابات ملّت ایران را دشمن‌شاد نکُن.

خدایا! انتخابِ فردی که اگر انتخاب بشود، اسرائیل ناراحت می‌شود، او را نَصیب ما بگردان و اگر کسی انتخاب شد که آن‌ها خُشنود بشوند، نَصیب ما نَفرما.

بارالها! پروردگارا! مریض‌ها عُموماً، مریض‌های مورد نظر و سفارش‌ شده خُصوصاً شِفای کامل و عاجل عنایت بفرما.

خدایا! توفیق شُکر نعمت‌ها را به ما مَرحمت بفرما.

خدایا! عاقبت اَمرمان را به شهادت مَختوم بگردان.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه نصر، آیات ۱ و ۲٫

[۳] تفسیر اهل بیت علیهم السلام، ج ۲، ص ۶۰۶؛ بحارالأنوار، ج ۲۱، ص ۳۴۷؛ بحارالأنوار، ج ۳۵، ص ۲۶۲؛ بحارالأنوار، ج ۳۵، ص ۲۶۴؛ الطرایف، ج ۱، ص ۴۶؛ العمدهْ، ص ۱۹۰؛ فرات الکوفی، ص ۸۶؛ شواهدالتنزیل، ج ۱، ص ۱۵۸٫

«الرّسول (صلی الله علیه و آله)- عَنِ الشَّعْبِیِّ قَال: جَاءَ الْعَاقِبُ وَ السَّیِّدُ النَّجْرَانِیَّانِ إِلَی رسول‌الله (صلی الله علیه و آله) فَدَعَاهُمْ إِلَی الْإِسْلَامِ فَقَالَا إِنَّنَا مُسْلِمَانِ فَقَالَ إِنَّهُ یَمْنَعُکُمَا مِنَ الْإِسْلَامِ ثَلَاثٌ أَکْلُ الْخِنْزِیرِ وَ تَعْلِیقُ الصَّلِیبِ وَ قَوْلُکُمْ فِی عِیسَی‌ابْنِ‌مَرْیَمَ (علیه السلام) فَقَالَا وَ مِنْ أَیْنَ عِیسَی (علیه السلام) فَسَکَتَ فَنَزَلَ الْقُرْآنُ إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ إِلَی آخِرِ الْقِصَّهًِْ فَنَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَی الْکاذِبِینَ فَقَالَا فَنُبَاهِلُکَ فَتَوَاعَدُوا لِغَدٍ فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ لَا تُلَاعِنْهُ فَوَ اللَّهِ لَئِنْ کَانَ نَبِیّاً لَا تَرْجِعُ إِلَی أَهْلِکَ وَ لَکَ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ أَهْلٌ وَ لَا مَالٌ فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله) أَخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ (علیه السلام) وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ (علیها السلام) وَ قَدَّمَهُمْ وَ جَعَلَ فَاطِمَهًَْ (سلام الله علیها) وَرَاءَهُمْ ثُمَّ قَالَ لَهُمَا تَعَالَیَا فَهَذَا أَبْنَاؤُنَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ (علیها السلام) وَ هَذَا نِسَاؤُنَا فَاطِمَهًُْ (سلام الله علیها) وَ أَنْفُسُنَا عَلِیٌّ (علیه السلام) فَقَالَا لَا نُلَاعِنُک».

[۴] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۵۹٫

[۵] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۶۱٫

[۶] عبدالله ملقّب به مأمون پسر هارون، از نسل قریش و بنی‌هاشم در شب جمعه نیمه ربیع الاول سال ۱۷۰ق در بغداد به دنیا آمد. مادر او (به نقلی کنیزی) به نام مَراجِل از اهالی بادغیس (شمال غربی افغانستان) بود. اُستادْسیس که در زمان منصور عباسی قیام کرد، پدر مراجل بوده است. دایی مأمون نیز فردی به نام غالب بوده که با توطئه مأمون، فضل بن سهل وزیر و فرمانده لشکر مأمون را به قتل رساند. مأمون هفتمین خلیفه از خلفای عباسیان بود که پس از نزاع با برادر خلیفه‌اش امین عباسی، او را شکست داد و به خلافت رسید. خلافت مأمون به دنبال درگیری او با خلیفه وقت امین عباسی صورت گرفت. مأمون با تدبیر فضل بن سهل سپاهی را به سرداری طاهر بن حسین ملقب به ذوالیمینین برای مقابله با علی بن عیسی سردار سپاه امین فرستاد که سپاه امین با کشته شدن علی بن عیسی در سال ۱۹۵ قمری در ری شکست خورد. سپاه مأمون در نهایت توانست در سال ۱۹۸ق پس از جنگی شدید بر بغداد مسلط شود. پس از این شکست امین زندانی و کشته شد. به دنبال پایان خلافت امین، مأمون در ۱۹۸ق در مرو رسماً به خلافت برگزیده شد و فضل بن سهل را به وزارت خویش برگزید. برخی پژوهشگران درگیری میان دو برادر را در دو عامل دانسته‌اند: چالش ولایت‌عهدی، درگیری دو حزب عربی و ایرانی. یکی از چالش‌های اساسی خلفای عباسی قیام‌های متعدد علویان در سراسر قلمرو خلافت بود. علویان که از دوره منصور عباسی همواره مورد ظلم و شکنجه خلفا قرار گرفته بودند در فرصت‌های مناسب علیه خلیفه وقت قیام می‌کردند اما قیام آنان در بیشتر موارد به شکست منجر می‌شد. درگیری امین و مأمون بر سر خلافت در سال‌های ۱۹۳-۱۹۷ق موجب ضعف حکومت عباسی و عامل مهمی برای گسترش و افزایش قیام‌های علویان در مناطق مختلف حجاز، یمن و عراق شد. اطلس قیام‌های علویان در دوره مأمون. نخستین و مهم‌ترین آن، قیام‌ ابن‌طباطبا از علویان زیدی مذهب به فرماندهی ابوالسرایا در کوفه بود. این قیام به تدریج به مناطق دیگر قلمرو خلافت اسلامی نظیر حجاز، مکه و یمن سرایت کرد و تا مدتی خلافت مأمون را متزلزل نمود.

علویان در دوره مأمون چند قیام انجام دادند. بیشتر این قیام‌ها توسط شاخه زیدی علویان صورت می‌گرفت. مهمترین این قیام‌ها که منجر به برپایی حکومتی مستقل شد قیام فردی ملقب ابن‌طباطبا در کوفه بود. این قیام که در ۱۹۹ق اتفاق افتاد به اعتقاد برخی مورخان ضربه سنگینی بر دولت عباسی وارد کرد و موجب شد جبهه‌های دیگری توسط علویان در مناطق مختلف علیه خلافت عباسی شکل بگیرد و در آن مناطق اعلام خودمختاری شود. از این رو علاوه بر کوفه، زیدبن موسی ملقب به زیدالنار در بصره، ابراهیم بن موسی بن جعفر در یمن، حسین بن حسن بن علی معروف به ابن‌افطس در مکه و محمد بن جعفر الصادق معروف به محمد دیباج در حجاز قیام کردند. بیشتر این قیام‌ها به دنبال قیام ابن‌طباطبا شکل گرفت. مأمون برای آنکه بتواند از خطر قیام‌های علویان برای همیشه در امان باشد و برای تثبیت حکومت خود نزد خراسانیان که علاقه‌مند به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، به فکر آن افتاد تا خود را دوستدار اهل بیت (علیه السلام) نشان دهد. از این‌رو امام رضا (علیه السلام) را از مدینه به مرو احضار کرد و وانمود کرد که خلافت و حکومت را رها کرده و به برترین فرد از آل‌علی یعنی امام رضا (علیه السلام) تسلیم می‌کند. با رد مقام خلافت توسط امام رضا (علیه السلام) مأمون ایشان را وادار کرد تا ولایت‌عهدی را بپذیرد. به اعتقاد برخی محققان هدف واقعی مأمون آن نبود که خلافت را به امام رضا (علیه السلام) واگذار کند بلکه او می‌خواست در ظاهر حکومت را به امام سپرده اما در حقیقت همه کارها به دست او اداره شود. پس از پذیرش اجباری ولایت‌عهدی توسط امام رضا (علیه السلام) در سال ۲۰۱ق، مردم با ایشان بیعت کردند. به دستور مأمون لقب «الرضا» بر امام نهاده شد، به نام ایشان سکه زده شد، دستمزد و پاداش به لشکریان و دولتمردان از این سکه پرداخت شد و لباس سیاه که نماد بنی عباس بود به لباس سبز که نماد علویان بودند به‌عنوان لباس رسمی خلافت عباسی تغییر کرد. مأمون با اجرای این سیاست به علویان نشان داد تا قیام‌هایی که آنان با شعار الرضا من آل محمد مردم را به خود فرامی‌خواندند اینک با ولایت‌عهدی کسی که مصداق «الرضا» است، محقق شد و دلیلی برای قیام کردن وجود ندارد. این اقدام مأمون موجب شد از قیام‌های علویان تا حد زیادی کاسته شود.

پس از آنکه مأمون توانست قیام‌های علویان را مهار کند و خلافت خود را به ثبات نسبی برساند، سیاست‌های حکومت خود را تغییر داد. تغییر سیاست او در چند مورد آشکار شد: کنار نهادن شیوه ایرانی و مشاوران ایرانی در حکومت‌داری، بازگشت به آیین عربی و توجه به بغداد پایتخت پدران خودش، شهادت امام رضا (علیه السلام)، فشار مجدد بر علویان و آشکار کردن نماد عباسیان که لباس سیاه بود و منع استفاده از لباس سبز علویان. مأمون از جوانی به سبب تربیت نزد ایرانی‌ها، علاقه شدید به علم و حکمت داشت و همواره به ترجمه کتب از یونانی، سریانی، پهلوی و هندی به عربی توصیه می‌کرد. دربار او نیز مرکز اجتماع دانشمندان مذاهب مختلف و محل بحث و مناظره بود. بر اساس پیش‌گویی امام علی‌ (علیه السلام) هفتمین خلیفه بنی‌عباس، یعنی مأمون، داناترین آنها معرفی شده است. در این پیش‌گویی، امام علی (علیه السلام) از روی کار آمدن دو حکومت بر مسلمان‌ها خبر داده است که برخی حدیث‌شناسان این دو حکومت را بر خلافت بنی‌امیه و بنی‌عباس تطبیق کرده‌اند. مأمون در حالی که مشغول حمله به روم بود در ۱۸ رجب ۲۱۸ق به علت بیماری در بَدَندون از دنیا رفت و در طَرَسوس دفن شد. قبر وی در دوره کنونی در مسجد جامع شهر طرسوس در استان مَرسین جنوب ترکیه و در مرز سوریه واقع شده است.

[۷] اَلْجامعُ الْمُسْنَد الصّحیح الْمُخْتَصَر مِنْ اُمور رَسول اللّه (صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ سُنَنه و اَیّامِه معروف به صحیح البخاری، تألیف محمد بن اسماعیل بخاری (۱۹۴-۲۵۶ق)، از معتبرترین کتاب‌های روایی اهل سنت و یکی از شش کتاب موسوم به صحاح سته است. صحیح بخاری در ۹۷ کتاب و ۳۴۵۰ باب تدوین شده و تعداد احادیث آن با احتساب احادیث تکراری به گفتهٔ ابن صلاح ۷۲۷۵ حدیث و با حذف مکرّرات، چهار هزار حدیث است. به نظر بخاری، مجامع حدیثی مدوّنِ عصر او، بر احادیث صحیح و غیرصحیح مشتمل بود، ازاین‌رو تصمیم گرفت که احادیث صحیح را در کتابی گرد آورد. مشوق اصلی او در این کار استادش اسحاق بن ابراهیم حنظلی معروف به ابن راهویه بوده است. ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری در ۱۳ شوال ۱۹۴ هجری قمری در بخارا واقع در ازبکستان امروزی متولد گردید و به سال ۲۵۶ هجری قمری در روستای خَرتَنگ در نزدیکی سمرقند وفات نمود. پدرش اسماعیل بن ابراهیم، یکی از دانشمندان حدیث آن زمان بود که در دوران جوانی بخاری از دنیا رفت. بخاری چهار بار از بخارا اخراج شد. در یکی از آن‌ها پس از صدور فتوای محرمیت دو کودک در صورت نوشیدن از شیر یک گوسفند، مردم و علمای شهر علیه او شوریدند و از شهر اخراجش کردند. بار دیگر پس از بیان عقیده‌اش دربارهٔ قرآن، عالم بزرگ اهل سنت محمد بن یحیی الذهلی او را ابتدا از نیشابور اخراج کرد و سپس از امیر بخارا خواست تا بخاری را از آنجا هم اخراج کند و دربارهٔ بخاری گفت: هرکس بعد از این (اظهارات غلط) به سمت اسماعیل بخاری برود، او را متهم بدانید.

جد پدریش (مغیره) توسط حاکم بخارا، مسلمان شده و در آنجا ساکن شد. بخاری در سن ۱۶ سالگی به مکه مسافرت نمود و علم حدیث را فرا گرفت. سپس مصر و دیگر کشورهای اسلامی را برای جمع حدیث طی کرد و چون به بخارا بازگشت ششصد هزار حدیث باخود آورد و فقط ۷۲۷۵ حدیث را معتبر دانسته در تألیف مشهور خود موسوم به صحیح بخاری جای داد. بخاری برای تألیف این کتاب شانزده سال وقت صرف کرد و احادیث آن را از میان ششصد هزار حدیثی که جمع‌آوری کرده بود برگزید. این کتاب از مجامع حدیثی اهل سنت می‌باشد. اصطلاح مجامع حدیثی به کتاب‌هایی گفته می‌شود که جامع موضوعات عقیدتی و فقهی باشند و این ویژگی در صحیح بخاری نیز موجود است. صحیح بخاری در ۹۷ کتاب و ۳۴۵۰ باب تدوین شده و تعداد احادیث آن با احتساب احادیث مکرّر به گفتهٔ ابن صلاح ۷۲۷۵ حدیث و با حذف موارد تکراری به گفتهٔ او و نَوَوی حدود ۴۰۰۰ حدیث، اما به عقیدهٔ ابن حَجَر ۲۷۶۱ حدیث است. به‌علاوه تعداد احادیث صحیح بخاری در روایات مختلف، متفاوت است؛ مثلاً روایت فِرَبْری سیصد حدیث از روایت ابراهیم بن معقِل نسفی زیادتر دارد و نیز تعداد احادیث آن در روایت نَسفی از روایت حماد بن شاکر نَسَوی صد عدد کمتر است.

بخاری برای انتخاب حدیث صحیح معیاری داشته که به «شرط بخاری» معروف شده است. طبق آن، او حدیثی را صحیح می‌داند که محدثان بزرگ نسبت به وثاقت فرد فردِ سلسلهٔ راویان آن تا یک صحابی مشهور اتفاق نظر داشته باشند و سند آن نیز متصل و غیرمقطوع باشد. براین اساس، بخاری برای گزینش حدیث صحیح، اتصال سند، اتقان و وثاقتِ رجال و نیز نبودن اشکال و ضعف در متن یا سند حدیث (عدم عِلَل) را مراعات می‌کرده است. از تقسیم‌بندی احادیث کتاب در سخن ابن حجر می‌توان دریافت که شرط مزبور دربارهٔ همهٔ احادیث آن رعایت نشده و وی برخی از احادیث را که با شرط او منطبق نیست، هرچند با لفظ و تعبیری متفاوت و متمایز، آورده است. بخاری بسیاری از احادیث را که با شرط او منطبق بودند؛ ولی با مذهب او هماهنگ نبودند نیاورده و حاکم نیشابوری در کتاب المستدرک علی الصحیحین تلاش کرده روایاتی که با شرط بخاری یا مسلم منطبق بوده ولی آن‌ها نقل نکرده‌اند را جمع‌آوری کند. بخاری چون کتابِ خود را به پایان رساند، آن را به بزرگان و ائمهٔ حدیث اهل سنت، مانند احمد بن حنبل، علی بن مَدینی و یحیی بن معین، عرضه داشت و آنها به صحّت و درستی آن، جز چهار حدیث، شهادت دادند. صحیح بخاری نزد علمای اهل سنّت اهمیت و اعتبار خاصی دارد؛ اهل سنت در این امر اتّفاق نظر دارند که صحیح‌ترین کتاب پس از قرآن مجید، صحیح بخاری و پس از آن صحیح مسلم است. با این‌همه، شافعی و برخی دیگر، عنوان «اصحّ الکتب» را به «المُوَطَّأ» مالک بن انس داده‌اند و آن را «اصل اول» و صحیح بخاری را «اصل دوم» نامیده‌اند. ابن حجر در توجیه سخن شافعی گفته که وی هنگامی این حرف را زده که از صحیح بخاری و صحیح مسلم خبری نبوده است. در هر صورت، در میان اهل سنت هیچ کتابی به شهرت صحیح بخاری نیست و دربارهٔ آن، گاه چنان غلو کرده‌اند که آن را در ردیف قرآن دانسته‌اند. به گفتهٔ وجدی بعضی به افرادی پول می‌دادند تا احادیث این کتاب را همچون قرآن برای جلب برکات و خیرات آسمانی بخوانند. بر این کتاب شروح، تعلیقات و حواشی زیادی نوشته شده است.

[۸] عبدالله (یا عبدالرحمان) بن عامر (یا صخر) دَوسی (درگذشت ۵۹ق) مشهور به ابوهُرَیره از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و محدّثان مشهور اهل‌سنت. شخصیت او به دفاع یا ردّ همواره شایان توجه بوده است. ابوهریره از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بسیار حدیث نقل می‌کرده و این موجب شد تا حتی در همان دهه‌های نخستین صدر اسلام نسبت به او حساسیت‌هایی ایجاد شود؛ به عنوان مثال عمر، ابوهریره را به علت زیادی روایت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، از نقل حدیث برحذر داشت. همچنین حضرت علی (علیه السلام) و برخی دیگر از اصحاب نیز در همین مورد زبان به اعتراض گشودند. شیعیان امامیه در آثار مختلف خود به انتقاد از شخصیت ابوهریره پرداخته‌اند. از جمله نام‌های دوران جاهلی ابوهریره، عبدشمس و عبدغنم و از نام‌های دوران اسلامی او، عبدالله و عبدالرحمن از شهرت بیشتری برخوردارند. ابن عبدالبر(۴۶۳ق) در الاستیعاب می گوید: در مورد اسم هیچ یک از صحابه قبل از اسلام مانند اسم ابوهریره اختلاف نشده است.

در وجه شهرت او به این کنیه ابوهریره، دو ماجرا نقل شده که حاکی از اطلاق آن از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا از سوی مردم است. این کنیه برگرفته از مصغّر «‌هرّ‌» (گربه) است. ابن‌اسحاق از قول خود ابوهریره روایت می‌کند که نام من در جاهلیت عبدشمس بن صخر بود و در اسلام عبدالرحمن گردید. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا ابوهریره خواند زیرا من گوسفندان او را چوپانی می‌کردم تا روزی به چند گربه دست یافتم و آنها را در آستین نهادم، هنگام غروب چون گوسفندان را بازگرداندم، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صدای آنها را شنید، فرمود چیست؟ گفتم چند بچه گربه است. فرمود: تو ابوهریره‌ای و این نام بر روی من ماند. خاندان ابوهریره از قبیله «‌دوس‌» یکی از شاخه‌های قبیله بزرگ «‌ازد‌» در یمن بود.[۶] با توجه به ۷۸ ساله بودن او به هنگام مرگ ولادت او باید در حدود ۲۰ سال پیش از هجرت باشد. «شیخ المضیره» از القاب ابوهریره است. مَضیره (ماستابه، آش ماست، غذائى که با شیر ترش طبخ و آماده مى شود.) یکی از بهترین غذاهای معاویه بوده است و چون ابوهریره بسیار شیفته این غذا بود، او را بدین لقب خواندند. ابوهریره در سال ۷ قمری به همراه یک هیأت از یمن به دیدار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت و مسلمان شد. او در این هنگام فقیر و بیشتر اوقات گرسنه بود. در بسیاری از منابع ابوهریره را در زمره اصحاب صفه شمرده‌اند و بعدها وی را از اولیای صوفیان دانسته شد. در رخدادهای جنگی دوره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، از حضور ابوهریره در جنگ موته سخن گفته شده؛ اگرچه در این غزوه نام او را در شمار گریختگان آورده‌اند.اما اینکه وی در جنگ خیبر همراه با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جنگیده باشد، در کتب رجال و سیره نیامده است. قول مشهور درباره وفات ابوهریره سال ۵۹ق است و همان گونه که ابن‌سعد نیز تصریح کرده است نمازگزاردن او بر پیکر عایشه در رمضان ۵۸، تقویت کننده این تاریخ درباره مرگ اوست. با این همه در برخی از منابع از سال ۵۷ و ۵۸ق نیز سخن رفته است. به گفته ناصر خسرو قبر ابوهریره در طبریه شام است.

[۹] سوره مبارکه نور، آیه ۴۰٫

«أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ۚ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا ۗ وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ».

[۱۰] مفاتیح الجنان، فرازی از حدیث شریف کساء.

«بِسَنَدٍ صَحیحٍ عَنْ جابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ الاَنْصاری عَنْ فاطِمَهَ الزَّهْراءِ عَلَیهَا السَّلامُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ قالَ سَمِعْتُ فاطِمَهَ اَنَّها قالَتْ دَخَلَ عَلَیَّ اَبی رَسُولُ اللَّهِ فی بَعْضِ الْأَیَّامِ، فَقالَ السَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَهُ، فَقُلْتُ عَلَیْکَ السَّلامُ قالَ اِنّی اَجِدُ فی بَدَنی ضُعْفاً، فَقُلْتُ لَهُ اُعیذُکَ بِاللَّهِ یا اَبَتاهُ مِنَ الضُّعْفِ، فَقَالَ یا فاطِمَهُ ایتینی بِالْکِسآءِ الْیَمانی فَغَطّینی بِهِ، فَاَتَیْتُهُ بِالْکِسآءِ الْیَمانی فَغَطَّیْتُهُ بِهِ، وَ صِرْتُ اَنْظُرُ اِلَیْهِ، وَ اِذا وَجْهُهُ یَتَلَأْلَؤُ کَاَنَّهُ الْبَدْرُ فی لَیْلَهِ تَمامِهِ وَ کَمالِهِ فَما کانَتْ اِلاَّ ساعَهً وَ اِذا بِوَلَدِیَ الْحَسَنِ قَدْ اَقْبَلَ، وَ قالَ السَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّاهُ، فَقُلْتُ وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا قُرَّهَ عَیْنی وَ ثَمَرَهَ فُؤادی، فَقالَ یا اُمَّاهُ اِنّی اَشَمُّ عِنْدَکِ رآئِحَهً طَیِّبَهً، کَاَنَّها رآئِحَهُ جَدّی رَسُولِ اللَّهِ، فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّکَ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَاَقْبَلَ الْحَسَنُ نَحْوَ الْکِسآءِ، وَ قالَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا جَدَّاهُ یا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَاْذَنُ لی اَنْ اَدْخُلَ مَعَکَ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَقالَ وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدی وَ یا صاحِبَ حَوْضی، قَدْ اَذِنْتُ لَکَ، فَدَخَلَ مَعَهُ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَما کانَتْ اِلاَّ ساعَهً وَ اِذا بِوَلَدِیَ الْحُسَیْنِ قَدْ اَقْبَلَ، وَ قالَ السَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّاهُ، فَقُلْتُ وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدی وَ یا قُرَّهَ عَیْنی وَ ثَمَرَهَ فُؤادی، فَقالَ لی یا اُمَّاهُ اِنّی اَشَمُّ عِنْدَکِ رآئِحَهً طَیِّبَهً، کَاَنَّها رآئِحَهُ جَدّی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّکَ وَ اَخاکَ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَدَنَی الْحُسَیْنُ نَحْوَ الْکِسآءِ، وَ قالَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا جَدَّاهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَنِ اخْتارَهُ اللَّهُ، اَتَاْذَنُ لی اَنْ اَکُونَ مَعَکُما تَحْتَ الْکِسآءِ، فَقالَ وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدی وَ یا شافِعَ اُمَّتی، قَدْ اَذِنْتُ لَکَ فَدَخَلَ مَعَهُما تَحْتَ الْکِسآءِ…».

[۱۱] سوره مبارکه احزاب، آیه ۳۳٫

«وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّهِ الْأُولَىٰ ۖ وَ أَقِمْنَ الصَّلَاهَ وَ آتِینَ الزَّکَاهَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ۚ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا».

[۱۲] آنگاه هدایت شدم ترجمه فارسی کتاب «ثُمَّ اهْتَدَیتُ» نوشته محمد تیجانی سماوی که ماجرای تغییر مذهب خود از اهل سنت به شیعه را نوشته است. تیجانی ضمن نقل زندگینامه‌اش، ماجرای سفرش به عراق و نجف و دیدار و گفتگوهایش با عالمان شیعه از جمله سید ابوالقاسم خوئی و سید محمد باقر صدر را بازگو کرده است. نویسنده در این کتاب با استناد به احادیث اهل سنت، از عقاید مذهب شیعه دفاع می‌کند. این کتاب به چهارده زبان ترجمه و چندین بار در ایران چاپ شده است. انتشار این کتاب با واکنش‌هایی از سوی برخی علمای اهل سنت مواجه شد و برخی شخصیتِ نویسنده و داستان را ساختگی دانسته‌اند. محمدتیجانی السماوی در سال ۱۳۱۵ش در شهر «قوضه» در جنوب تونس متولد شد. تحصیلات خود را تا مدارج دبیرستان و پیش‌دانشگاهی گذراند. پس از استقلال تونس از فرانسه استادیار مؤسسات پیش دانشگاهی شد. پس از ۱۷ سال تدریس به دانشگاه سوربون رفت و بیش از ۸ سال به بررسی و تطبیق ادیان توحیدی سه گانه پرداخت و پس از اخذ لیسانس تحقیقات تخصصی در این زمینه از دانشگاه سوربن فارغ‌التحصیل شد و همچنین در رشته فلسفه و علوم انسانی و پس از آن در رشته تخصصی تاریخ و مذاهب اسلامی از این دانشگاه دکترای درجه ۳ و سپس دکترای بین‌المللی اخذ کرد.

تیجانی از پیروان اهل سنت و فرقه مالکی بود. او در ده سالگی حافظ نیمی از قرآن کریم بود. در جوانی و پس از شرکت در کنفرانس مربوط به اعراب مسلمان در مکه تحت تأثیر وهابیت قرار گرفت و به تفکرات آن‌ها گرایش پیدا کرد. برای آشنایی بیشتر با اندیشه‌های وهابی به لیبی، مصر، لبنان، سوریه، اردن و عربستان سفر کرد. به او پیشنهاد اقامت در دانشگاه الازهر در مصر داده شد. او در یکی از سفرهایش به لبنان با دکتر منعم از اساتید دانشگاه‌های عراق که شیعی مذهب بود آشنا گردید. این آشنایی باعث شد که وی به تفکر شیعه بیاندیشد و پس از مطالعات و بررسی‌های دقیق وارد دنیای تشیع شود، تا جایی که هم‌اکنون وی یکی از بزرگترین مبلغان مکتب شیعه است. تیجانی تاکنون ۱۱ جلد کتاب پیرامون تشیع نگاشته است که پرمخاطب‌ترین آنها عبارتند از: آنگاه هدایت شدم، اهل سنت واقعی(دوجلد)، از آگاهان بپرسید، همراه با راستگویان، راه نجات، اهل بیت کلید مشکل‌ها، سفرها و خاطرات. نویسنده در کتاب به دوران کودکی و آشنایی با قرآن، سفر به خانه خدا، سفر به لیبی، مصر، لبنان، سوریه، اردن، عربستان و عراق اشاره می‌کند وی در بخش‌هایی از کتاب به ماجرای گفتگو‌های خود با آیت الله سید ابوالقاسم خویی و سید محمدباقر صدر از علمای شیعه اشاره می‌کند، سپس ماجرای سفر به عربستان و گفتگو با علمای اهل سنت را بازگو کرده و به مرورِ عقاید اسلامی می‌پردازد و به نگرش‌های شیعه و سنی اشاره و از دیدگاه‌های شیعه با استناد به احادیث اهل سنت دفاع می‌کند. نویسنده کتابش را با خاطراتی از شرح نخستین سفر بیست و پنج روزه‌اش در سن ۱۸ سالگی به مکه (عربستان) برای شرکت در یک کنفرانس علمی و انجام مناسک عمره و حج و تمایلاتش به وهابیت شروع کرده است. وی درادامه به دیگر سفرهایش اشاراتی کرده و با مناظره با یکی از علما به فکر اجتهاد در اعتقاداتش افتاده و زمینه‌های استبصار (پذیرش تشیع) برایش فراهم شده است.

[۱۳] احمد بن علی نَجاشی (۳۷۲ق-۴۵۰ق یا ۴۶۳ق) معروف به نجاشی و ابن کوفی، عالم شیعه در علم رجال است. او بیشتر عمر خود را در بغداد گذراند. شیخ مفید و شیخ صدوق از اساتید نجاشی بودند. کتاب فهرست اسماء مصنفی الشیعه معروف به رجال نجاشی از اولین منابع رجالی شیعه، از آثار اوست. در کتب رجال و تراجم (زندگی نامه‌ها)، به محل ولادت وی اشاره نشده است؛ اما گفته شده وی در صفر، ۳۷۲ قمری به دنیا آمد. برخی او را بغدادی و پدرش را کوفی دانسته‌اند و گفته‌اند که از نجاشی تعبیر به «ابن کوفی» شده است. وی نسب خویش را به عدنان، جد بیستم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، می‌رساند. آن گونه که خودش گفته جدش عبدالله، والی منصور دوانیقی در اهواز بوده و نامه‌ای به امام صادق (علیه السلام) نوشته و امام (علیه السلام) در جواب، «رساله اهوازیه» را برای او نوشته است. از نجاشی با کنیه‌های ابوالحسین و ابوالعباس یاد شده است. چون یکی از نیاکان احمد بنام عبدالله بر اهواز حکومت می‌کرد و به نجاشی شهرت داشت به او نجاشی می‌گفتند. نجاشی در ۴۵۰ قمری در مطر آبد یا مطیر آباد در نزدیکی سامرا درگذشت. اولین کسی که به تاریخ و محل وفات او اشاره کرده، علامه حلی (متوفای ۷۲۶ هجری) در خلاصه الاقوال‌ است و قبل از او هیچ اشاره ای در منابع شیعه و سنی به تاریخ وفات نجاشی دیده نمی‌شود.شبیری زنجانی می‌گوید: «نجاشی وفات ابویعلی محمد بن حسن بن حمزه جعفری را در رمضان ۴۶۳ قمری ضبط کرده است؛ بنابراین ممکن نیست وفات نجاشی در ۴۵۰ باشد».