روز شنبه مورخ ۱۳ دی ماه ۱۳۹۹، مراسم بزرگداشت درگذشت «آیت الله علامه محمد تقی مصباح یزدی» و سالگرد سپهبد شهید «حاج قاسم سلیمانی» در مسجد جامع ازگل با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[۱].
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
مقدّمه
«لَا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ ۚ أُولَٰئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَهً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا ۚ وَکُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَىٰ»[۲].
شهادتِ فرماندهی جانشینناپذیرِ (به تعبیرِ امریکاییها) عرصهی دفاع و حمایت از مظلومان و مقابلهی با آدمکُشها و وحشیها و تروریستها و مستکبرینِ گردنکلفت، و یارِ عزیزِ ایشان حاج ابومهدی و همراهانِ ایشان، و همچنین رحلتِ جانکاهِ علامه بزرگوار، حکیم، فقیه، محقق، متتبع، مفسّر، متکلّم، خطیب و هدایتگر و نویسندهی پُرمشتریِ عصرِ ما، یکی از افسرانِ رشید و سرداران و فوقِ سردارانِ عرصهی جنگ نرم، علامه آیت الله حاج شیخ محمد تقی مصباح، استادِ عزیزتر از جانمان را تسلیت عرض میکنم.
هر دو مصیبت جانکاه بود، انصافاً نه شهید سلیمانی بدل و جانشین دارد و نه این علامهی بزرگوار.
در این فرصتِ کوتاه برای هر کدام از این دو بزرگوار چند نکته را به محضرِ شما تقدیم میدارم.
ارزش به دستِ خدای متعال است
نکتهی اول این است که آن کسی که ارزش را ارزش کرده است و ارزشها را معرّفی کرده است «خدای متعال» است، خدای متعال مقامِ آدمیّت را با کرامت همراه کرده است، حضرت آدم، نه اینکه این شخص خلیفهی خدا بود، آدمیّت خلیفهی خدا بود، آدمیّت هم به این است که انسان آینهی خدای متعال بشود، خلیفهی خدا، جانشینِ خدا، یعنی خدانما بشود.
خدای متعال «عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»[۳] است، «یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ»[۴] است، خلیفهی خدا باید اسرارِ عالَم را در صندوقِ سِرّ خود جمع کرده باشد، سِرّی را که نداند وجود نداشته باشد، و چنین کسی مرتضای پروردگارِ عالَم است، «فَلَا یُظْهِرُ عَلَىٰ غَیْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ»[۵]، تا زمانی که کسی مورد رضایت خدای متعال نباشد خدای متعال او را آینهی علمِ الهی نمیکند، او را صاحبِ سِرّ خود نمیکند.
مقام و ارزشِ علمِ الهی
لذا مبدأ همهی خوبیها «علمِ الهی» است، علمِ لدنّی است، حکمتی است که خدای متعال در نتیجهی صیانتِ نفس به انسانها عطاء میکند، «وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَهَ»[۶]، و از ثمراتِ علمِ الهی که علمِ خالصِ حقیقی است، خطابردار نیست، ارائهی حق است، نه اینکه تحلیل ذهن باشد، نتیجهی چنین علمی ایثار در راهِ خدای متعال است، نثار در راهِ خدای متعال است، اهتمام به تکمیلِ نفوسِ ابناء بشر است، و قیام برای مقابلهی با حُجُب و ظلمات و پلیدیها و رذائلِ اخلاقی است.
امام خمینی رضوان الله تعالی علیه از این علم بهرهمند بود، گاهی هم مأموریت داشتند به زبان بیاورند. خدای متعال این عزیزِ تازه سفر کردهی ما، علامهی ما، الگوی ما، دلبرِ ما، استادِ ما، حضرت آیت الله مصباح را با اولیاء خود محشور بدارد و ما را با ایشان محشور بدارد، ایشان میفرمودند ما سالیانِ سال به درسِ آقای بهجت رحمه الله تعالی علیه میرفتیم ولی آقای بهجت اعلی الله مقامه الشّریف اهلِ ارائهی کرامت نبودند، آقای بهجت رحمت الله تعالی علیه گنجینهی اسرارِ خدای متعال بود، آقای بهجت رحمت الله تعالی علیه مخزنِ علومِ الهی بود، ولی هیچ کجا وانمود نمیکرد که از این چیزها میداند، فرمودند ولی در این اواخر گویا به ایشان گفته بودند برای ایجادِ یقین در نفوسِ مستعده از کرامتهای خود ابراز کند، لذا این چند سالِ آخر عمر پربرکتِ مرحوم آیت الله بهجت اعلی الله مقامه الشّریف هر کسی با ایشان مأنوس بود یک غیبی یا یک کرامتی یا یک خارق عادتی از ایشان دیده است و امروز زمین و آسمان از مراتبِ سرّاللهی آیت الله بهجت آگاه است.
حضرت امام رضوان الله تعالی علیه از ابتدا در این خط بودند، ولی بروز نمیدادند، چند مورد، یکی در موردِ شوروی بود، و بعضی از مواقع اینها یک مأموریتهایی بود که آن دلهای آماده آرامش پیدا کند و بر ایمانِ آنها افزوده بشود، و خدای متعال علاوه بر اینکه به انبیاء و اوصیاء انبیاء علیهم السلام این عنایت موهبتی را داشته است، کودکِ تازه به دنیا آمده به زبان در میآید و میگوید: «قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا»[۷]، «وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنْتُ»[۸]، «وَبَرًّا بِوَالِدَتِی»[۹]، آنها موهبتی است و مقدّمه هم ندارد، ریاضت هم نکشیدهاند، استاد سیر و سلوک هم نداشتهاند، «ذَٰلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ»[۱۰]، خدای متعال به هر کسی که خواست آن مقام و نورانیت و روح و مرتبهی وجودی را موهبت کرد، اما لقمان که سابقهی اینطوری ندارد، «وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَهَ» ما به لقمان حکمت دادیم؛ این حکمت معلولِ تکاملِ علم و عمل است، انسان با دو بال پرواز میکند و به خزائنِ الهی دسترسی پیدا میکند، یک بال، بالِ ایمان است، بالِ دوم هم بالِ علم است، اگر کسی در مسیرِ علومِ اکتسابی، همین فقه، همین تفسیر، همین روایات، همین قواعدی که در علومِ مختلفِ اسلامی هست، یک عالِمِ دینی پای درسِ اساتیدِ آگاه زانو میزند، آنچه یاد میگیرد به آن پایبند و عمل کند، خدای متعال چنین کسی را حکیم میکند، و در روایات ما هم حکمت، اثر چلّه با اخلاص معرفی شده، اگر کسی چهل روز ریشهی شرک را در وجودِ خود بخشکاند، ویروسِ شرک را در کشورِ جانِ خود راه ندهد، و مرزهای ورودی را محکم ببندند، نه معصیتِ جوارحی داشته باشد و نه گناهِ جوانحی، فکرِ او عبادت باشد، گرایش و محبّتِ او الهی باشد، در عملِ خود هم متعبّد و متدیّن باشد، خدای متعال چشمههای حکمت را بر دلِ او جاری میکند.
نکاتی ارزشمند از شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه
شهید سلیمانی که رضوان خدا بر او باد، هم خودِ ایشان باتقوا و اهلِ ایثار و نثار بود، و هم در اثرِ نورانیت، کسانی که به این درجه بودند را باور میکرد. آنچه که در همین سخنرانیهای یکی دو روزی که از سیمای جمهوری اسلامی هم پخش شد، در جریان جنگ سی و سه روزه لبنان بر خلافِ نظرِ همهی کارشناسان، مقام معظم رهبری، این مرجع بزرگ، این فقیه سترگ میفرمایند: این شبیهِ جنگ خندق است، بسیار سخت است ولی پیروزیِ آن هم پیروزیِ بزرگی است، این حاصلِ اتاقهای فکر نیست، حاصلِ اندوختههای دانشگاه و تجربه نیست، این نورانیت است، خودِ حاج قاسم هم میگوید در اثرِ تقوا حضرت آقا به این مرحله رسیدهاند، و تا زمانی که کسی خود بهرهای از این موضوع نداشته باشد خیلی توجّه نمیکند، به ذهنِ او منتقل نمیشود که این یک نورانیّت و امرِ ماورائی و غیبی است، بر خلافِ نظرِ همهی کارشناسانِ مجرّب، کسی چیزی را ببیند که هیچ کسی نمیبیند، معلوم میشود یک چشمی دارد که دیگران آن چشم را ندارند، و یک چشمهای در وجودِ او جوشیده است که در دیگران نجوشیده است، «مَن عَمِلَ بِما یَعلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلمَ ما لَم یَعلَم»[۱۱]، اگر کسی به همین مسائلِ شرعی که میداند و از رسالهها و پای منبرها یاد گرفته است، یا اینکه طلبهای در کتابهای فقهی خوانده است، اگر در زندگی اینها را جدّی بگیرد خدای متعال به او یک سری بصیرتها و نورانیتها و تشخیصها و فرقانها عنایت میکند که دیگران از آن محروم هستند. این هم تجربه است و هم روایات و هم آیاتِ کریمه این معنا را به صراحت به ما گوشزد کرده است.
حاج قاسم سلیمانی در اثرِ تعبّد به شریعت، جنگِ ایشان از روی هوا نبود، بعضیها به جبهه هم رفتهاند ولی جبهه رفتنشان مقدّمهی آیندهای بوده است که بتوانند مقاماتی را در اختیار بگیرند، اما حاج قاسم به رفقای خود میگفتهاند که سعی کنید دیده نشوید، خودِ ایشان هم همینطور بود، همه جا حضور داشت ولی سعی میکرد که دیده نشود. آنجا که انسان خود را برای خدای متعال مخفی میکند خدای متعال او را بالا میبرد و آفتاب میکند، خدای متعال مبلّغِ خوبی است، هیچ رسانه و قدرتِ تبلیغاتیای مانندِ قدرتِ تبلیغاتیِ خدای متعال نیست، اگر بنای کسی بر این باشد که خدای متعال را نشان بدهد و خود را مخفی کند خدای متعال هم او را نشان میدهد، اما اگر کسی در نماز و درس و تبلیغ و جبهه رفتن و احسان و انفاق و خدمتِ خود بخواهد خود را نشان بدهد، «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً»[۱۲]، این شخص یک روز با یک طوفان بالا میآید ولی روزِ دیگر فرو مینشیند و دیگر کسی یادی از او نمیکند، اگر برای خدای متعال بود هم میمانَد و هم بروز پیدا میکند، چون خدای متعال مبلّغِ اوست، این جلوهی خدای متعال است…
دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت آری آن جلوه که خاموش نشد نورِ خداست
لذا حاج قاسم در تصمیمهای خیلی اثرگذار در جبههها گاهی با مخالفتِ حضرت آقا مواجه میشده است، با اینکه نظرِ خودِ حاج قاسم چیزِ دیگری بوده است تعبّداً نظرِ آقا را بر نظرِ خود مقدّم میداشت، خدای متعال هم همه جا دستِ او را گرفت، هیچ کجا نبوده است که حاج قاسم با یقین نرود، مطمئن بود خدای متعال هست، مطمئن بود قدرتِ خدای متعال بیکران است، مطمئن بود که او به قدرتِ خدای متعال تکیه دارد و خدای متعال او را تنها نمیگذارد، لذا در خطرناکترین جبههها حضورِ فیزیکی داشت، ستادی نبود که در برج مراقبت بنشیند و اوضاع را زیر نظر بگیرد و به سربازِ خود دستور بدهد، دستوری نبود، خودِ ایشان حضور پیدا میکردند.
یکی از سرداران میگفت که وقتی طالبان کابُل را گرفتند حاج قاسم به من زنگ زد که چند قبضه توپ با فلان خصوصیات به تپهی پنج شیر افغانستان بیاور، باید تا فلان وقت هم بیاوری، در فرماندهیِ خود هم خیلی جدّی بود، کسی جرأت نمیکرد به حرفِ حاج قاسم عمل نکند، این سردار میگفت برای ما هم خیلی سنگین بود که تا ۲۴ ساعت این توپها را تدارک ببینیم و باید با چه امکاناتی در آنجا میبردیم، ولی چون حاج قاسم گفته بود خدای متعال این مشکلی که اگر به طور طبیعی یک ادارهای میخواست این کار را انجام بدهد یا یک پایگاه نظامی میخواست این امکانات را فراهم کند، ما در یک وقتی واقعاً خارق العاده انجام دادیم، هم دسترسی به آن تجهیزات پیدا کردیم و هم انتقالِ آنها خیلی راحت بود، وقتی به آنجا بردیم دیدیم حاج قاسم قبل از ما آنجا طرح را دیده است و نقشه را کشیده است و وقتی این سلاحها به دستِ ایشان رسید کابُل را در مدّتِ کوتاهی آزاد کردند، افغانستان است، کابُل است، حاج قاسم فرمانده سپاه در ایران است، اما مانندِ جبههی خودمان، همانطور که در داخلِ کشور با همان عشق، با همان یقین عمل میکند، آنجا هم میداند که اگر برای خدای متعال قدم بدارد خدای متعال مشکلاتِ او را حل میکند، «وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ»[۱۳].
حاج قاسم نقل میکردند که ما یکی از اشرارِ سیستان و بلوچستان را که هم در قاچاق، قاچاقچیِ قهّار و قَدَری بود، و هم تعدادی از یارانِ ما را به شهادت رسانده بود، ما در مقابلهی با او حدودِ پنجاه شهید داده بودیم، او را با یک دعوتی به کمین گرفتیم، قبول کرد و آمد و او را دستگیر کردیم، وقتی به تهران آمدم و خدمتِ آقا رسیدم به عنوانِ یک بشارت و پیروزی که فلان شرور و قاتل را دستگیر کردیم عرض کردم، حضرت آقا راه را پرسیدند، عرض کردیم: او را دعوت کردیم و بعد هم زندانی کردیم، حضرت آقا فرمودند: همین الآن دستور بده که او را فوراً آزاد کنند، با اینکه برای ما کمینِ آن فرد از نظرِ نظامی و حیثیتی خیلی مهم بود، اما رهبرِ ما که فرماندهی نظامیِ عادی نیست، او نایبِ امام زمان ارواحنا فداه است، من سربازِ او هستم، ولو اینکه بر خلافِ اهدافِ نظامیِ من باشد قولِ او مقدّم است، من قبول کردم و گفتم: چشم. بعد که تماس گرفتیم تا او را آزاد کنند و آزاد کرده بودند، به حضرت آقا عرض کردم: آقا! ما این موضوع را برای خودمان پیروزی میدانستیم، چرا شما دستور دادید که او را آزاد کنیم؟ حضرت آقا فرمودند: شما او را میهمان کرده بودید، اینکه انسان کسی را میهمان کند و بعد میهمانِ خود را با فریب نابود کند مکتبِ ما نیست، این اخلاق و دینِ ما نیست.
شهید سلیمانی فرمودند: من شرمنده شدم و دیدم آقا عجب چیزی میبینند که ما نمیبینیم.
کسی که اهلِ راه باشد خدای متعال او را اینطور تربیت میکند، در دو راهیها قرار میگیرد، نفسِ خودِ او چیزی میگوید و اطرافیان و صاحبنظران القائاتی میکنند و دین و راهنمای دینِ او چیزِ دیگری میگوید، اینجا اگر دین را مقدّم داشت، ولو اینکه به قیمتِ شکستِ او باشد، خدای متعال همیشه پیروز است، شکستِ ما را به پیروزی تبدیل میکند، تهدید را به فرصت تبدیل میکند.
نکاتی ارزشمند از علامه مصباح یزدی رضوان الله تعالی علیه
اما چند جملهای درباره حضرت آیت الله علامه مصباح یزدی رحمت الله تعالی علیه به خدمت شما عرض کنم.
اولاً ایشان یک ظرفیتِ بالایی برای جهانِ بشریت بودند، از نظرِ اندیشمند بودن، متفکّر بودن، ایدهپرداز بودن، تحوّلگرا بودن، و برخوردار از آزادی اندیشه به تمام معنا بود، با اینکه اساتیدی مانندِ امام را داشت، اساتیدی مانندِ آقای بروجردی را داشتند، و نسبت به علامه طباطبایی مانندِ همهی شاگردانِ ایشان فانی و ذوب بودند و هرچه داشتند از علامه بزرگوار آقای طباطبایی اعلی الله مقامه الشّریف داشتند، ولی مقلّد نبودند، نسبت به نظریاتِ علامه طباطبایی اعلی الله مقامه الشّریف، هم در تفسیر که ما چند سال شاگردِ تفسیریِ علامه مصباح اعلی الله مقامه الشّریف بودیم، هم در فلسفه؛ نقدهای جدّی به نظراتِ علامه طباطبایی اعلی الله مقامه الشّریف داشتند، ولی نهایتِ ادب و حرمت را داشتند، گاهی میفرمودند: من نمیفهمم، آقای طباطبایی را در اوج میدیدند و تواضعِ ایشان حتّی در نقدِ علمی تواضعِ سازنده و آموزندهای بود، این ظرفیت ظرفیتی بود که در همایشهای فلسفیِ جهانی، سفیرِ حوزههای شیعه از قم بود.
خودِ ایشان فرمودند در یک همایشِ فلسفی که فلاسفهی دنیا را در امریکا دعوت کرده بودند، از ایران هم ما را دعوت کرده بودند، ما در آن همایش حضور پیدا کردیم و سخنرانیِ خودمان را ایراد کردیم، بعد از پایانِ همایش آن کسی که دعوت کرده بود میگفت: ما وقتی دانشمندان و فلاسفهی شرق و غرب را احصاء کردیم تردید داشتیم که آیا کسی از ایران هست که بیاید و با این فلاسفهی مشهورِ دنیا حرفی بزند و بتواند سخنِ نویی داشته باشد؟ با تردید و بدونِ رغبت از ایران دعوت کردیم، ولی حال که همهی سخنرانیها را دیدیم، نظریهی نظریهپردازان را دیدیم، دیدیم اگر حرفِ نویی بود از حوزه مقدّسه علمیه قم از زبانِ فیلسوفِ جهانی آیت الله مصباح بود.
و گفتند که در همان جلسه یکی از اندیشمندان و فلاسفهی امریکایی که در این صحبتی که شده بود سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود از ما برای دانشگاهی دعوت کرد که ایشان در آن دانشگاه کرسی داشتند، من هم قبول کردم. به آن دانشگاه رفتیم و ایشان کرسیِ خودشان را به من واگذار کردند، مانندِ شاگردانِ خود مقابلِ ما نشست و گفت شما صحبت کنید، من حدود بیست دقیقه در آنجا صحبت کردم، آنجا دیدم من نباید خودنمایی کنم، رسالتِ دینیِ خود و سابقهی ایران و نقشِ اسلام و انقلاب در ابعادِ مختلفِ شئونِ زندگیِ ایران و تأثیرِ منطقهای و جهانی را گفتم، مقداری صحبت کرده بودند علامه فرمودند: در این بیست دقیقه¬ای که ما در آنجا صحبت کردیم چندین مرتبه کف زدند و ابرازِ احساسات کردند، دیده بودید که ایشان سخنانی در حوزه علمیه امام خمینی رحمه الله تعالی علیه ازگل هم که ایراد میکردند، ضمنِ اینکه همه میفهمیدند صحبتهای ایشان استدلالی و برهانی بود.
ایشان فخرِ حوزه بودند، فخرِ فلسفه در جهان بودند، جزوِ برجستهترینها بودند، برای ما اعتبار بودند، رهآوردِ او سربلندیِ اسلام و انقلاب و تشیّع بود.
در بُعدِ فقاهت، در درسِ آقای بروجردی اعلی الله مقامه الشّریف جزوِ برترینها شناخته شدهاند که جزوِ جوانترینهای حاضرِ در درسِ فقهِ آیت الله العظمی آقای بروجردی بودهاند، و جایزه میگیرند، در آن زمان که میشد با پنجاه تومان خانه خرید آقای بروجردی اعلی الله مقامه الشّریف به ایشان پنجاه تومان جایزه میدهند و میفرمایند اگر ایشان با همین آهنگ ادامه بدهند تا چهار سالِ دیگر جزوِ مجتهدینِ مسلّم خواهند بود.
در فقه عمیقاً صاحبنظر بودند، قدرتِ استنباط در احکامِ شرعِ انور را داشتند و برای ایشان ملکه بود، و کسی در قدرتِ استنباطِ ایشان و احاطهی علمیِ ایشان تردید نداشت.
در عرفان، در خراباتی بودن، در عشقِ به خدای متعال، در سوز و گداز در بارگاهِ الهی، بیتظاهر خراباتی بودند ولی خودشان را تا این اواخر نشان نمیدادند، ایشان هم به محضرِ آیت الحق مرحوم آشیخ جواد انصاری همدانی اعلی الله مقامه الشّریف، که مرحوم آیت الحق جمال السالکین، آن دریای لؤلؤ و مرجان پَرور، آمیرزا علی آقای قاضی در مورد آقای انصاری گفته بودند معلمِ او خدای متعال است، و همینطور هم بود، ما دو نفر را میشناسیم که اینها بدونِ استاد و معلّم به مقاماتِ عالیِ قربِ الهی باریافتند و صاحبِ حضور بودند و انسِ در مراتبِ بالای قربِ الهی نصیبِ آنها شده بود، یک نفر مرحوم آیت الله بهاءالدّینی بود، که از افتخاراتِ این محیط این است که ایشان قدم روی چشمِ ما گذاشتند و در مسجدِ ازگل هم نمازی خواندند، ایشان شاگردِ خودِ خدای متعال بودند؛ یکی هم آشیخ جواد انصاری اعلی الله مقامه الشّریف.
آقای مصباح رحمه الله تعالی علیه گاهی تکّههایی از ایشان نقل میکردند و از حضوری که در جلساتِ ایشان داشتند میفرمودند.
هم مرحوم آمیرز عبدالعلی تهرانی، پدرِ مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی، که شاگردِ مرحوم آمیرزا جواد آقا ملکی تبریزی بودهاند، شخصیتِ ویژهای هم داشتند، آقای مصباح گاهی تکّههایی از ایشان نقل میکردند، معلوم بود که بر سرِ سفرهی ایشان بودهاند و خوشههایی از خرمنِ عرفانِ ایشان نصیبِ ایشان شده است.
مرحوم علامه مصباح رحمه الله تعالی علیه با علامه طباطبایی اعلی الله مقامه الشّریف هم سالیانِ سال مأنوس بودهاند، علامه طباطبایی هم در این جهت جزوِ اعجوبهها بودهاند، آیت الله خوشوقت اعلی الله مقامه الشّریف که از کسانی بودند که پرواز کرده بودند و رسیده بودند، ایشان میفرمودند: ما خیلیها را از بزرگانِ سیر و سلوک دیده بودیم، ولی ناقهی دلِ ما بر آستانِ آقای طباطبایی زانو زد، ما هرچه داریم از علامه طباطبایی داریم.
مرحوم علامه طباطبایی اعلی الله مقامه الشّریف در مورد آقای مصباح رحمه الله تعالی علیه فرموده بودند: مَثَلِ آقای مصباح مَثَلِ انجیر است، هیچ زائلی ندارد، هیچ حاشیهای ندارد، همه وجودش خوردنی است، میشود آن را مزمزه کرده، نور است، اهلِ دل او را میخورند و از او تغذیه میگیرند.
ارتباط آقای مصباح با آقای بهجت نسبت به همه متفاوت بود.
من امروز هم در حرم سیّدالکریم به دنبالِ پیکرِ ایشان… که هرگز فکر نمیکردم این داغ را ببینم، آرزو داشتیم این بزرگواران این انقلاب و این کشور را به دستِ امام زمان ارواحنا فداه برسانند و این سیّد را تنها نگذارند، ولی همه رفتند… آنجا هم چند فقره از کرامتهای آیت الله مصباح را عرض کردیم.
اولین مورد سال گذشته در همین مراسم عمامهگذاری این مدرسه بود، آنجا فرمودند: من سالِ دیگر نیستم، و بعضی از رفقا نگران شده بودند.
دومین نکته اینکه از آقازادهی ایشان، که هر دو پسرِ ایشان عالِم و متدیّن و اهلِ اجتماع هستند، در این طرحِ ولایت دستاندرکار هستند، اهلِ تربیت هستند، اهل الله و دوست داشتنی هستند، از پسرِ کوچکِ ایشان حاج آقا مجتبی پرسیدم که آیا ایشان نکتهای فرمودهاند؟ خُب ایشان مدّتی بود که در بستر بودند و خوشحال نبودند که عائله برای ایشان در زحمت هستند، عائلهی ایشان بیش از همهی ما نورِ این ولیّ خدا را درک میکردند، عاشقانه خدمت میکردند، گفت: ایشان دیدند هر کدام از ما به نوعی حساس هستیم تا یک کاری برای ایشان کنیم، زبان به سخن باز کردند و فرمودند: این زحمتهای شما هم دو هفتهی دیگر تمام میشود، باغی برای ما تدارک دیده شده است، بعد از دو هفته ما را به آن باغ میبرند و زحماتِ شما هم تمام میشود، که همینطور هم شد… دو هفتهی بعد ایشان جان به جانآفرین تسلیم کردند.
آقای مهدوینیا از خطبای پُراشک هستند، یک مرتبه هم ایشان را برای روضهی اول ماه دعوت کردیم، ایشان از دوره مدرسه حقانی با ما یک محبّتِ خاصّی دارند، گاهی هم مطالبی از اربابِ سِرّ میبیند و به ما هم خبر میدهد، ایشان میگفتند که من از ناحیه خانواده آیت الله مصباح اعلی الله مقامه الشّریف دعوت شدم، چند روزی میرفتم و برای شفای ایشان حدیث کساء میخواندم، من خودم رفتم و جمعی از اطبّاء هم دورِ ایشان بودند، عرض کردم که آمدهام تا به حضرت اباالفضل العباس صلوات الله علیه توسّل پیدا کنم و شفای ایشان را بگیرم، این ختمِ «یا کاشف الکرب عن وجه الحسین علیه السلام» را با گریه و سوز تا انتها خواندم و مدام هم دامانِ حضرت اباالفضل العباس صلوات الله علیه را میگرفتم و عرض میکردم که علامهی ما را شفاء بدهید، در نهایت قسم دادم و عرض کردم: یا اباالفضل! شما را به مادرتان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قسم میدهم که این نعمت را از ما نگیرید.
آمدم و خواب دیدم آیت الله مصباح در یک خیمهای نشستهاند و پایینِ این خیمه رشتههایی از اطراف آویزان است و هر رشته را یک نفر گرفته است، این خیمه میخواهد بالا برود و اینهایی که اینجا هستند نمیگذارند بالا برود، ناگهان آقای مصباح یک نگاهی به من کردند و فرمودند: آقای مهدوینیا! این چه کاری است که شما حضرت اباالفضل العباس صلوات الله علیه را به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قسم میدهید و نمیگذارید من بروم؟ آیا شما فکر میکنید اگر ما به آن بالا برویم اثر و خیرمان کمتر از این است که این پایین هستیم؟
این موضوع برای من خیلی امیدوارکننده بود، شما مطمئن باشید هر کدام از این افرادِ الهی که از این عالَم رخت برمیبندند یک رخنه و شکافی پیش میآید و خطرات برای جامعهی شیعه طوفانی میشود.
آیت الله بهجت اعلی الله مقامه الشّریف رفتند و به دنبالِ آن فتنه بود، چه فتنهای، هر کدام از اینها که میروند یک مشکلاتِ جدیدی برای جامعهی ما پیش میآید، ولی اینکه خودِ آقای مصباح فرمودند «آیا شما فکر میکنید اگر ما بالا برویم اثر و خیرِ ما کمتر از این است که این پایین باشیم؟» برای خودِ من یک نوع آرامشی بود که ان شاء الله هوای ما را خواهند داشت.
اجمالاً تا زمانی که ما این گنجها را داریم نه قدر میدانیم و نه میشناسیم، ولی وقتی از دست دادیم بعد شروع میکنیم به معرّفی کردن و حسرت خوردن، بعد از آن هم غصّه خوردن کاری را از پیش نمیبرد.
روضه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
ایام ایامِ بیبیِ ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، گویا آیت الله مصباح در دامانِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تربیت شده بودند، او خطرهایی که به جانِ ولی بود را به جان میخرید، خیلی در دفاعِ جانانه از ولایت فقیه و شخصِ آقا از آبرو صرفنظر میکردند، خود را در مقابلِ تیرهای تبلیغات سپر قرار میداد و جانانه دفاع میکرد و از عهده برمیآمد، اما آیت الله مصباح! اگر عدّهای به شما حمله میکردند دلهای پاکِ هزاران موالیِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه و اهل بیت علیهم السلام برای شما دعا میکردند و از شما تبعیّت میکردند، این مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بود که در دفاع از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه تنها مانده بودند و هیچ کسی ایشان را کمک نکرد… در مدینه یک مرد نبود… دخترِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باید به تنهایی از امام زمانِ خود دفاع کنند… وقتی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه دیدند اینها خانه را محاصره کردهاند و با شرارت فشار به در میآوردند میخواستند بلند بشود و به پشتِ در بیایند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها عرض کردند: مولا جان این کار، کارِ من است.
آن ملعونها گفتند در را باز کن، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: در را باز نمیکنم… نامرد دستور داد بروید و هیزم بیاورید، علّت را از آن ملعون پرسیدند و او گفت: میخواهم خانه را با اهلِ آن به آتش بکشم… گفتند: نامرد مگر خبر نداری دخترِ پیغمبر در این خانه است؟ گفت: اگر فاطمه هم باشد میخواهم او را هم بسوزانم… در را آتش زد، با اینکه در آتش گرفته بود حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از سنگر عقب نشینی نکردند و از خاکریزِ ولایت عقب ننشستند… اما شقاوت خیلی بالا بود، آن ملعون لگدِ محکمی به در زد… در به پهلوی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اصابت کرد، مهرههای پهلوی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شکسته شد… وقتی به خانه ریختند… علامه امینی میگویند که بیبی چادر به سر نداشتند… خود را پشتِ در کشیدند که در حجابِ ایشان باشد، اما وقتی دیدند بانو پشتِ در رفتند در را به قصدِ کشت فشار دادند… دری بود که آتش گرفته بود و میلههای در سرخ شده بود، نمیدانم با این سینه چه کرد… فریادِ بیبی بلند شد… «یا اَبَتاهُ یا رَسُولَ الله ِ هکَذا کانَ یُفْعَلَ بِحَبیبَتِکَ وَ اِبْنَتِکَ»[۱۴]…
اینجا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها پدرِ خویش را صدا زدند، امان از دلِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها… حضرت زینب کبری سلام الله علیها هم به کنارِ گودیِ قتلگاه آمدند…
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین دست و پا میزد حسین زینب صدا میزد حسین…
حضرت زینب کبری سلام الله علیها آمدند، نمیدانم چه دیدند که به طرفِ مدینه برگشتند و صدا زدند: «یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ»[۱۵]… این حسینِ توست… این کشتهی فتاده به هامون حسینِ توست…
لا حول و لا قوّه الا بالله العلی العظیم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸
[۲] سوره مبارکه حدید، آیه ۱۰ (وَمَا لَکُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِیرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ لَا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ ۚ أُولَٰئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَهً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا ۚ وَکُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَىٰ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ)
[۳] سوره مبارکه فاطر، آیه ۳۸ (إِنَّ اللَّهَ عَالِمُ غَیْبِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ)
[۴] سوره مبارکه حج، آیه ۷۰ (أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ ۗ إِنَّ ذَٰلِکَ فِی کِتَابٍ ۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ)
[۵] سوره مبارکه جن، آیات ۲۶ و ۲۷ (عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَىٰ غَیْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا)
[۶] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۲ (وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَهَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ ۚ وَمَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ)
[۷] سوره مبارکه مریم، آیه ۳۰ (قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا)
[۸] سوره مبارکه مریم، آیه ۳۱ (وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنْتُ وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاهِ وَالزَّکَاهِ مَا دُمْتُ حَیًّا)
[۹] سوره مبارکه مریم، آیه ۳۲ (وَبَرًّا بِوَالِدَتِی وَلَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا)
[۱۰] سوره مبارکه جمعه، آیه ۴ (ذَٰلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ)
[۱۱] الفصول المختاره، صفحه ۱۰۷
[۱۲] سوره مبارکه رعد، آیه ۱۷ (أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَابِیًا ۚ وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَهٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ ۚ کَذَٰلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ ۚ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً ۖ وَأَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ ۚ کَذَٰلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ)
[۱۳] سوره مبارکه طلاق، آیات ۲ و ۳ (َإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَأَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ وَأَقِیمُوا الشَّهَادَهَ لِلَّهِ ۚ ذَٰلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ۚ وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ ۚ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرً)
[۱۴] بحار الانوار، جلد ۳۰، صفحه ۲۹۳
[۱۵] لهوف، صفحه ۱۸۰
پاسخ دهید