هر حرفی را از هر کسی قبول نمیکرد، به جز حرف امام. عاشق و مطیع و مقلد بی چون و چرای امام بود. این را آنهایی میگویند، که از نزدیک میشناختندش و دیده بودند که عشقاش تعارف نیست. معروف است که بابا آن اوایل از شاگردهای آیتالله کاشانی بوده واز مریدهای پر و پا قرصاش. هر جا او بوده، او هم بوده. در یکی از مجالس ختم که امام وارد میشوند و میروند یک گوشهای مینشینند، آیتالله کاشانی رو میکند به بابا و میگوید «اگه کسی بتونه کاری بکنه، فقط همین حاج آقا روحاللهست که میتونه.»
بابا آن سالها طلبهی جوانی بوده که سر پرشوری داشته. او همان کسی بوده که وقتی جنازهی رضا شاه را میآوردند قم که دفن کنند، توی مدرسهی فیضیه یک چهار پایه میگذارد زیر پاش و مردم را میشوراند که نگذارند جنازه آن جا دفن شود. که نمیشود البته. میبرندش شهر ری دفناش میکنند. آن روز چند نفر کشته میشوند. ولی بابا جان سالم در میبرد. قبل از ازدواج هم از طرف آیتالله کاشانی میرود تبریز برای تبلیغات نمایندگان مجلس، که از میان مردم به طرف منبرش تیراندازی میکنند و تیر خطا میرود و مجلس به هم میریزد که بروند بگیرندش. ولی مردم از راه پشت بام فراریاش میدهند. اینها همه در اسناد ساواک موجود است.
ولی با تمام این حرفها مراد واقعی بابا امام بود.
توی وصیتنامهاش نوشته «من در این عالم به او عشق میورزیدم. امیدوارم در آن عالم ایشان شفیع من باشند.»
به نقل از احمد مهدیزاده، قاصد خندهرو، ص ۱۱۷٫
پاسخ دهید