روز اولی که آمدم قم، امام درس اخلاق می‌دادند. برنامه‌شان غروب جمعه‌ها بد د رمدرسه‌ی فیضیه. واقعاً این درس اخلاق آن‌چنمان انسان را از گناه بیمه می‌کرد و آن‌چنان در طلاب اثر می‌گذاشت که اگر مثلاً زنی از رو‌به‌رو می‌آمد، ما از راه دیگری می‌رفتیم، مبادا حجم بدون او را نگاه کنیم. بیش‌تر ازهمه هم آیات مربوط به جهنم را بیان می‌کردند.

از قول خود شهید، قاصد خنده‌رو، ص ۵۴٫

 

آن چیزی که بیش‌تر از همه برای من اهمیت داشت، معنویت امام بود. مرحوم آیت‌‌الله شهیدی، قبل از این‌که مکلف شوم، از خصوصیات روحی‌ام در جوانی خیلی برامان نقل می‌کرد.

می‌گفت «از آن طلبه‌های خشکی نبود که همیشه مثلاً روزه بگیرد و ذکر بگوید و نخندد و تفریح نکند. تفریح هم داشت. مثلاً شب‌های جمعه دور هم جمع می‌شدند و تاس کباب درست می‌کردند، یا کته، یا هر چیزی که باب میل‌شان بود.»

معروف است و نقل می‌کنند که از اول جوانی هیچ وقت نماز شب‌شان ترک نشده. و بیش‌تر از همه مقید بوده‌اند که غیبت نکنند. ما شاگردها هرگز جرأت نمی‌کردیم در حضورشان از کسی حرف بزنیم. چون با یک نگاه تند، در همان کلمه‌ی اول، ساکت‌مان می‌کردند. جذبه‌شان این قدر زیاد بود.

از قول خود شهید، قاصد خنده‌رو، ص ۵۴٫