پدرم حاج احمد مکه زیاد میرفت. توی یکی از همین سفرها شیفتهی آقای محلاتی میشود و و روز عید غدیر در مکه یا مدینه – درست خاطرم نیست – باهم صیغهی برادری میخوانند و رفاقتشان از همین جا گُل میکند.
منزل ما در مازندان بود و پاتوق علما. خیلی از بزرگان که میآمدند شمال، امکان نداشت که یک سر نیایند به پدرم بزنند. هر وقت چند نفرشان دور هم جمع میشدند، پدرم زنگ میزد به آقای محلاتی که «جاتون خیلی خالیه. ما این جا همهمون منتظرتون هستیم.»
توی ماههای محرم و صفر، یا مناسبتهای خاص دیگر، مجلس گردان خوش سخن عزاداریها و مولودیهای ما آقای محلاتی بود. مسأله هم میگفت. البته فقط از رسالهی امام. پدرم میدانست او چه انس و الفتی با امام دارد. گاهی وجوهاتی جمع میکرد و میداد تا به امام برساند. من دست خط امام را دیده بودم روی رسیدهایی که آقای محلاتی برای پدرم میآورد.
قاصد خندهرو، ص ۱۲۷
پاسخ دهید