- حجاب بودن عالم کثرت
- مأموریّت بشر رسیدن به حرکت تکاملی
- کار شیطان القای وسوسه و زینت دادن به عالم
- دستیابی به فطرت خداجو با تزکیّهی نفس
- درست تلاوت نکردن قرآن سبب اختلاف و محاجّه است
- راه فهم قرآن چیست؟
- مثل قرآن مثل دارو است
- قرآن دارو و درمان است
- ائمّه (علیهم السّلام) قرآن ناطق هستند
- احتیاج داشتن تزکیّه به نفس مطمئنه
- نفس مطمئنه چه نفسی است؟
- رسیدن نفس مطمئنه به آرامش
- نشان دادن راه میانبر و رسیدن به وطن
- شهادت سریعترین راه برای رسیدن به وطن
- خلافت آدم با دارا بودن به اسماء حسنای پروردگار متعال
- دل نسپردن امیر المؤمنین (علیه السّلام) به دنیا
- دیدن برهان حق تعالی و پیروز شدن بر وسوسهی شیطانی حضرت یوسف
- قلب، حرم امن پروردگار متعال
- عظمت حضرت کبری (سلام الله علیها)
- آموختن شیون در کلاس حضرت زینب (سلام الله علیها)
- بازگشت جذبهها به طینت انسانی
- اکسیر بودن سیّد الشّهداء
- حادثهی روز عاشورا
- مأموریّت امام حسین مجذوب کردن بشر و بالا بردن آنها به عرش
- ظرفیّت داشتن علی اکبر (علیه السّلام)
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی سَیِّدِ الأنبِیَاءِ وَ المُرْسَلین طَبِیبِ نُفوسِنَا شَفیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ مَولَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ أَرْوَاحُنَا وَ أرْواحُ مَنْ سِوَاهُ فِدَاهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً * فَادْخُلی فی عِبادی * وَ ادْخُلی جَنَّتی».[۲]
حجاب بودن عالم کثرت
انسان به مشیّت الهی در این عالم گرفتار حجابهای زیادی است. همه جای عالم کثرت حجاب است. دیدنیهای آن حجاب است، شنیدنیهای آن حجاب است، خوردنیهای آن حجاب است. رفت و آمدها، تعلّقات، امیال همه حجاب هستند.
مأموریّت بشر رسیدن به حرکت تکاملی
مأموریّت بشر این است که در این نشئه علی الدّوام خود را در جبهه ببیند و با این اموری که اسم آن حجاب نامیده میشود و مانع حرکت او به سوی خدا است، مانع وصال است، مانع قرب است، مانع حرکت تکاملی و حرکت حبّی است، باید بتواند اینها را از مسیر برطرف کند.
کار شیطان القای وسوسه و زینت دادن به عالم
شیطان برای تکامل بشر مأموریّت دارد که القای وسوسه کند «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ * ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرینَ»[۳] چون عالم جاذبههای کاذب دارد و انسان طبیعی که بُعد طبیعت و حیوانی دارد با این عالم مأنوس است، شیطان هم تزیین میکند. کار شیطان تزیین است «زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ»[۴] شیطان در نظر انسان بدیها را زیبا میکند «الإنسانُ حَریصٌ عَلَى مَا مُنِع»[۵] هر چیزی که ممنوع باشد، حرام باشد؛ نفس یک ولعی دارد که حتماً آنکه قُرق دارد، آنکه چراغ قرمز دارد از آن عبور کند. یک نوع هیجان، یک نوع حرص ولع تمام وجود بشر را گرفته است، هیجانی میشود، میخواهد زود از مانع جلو برود. این کار، کار شیطان است، شیطان تزیین میکند. طبع ما که آلودهی به کثرت است و با عالم دنیا سنخیّت و موانست دارد به آن سو تمایل پیدا میکند.
دستیابی به فطرت خداجو با تزکیّهی نفس
در برابر طبع ما یک فطرتی داریم، فطرت خداجو است، فطرت به صداقت علاقه دارد، به امانت علاقه دارد، به عدالت علاقه دارد لکن ابزار فطرت بدن است و بدن از عالم ماده است تا آن را رام دست خود کند و استخدام عقل قرار دهد طول میکشد. هم راهنمایی انبیاء و سفرای الهی را لازم دارد، باید هم به حرفها گوش کند و هم سرسپردگی پیدا کند تا آنها تزکیّه کنند و روح بشر را تمحیص کنند، تهذیب کنند و کسانی که به نفوس زکیّه دسترسی ندارند که نور آن مغناطیس باشد و فطرت ما را از زیر خاکسترهای طبیعت و امیال و اهواء ما بتواند استخراج کند، مجذوب کند. هم آگاهی میخواهد و هم همراهی اهل دل را میخواهد که انسان را بالا ببرد.
درست تلاوت نکردن قرآن سبب اختلاف و محاجّه است
شأن پیغمبر خدا هم تلاوت است، هم تزکیّه است و هم تعلیم است. تلاوت است، برای اینکه نسخهی همهی دردهای بشر در ابعاد مختلف زندگی قرآن است. اگر تلاوتها را به یک قرائت برنگردانیم خود قرآن سبب اختلاف میشود. لذا وجود مقدّس حصرت امیر به خوارج فرمودند: با قرآن محاجّه نکنید، برای اینکه آیات قرآن «ذُو وُجوهٍ حَمَّاله». او میگوید برداشت من این است، او زیر را زِبَر میخواند، زِبَر را زیر میخواند، جایی که مبتدا و خبر است به صورت دیگری در میآورد.
راه فهم قرآن چیست؟
اگر قرائتها مختلف شد، اشخاص آزاد بودند آنچه که از قرآن محتمل است، به خصوص خدای متعال برای احراز نیاز ما به پیغمبر آیات متشابه در قرآن قرار داده است و ارجاع متشابهات به محکمات راه فهم آیات قرآن است. این هم کار هر کس نیست. «إنَّمَا یَفهَمُ القُرآنَ مَن خوطِبَ بِهِ» اینکه غربگراها و تربیت شدههای فیلسوفهای پیرِ درونِ مادیگرایِ غرب آمدند میگویند ادیان با هم فرقی ندارد. گاهی این معانی را به بعضی از آیات قرآن تحمیل میکنند یهودی باشد، نصرانی باشد، مسلمان باشد، دین یک دین است، قرائتها مختلف است.
مثل قرآن مثل دارو است
در اسلام هم فرقههای مختلف هیچ فرقی ندارد همه یک چیزی میگویند، هر کسی با یک قرائتی میگوید. سرّ اینکه خدای متعال پیغمبر را مکلّف کرده است «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ»[۶] دعوت جامعه به قرائت واحد برای پرهیز از اختلاف است و نمیشود همه حق باشد؛ چون مثل قرآن مثل دارو است. دو دارویی که از نظر محتوا در مقابل هم هستند هر دو نمیتواند درمان درد باشد. وقتی در مورد تشخیص مریض هر دو طبیب دو تشخیص دارند قطعاً یکی از آنها اشتباه میکند، نمیتواند تشخیص هر دو درست باشد. وقتی تشخیص بیماری باعث اختلاف نظر اطباء شد یا هر دو اشتباه میکند یا یکی از آنها اشتباه میکند. بیماری یکی بیشتر نیست.
قرآن دارو و درمان است
تشخیص را باید کسی که واقع را میگوید بدهد. وقتی درد مشخّص شد، درمان هم یک دارو است، داروی متضاد نمیتواند درمان این درد باشد. قرآن کریم فرموده است: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ»[۷] قرآن دارو و درمان است. اگر دارو و درمان است هم دردشناس باید دقیق باشد که درد را اشتباه تشخیص ندهد، هم دوایی که تجویز میکند باید دوایی باشد که مرهم این درد است، داروی این مرض است. از این جهت خود رسول خدا باید تالی قرآن باشد و تلاوت به ائمّه بعد از پیغمبر واگذار شده است.
ائمّه (علیهم السّلام) قرآن ناطق هستند
شما در زیارت آل یاسین امام زمان (ارواحنا فداه) اینطور عرضه میدارید «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا دَاعِیَ اللَّهِ وَ رَبَّانِیَّ آیَاتِهِ … السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا تَالِیَ کِتَابِ اللَّهِ وَ تَرْجُمَانَهُ»[۸] او تالی کتاب خدا است، خدا تلاوت را به امام زمان واگذار کرده است، آنها خود قرآن هستند. قرآن خود را معرّفی میکند (آفتاب آمد دلیل آفتاب) قرآن را باید از خود قرآن گرفت و قرآن ناطق آنها هستند، ما واقعیّت قرآن صامت را با قرآن ناطق به دست میآوریم.
احتیاج داشتن تزکیّه به نفس مطمئنه
بعد از آنکه وجود یک محور، یک الگو، یک قاری مشخّص شد، یک راهنما و یک راهبر مشخّص شد، حالا سِمتهای بعدی مشخّص میشود. یکی تزکیّه است «وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ»[۹] این تزکیّه را همه احتیاج دارند و به یک صاحب نفسی، به یک صاحب نظری و به یک نفس مطمئنهای احتیاج دارند که او رسیده باشد.
نفس مطمئنه چه نفسی است؟
نفس مطمئنه نفسی است که راه را پیموده است، ره یافته است، آخرت را دیده است. فاصلهای بین او مقصد نیست، راه را ذهنی نمیرود، خودش رفته است و خود راه شده است. لذا هم آنها راه را میدانند و هم خود راه هستند. ره یافتگان کون جامع است، غیب و شهود، ملک و ملکوت، دنیا و آخرت، فرش و عرش همه وجود خود او است. بهشت وجود خود او است، عرش وجود خود او است، قلم وجود خود او است فاصلهای ندارد و الّا نفس مطمئنه نمیشد.
رسیدن نفس مطمئنه به آرامش
انسان مادامی که به کمال مطلوب نهایی نایل نشده است نفس بیقرار است. اگر قرار است نفسی مطمئن شود یا باید ره یافته باشد، راه را پیموده باشد، به وطن رسیده باشد، در آنجا توطّن پیدا کرده باشد، تا آدم مسافر است سعی میکند راه را طی کند و به وطن برسد. تا به وطن نرسیده است نفس او آرامش ندارد. این عالم، عالم سیر است، عالم حرکت است. در سیر و حرکت ناآرامی ذاتی شیء است، نمیتواند آرام باشد.
نشان دادن راه میانبر و رسیدن به وطن
لذا حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) در مکّه خطابهای که ایراد فرمودند: «مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا»[۱۰] اینجا که وطن نیست، هر کسی حاضر است این راه را میانبر کند. اگر شما به شهادت نرسید سیر طبیعی داشته باشد باید مدّت مدیدی بروید تا اینکه برسید، ولی بیایید من شما را از یک راه میانبری میبرم که زود به وطن برسید. آن راه میانبر راه شهادت است.
شهادت سریعترین راه برای رسیدن به وطن
سریعترین راه، سهلترین راه، امنترین راه رسیدن به وطن همین شهادت است. «مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ» اوّل راه را گفتند که راه میانبر است. دوم نتیجه را گفتند. «وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ» هر کس میخواهد در لقاء خدا وطن خود را پیدا کند «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»[۱۱] وطن ما آنجا است، از آنجا آمدیم. ما در خزائن اسماء الهی جا داشتیم، ما در خزائن عندیّت «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا»[۱۲] همانطور که قرآن کریم شهید را معرّفی میکند «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»[۱۳] شهید رفت، وطن او همان جایی بود که آمده بود. از خزائن عند رب آمده بود. این خزائن عند رب اسماء الهی است.
خلافت آدم با دارا بودن به اسماء حسنای پروردگار متعال
یکی از اسماء الهی که اسم جامع است و صفات جمال الهی تحت پوشش او است ربوبیّت خدا است. رازقیّت، حافظیّت، خالقیّت همه زیر مجموعهی رب هستند. این خزائن الهی اسماء حسنای پروردگار متعال است. ما ولید اسماء الله هستیم، ما آنجا بودیم، پدر ما هم که «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»[۱۴] مخزن است. آن خزائن عند رب در اینجا خود را نشان داده است، خلیفه شده است. «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً»[۱۵] خلافت او به دارا بودن این اسماء حسنای پروردگار متعال است که مُعلَّم بودن او مُعَلَّم بودن ذهنی نیست. خدای متعال وجود او را وجود عند ربی قرار داده است.
دل نسپردن امیر المؤمنین (علیه السّلام) به دنیا
لذا وجود مقدّس مولای ما حضرت امیر (علیه الصّلاه و السّلام) در خطبهی قاصعه فرمودند: من از قوم و گروهی هستم، از طایفهای هستم که بدن این طایفه نزد شما است ولی دل آنها نزد شما نیست. «قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ»[۱۶] این جنان هم همان جنان اسمائی پروردگار متعال است. امیر المؤمنین (علیه السّلام) دل خود را به این عالم نیاورده است. لذا هیچ چیزی دل علی (علیه السّلام) را نمیلرزاند.
دیدن برهان حق تعالی و پیروز شدن بر وسوسهی شیطانی حضرت یوسف
همانگونه که حضرت یوسف شاگرد امیر المؤمنین هم حساب نمیشود، ولی خلوت با یک زن آرایش کردهی مسلّط هیچ دل او را نلرزاند. هیچ واهمهای نداشت، تسلیم نداشت و با آرامش فرار کرد، میدانست که خدا در را به روی او باز میکند. وقتی او وسوسه میکرد، فکر میکرد یک فرصتی برای یک جوان پیش آمده است و بر او مسلّط میشود آنجا اصلاً او را ندید، یک چیزی را میدید که قرآن از آن به برهان نام برده است. فرموده است: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ»[۱۷] این زن به یوسف دل داد، اگر یوسف هم پس پرده را در آینهی دل خود مشاهده نمیکرد، اگر دل او اینجا بود او هم دل میداد. دل او اینجا نبود لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» او چیز دیگری را میدید، او جای دیگری بود، در فضای دیگری بود.
لذا منظر او منظر عالم کثرت نبود که بخواهد این جاذبههای کثیر او را بلرزاند و اذیّت کند؛ هیچ نوع ناراحتی عصبی برای او پیش نیامد، هیچ نوع لرزشی، وسوسهای برای او پیش نیامد. چون دل جای دیگری است.
قلب، حرم امن پروردگار متعال
«الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْکِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَیْرَ اللَّهِ»[۱۸] حرم خدا قلب شما است، اگر این حرم را به صاحب خود واگذار کنید شما هم راحت میشوید. تمام این غصّهها، تمام این ناراحتیها، تمام این اضطرابها، تمام این نگرانیها برای این است که قبل ما شلوغ است. اگر این دل را خلوت کنید، اگر تعلّقات را از این دل قطع کنید، اگر غبارهای دنیا را از این دل جارو کنید و بیرون بریزید این دل نفس مطمئنه میشود، عرش خدا میشود. عرش خدا در اختیار خود خدا است، خدا معرض حوادث نیست، معرض انفعال نیست. همیشه خدا، خدا است، دل شما هم رنگ خدایی میگیرد. لذا فراز و نشیب زندگی در شما هیچ تأثیری نخواهد داشت.
عظمت حضرت کبری (سلام الله علیها)
این حالتی که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) امروز و از امروز به بعد همه جا نشان داد… حضرت زینب (سلام الله علیها) گاهی طوفان به پا کرده است که آن مرد میگوید: کنار جنازهی برادرش أب کرد. قسم میخورد میگوید: «فَوَ اللهُ لا أنسَى زینَبِ بِنتَ عَلی» به خدا زینب دختر علی را فراموش نمیکنم که این بزرگوار به صوت حزین و قلب کئیب فریاد میزد «وَا مُحَمَّدَاهْ وَا عَلِیَّاهْ وَا حُسَیْنَاهْ وَا حَسَنَا» و کاری کرد که دشمن را هم به گریه در آورد. گاهی حضرت زینب (سلام الله علیها) از این شیونهایی که محشر به پا میکرد.
آموختن شیون در کلاس حضرت زینب (سلام الله علیها)
این گریههایی که ما توفیق داریم، دل شکسته هستیم، سینه سوخته هستیم، عزادار هستیم. همهی ما در کلاس حضرت زینب گریه آموختیم، شیون آموختیم، فضاسازی آموختیم، ولی حضرت زینب اختیاری بود. جایی که گریه عبادت بود آنجا گریه میکرد، جایی که شجاعت حمل به عبادت بود آنجا هجوم منطقی میبرد و با مشت منطق دهان رجالههای قاتل خونریز را میبست. «ثَکَلَتکَ أُمُّک یَابنَ مَرجانه»[۱۹] این قهرمانی، این اقتدار غیر از آن انکساری است که کنار جنازهی حسین خود نشان میدهد. هم آن انکسار او انفعال نیست، هم اقتدار او انفعال نیست. هر دو نقشآفرینی است، هر دو تابلوی مجاهدت را ترسیم میکند.
بازگشت جذبهها به طینت انسانی
اگر انسان از نظر عملی قادر باشد تمام تقوای جن و انسان را با خود همراه داشته باشد، ولی مجذوب نفس پاکی نباشد هر چه تقوای او بیشتر باشد خطر آن بیشتر است. هر چه پاکیها و اعمال خوب بیشتر انجام دهد خطرناکتر میشود. مثل شیطان. اگر شیطان شش هزار سال سابقه را نداشت، این ظرفیّت همیشگی را پیدا نمیکرد که بتواند در همهی مکانها، در همهی زمانها به همه کار داشته باشد و قسم خورده است که دست از سر هیچ کسی برندارد. این جذبهها به طینت برمیگردد.
رگ رگست این آب شیرین و آب شور در خلایق می رود تا نفخ صور
ناریان مر ناریان را جاذباند نوریان مر نوریان را طالباند
اکسیر بودن سیّد الشّهداء
«ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنینَ».[۲۰] سیّد الشّهداء اکسیر بود. این اکسیر اعظم به صورت یک جریان باقی مانده است. بدن نازنین امام حسین (علیه السّلام) روز عاشورا قطعه قطعه شد. روز یازدهم زیر سم اسبها بود، نمیدانم چه شد صبح آقای حسینی در این مجلس یک اشعاری میخواند کوه را آب میکرد. میگفت: ای کاش خود این بدن حصیر نشده باشد. جریان امام حسین (علیه السّلام) و روضهی سر مبارک خیلی جانسوز است و قابل بیان نیست، آدم نمیتواند بگوید چه شد.
حادثهی روز عاشورا
ولی حضرت سیّد الشّهداء هم در کربلا نشان داد که هر چه اوضاع بر او تنگتر میشد چهره برافروختهتر، تلألؤ نور چهره بیشتر که حمید بن مسلم من رفتم یا هلال بن نافع میگوید رفتم تا ببینم چطور جان میدهد، رفتم شهادت او را ببینم، کیفیت شهادت را ببینم. میگوید: «وَ لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمَالُ هَیْبَتِهِ عَنِ الْفِکْرَهِ فِی قَتْلِهِ»[۲۱] نور جمال او اجازه نداد من ببینم چه شد، چطور سر از بدن مبارک او جدا شد. این نور همچنان در مسیر جذب دلها تا قیامت است.
مأموریّت امام حسین مجذوب کردن بشر و بالا بردن آنها به عرش
کسانی که فطرت سالمی داشته باشند و در مسیر تقوا قرار بگیرند، این جذبه انانیّت آنها را آب میکند. چرا بدن حضرت ابالفضل و بدن حضرت علی اکبر و بدن حضرت سیّد الشّهداء متلاشی شد؟ این سه بدن با همهی بدنها فرق داشت. این بدنها اربن اربا بود. بدن سیّد الشّهداء بالاتر از اربن اربا بود. این «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»[۲۲] در همهی جهات «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» است. ولی این نشانهی فنا است، خود در حال فنا بودند، «وَ أَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ»[۲۳] این بدن مأموریّت داشت عدّهای را مجذوب کند و با خود به عرش ببرد.
وقتی کسانی که لیاقت جذب داشتند و جذب شدند، آن فنای باطنی این ظاهر را مثل تحت تجلّی خدا بر کوه طور بود. همانگونه که وقتی خدا در کوه طور تجلّی کرد، گرد آن را هم بر باد داد، کوه که متلاشی شد هیچ چیزی از آن باقی نماند. لذا هر کس عاشقتر است، هر کس فانیتر است بدن او متلاشیتر است، زندگی او به هم ریختهتر است.
هر که در این بزم مقرّبتر است جام بلا بیشترش میدهند
ظرفیّت داشتن علی اکبر (علیه السّلام)
لذا اوّلین بدنی که به هم ریخت و سیّد الشّهداء در کنار او فریاد میکشید «وَلَدی عَلَی» بدن علی اکبر بود این به اعتبار ظرفیّت او بود «أَشْبَهُ النَّاسِ»[۲۴] به پیغمبر بود «خَلْقاً وَ خُلُقاً» باطن آن ظرفیّت را داشت باید بدن این متلاشی شدن را نشان میداد.
تالی تلم امام حسین، حضرت اباالفضل بود که حضرت اباالفضل به گونهی دیگری بود. حضرت علی اکبر را با شمشیر «قَطَعُوهُ بِسُیُوفِهِم» با شمشیر اربن اربا کرده بودند، ولی حضرت اباالفضل را احاطه کردند. بدن هم پر نیزه بود، تیرهایی که زده بودند به بدن مانده بود. به هر جایی از بدن او ضربهای زده بودند و هم عمودی که به سر مبارک ایشان زده بودند سر پریشان شده بود.
[۱]– سورهی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– سورهی فجر، آیات ۲۷ تا ۳۰٫
[۳]– سورهی اعراف، آیات ۱۶ و. ۱۷٫
[۴]– سورهی توبه، آیه ۳۷٫
[۵]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج ۲۱، ص ۱۰۶٫
[۶]– سورهی بقره، آیه ۱۲۹٫
[۷]– سورهی اسراء، آیه ۸۲٫
[۸]– بحار الأنوار، ج ۵۳، ص ۱۷۱٫
[۹]– سورهی آل عمران، آیه ۱۶۴٫
[۱۰]– اللهوف على قتلى الطفوف، ص ۶۱٫
[۱۱]– سورهی بقره، آیه ۱۵۶٫
[۱۲]– سورهی حجر، آیه ۲۱٫
[۱۳]– سورهی آل عمران، آیه ۱۶۹٫
[۱۴]– سورهی بقره، آیه ۳۱٫
[۱۵]– همان، آیه ۳۰٫
[۱۶]– نهج البلاغه، ص ۳۰۲٫
[۱۷]– سورهی یوسف، آیه ۲۴٫
[۱۸]– بحار الأنوار، ج ۶۷، ص ۲۵٫
[۱۹]– سفینه البحار، ج ۳، ص ۵۷۸٫
[۲۰]– سورهی بقره، آیه ۱۷۹٫
[۲۱]– بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۵۷٫
[۲۲]– الأمالی (للصدوق)، ص ۱۱۶٫
[۲۳]– نهج البلاغه، ص ۳۰۲٫
[۲۴]– بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۴۳٫
پاسخ دهید