صیّاد اصلاً در بند مادّیات و مسائل دنیوی نبود. وقتی یکی میخواهد برای رضای خدا کار کند، لازمهاش این است که در بند دنیا نباشد و صیّاد اصلاً نبود. یکبار آمد و یک پاکت دادم دستم. گفتم: «این چیه؟»
گفت: «داشته باشش. بعداً برات تعریف میکنم.»
پول بود. دیدم به خیلی از زیردستهایش هم از این پاکتها داده. داده بود بهشان و از زحماتشان تشکّر کرده بود. رفتم گفتم: «حالا تشکّرش به کنار، جریان چیه؟»
معلوم شد مرخّصیهایی که زمان جنگ نرفته بود، حساب کردهاند و حقوقش را بهش دادهاند. پول زیادی بود. زمان جنگ اصلاً مرخّصی نرفته بود و این پول حقوق روزهایی بود که از مرخّصی استفاده نکرده بود. خمس پولش را حساب کرده بود و داده بود. یک میلیون تومانش را داده بود به من که به مستأجرم بدهکار بودم. بقیه را هم بیست هزار تومان بیست هزار تومان گذاشته بود توی پاکت و داده بود به دور و بریهایش؛ رانندهاش و کسانی که توی ستاد زیر دستش کار میکردند.
باز هم بگویم، صیّاد در بند مادّیات نبود؟ به دنیا تعلّق نداشت؟ دلم میسوزد. آن وقت کلّی تهمتها بهش میزدند. نماز جمعه میرفت مثل یک آدم معمولی، انگار نه انگار که یکی از بالاترین مقامهای لشکری است، با لباس شخصی میرفت مثل یک آدم عادی. بازرسیاش هم میکردند، کدام سرلشکری این کارها را میکند.
منبع : کتاب خدا می خواست زنده بمانی- انتشارات روایت فتح، ص ۱۱۰
به نقل از: امیر رنجبر نیکدل
پاسخ دهید