در کتب اهل سنّت روایاتی را ذکر کرده اند که در روز بیماری حضرت رسول، پیامبر صلّی الله علیه و آله به ابوبکر دستور داد به مسجد رفته و بجای من نماز بخوان و چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله درگذشت، چنان دیدند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله کار دینشان را به او واگذار کرده است. از اینرو کار دنیای خود را نیز به او سپردند.
در نوشتار قبلی و این نوشتار به نقل و نقد این روایات و تحلیل این ماجرا می پردازیم.
نماز ابوبکر و خلافت
در منابع اهل سنّت آمده است:
بلاذری از علی بن ابیطالب علیه السّلام روایت می کند که فرمود:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله ناگهان نمرد. بلال در بیماری پیغمبر صلّی الله علیه و آله نزد او میآمد و وقت نماز را یادآوری میکرد و او به ابوبکر دستور میداد تا نماز را برای مردم بخواند و جایگاه مرا میدید. چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله درگذشت، چنان دیدند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله کار دینشان را به او واگذار کرده است. از اینرو کار دنیای خود را به او سپردند.[۱]
همچنین از علی علیه السّلام روایت کند که گفت:
چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله درگذشت، در کار خود اندیشیدیم، دیدیم که پیامبر صلّی الله علیه و آله ابوبکر را در نماز مقدم داشته است. از اینرو برای دنیایمان به کسی راضی شدیم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله او را برای دین ما پسندید. چنین بود که ابوبکر را پیش انداختیم و آنچه کسی باشد که او را از مقامی بازدارد که رسول خدا صلّی الله علیه و آله وی را در آن قرار داده است؟![۲]
حسن بصری از قیس بن عباده آورده است که گفت:
علی بن ابیطالب گفت:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله چند شبانهروز بیمار بود و چون بانگ نماز بلند میشد، میفرمود: ابوبکر را بگویید که نماز را برای مردم بخواند. چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله در گذشت، نگریستم، دیدم که نماز، پرچم اسلام است و قوام دین. پس برای دنیایمان کسی را پسندیدیم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله او را برای دین ما پسندیده بود. از اینرو با ابوبکر بیعت کردیم.[۳]
بلاذری از ابولاجحاف آورده است که گفت:
چون با ابوبکر به خلافت بیعت شد و مردم با وی بیعت کردند، سه روز برمیخاست و ندا میداد: ای مردم؛ بیعت خود را از شما برداشتم. علی علیه السّلام گفت: به خدا قسم؛ نه از تو میپذیریم که بیعت خود را از ما برداری و نه خود بیعت خویش را از تو برمیداریم. رسول خدا صلّی الله علیه و آله تو را در نماز مقدم داشته است! حال چه کسی تو را عقب میاندازد؟![۴]
بلاذری به سند جید روایت کند که عمر بن عبدالعزیز، ابن زبیر حنظلی را نزد حسن بصری فرستاد و از او پرسید:
آیا رسول خدا صلّی الله علیه و آله ابوبکر را به خلافت نشاند؟! حسن گفت: مگر یار تو در این شک دارد؟! به خداوندی قسم که هیچ معبودی جز او نباشد؛ وقتی او را به خلافت نشاند که از میان همه مردم او را فرمود که نماز را بخواند. همانا ابوبکر پرهیزکارتر از آن بود که به خلافت چنگ اندازد!![۵]
بلاذری از ابراهیم تیمی و محمّد بن سیرین روایت کند که گفت:
چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله مرد، نزد ابوعبیده جراح آمدند و به او گفتند: دستت را جلو دار تا با تو بیعت کنیم که از زبان رسول خدا صلّی الله علیه و آله، امین این امّت هستی! گفت: آیا در حالی که نفر دوم از دو نفر در میان شماست، به سراغ من میآیید؟! در لفظ دیگری: نفر سوم از سه نفر. به ابن سیرین گفته شد:
نفر سوم از سه نفر کیست؟! گفت: مگر این آیه را نمیخوانید:
«ثانِیِ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللهُ مَعَنا.»[۶]
تاملی در متون فوق
۱- استدلال منقول از علی علیه السّلام نمیتواند سخن او باشد؛ زیرا از اصل و اساس باطل است. فردی که صلاحیت امامت جماعت را دارد، ممکن است نه صلاحیت فرماندهی سپاه را داشته باشد نه شایستگی قضاوت و نه اهلیت فتوا و نه لیاقت تعلیم کتاب و حکمت به مردم، تا چه رسد که شایستگی لازم برای انجام همه وظایف امام و حاکم را در خود جمع کرده باشد!
۲- اگر چنانکه عمر گمان میبرد و شماری از حاضران با وی موافق بودند، تا آنجا که میگفتند: سخن همان است که عمر گفت، درد بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله غالب آمده بود یا هذیان میگفت، مطابق منطق کسانی که خود را به سخن عمر ملتزم میدادند و بسی اصرار دارند که آنچه گفت: درست است و از سخنان و افعال وی تبعیت میکنند؛ هر اقدامی که در این حالت انجام داده است، هیچ ارزشی نخواهد داشت.
۳- روایات تصریح دارد که ابوبکر از همین نماز برکنار شد یا دستکم احتمال قوی میرود که پیغمبر صلّی الله علیه و آله او را عزل فرمود و خود نماز را اقامه کرد؛ چنانکه روایات صحیح نیز بر همین موضوع دلالت دارد. پس نمیتوان با نمازی به این وضع بر خلافت وی استدلال کرد بلکه برخلاف آنچه میخواهند، دلالت دارد.
۴- موضوع علی علیه السّلام در قبال بیعت ابوبکر برای همگان معلوم است. آنان میگویند: تا فاطمه سلام الله علیها زنده بود، علی علیه السّلام بیعت نکرد بلکه پس از شهادت آن بانوی گرامی در شرایط خاص ناچار شد که با وی بیعت کند. سخنان علی علیه السّلام در نهجالبلاغه و دیگر کتب حدیث و تاریخ، مشحون است از اعتراض به ابوبکر و خلافت وی که منصبی را در اختیار گرفته که حق او نباشد!
۵- نصب یک فرد به امامت جماعت به معنای تولیت همه امور دینی نباشد. علّت آن نباشد که ممکن است آن فرد بسیاری از امور دین را نداند خصوصاً که معتقدان به خلافت ابوبکر عقیده دارند میتوان پشت سر هر عالم و جاهل و بیسواد و باسواد و حتّی عادل و فاسق نماز گزارد؛ بلکه ممکن است مانعی در کار باشد و اجازه ندهد فردی عهدهدار این منصب شود که چه بسا همه احکام و تعالیم دین را به درستی بداند. اگر در کنار آنچه میداند به نص بر تولیت وی و ترک تصریح به تولیت سایر امور مهم بسنده کنیم، در دلالت بر صرفنظر از تولیت عامه بسی قویتر خواهد بود.
۶- علی علیه السّلام ابوالاسود را به نماز بصره منصوب کرد و سایر امور را به عبدالله بن عبّاس واگذاشت. اگر نصب ابوالاسود به نماز دلیل بر ولایت یا احقیت وی در ولایت بر امور دنیای بود، نصب عبدالله بن عبّاس در کنار ابوالاسود نادرست مینمود و دست کم موجب میشد مردم در اینباره پرسشهایی داشته باشند!!
۷- امامت نماز از جمله ولایات نباشد بلکه یک حکم شرعی است که در مورد خاص خود اجرا میشود. بنابراین نمیتواند ولایت در امور دنیا را که به انشاء و جعل خاص محتاج است، به امامت در نماز قیاس کرد!
۸- این سخن محکمی نباشد که میگوید: آنچه کسی باشد که او را از مقامی بازدارد که رسول خدا صلّی الله علیه و آله وی را در آن قرار داده است؟! زیرا رسول اکرم صلّی الله علیه و آله او را امام امّت قرار نداد بلکه آنان مدعیاند که پیغمبر صلّی الله علیه و آله ابوبکر را امام جماعت کرد و احدی او را از این مقام بازنداشت. این یک گام به جلو است تا وی را بر امور دیگر ولایت دهند یا خود بر امامت امّت مستولی شود!
۹- این هم یک مغالطه شکستخورده است که ادعا میکنند ابوبکر سه روز اعلام میکرد بیعت خود را از شما برداشتم تا مردم از او دست بردارند. مطلوب این است که وی بیعت مردم را رها کند نه برعکس! هرگاه وی دست از مردم بدارد، کار تمام میشود و هیچ نیازی نباشد که مردم کاری انجام دهند؛ زیرا آنان با بیعت خود با او عهد بستهاند و خود را ملزم میدانند به عهد خویش وفا کنند!
۱۰- سخن حسن بصری در مورد تقوا و پرهیزکاری ابوبکر ادعای بیفایدهای است؛ زیرا این وقایع است که معین میکند ابوبکر به خلافت چنگ زد یا نه؟! علاوه بر این ممکن است دستاندازی به خلافت، چنانکه گمان میبرند، به سبب غیرت دینی یا خوف بر مسلمین باشد. در این صورت منافاتی با تقوا نخواهد داشت مگر اینکه نص بر خلافت و امامت علی علیه السّلام را از زبان رسول خدا صلّی الله علیه و آله شنیده باشد یا روز غدیر با او بیعت نموده و چنانکه مفروض است، بیعت خود را نقض کرده باشد.
شاید ادعا شود که وجود یک شبهه این چنگاندازی به خلافت را جایز ساخت و همان موجب میشود که از حکم به مخالفت عمدی با احکام شرع خودداری کنیم. مسئولیت این ادعا بر عهده شخص مدعی است!
۱۱- حدیث ابن سیرین و ابراهیم تیمی هم نادرست است؛ زیرا فقط ابوبکر بود که در سقیفه نام عبیده را مطرح کرد؛ نه حسن بصری توانسته نام فردی را یاد کند که ابوعبیده را نام برد و نه ابراهیم تیمی و نه ابن سیرین. ظواهر امور اشاره دارد که ابوبکر، نام ابوعبیده را مطرح کرد تا وی خلافت را به او بازگرداند. میدانیم احدی جز ابوبکر و عمر، ابوعبیده را شایسته خلافت نمیدانست. سعد به عباده و همراهان وی ابوبکر را هم شایسته خلافت نمیدانستند تا چه رسد به ابوعبیده جراح که گورکن مکّه بود! علاوه بر این، حدیث حسن بصری و ابراهیم تیمی، با سند متصل به ما نرسیده است.
روز وفات، روز عزل
روایات مذکور دلالت دارد که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در همان روزی رحلت کرد که ابوبکر برای مردم نماز گزارد. ابن ابی ملیکه روایت کند و گوید:
روز دوشنبه پیامبر صلّی الله علیه و آله در حالی که سر خویش را بسته بود، برای نماز صبح برون شد و ابوبکر با مردم نماز می کرد و چون پیغمبر آمد، مردم راه گشودند و ابوبکر دانست که این کار را برای پیغمبر صلّی الله علیه و آله کردهاند و از جای خویش کنار رفت، پیامبر صلّی الله علیه و آله او را پیش راند و گفت: «با مردم نماز کن». آنگاه پهلوی ابوبکر نشست و طرف راست ابوبکر، نشسته نماز کرد و چون نماز را به سر برد، رو به مردم کرد و با آن ها سخن کرد و صدایش چنان بلند شد که از مسجد دورتر رفت، می گفت:
«یَا أیُّهَا النَّاسُ؛ سَعَرتَ النَّار، أَقْبَلَتِ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ! وَ إنِّی وَ الله لا تَمسِکُونَ عَلَی شَیئاً، إنِّی لَم أُحِلَّ لَکُم القُرآنَ، وَ لَم أحرم عَلَیکُم إلّا مَا حرم عَلَیکُم القُرآن».
این مردم؛ آتش افروخته شد و فتنهها چون پارههای شب تاریک بیامد، به خدا؛ خردهای بر من نتوانید گرفت که من جز آنچه را قرآن بر شما حلال کرده، حلال نکردم و جز آنچه را قرآن بر شما حرام کرده، حرام نکردم. چون پیغمبر صلّی الله علیه و آله سخن به سر برد، ابوبکر بدو گفت: ای رسول خدا؛ میبینم که به نعمت و فضل خدا چنان شدهای که دوست میداری، امروز نوبت دختر خارجه است…[۷]
این روایت دلالت دارد که پیامبر صلّی الله علیه و آله برای نماز صبح به مسجد آمد و شرکت وی در نماز، روز دوشنبه بود… روایات عدیدهای وجود دارد که در همان روز از دنیا رحلت کرد. از آن جمله به موارد زیر توجّه کنید:
۱- از ابن جریر از عبد الرّحمن بن قاسم از پدرش روایت است: پیامبر صلّی الله علیه و آله همان روزی که از دنیا رفت، در مسجد نماز خواند. [۸]
۲- حدیث انس گوید:
چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله به بیماری مرگ مبتلا شد، بلال نزد او آمد و پیغمبر صلّی الله علیه و آله را از وقت نماز خبر داد. گفت: ای بلال؛ همانا رساندی. هر کس می خواهد، نماز گزارد و هر کس می خواهد، رها کند. گفت: ای رسول خدا؛ چه کسی نماز را برای مردم بخواند؟! گفت: ابوبکر را بگویید نماز را برای مردم بخواند. چون ابوبکر پیش رفت پرده ها از مقابل رسول خدا صلّی الله علیه و آله کنار رفت و به او نگریست. گویی ورقهای سفید بود که پارچهای سیاه نقش دار بر آن کشیده باشند. ابوبکر گمان کرد که می خواهد بیرون بیاید. پس عقب رفت. رسول خدا صلّی الله علیه و آله به او اشاره کرد و ابوبکر نماز را خواند دیگر رسول خدا صلّی الله علیه و آله را ندیدیم تا اینکه در همان روز مرد. [۹]
۳- از عایشه آمده است:
بلال صبح روز وفات رسول خدا صلّی الله علیه و آله آمد و او را از وقت نماز خبر داد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله به عایشه گفت: پدرت را بگو نماز را برای مردم بخواند.[۱۰]
نتیجه: بدین ترتیب روشن می شود که پندار برخی از روایات مسلم نباشد که خیال می کنند: ابوبکر چند روز نماز را برای مردم خواند.[۱۱] مگر منظور آن باشد که وی بدون آگاهی رسول خدا صلّی الله علیه و آله نماز را برای مردم اقامه میکرد.
نماز شوم بدشگون؟!
عایشه گمان می برد که انگیزه وی برای مراجعه به رسول خدا صلّی الله علیه و آله به منظور تغییر نظر حضرت از اقامه نماز توسط ابوبکر آن بود که مردم نماز وی را بدشگون و شوم می دانستند. از این رو برای فرار از این فال بد که مبادا حادثهای برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله پیش آید، تقاضا کرد، فرد دیگری را برای نماز مأمور کند… [۱۲]
لیکن در روایت دیگری، تقاضای خود از رسول خدا صلّی الله علیه و آله برای تغییر ابوبکر را چنین توجیه می کند که وی مردی دلنازک است و زود اندوهگین می شود و در نتیجه مردم صدای او را نخواهند شنید. به نظر شما کدام یک درست تواند بود؟!
عدم تعیین امام جماعت؟!
در روایت عبدالله بن زمعه آمده است:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله گفت: کسی را بگویید که نماز را برای مردم بخواند… و فرد معیّنی را مشخص نکرد… وقتی عبدالله بن زمعه به عمر گفت که نماز را برای مردم بخواند، پیغمبر صلّی الله علیه و آله آن را انکار کرد.
این حسب پندار روایت است، سپس رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «خداوند و مسلمانان آن را نمی پذیرند». [۱۳]
تاملی در متن فوق
گفتیم: این افزوده باطل است؛ زیرا:
الف) حسب فرض، مسلمانان، عُمَر را پذیرفته و عملاً نماز را شروع کرد.
ب) چگونه خداوند آن را نمی پذیرد و حال آن که عمرو بن عاص در غزوه ذات السلاسل امام ابوبکر و عمر، هر دو بود. عبد الرحمن عوف هم در غزوه تبوک، هر دو را در نماز امامت کرده؟!
ج) در روایت انس آمده است که وقتی بلال خبر داد که وقت نماز است، رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «ای بلال؛ همانا رساندی، هر کس می خواهد نماز گزارد، و هر کس می خواهد، رها کند.» پس این افزوده چه معنا دارد که می گوید: «ابوبکر را بگویید که نماز را برای مردم بخواند»؟! [۱۴]
د) نماز ابوبکر با مأموریت وی برای حضور در سپاه اسامه هماهنگی ندارد، هنوز هیچگونه حادثهای پیش نیامده که عزیمت آن سپاه را مختل کند. پس چگونه ابوبکر به سبب آنکه بیماری رسول خدا صلّی الله علیه و آله شدید شده، از سپاه بیرون می آید تا نماز را برای مردم بخواند؟!
عزل در کدام نماز؟
روایات پیش گفته و از آن جمله روایت عایشه که در هر دو، صحیح بخاری و مسلم آمده است، دلالت دارد که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله ابوبکر را در نخستین نمازی که اقامه کرد، عزل فرمود. این روایت تصریح دارد که پیغمبر صلّی الله علیه و آله به آنان فرمود: «به ابوبکر بگویید نماز را برای مردم بخواند…» سپس بیان می کند که آن حضرت قدری آرامش و سبکی در خود احساس کرد، او را عزل کرد و خود نماز را خواند. بنابراین ابوبکر مأموم بود و پیغمبر صلّی الله علیه و آله امام.
تشبیه به زنان یوسف
این سخن رسول خدا صلّی الله علیه و آله که فرمود: «شما همچون زنان پیرامون یوسف هستید…» دلالت دارد که آن حضرت، ابوبکر را به اقامه نماز برای مردم فرمان نداده بود؛ زیرا زنان پیرامون یوسف، نه در چیزی با او مخالفت کردند و نه در کاری که انجام داد به او مراجعه نمودند تا وی را از انجام آن منصرف کنند بلکه مفتون زیبایی و حسن یوسف شدند و هر کدام می خواست به بهرهای از او نایل آید… و این چیزی بود که عایشه و حفصه می خواستند. آن دو اراده کردند که از طریق نزدیک شدن به پیامبر صلّی الله علیه و آله، به شرف مقام دست یابند. [۱۵] از این رو پدرانشان را به منظور نیل به افتخار و تجمّل به مقام قرب به رسول خدا صلّی الله علیه و آله پیش داشتند. یعنی آن دو به نزاع با پیغمبر صلّی الله علیه و آله برنخواستند که امام جماعت را از پدرانشان بردارد…
دیدگاه ابویعقوب لمعانی
ابن ابی الحدید معتزلی سخنی از استاد خود ابو یعقوب، یوسف بن اسماعیل لمعانی آورده است. لمعانی در این سخن می گوید:
چون پیامبر صلّی الله علیه و آله در بیماری خود سنگین شد، اسامه را روانه فرمود و ابوبکر و بزرگان دیگری از مهاجران و انصار را همراه او کرد و این موجب آن گردید که علی علیه السّلام بیندیشد که اگر پیامبر صلّی الله علیه و آله بمیرد با اطمینان و بدون تردید حکومت از او خواهد بودو چنین پنداشت که در آن صورت مدینه به طور کلّی از هر ستیزهجویی که بخواهد در مورد حکومت با او ستیز کند، خالی خواهد بود و علی علیه السّلام حکومت را به راحتی و آسودگی به دست خواهد آورد و بیعت مسلمانان با او تمام می شود و بر فرض که کسی آهنگ مخالفت کند، در هم شکستن آن بیعت، ممکن نخواهد بود.
آنچنان که می دانیم ابوبکر با پیام عایشه و آگاه ساختن او از اینکه پیامبر صلّی الله علیه و آله خواهد مرد، از لشکر اسامه برگشت. موضوع نماز گزاردن ابوبکر هم معروف است. علی علیه السّلام این موضوع را به عایشه نسبت داد که او به بلال، بردهی آزادکردهی پدرش، فرمان داد است به ابوبکر بگوید با مردم نماز بگزارد و چنانچه روایت شده است، پیامبر صلّی الله علیه و آله فرموده بود: «یکی از مسلمانان با آنان نماز بگزارد» و شخص خاصّی را معیّن نفرمود. آن نماز، نماز صبح بود، پیامبر صلّی الله علیه و آله که در آخرین رمق زندگی بود، در حالی که میان علی و فضل بن عبّاس حرکت می کرد از حجره بیرون آمد و همانگونه که در دنباله خبر آمده است، خود را به محراب رساند و در آن ایستاد و سپس به حجره خود بازگشت و هنگامی که روز برآمد، رحلت فرمود. بدین ترتیب همان یک نماز را حجّت و دلیل حکومت ابوبکر قرار دادند و می گفتند: کدام یک از شما دوست می دارد بر دو قدمی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله در نماز مقدّم داشته است، مقدّم شود و بیرون آمدن پیامبر صلّی الله علیه و آله را از حجره بر آن حمل نکردند که می خواسته است ابوبکر را از نماز گزاردن با مردم بازدارد، بلکه گفتند: برای آن آمد که مواظبت کند در حدّ امکان ابوبکر نماز بگزارد. با توجّه به همین نکته با ابوبکر بیعت شد. علی علیه السّلام نیز عایشه را متّهم می ساخت که منشأ این کار او بوده است.
علی علیه السّلام در خلوت، این موضوع را برای یاران خود بسیار نقل می کرد و می گفت: اینکه پیامبر صلّی الله علیه و آله خطاب به زنان خود فرموده است «شما همچون زنان پیرامون یوسف هستید»، برای انکار همین موضوع و ابراز خشم نسبت به عایشه بوده است که او و حفصه برای تعیین پدران خویش مبادرت ورزیدهاند و با آنکه پیامبر صلّی الله علیه و آله با بیرون آمدن خود از حجره و کنار زدن ابوبکر از محراب خواسته است، آن کار را جبران کند، ولی نشده است و این کار با توجه به انگیزههایی که برای ابوبکر فراهم شده بود، بنیان حکومت او را استوار ساخته بود و اینکه در نفوس مردم جا گرفته بود و بزرگان مهاجران و انصار هم از او پیروی کردند، سودی نبخشید و تقدیر آسمانی هم بر این کار موافقت کرد و دلها و خواستههای مردم بر آن قرار گرفت و این کار در نظر علی علیه السّلام بزرگتر از هر حادثه بزرگ و بلای بزرگ بود و بزرگترین مصیبت و این کار را به کسی جز عایشه نسبت نمی داد و فقط متعلّق به او می دانست و بدین سبب در خلوت ها و میان یاران ویژه ی خود، عایشه را نفرین و از او به پیشگاه خداوند تظلّم می کرد. آنگاه موضوع خودداری علی علیه السّلام از بیعت، همانگونه که مشهور است، پیش آمد تا سرانجام بیعت کرد و از هنگام رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله از عایشه نسبت به علی و فاطمه سلام الله علیه بسیار ناخوشایندها صورت گرفت و آن دو در کمال سختی شکیبایی می کردند. عایشه به حکومت پدر، پشت گرم بود و دستیازی می کرد و منزلت او بزرگ شد.
حال آنکه علی و فاطمه سلام الله علیه مقهور شدند. فدک از فاطمه سلام الله علیه گرفته شد و او چند بار برای گفت و گو در آن مورد از خانه ی خود بیرون آمد و به چیزی دست نیافت و در این باره زنانی که پیش او آمد و شد می کردند و هر سخنی را که ناخوش می داشت، از قول عایشه نقل می کردند و از قول او و شوهرش هم سخنان ناخوش برای عایشه نقل می کردند ولی میان این دو حالت، تفاوت و فاصله بسیار بود که عایشه غالب و مغلوب و آن یکی فرماندهنده و این یکی فرمانبرنده بود و حالت انتقامگیری و دشمن شاد شدن پدید آمد و هیچ چیز سختتر و تلختر از شاد شدن دشمن نیست.
من به شیخ ابو یعقوب که خدایش رحمت کند، گفتم: تو می گویی که عایشه پدرش را برای نماز تعیین کرده است و پیامبر صلّی الله علیه و آله او را معیّن نفرموده است؟! گفت: من این سخن را نمی گمویم ولی علی علیه السّلام این سخن را می گفته است و تکلیف من غیر از تکلیف او است که او حضور داشته است و من حاضر نبودهام، بلکه تنها به اخباری که به من رسیده است، احتجاج می کنم و آن اخبار متضمن این معنی است…
شیخ ابو یعقوب گفت: چون فاطمه سلام الله علیه در گذشت، همه ی همسران پیامبر صلّی الله علیه و آله برای سوگ و تسلیت نزد بنی هاشم آمدند جز عایشه که نیامد و تظاهر به بیماری کرد و از او برای علی علیه السّلام سخنی نقل کردند که دلالت بر شادی او داشت.
پس از آن علی علیه السّلام با پدر عایشه بیعت کرد و عایشه از آن کار شاد شد و از اینکه بیعت صورت گرفت و خلافت مستقر و ستیزه ی دشمن باطل شد، چندانی شادمانی کرد که مورّخان فراوان نقل کردهاندو در تمام مدّت خلافت پدر عایشه و حکومت عمر و عثمان، کار همینگونه بود، دل ها می جوشید و کینهها چنان بود که سنگ را آب می کرد و هرچه بر علی علیه السّلام روزگار می گذشت، غم و اندوهش فزن می شد و آنچه را در دل داشت، آشکار می ساخت، تا آنکه عثمان کشته شد و عایشه بیش از همهی مردم بر عثمان خشم گرفته و دیگران را بر او می شورانید و ستیز می کرد و چون خبر کشته شدنش را شنید، گفت: خدایش از رحمت خویش دور کند. عایشه آرزومند بود که خلافت به طلحه برسد و حکومت همانگونه که در آغاز بود به خاندان تیم برگردد ولی مردم از طلحه عدول کردند و به علی بن ابیطالب گرایش یافتند. چون عایشه این خبر را شنید، فریاد برآورد «ای وای؛ عثمان مظلوم کشته شد» و آنچه در دل ها بود، شعله برکشید و از آن جنگ جمل و پیامدهای آن پدید آمد.
این خلاصه ی گفتار شیخ ابو یعقوب بود که خدایش رحمت کند، او شیعه نبود و متعزلی استواری بود جز اینکه در مسئله ی تفضیل بغدادی بود. [۱۶]
به نظر می رسد، ابن ابی الحدید با سؤال خود، لمعانی را غافلگیر و بلکه او را به وحشت انداخت. از این رو ناچار شد خود را در این مسئله از علی علیه السّلام جدا کند. در عین حال اشاره کرد که علی علیه السّلام در آن حادثه حضور داشت و جزئیات مسئله را می دانست. ما را گواهی علی علیه السّلام، در این باره کافی است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله دربارهی او فرمود:
علی با حق است و حق با علی، با او می چرخد، هرگونه او بچرخد. [۱۷]
روز دختر خارجه
مطابق روایت مذکور، ابوبکر از رسول خدا صلّی الله علیه و آله اجازه گرفت که به سنح رود. سنج محلّهای در مدینه بود و تا خانه ی رسول خدا صلّی الله علیه و آله به اندازه ی یک میل فاصله داشت. ابوبکر را در آنجا خانهای بود و همسرش اسماء دختر خارجه، چشم به انتظارش. آنچه موجب شگفتی ما است اینکه ابوبکر در حالی که می بیند رسول خدا صلّی الله علیه و آله از شدّت بیماری نمی تواند راه برود و در حالی که میان دو مرد تکیه داشت و پاهایش روی زمین کشیده می شد، خود را به جایگاه نماز رساند. با این وجود چنانکه گمان می برند، از رسول خدا صلّی الله علیه و آله اجازه می گیرد که تا خود را به همسرش، دختر خارجه برساند. [۱۸]
همین غیبت ابوبکر بود که عمر بن خطاب را وادار کرد تا مرگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله را انکار کند و در نتیجه تا آمدن ابوبکر، مردم را از انجام هرگونه تدبیری در خصوص جانشین پیغمبر صلّی الله علیه و آله مشغول دارد. ابوبکر پس از آن به سنح رفت که نماز ظهر دوشنبه را برای مردم نخواند و چنانکه خواهد آمد، بنا به عقیدهی بسیاری از راویان و مورخان، روز شهادت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله بود؛ زیرا مطابق اخبار و روایات، آن گرامی بعد از ظهر دوشنبه رحلت فرمود. پرسش مطرح این است: آیا همین موضوع که در چنین وضعیتی ابوبکر به سنح می رود، دلالت ندارد که به سبب برکناری از نماز به آنجا رفت و چه بسا خشمگین که بدون اجازه و رضایت رسول خدا صلّی الله علیه و آله، پیش رفته و امامت جماعت را بر عهده گرفته بود؟!
نماز پیغمبر صلّی الله علیه و آله
حال که جهتگیری روایات صحیح بر آن است که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله ابوبکر را از نماز برکنار کرد، آیا می توان پذیرفت که آن گرامی، پشت سر ابوبکر نماز خوانده است؟! برخی روایات در صدد چنین نکتهای است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله به ابوبکر اقتدا کرد!
این موضوع هم، پذیرفتنی نباشد که می گویند: ابوبکر به نماز پیامبر صلّی الله علیه و آله نماز خواند و مردم به نماز ابوبکر؛ زیرا پیغمبر صلّی الله علیه و آله، نشسته نماز می خواند و ابوبکر ایستاده. مردم او را می دیدند و به او اقتدا می کردند!! می دانیم که همه ی نمازگزاران صف نخست و شمار زیادی از صف دوم می توانستند هم شخص رسول خدا صلّی الله علیه و آله را ببینند و هم شاهد حرکات، رکوع و سجود او باشند و هیچ نیازی به ابوبکر باشد و نه هیچ کس دیگر!
ابن جوزی دربارهی اقتدای پیغمبر صلّی الله علیه و آله به ابوبکر می گوید:
این موضوع در روایت صحیح نیامده است بلکه از طرفی روایت شده که ثابت نمی شود. [۱۹]
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۱، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.
[۱]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۳۱۶؛ کنز العمّال، ۱۱/۳۲۸؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۴۴۱ـ ۴۴۳؛ ر.ک: سیره حلبی، ۳/۴۹۰٫
[۲]ـ سبل الهدی و الرشاد،۱۲/۳۱۶؛ تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل، ۲۲/۱۲۹؛ الغدیر، ۸/۳۶؛ الریاض النضره، ۱/۱۵۰؛ الوافی بالوفیات، ۱۷/۱۶۶؛ الطبقات الکبری، ۳/۱۸۳؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳۰/۲۶۵٫
[۳]ـ الاستیعاب، ۳/۹۷۱؛ بحار الانوار،۲۸/۱۴۶؛ تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل، ۲۲/۱۲۹؛ الغدیر، ۸/۳۶٫
[۴]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۳۱۷؛ الجامع الاحکام القرآن، ۱/۲۷۲؛ کنز العمّال، ۵/۶۵۷؛ اضواء البیان فی ایضاح القرآن، ۱/۳۱؛ العثمانیه، ۲۳۵؛ ر.ک: عیون اخبار الرضا (علیه السّلام)، ۱/۲۰۱؛ بحار الانوار، ۳۱/۶۲۱؛ ۴۹/۱۹۲٫
[۵]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۳۱۷؛ شرح العقیده الطحاویه، ۵۳۷؛ الامامه و السیاسه، ۱/۱۰؛ تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل، ۲۲/۱۲۷٫
[۶]ـ توبه: ۴۰؛ سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۳۱۷؛ المصنّف، ابن ابیشیبه، ۸/۵۷۳٫
[۷]– تاریخ الامم و الملوک، ۳/ ۱۹۶؛ سیرهی ابن هشام، ۴/ ۱۰۶۸؛ حلبی، ۳/ ۴۶۷٫
[۸]– کنز العمّال، ۷/ ۲۷۲؛ ر.ک: سنن الدارمی، ۱/ ۳۶۱؛ عمده القاری، ۵/ ۱۹۱؛ نصب الرأیه، ۲/ ۵۶٫
[۹]- کنز العمّال، ۷/ ۲۶۱؛ ر.ک: مسند ابویعلی، ۶/ ۲۶۴؛ مختصر تاریخ دمشق، ۲/ ۳۸۱- ۳۸۲؛ مسند احمد، ۳/ ۲۰۲؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، ۲/ ۲۲۷؛ حدیث خیثمه، ۱۴۰؛ شرح الاخبار، ۲/ ۲۳۸٫
[۱۰]– کنز العمّال، ۷/ ۲۶۶؛ از ابو الشیخ.
[۱۱]– الاحسان فی تقریب صحیح ابن حبان، ۳/ ۲۷۶- ۲۷۷؛ مسند ابو عوانه، ۱/ ۴۴۰؛ سنن نسائی، ۲/ ۱۰۱؛ صحیح بخاری، ۱/ ۱۷۹، ۲۷۸؛ صحیح مسلم، ۲/ ۲۰- ۲۱٫
[۱۲]– صحیح بخاری، ۶/۳۳؛ صحیح مسلم ۲/۲۲؛ السننن الکبری، نسائی، ۸/ ۱۵۲٫
[۱۳]– الاستیعاب، ۳/۹۷۰؛ المحلّی، ۴/ ۲۱۰؛ شرح الاخبار، ۲/ ۲۳۹؛ بحار الأنوار، ۲۸/ ۱۴۵، ۱۵۶- ۱۵۷؛ مسند احمد، ۴/ ۳۲۲؛ ۶/ ۱۰۶؛ سنن ابو داود، ۲/ ۴۰۵؛ عمده القاری، ۵/ ۱۸۸؛ عون المعبود، ۱۲/ ۲۷۳؛ تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل، ۲۲/ ۱۲۸؛ کنز العمّال، ۱۱/ ۵۵۰؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳۰/ ۲۶۲- ۲۶۷؛ البدایه و النهایه، ۵/ ۲۵۲؛ امتاع الاسماع، ۱۴/ ۴۵۷؛ سیره ابن هشام، ۴/ ۱۰۶۷؛ سیره ابن کثیر، ۴/ ۴۵۹؛ سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/ ۲۴۴٫
[۱۴]– کنز العمّال، ۷/ ۲۶۱؛ ر.ک: مسند ابویعلی، ۶/ ۲۶۴؛ مختصر تاریخ دمشق، ۲/ ۳۸۱- ۳۸۲؛ مسند احمد، ۳/ ۲۰۲؛ المصنّف، ابن ابیشیبه، ۲/ ۲۲۷؛ حدیث خیثمه، ۱۴۰؛ شرح الاخبار، ۲/ ۲۳۸٫
[۱۵]– تلخیص الشافی، ۳/ ۳۰٫
[۱۶]– شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۹/ ۱۹۶/ ۱۹۸٫
[۱۷]– المستدرک علی الصحیحین، ۳/ ۱۲۴؛ الجامع الصحیح، ۳/ ۱۶۶؛ کنوز الحقائق، ۷۰؛ مجمع الزوائد، ۷/ ۲۳۳- ۲۳۴؛ جامع الاصول، ۹/ ۴۲۰؛ ر.ک: کشف الغمّه، ۱/ ۱۴۱- ۱۴۶؛ ۲/ ۳۵؛ الجمل، ۳۶؛ تاریخ بغداد، ۱۴/ ۳۲۲؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/ ۱۱۹، ۱۲۴؛ نزل الابرار، ۵۶؛ کنز العمّال، ۶/ ۱۵۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۲/ ۲۹۷؛ ۱۸/ ۷۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/ ۴۴۹٫
[۱۸]– ر.ک: تاریخ مدینه دمشق، ۲/ ۵۶؛ کنز العمّال، ۱۰/ ۷۴۵؛ امتاع الاسماع، ۲/ ۱۲۵؛ ۱۴/ ۵۲۱؛ سبل الهدی و الرشاد، ۶/ ۲۴۹؛ البدایه و النهایه، ۵/ ۱۸۴- ۱۸۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۳/ ۳۶٫
[۱۹]– ر.ک: آفه اصحاب الحدیث، ۴۹٫
پاسخ دهید