در روزهاى پایانى عمر رسول خدا صلى الله علیه وآله آن حضرت به جمعى از اصحاب که به عیادتش رفته بودند، فرمود: «قلم و دواتى برایم حاضر کنید تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید». در بدو امر چنین به نظر مى رسد که باید همه اصحابی که حضور داشتند با شنیدن این خواسته رسول خدا صلى الله علیه وآله، با شوق و علاقه فراوان قلم و دواتى حاضر کنند، تا پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وصیت نامه اش را بنویسد؛ زیرا از یک سو اطاعت فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله واجب است و از سوى دیگر، این نوشته به هدایت جاویدان و ترک ضلالت آنان پیوند مى خورد؛ و از سوى سوم، پیامبرصلى الله علیه وآله در بستر بیمارى و رحلتش نزدیک بود و طبعاً کلماتى جامع و هدایت ویژه اى را عرضه مى کرد؛ از این رو، باید براى دریافت این دستورالعمل از سوى پیامبر و پیشواى خود، سر از پا نشناسند و بدون فوت وقت، قلم و دوات حاضر کنند؛ ولى شگفت آور آنکه جمعى از صحابه با آن به مخالفت برخاستند! و عمر بن خطاب گفت: درد بر او چیره شده و هذیان مىگوید؛ کتاب خدا ما را بسنده است. و حاضران نزد پیامبر به اختلاف و نزاع برخاستند.
در چند نوشتار به دفاعیات اهل سنّت از این اقدام عمر و پاسخ به آن ها می پردازیم.
در روزهاى پایانى عمر رسول خدا صلى الله علیه وآله آن حضرت به جمعى از اصحاب که به عیادتش رفته بودند، فرمود: «قلم و دواتى برایم حاضر کنید تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید». در بدو امر چنین به نظر مى رسد که باید همه اصحابی که حضور داشتند با شنیدن این خواسته رسول خدا صلى الله علیه وآله، با شوق و علاقه فراوان قلم و دواتى حاضر کنند، تا پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وصیت نامه اش را بنویسد؛ زیرا از یک سو اطاعت فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله واجب است و از سوى دیگر، این نوشته به هدایت جاویدان و ترک ضلالت آنان پیوند مى خورد؛ و از سوى سوم، پیامبرصلى الله علیه وآله در بستر بیمارى و رحلتش نزدیک بود و طبعاً کلماتى جامع و هدایت ویژه اى را عرضه مى کرد؛ از این رو، باید براى دریافت این دستورالعمل از سوى پیامبر و پیشواى خود، سر از پا نشناسند و بدون فوت وقت، قلم و دوات حاضر کنند؛ ولى شگفت آور آنکه جمعى از صحابه با آن به مخالفت برخاستند! و عمر بن خطاب گفت: درد بر او چیره شده و هذیان مىگوید؛ کتاب خدا ما را بسنده است. و حاضران نزد پیامبر به اختلاف و نزاع برخاستند.
در چند نوشتار به دفاعیات اهل سنّت از این اقدام عمر و پاسخ به آن ها می پردازیم.
سلیم بشری و سخن عمر
در پایان این مباحث، به متنی دست یافتیم که علّامه سیّد عبدالحسین شرف الدین (ره) از سلیم بشری، شیحالازهر در زمان خود، آورده است؛ سلیم بشری میکوشد در این متن، با استفاده از همین حیلههای کهنه که نقل و نقد کردیم، راه خروجی از سخن عمر بن خطاب در قبال رسول اکرم صلّی الله علیه و آله پیدا کند و چون خود را در تنگنا دید و نتوانست از آن بیرون آید، به ناتوانی خود اقرار کرد تا بدین ترتیب ساحت بیادبان جسور را تبرئه کند! علّامه شرفالدین به نقاط ضعف این حیلههای پوسیده پاسخ داده است. مناسب دیدیم گفتههای هردو را چنانکه در کتاب: النص و الاجتهاد آمده، تقدیم داریم.
الف) دفاعیات سلیم بشری
سلیم بشری مالکی، ریئس وقت الازهر مصر، در نامه شماره چهل و چهار خود به سیّد عبدالحسین شرف الدین در دفاع از عمر، مینویسد:
«شاید اینکه پیغمبر صلّی الله علیه و آله به حاضران فرمان داد تا دوات و کاغذ بیاورند، نمیخواست مطلبی بنویسد، بلکه مقصود حضرت این بود که با این سخن، آنها را امتحان کند. خدا هم عمر فاروق را از میان صحابه راهنمایی کرد که از آوردن دوات و کاغذ، جلوگیری به عمل آورد!! بنابراین باید ممانعت عمر را از جمله کارهای او دانست که موافق خواست پروردگار بود و باید از کرامات او به شمار آید!»
این مطلب جواب یکی از علمای بزرگ (سنی) است ولی به نظر من انصاف این است که جمله بعدی پیغمبر صلّی الله علیه و آله که فرمود:«هرگز بعد از آن گمراه نمیشوید» با این جواب، هماهنگ نیست؛ زیرا این جمله، جواب دوم امر است؛ به این معنا که پیغمبر صلّی الله علیه و آله خواسته است بگوید: اگر دوات و کاغذ بیاورید و آن فرمان را برایتان بنویسم، دیگر گمراه نمیشوید.
پوشیده نیست که اگر منظور از این خبردادن، تنها امتحان بود؛ یک نوع دروغ روشن بود که گفتار پیامبران از آن پیراسته است، به ویژه در جایی که نیاوردن دوات و کاغذ، بهتر از آوردن بود! افزون بر این، جواب مزبور اشکالات دیگری هم دارد که باید آن را رها کرد و جوابی دیگر داد.
آنچه به طور اختصار میتوان در اینجا گفت این است که فرمان پیغمبر صلّی الله علیه و آله برای آوردن دوات و کاغذ، یک امر ایجابی نبوده که ترک آن جایز نباشد و تارک آن، گناهکار باشد بلکه دستور آن حضرت جنبه مشورت داشته است و رسم بود که صحابه، به ویژه عمر، در این قبیل امور، گاهی نظر مخالف ابراز میداشت؛ چون عمر در اینگونه موارد از لحاظ درک مصالح و رسیدن به واقع، خود را موفق میدانست! و از جانب خداوند به وی الهام میشد!!! عمر میخواست بدین وسیله از ناراحتی پیغمبر صلّی الله علیه و آله در صورت املای فرمان، در حال بیماری و درد بکاهد و چنین دید که بهتر است با این وضع، دوات و کاغذ نیاورند!!!
چهبسا عمر بیم داشت مبادا پیغمبر صلّی الله علیه و آله چیزهایی بنویسد که مردم از درک و انجا م آن برنیایند و مسئول و معاقب باشند؛ زیرا در آن صورت نصّ صریح بود که امکان نداشت در آن اجتهاد کنند.
شاید هم عمر میترسید منافقان در صحّت نوشتهی پیغمبر صلّی الله علیه و آله که در حال بیماری نوشته بود، ایراد کنند و باعث فتنه شود. به همین جهت گفت: «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ : کتاب خدا برای ما کافی است!» به دلیل اینکه خداوند فرموده است:
«ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ».[۱]
ما هیچچیزی را در کتاب [لوح محفوظ] فروگذار نکردهایم. و فرموده است:
«الْیَوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینَکم»[۲]
امروز دین شما را برایتان کامل گردانیدم.
گویی عمر اطمینان داشت که امّت اسلامی گمراه نمیشوند، چون خدا دین را برای آنها کامل گردانیده و نعمت را برایشان تمام کرده بود!!
این پاسخی است که علمای ما در دفاع از عمر دادهاند ولی این پاسخ نیز خالی از اشکال نیست؛ زیرا اینکه پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود: «گمراه نمیشوید»، میرساند که دستور حضرت برای آوردن دوات و کاغذ، امر واجب بوده است. چون کوشش در تأمین اموری که باعث ایمنی از گمراهی می شود، در صورت توانایی ما، بدون شک واجب است؛ همچنین رنجش پیغمبر صلّی الله علیه و آله از حاضران، هنگامی که امرش را امتثال نکردند و فرمود: «برخیزید!» دلیل دیگری است که امر حضرت، وجوبی بوده نه یک دستور مشورتی!
اگر بگوید: چنانچه آوردن دوات و کاغذ واجب بود، پیغمبر صلّی الله علیه و آله به خاطر مخالفت اصحاب، آن را ترک نمینمود، همانگونه که به واسطهی مخالفت کفّار، تبلیغ را ترک نکرد.
پاسخ این است: اگر این سخن درست باشد، تنها مفید این معناست که نوشتن آن مکتوب بعد از مخالفت اصحاب، بر پیغمبر صلّی الله علیه و آله واجب نبود.
در عین حال منافاتی ندارد که چون پیغمبر صلّی الله علیه و آله آنها را امر کرد و توضیح داد که فایده نوشته، ایمن بودن از گمراهی است، آوردن دوات و کاغذ بر آنان واجب باشد؛ زیرا اصل در امر، وجوب امتثال برای مأمور است نه آمر. به ویژه هنگامی که فایده آن نیز فقط عاید مأمور باشد. مورد بحث هم این است که آوردن دوات و کاغذ بر حاضران واجب بود، نه پیغمبر صلّی الله علیه و آله!
گذشته از این، امکان دارد بر خود پیغمبر صلّی الله علیه و آله نیز واجب باشد، ولی بعد از عدم امتثال که گفتند: «پیغمبر هذیان میگوید!» این وجوب از آن حضرت ساقط شد؛ زیرا در این صورت، چنانکه خودتان گفتید، دیگر جز فتنه و فساد، اثری بر آن مترتب نبود.
بعضی دیگر از دانشمندان اهل سنّت گفتهاند: عمر و کسانی که آن روز گفتند: «پیغمبر هذیان میگوید»؛ از گفتار پیغمبر صلّی الله علیه و آله نفهمیدند که فرمان حضرت باعث حفظ تمام امّت از گمراهی میشود، به طوری که بعد از وی حتّی یک فرد هم گمراه نشود، بلکه آنها اینطور فهمیدند که پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود: به طور دستهجمعی گمراه نمیشوید و بعد از نوشتن فرمان، گمراهی به فردفرد شما سرایت نمیکند!
اصحاب هم میدانستند که هیچگاه اجتماع مسلمین دچار گمراهی نخواهند شد. از اینرو اثری برای نوشتن فرمان ندیدند و گمان کردند که منظور پیغمبر صلّی الله علیه و آله جز افزایش احتیاط در حفظ وحدت مسلیمن که با لطف فراوان خود به آن مینگریست، چیز دیگری نیست! به همین جهت چون امر پیغمبر صلّی الله علیه و آله را وجوبی نمیدانستند، با آن به مخالفت برخاستند و خواستند که پیغمبر صلّی الله علیه و آله در حال بیماری، زحمت نوشتن فرمان را متحمل نشود و از این راه ناراحتی رسول خدا صلّی الله علیه و آله را تخفیف دهند!
این بود آنچه علمای سنّت و جماعت در دفاع از عمر و اعتراض وی به پیغمبر گفتهاند.
در جواب باید گفت: اگر کسی به دقّت در آن بنگرد به خوبی به سستی و نادرستی آن پی میبرد؛ زیرا اینکه پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود: «گمراه نمیشوید» چنانکه گفتیم، میرساند که امر پیغمبر صلّی الله علیه و آله وجوبی بوده است. رنجش حضرت از آنان نیز دلیل آن است که امری را ترک کردند که برایشان واجب بود و این که پیغمبر صلّی الله علیه و آله با همه بزرگواری و بردباری به آنها فرمود: «برخیزید!» دلیل دیگری است که اصحاب، امر واجبی را ترک کردند که از هر واجبی، واجبتر و نفع آن از هر امر نافعی، سودمندتر بود.
بهتر این است که بگوییم: این ماجرا، قضیه خاصی است که در مورد بخصوص، بر خلاف روش اصحاب، روی داده است، مانند کودکی که میمیرد، و سخنی که از دهان میپرد، و علّت واقعی آن را به تفصیل نمیدانیم. خداوند همه را به راه راست هدایت فرماید!
ب) پاسخ شرفالدین
شیخ بزرگوار سلیم بشری، تمام وجوهی را که علمای پیشین اهل سنّت در دفاع از عمر، ذکر کردهاند، نقل میکند و جز این هم راهی نداشته است، ولی علم و عدالت و انصاف خود او، مانع از این شده که آن ترهات را بپذیرد. نه تنها همه آنها را سست دانسته بلکه خود، علل سستی و نااستواری آنها را ذکر کرده است. خداوند کار او را به حسن قبول بپذیرد.
چون ما نیز آن روز که با شیخالازهر مکاتبه داشتیم، در ردّ آن مدافعات، وجوهی به نظر آوردیم، خواستیم به وی عرضه داریم و حکمیت در آن را به خود او موکول کنی. از اینرو در پاسخ وی نوشتیم:
۱٫ اینکه مدافعان در پاسخ اوّل گفتهاند: «شاید وقتی پیغمبر صلّی الله علیه و آله امر کرد دوات و کاغذ بیاورند نمیخواست چیزی بنویسد و فقط قصد داشت آنها را امتحان کند»؛ در پاسخ میگوییم: گذشته از آنچه شما فرمودید، اصولاً این واقعه به دلیل نص صریح حدیث، در حال احتضار پیغمبر صلّی الله علیه و آله روی داد. بنابراین لحظه، لحظیهی امتحان نبود بلکه موقع رفع غدر و بیم دادن مردم و سفارش موضوعی مهم و خیرخواهی امّت بود. میدانیم آدمی که در حال جاندادن است، از هرگونه سخن بیهوده و مزاح، برکنار است. او فقط مشغول به خود و کارهای مهم خود و امور بستگان خویش است، به ویژه اگر پیغمبر صلّی الله علیه و آله هم باشد.
وقتی پیغمبر صلّی الله علیه و آله در تمام دوران حیات خویش که از سلامتی کامل برخوردار بود، مناسب ندید که اصحاب را امتحان کند، چگونه این کار را در حال احتضار مناسب دید؟ علاوه، وقتی اصحاب در حضور پیغمبر صلّی الله علیه و آله به گفتوگو و سخنان نامربوط و نزاع پرداختند و حضرت فرمود: «برخیزید»، خود رنجش آشکار پیغمبر صلّی الله علیه و آله ، از ایشان بود. اگر مخالفان کاری به صواب کرده بودند، پیغمبر صلّی الله علیه و آله مخالفت آنها را تحسین و خشنودی خود را از آن آشکار میساخت.
هرکس درباره این روایت به خصوص اینکه گفتند: «پیغمبر هذیان میگوید»، درست فکر کند؛ به یقین بداند که اصحاب میدانستند رسول خدا صلّی الله علیه و آله قصد کاری دارد که ایشان آن را ناخوش میدارند و لذا بلادرنگ آن سخن را بر زبان راندند و پیغمبر را رنجاندند و در حضور حضرت آن همه سخنان لغو و کلمات مزخرف گفتند و نزاع و کشمکش به راه انداختند، چنانکه بر کسی پوشیده نیست.
افزون بر این، گریه ابن عبّاس، پس از این ماجرا که آن را مصیبت بزرگ شمردخود دلیل بطلان جواب مدافعان عمر است.
- مدافعان میگویند: «عمر در ادراک مصالح، موفق بود و نظری صائب داشت! و از الهام الهی برخوردار بود»؛ در صورتیکه این معنا، در اینجا قابل پذیرش نیست! زیرا بدان معناست که در این واقعه، حق با عمر بود نه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و در آن روز الهام به عمر صادقتر از وحیای بود که پیغمبر صلّی الله علیه و آله راستگوی امین به زبان میراند!
- مدافعان گفتهاند: «عمر میخواست جلوی ناراحتی پیغمبر را بگیرد که ممکن بود به واسطه نوشتن فرمان در حال بیماری، برای حضرت پدید آید.»
در صورتی که خواننده میداند که نوشتن آن مکتوب، باعث آرامش قلب و خشنودی دل و روشنی چشم و حفظ امّت از گمراهی بود.
افزون بر اینها، اصولاً فرمان مطاع و اراده قدسیه پیغمبر صلّی الله علیه و آله بود که دوات و کاغذ خواست و پس از صدور امر، کسی را نمیرسد که آن را رد کند یا برخلاف اراده وی سخن بگوید:
«وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً»[۳]
و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و فرستادهاش به کاری فرمان دهند، برای آنان در کارشان اختیاری باشد؛ و هر کس خدا و فرستادهاش را نافرمانی کند قطعاً دچار گمراهی آشکاری گردیده است.
از این گذشته، مخالفت اصحاب با دستور رسول خدا صلّی الله علیه و آله در این امر بزرگ، و مهملگویی و نزاع و کشمکش ایشان نزد آن حضرت، برای پیغمبر صلّی الله علیه و آله ، از املاء فرمانی که باعث حفظ امّت از گمراهی میشد، سنگینتر و مشکلتر بود. کسی که نمیتوانست ببیند پیغمبر صلّی الله علیه و آله در آن حال، زحمت املای فرمان را به خود میدهد، چگونه در مقام معارضه و جوابگویی برآمد و گفت: «پیغمبر هذیان میگوید»؟!
- مدافعان گفتهاند: «عمر دید بهتر است که دوات و صحیفه را نیاورند، با اینکه پیغمبر صلّی الله علیه و آله امر کرد بیاورند.» آیا عمر عقیده داشت: پیغمبر صلّی الله علیه و آله به چیزی امر کرد که ترک آن بهتر بود؟!
- عجیبتر این است که میگویند: «عمر از آن بیم داشت که مبادا پیغمبر صلّی الله علیه و آله چیزهایی بنویسد که مردم از درک و انجام آن برنیایند و با ترک آن مستحق کیفر شوند.»
چطور عمر این بیم را به خود راه داد، با اینکه پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود: «بعد از آن گمراه نمیشوید؟» آیا صحابه عقیده داشتند که عمر از پیغمبرصلّی الله علیه و آله به عواقب امور آشناتر و محتاطتر و نسبت به امّت پیغمبر، مهربانتر بوده؟ نه، چنین نبود!
- میگویند: «شاید عمر ترسید منافقان در صحت فرمان پیغمبر صلّی الله علیه و آله که در حال بیماری مینوشت، تردید و اشکال کنند و باعث آشوب شود!» ولی خواننده میداند که با وجود جمله پیغمبر صلّی الله علیه و آله که فرمود: «هرگز گمراه نشوید»، این ترس محال بود؛ زیرا سخن پیغمبر صلّی الله علیه و آله صریح در این بود که مکتوب مزبور، باعث حفظ ایشان از گمراهی میشود؛ بنابراین، چگونه ممکن است با تردید و ایراد منافقان، موجب فتنه و آشوب شود.
اگر عمر میترسید که منافقان تردید کنند، پس چرا خود، تخم این تردید و ایراد را برای آنها کاشت، آنجا که به پیغمبر صلّی الله علیه و آله اعتراض کرد و از آوردن دوات و صحیفه، مانع شد و گفت: «پیغمبر صلّی الله علیه و آله هذیان میگوید»؟!!
- اینکه مدافعان در تفسیر گفتهی عمر: «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ!.» به دو آیه: « ما فَرَّطْنا فِی الْکتابِ مِنْ شَیْءٍ؛ و «الْیَوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینَکم»؛ استناد جستهاند، درست نیست؛ زیرا این دو آیه نمیرساند که مسلمانان از گمراهی، ایمن نخواهند بود و متضمن هدایت برای مردم نیست.
بنابراین، چگونه جایز است که به اعتماد این دو آیه، سعی در نوشتن فرمان را ترک کرد؟ اگر وجود قرآن مجید به تنهایی موجب ایمن بودن از گمراهی بود، این همه گمراهی و پراکندگی در میان مسلمین پدید نمیآمد تا در انتظار برطرف شدن آنها باشیم. خواننده توجّه دارد که پیغمبر صلّی الله علیه و آله نفرمود: «مقصود من این است که احکام دینی را برایتان بنویسم» تا در پاسخ حضرت گفته شود: «برای فهم احکام دینی، کتاب خدا کافی است». اگر هم فرض شود که منظور پیغمبر صلّی الله علیه و آله نوشتن احکام دینی بود، شاید تصریح آن، باعث ایمن بودن از گمراهی میگردید. از اینرو ترک سعی در نوشتن این فرمان و اکتفا کردند به قرآن، بیمورد بوده است بلکه اگر هم نوشتن آن مکتوب اثری جز ایمن بودن از گمراهی نداشت، باز ترک آن صحیح نبود که به اعتماد جامع بودن قرآن برای همه چیز، از آن اعراض کنند.
خواننده به خوبی میداند که با وجود قرآن به عنوان کتاب جامع آسمانی، باز امّت اسلام برای فهم آن ناگزیر از سنّت مقدسه است و از آن بینیاز نیست؛ زیرا استنباط احکام شرعی از قرآن کریم، برای هر کس مقدور نباشد. اگر قرآن از بیان پیغمبر صلّی الله علیه و آله بینیاز بود، خداوند امر نمیکرد که پیغمبر صلّی الله علیه و آله آن را برای مردم بیان کند.
علمای اهل سنّت در پاسخ اخیر گفتهاند: «عمر از حدیث نفهمید که فرمان مزبور باعث حفظ فردفرد امّت پیغمبر از گمراهی میشود، بلکه اینطور فهمید که نوشتن، موجب میگردد که امّت بر گمراهی اجتماع نکنند.» و گفتهاند: «عمر میدانست که اجتماع امّت بر گمراهی، چیزی است که هیچگاه تحقق نخواهد یافت، خواه فرمان نوشته شود یا نشود. به همین جهت در مقام آن معارضه برآمد (و از نوشتن آن جلوگیری به عمل آورد)»!!
پاسخ ما، علاوه بر آنچه شما (شیخالازهر) به آن اشاره کردید، این است: عمر این اندازه از فهم دور نبود و آنچه برای همه روشن بود، بر وی پوشیده نبود؛ زیرا شهری و بادیهنشین، اینطور فهمیدند که اگر آن مکتوب نوشته میشد، عامل اساسی برای حفظ تمام افراد امّت از گمراهی بود. این تنها معنایی است که از حدیث پیغمبر صلّی الله علیه و آله به اذهان مردم خطور میکند.
عمر میدانست که پیغمبر صلّی الله علیه و آله از اجتماع امّت بر گمراهی، واهمه نداشت؛ زیرا از پیغمبر صلّی الله علیه و آله شنیده بود که فرمود: «امّت من بر گمراهی اجتماع نمیکنند و اجتماع بر خطا نمینمایند.» و شنیده بود که فرمود:«همواره طایفهای از امّت من پشتیبان حق هستند…» و این آیه را خوانده بود:
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنی لا یُشْرِکُونَ بی شَیْئاً»[۴]
خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، وعده داده است که حتماً آنان را در این سرزمین جانشین [خود] قرار دهد؛ همانگونه که کسانی را که پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد و آن دینی را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند و بیمشان را به ایمنی مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت کنند و چیزی را با من شریک نگردانند.
و بسیاری دیگر از نصوص صریح کتاب و سنّت، مبنی بر اینکه تمام امّت اسلام بر گمراهی اجتماع نمیکنند.
علیهذا معقول نیست که به ذهن عمر یا غیر او رسیده باشد که وقتی پیغمبر صلّی الله علیه و آله دوات و کاغذ خواست، میترسید که مبادا با نوشتن این فرمان، امّت پیغمبر بر گمراهی اجتماع کنند! آنچه برای عمر تناسب داشت، این بود که وی از حدیث، همان معنایی را بفهمد که به اذهان میرسید، نه چیزی که سنّت صحیح و محکمات قرآن آن را نفی میکرد.
افزون بر این، ناراحتی پیغمبر صلّی الله علیه و آله از ایشان که از جمله «برخیزید» استفاده میشود، خود دلیل است که آنچه را ترک کردند، بر آنها واجب بود.
اگر به عقیده مدافعان، اعتراض عمر ناشی از اشتباه وی در فهم حدیث بود، پیغمبر صلّی الله علیه و آله اشتباه او را برطرف میساخت و منظور خود را برایشان توضیح میداد بلکه اگر پیغمبر صلّی الله علیه و آله قادر بود آنها را نسبت به آنچه امر کرده بود، قانع سازد، بیرونشان نمیکرد و نمیفرمود: «برخیزید!» گریه و بیتابی ابن عبّاس نیز یکی از بزرگترین دلایل است بر آنچه میگوییم.
انصاف این است که این مصیبت، از موضوعاتی است که جای عذر برای آن تنگ است و اگر مطلب همان بود که شما (شیخالازهر) گفتید، یعنی: قضیهای خاص و مانند مرگ ناگهانی کودک و کلمات پریده باشد، کار آسان بود. هرچند همین مصیبت، باعث تباهی روزگار مسلمین شد و کمر آنان را شکست.
حقیقت این است که معترضین، از کسانی بودند که اجتهاد در مقابل نص را جایز میدانستند. بنابراین، معترضان در این اعتراض و امثال آن به پیغمبر صلّی الله علیه و آله ، مجتهد بودند!! فتوای آنها برای خود و رأی خداوند عالم هم برای خود!
همینکه شیخ سلیم بشری، رئیس وقتالازهر، پاسخ ما را به سخنان مدافعان عمر، مطالعه کرد، به ما نوشت:
با این توضیحات که دادهای، دست رد به سینه تمام معترضان زده، هرگونه راهی را به روی آنان بسته و آنها را از آنچه منظور داشتند، عقب راندهای. با توضیحاتی که دادی، هیچگونه شبههای باقی نگذاشتی، به طوریکه جای تردید برای کسی باقی نمانده است![۵]
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۱، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.
[۱]ـ انعام: ۳۸٫
[۲]ـ مائده: ۳٫
[۳]ـ احزاب: ۳۶٫
[۴]ـ نور: ۵۵٫
[۵]ـ النص و الاجتهاد، ۱۵۶ـ ۱۶۳٫
پاسخ دهید