در روزهاى پایانى عمر رسول خدا صلى الله علیه وآله آن حضرت به جمعى از اصحاب که به عیادتش رفته بودند، فرمود: «قلم و دواتى برایم حاضر کنید تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید». در بدو امر چنین به نظر مى رسد که باید همه اصحابی که حضور داشتند با شنیدن این خواسته رسول خدا صلى الله علیه وآله، با شوق و علاقه فراوان قلم و دواتى حاضر کنند، تا پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وصیت نامه اش را بنویسد؛ زیرا از یک سو اطاعت فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله واجب است و از سوى دیگر، این نوشته به هدایت جاویدان و ترک ضلالت آنان پیوند مى خورد؛ و از سوى سوم، پیامبرصلى الله علیه وآله در بستر بیمارى و رحلتش نزدیک بود و طبعاً کلماتى جامع و هدایت ویژه اى را عرضه مى کرد؛ از این رو، باید براى دریافت این دستورالعمل از سوى پیامبر و پیشواى خود، سر از پا نشناسند و بدون فوت وقت، قلم و دوات حاضر کنند؛ ولى شگفت آور آنکه جمعى از صحابه با آن به مخالفت برخاستند! و عمر بن خطاب گفت: درد بر او چیره شده و هذیان مىگوید؛ کتاب خدا ما را بسنده است. و حاضران نزد پیامبر به اختلاف و نزاع برخاستند.
در چند نوشتار به دفاعیات اهل سنّت از این اقدام عمر و پاسخ به آن ها می پردازیم.
مضمون نوشته نانوشته
۱- وصیت به ولایت علی علیه السلام
شاید کسی ادعا کند که پیامبر صلّی الله علیه و آله به آنچه میخواست در بیماری مرگ خود بنویسد، تصریح نکرد. پس چه کسی میتواند جزم و یقین داشته باشد که میخواست ولایت علی علیه السّلام را بنویسد؟![۱] شاید قصد داشت چیزی دیگر از احکام یا وصیای خود را مکتوب کند. مثل اینکه سفارش کند: یهود و نصارا را از جزیره العرب بیرون کنید. یا موضوعاتی دیگر از این قبیل.
در پاسخ می گوییم:
باید دو پرسش مطرح کنیم:
۱٫ بدون تردید آنچه رسول خدا صلّی الله علیه و آله میخواست بنویسد، چنانکه خود تصریح فرمود، به ضلالت و هدایت امّت مربوط بود… در این هم تردید نداریم که عمر بن خطاب اصرار داشت پیغمبر صلّی الله علیه و آله را از نوشتن آن بازدارد و اصرار وی در اینباره به حدی رسید که رسول اعظم صلّی الله علیه و آله را متهم کرد که هذیان میگوید!
چرا عمر تا این اندازه از موضوعی خشم میگیرد که پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود: امّت را تا روز قیامت از ظلالت و گمراهی حفظ میکند؟!
- طبیعت آن چیزی که میتواند دستاوردی تا این اندازه دهشتاور داشته باشید یعنی صیانت همیشگی امّت از ضلالت و گمراهی، چیست؟! تردید نداریم که این امر از احکام فعری نباشد، «بلکه قطب آسیای اسلام است و کلید هر خیری قفل هر شری.»[۲]
برای پاسخ دقیق و امین به این دو پرسش، بر ماست که به متون مراجعه کنیم و سخنان حتّی دوستداران عمر که میخواهند به هر قیمتی از او دفاع کنند یا از شدّت لبه نقد وی که به مقام اقدس نبوّی جسارت ورزید، بکاهند. این موضوع را به شرح زیر پی میگیریم:
الف) خفاجی، کرمانی و دهلوی گویند: پیغمبر صلّی الله علیه و آله میخواست ولایت علی علیه السّلام را بنویسد.[۳]
ب) عمر به عبدالله بن عبّاس در مورد علی علیه السّلام گفت:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله در بیماری خود اراده کرد که نام علی را برای حکومت ببرد، من او را از بیم فتنه و پراکنده شدن کار اسلام بازداشتم و پیامبر صلّی الله علیه و آله آنچه را در دل من بود، دانست و از آن خودداری کرد و خداوند هم جز از امضای آنچه که مقدر و محتوم بود، خودداری فرمود.[۴]
ج) در روایتی از عبدالله بن عبّاس آمده است:
عمر گفت: عبدالله؛ از کجا میآیی؟
گفتم: از مسجد.
گفت: پسرعمویت را در چه حالی رها کردی؟
پنداشتم منظورش عبدالله بن جعفر است. گفتم: در حالیکه با هم سن و سالهای خود بازی میکرد.
گفت: منظوم او نیست بلکه مقصودم سالار و بزرگ شما اهلبیت است.
گفتم: او را در حالی رها کردم که با سطل نخلهای فلانکس را آب میداد و در همان حال قرآن تلاوت میکرد.
گفت: ای عبدالله؛ شتران تنومند قربانی بر تو باشد، اگر پاسخ سؤالی را که میپرسم از من پوشیده داری؛ آیا هنوز چیزی از مسئله خلافت در دل او باقی مانده است؟
گفتم: آری!
گفت: آیا میپندارد که پیامبر صلّی الله علیه و آله به خلافت او نص و تصریح کرده است؟
گفتم: آری. این مطلب را هم برای تو میافزایم که از پدرم درباره آنچه علی ادعا میکند پرسیدم گفت: راست میگوید.
عمر گفت: آری، پیامبر صلّی الله علیه و آله در مورد خلافت او سخنی فرمود ولی نه آنگونه که حجتی را ثابت کند و عذری باقی نگذارد. آری، زمانی در آنباره چارهاندیشی میکرد، البتّه پیامبر در بیماری خود میخواست به نام او تصریح کند و من برای دلسوزی و حفظ اسلام از آن کار جلوگیری کردم. سوگند به خدای این خانه که قریش هرگز گرد علی جمع نمیشدند و اگر علی خلیفه میشد، عرب از همهسو بر او هجوم میآورد و پیمان میگسست، پیامبر صلّی الله علیه و آله فهمید که من از آنچه در دل دارد، آگاهم و از اظهار آن خودداری کرد و خداوند هم جز از امضای آنچه که مقدر و محتوم بود، خودداری فرمود.[۵]
د) عبدالله بن عبّاس میگوید:
در یکی از سفرهای عمر به شام، همراه او بیرون رفتم، روزی بر شتر خود تنها حرکت میکرد و من هم از پی او بودم، به من گفت: ای ابن عبّاس؛ از پسرعمویت پیش تو شکایت میکنم، از او خواستم همراه من به سفر بیاید، نپذیرفت و همواره میبینم دلگیر است، تو خیال میکنی دلگیری او در چیست؟
گفتم: ای امیر المؤمنین؛ تو خود میدانی.
گفتم: گمان میکنم از اینکه خلافت را از دست داده است، اندوهگین است.
گفتم: آری؛ سبب اصلی همان است، او چنین میپندارد که پیامبر صلّی الله علیه و آله حکومت را برای او میخواست.
گفت: ای ابن عبّاس؛ درست است که پیامبر صلّی الله علیه و آله حکومت را برای او میخواست ولی وقتی خداوند متعال آن را اراده نفرمود و نخواست، چه میشود؟ پیامبر صلّی الله علیه و آله چیزی میخواست و خداوند غیر آن اراده کرد. مراد خداوند برآورده شد و مراد از رسول خدا برآورده نشد، مگر هر چه را رسول خدا بخواهد، انجام میشود؟![۶]
هـ) رسول اکرم صلّی الله علیه و آله در بیانات دیگری به چیزی که امّت مسلمان را از گمراهی و ضلالت حفظ میکند، اشاره فرموده است؛ آجا که فرمود:
«أَیّها النّاس؛ إِنِّی تَرَکْتُ فِیکُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی».[۷]
ای مردم؛ در میان شما چیزی بر جای نهادهام که اگر به آن چنگ زنید، هرگز گمراه نشوید: کتاب خدا؛ و عترتم [یعنی] اهل بیتم.
۲- وصیت به خلافت ابوبکر؟!
عایشه ادعا کند که هدف پیامبر صلّی الله علیه و آله از نوشتن آن نامه، وصیّت به ابوبکر بود نه علی! و به عایشه گفت:
پدر و برادرت را برای من بخوان تا نوشتهای برای ابوبکر بنویسم که میترسم گویندهای بگوید و آرزومندی تمنا کند، امّا خداوند و مؤمنان جز ابوبکر هیچکس را نمیپذیرند.[۸]
بخاری ادّعای عایشه را با این الفاظ آورده است:
همانا همّت کردم یا خواستم که در پی ابوبکر و فرزندش فرستم و برایش پیمان بگیرم که مبادا گویندهای بگوید یا آرزومندی تمنا کند. سپس گفتم: خداوند نمیپذیرد و مؤمنان رد میکنند، یا خداوند رد میکند و مؤمنان نمیپذیرند.
مسلم نیز با این الفاظ آورده است:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله در بیماری خود به من گفت: پدرت ابوبکر و برادرت را برای من بخوان تا نوشتهای بنویسم، همانا میترسم که آرزومندی تمنّا کند یا گویندهای بگوید: من سزاوارترم، امّا خداوند و مؤمنان جز ابوبکر هیچکس را نمیپذیرند.
این لفظ هم وارد شده است که میخواست نوشتهای بنویسد و نامی از ابوبکر نبرد.[۹]
عایشه گفت:
چون بیماری رسول خدا صلّی الله علیه و آله سنگین شد، عبدالرحمن بن ابیبکر را خواست و گفت: برایم استخوانی بیاور تا نوشتهای برای ابوبکر بنویسم که در اینباره با او اختلاف نکنند. عبدالرحمن میخواست حرکت کند که گفت: بنشین! خداوند و مؤمنان نمیپذیرند که با ابوبکر اختلاف شود.[۱۰]
در پاسخ می گوییم:
الف) پس از آنکه عمر تصریح کرد که میدانست پیامبر صلّی الله علیه و آله میخواست به نام علی علیه السّلام تصریحی کند و او را از اینکار بازداشت؛ سخن از نوشتن نامهای برای ابوبکر بیمعنا باشد.
ب) عمر از سرسختترین حامیان حماسی ابوبکر و بنیانگذاران پایههای خلافت وی بود. اگر پیغمبر صلّی الله علیه و آله میخواست نامهای برای ابوبکر بنویسد و از وی به عنوان جانشین خود نام برد، عمر بن خطاب هرگونه تلاشی برای پاسخ به خواسته حضرت و اجرای دستورش میکرد و هرگز او را به چیزی متهم نمیکرد و نمیگفت هذیان میگوید یا درد بر او غالب آمده است. سخن علی علیه السّلام خطاب به عمر، ما را به همین نکته رهنمون میسازد که فرمود: «احْلِبْ حَلْباً لَکَ شَطْرُهُ»: شیری را بدوش که سهمی از آن تو را باشد.»[۱۱]
شارح المقاصد در تفسیر سخن عمر که خلافت ابوبکر را حادثهای پیشبینی نشده و ناگهانی دانست، میگوید:
چگونه میتوان تصور کرد که عمر در امامت ابوبکر قدح کند. در حالیکه میدانیم تا چه پایه در تعظیم وی و انعقاد بیعت او مبالغه کرد؟! و با خلافت او، خود به خلافت رسید؟![۱۲]
روایت کنند:
چون ابوبکر وصیّتنامه خود در باب خلافت عمر را نوشت و آن را همراه دو مرد فرستاد تا برای مردم بخوانند، به مردم گفتند: این چیزی است که ابوبکر نوشته است. اگر میپذیرید، بخوانیم والّا برگردانیم. طلحه عمر به او گفت: از کجا دانستی که نام من در آن است؟
گفت: دیروز تو او را ولایت دادی و امروز او تو را به ولایت نشاند.[۱۳]
ابن ابیالحدید معتزلی گوید:
عمر است که توانست بیعت ابوبکر را استوار کند و مخالفان را فروکوبد. شمشیر زبیر که آن را برهنه بیرون کشید، درهم شکست و بر سینه مقداد کوفت و در سقیفه بنیساعده سعد بن عباده را لگدکوب کرد و گفت: سعد را بکشید که خدایش بکشد و همو است که بینی حباب بن منذر را درهم کوفت. حباب روز سقیفه گفته بود:
من فولاد آب دیدهام که از اندیشهام بهره گرفته میشود و خرمابن پربار و میوه انصارم.
عمر کسانی از بنیهاشم را که به خانهی فاطمه صلّی الله علیه و آله پناه برده بودند، بیم داد و از خانه بیرون کشید و اگر عمر نبود، برای ابوبکر خلافتی صورت نمیگرفت و پایدار نمیماند.[۱۴]
ج) اگر مقصود، نوشتن نام ابوبکر بود، پس چرا عبدالله بن عبّاس برای مصیبت روز پنجشنبه آنقدر گریست که شنهای زیرپایش خیس شد. در این صورت باید امور مطابق خواست رسول خدا صلّی الله علیه و آله در ولایت ابوبکر، پیش رفته باشد؟!
د) الفاظ حدیث چنانکه گذشت مختلف و متفاوت است. نمیدانیم آیا رسول خدا صلّی الله علیه و آله به عایشه فرمود پدرت را برای من بخوان یا فرمود: همت کردم یا خواستم که در پی ابوبکر فرستم یا عبدالرحمن بن ابیبکر را خواند و به او گفت: استخوان و دواتی برایم بیار؟! آیا گفت: خداوند جز ابوبکر نمیپذیرد یا گفت: خداوند و مؤمنان نمیپذیرند که در مورد ابوبکر اختلاف شود؟! یا گفت: خداوند نمیپذیرد و مؤمنان رد میکنند یا خداوند رد میکند و مؤمنان نمیپذیرند؟!
هـ) چرا ابتدا به دنبال عبدالرحمن فرستاد و به او فرمان داد تا استخوان و دوات آورد، سپس از این دستور عدول کرد و او را امر به جلوس فرمود و گفت: خداوند و مؤمنان نمیپذیرند که در مورد ابوبکر اختلاف شود؟! این تغییر و تبدیل دیدگاه به چه معنا باشد؟! چرا ثبات عمل ندارد؟! آیا از پیغمبری که به نص صریح قرآن جز بر مبنای وحی سخن نمیگوید، چنین رفتاری پذیرفته است؟!
و) این سخن حضرت به عبدالرحمن چه معنا دارد که فرمود: بنشین؛ خداوند و مؤمنان نمیپذیرند که در مورد ابوبکر اختلاف شود؟! آیا میخواست در نوشته مورد نظر چیزی برخلاف این فرمان بنویسد امّا خداوند نپذیرفت و مانع شد؟!
ز) این سخن معنا ندارد که گفته شود، خداوند و مؤمنان جز ابوبکر نمیپذیرند! زیرا علی و زهرا (سلام الله علیها) از شمار مؤمنان بودند، همینگونه بنیهشام و انبوهی از اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله که ابوبکر را نپذیرفتند و با او بیعت نکردند حتّی برخی همچون فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در این راه به شهادت رسیدند و دیگران به زور بیعت کردند. در حالیکه میدانیم همه مؤمن بودند! همچنانکه سعد بن عباده را هم اهل ایمان میدانند، کشته شد امّا نپذیرفت با ابوبکر بیعت کند!
ح) این سخن که میگویند: خداوند و مؤمنان نمیپذیرند که در مورد ابوبکر اختلاف شود، مطابق واقع نبود؛ زیرا هنوز هم از لحظه نخست خلافت وی تاکنون، در مورد او اختلاف وجود دارد و بلکه بسی استوار است.
ط) ابن ابیالحدید معتزلی در مورد این حدیث میگوید: ساختگی است و پر از اختلاف و تباین.[۱۵]
ی) علّامه مجلسی (ره) گوید: حتّی اگر میخواست نام ابوبکر را بنویسد «ردّ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و گمان این که صواب برخلاف حکم او است، در حد شرک به خداوند یکتاست، اگرچه درباره جانشینی ابوبکر و عمر میبود.»[۱۶]
ک) خلافت ابوبکر موجب صیانت امّت از ضلالت، تا روز قیامت نشد بلکه خود باعث شد رشتههای مودت از هم پاره شود، فتنهها به وقوع بپیودندند، ضلالتها و شبهات گوناگون رایج شود و مردمان فاجر و بدکار، به حکومت رسند و نیکان و آزادگان امّت، مقهور و بلکه شکسته شوند. در رأس آنان میتوان از علی، حسنین و فرزندان طاهرین اهل بیت علیهم السّلام یاد کرد.
۳- تناقض در مواضع عمربن خطاب
آنچه که نه توان توجیه کرد و نه عذر آورد، تناقض در مواضع عمر بن خطاب است. بدین ترتیب که در مورد امری چنین، موضع جسورانه، قوی و کوبندهای در قبایل پیامبر اعظم صلّی الله علیه و آله اتخاذ کرد که حضرت در مورد کنه آن به احدی به صراحت چیزی نگفته بود لیکن عمر از آن خبر و بلکه بدان یقین داشت. از اینرو دست به کار شد و پیغمبر صلّی الله علیه و آله را از انجام آن بازداشت. او خود به صراحت در اینباره به عبدالله بن عبّاس گفت:
البتّه پیامبر در بیماری خود میخواست به نام او تصریح کند و من برای دلسوزی و حفظ اسلام، از آن کار جلوگیری کردم.[۱۷]
امّا عمر بن خطاب پیغمبر صلّی الله علیه و آله را به شیوهای موذیانه، توهینآمیز و غیر مترقبه از انجام خواستهاش بازداشت و در توصیف حضرت بی ادبانه گفت: درد بر او غالب شده، یا هذیان میگویند در حالیکه به تصریح رسول اکرم صلّی الله علیه و آله این نوشته میتوانست امّت را تا قیامت از ضلالت مصون دارد.
در مقابل وقتی ابوبکر به مرض موت مبتلا شد، عثمان بن عفان را به حضور طلبید و نامهای در تعیین جانشین خود نوشت. چون به نام جانشین رسید، از هوش رفت و عثمان، نام عمر را در اغمای ابوبکر نوشت. وقتی خلیفه به هوش آمد، در اینباره از عثمان پرسید و در پاسخ شنید که نام عمر را نوشته است؛ آن را تأیید کرد و به عثمان گفت: اگر نام خودت را مینوشتی، شایسته آن بودی.[۱۸]
پس چرا عمر در مورد ابوبکر حکم نمیکند که وقتی آن وصیّت را نوشت؛ هذیان میگفت یا درد بر او غالب آمده بود؟! در حالی که بیتردید درد چنان بر وی غالب شد که از هوش رفت! وانگهی ابوبکر نه از طریق وحی و جز آن حمایت و راهنمایی میشد و نه خود گفته بود که نوشته وی امّت را تا روز قیامت از ضلالت حفظ خواهد کرد! حتّی اگر چنین خبری هم داده بود، باید دانست که ابوبکر اهل خطا و صواب بود و نه معصوم و نه سخنش حجیت داشت و نه از پیامبران بود و نه اوصیاء!
۴- دلیلی دیگر بر فهم عمر به مضمون نوشته
از جمله شواهد دال بر اینکه عمر فهمید مقصود پیامبر صلّی الله علیه و آله ، نوشتن امر امامت و عترت اهل بیت علیهم السّلام و التزام قولی و عملی بدان است، سخن خود وی است که گفت: «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ!».
یعنی میخواهد ثقل دیگر را دفع کند که مطابق حدیث ثقلین همتای کتاب خداوند است و هرکس به هر دو تمسک جوید، هرگز گمراه نخواهد شد. رسول اکرم صلّی الله علیه و آله در اینجا هم به همین نکته تصریح دارد که میفرماید: پس از آن هرگز گمراه نشوید…
فرض کنیم که عمر فهمید فرمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله برای آوردن دوات و استخوان، امری استحبابی بود، پس چرا به عقل و درک پیامبر صلّی الله علیه و آله اتهام وارد میکند و با سخنان و کلماتی گزنده، به مقابله میرود و از جمله میگوید: درد بر او غالب شده است یا پیغمبر صلّی الله علیه و آله هذیان میگوید؟!
نوشته و تصریح به خلافت
گاهی اوقات گفته میشود: شیعه مدعی است که پیغمبر صلّی الله علیه و آله میخواست در بیماری مرگ خویش به ولایت علی علیه السّلام وصیّت و بدان تصریح کند و آن را در آن نوشته، بنویسد لیکن عمر او را از این کار بازداشت و گفت: همانا پیغمبر هذیان میگوید یا گفت: درد بر او غالب شده است یا سخنی بدین معنا بر زبان آورد. در حالیکه در حدیث نیامده است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله میخواست خلافت احدی را بنویسد و این جز تخمین و غیبگویی نباشد که هدف، توجّه دادن به امر امامت است و دلیلی ندارد! افزون بر این، پیغمبر صلّی الله علیه و آله سنّت غیرمکتوبی بر جای گذاشت. بنابراین هیچ نیازی به این نوشته نبود!
در پاسخ می گوییم:
الف) تصریحاتی از خلیفه دوم موجود است که میدانست رسول خدا صلّی الله علیه و آله در بیماری مرگ خود میخواست به نام علی علیه السّلام تصریح کند امّا او مانع شد! این موضوع را اهل سنّت از عمر روایت کردهاند.[۱۹] بخشی از این روایات گذشت و نیازی به تکرار دوباره آن نمیبینیم.
ب) فرض کنیم که پیغمبر صلّی الله علیه و آله نمیخواست در آن نوشته از امام علی علیه السّلام نام ببرد لیکن تردید نداریم که سخن عمر که گفت: پیامبر صلّی الله علیه و آله هذیان میگوید یا درد بر او غالب شده است یا سخنی به همین معنا و مضمون بر زبان آورد؛ جرئت و جسارت بزرگ و فوقالعاده خطرناکی به مقام پیغمبر اعظم صلّی الله علیه و آله به شمار میرود…
این سخن به گونهای غیرقابل شک و تردید نشان میدهد که عمر به خطاب صلاحیت لازم را برای منصب خلافت ندارد. همین در اثبات دیدگاه شیعه کافی است که عقیده دارد: خلافت عمر به خطاب باطل است. دلیلی وجود ندارد که ثابت کند وی برای این منصب صلاحیت لازم را کسب کرده باشد؛ خصوصاً که نقل نکردهاند که از موضع خود در قبال رسول خدا صلّی الله علیه و آله توبه کرده باشد! بلکه ثابت است که خلیفه، جرئت و جسارت خود را پس از رحلت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله نیز ادامه داد و به خانه فاطمه زهرا (سلام الله علیها) یورش برد که حضرت دربارهی او فرمود:
هر کس فاطمه (سلام الله علیها) را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است!
ج) پیامبر صلّی الله علیه و آله سنّت مکتوبی بر جای گذاشت و به عبدالله بن عمرو بن عاص دستور داد که هر چه را از میان دو لب او بیرون میآید، بنویسد، فرمود:
بنویس؛ به خدا قسم که از میان این دو لب جز سخن حق بیرون نمیآید.
حضرت به مردم فرمود:
علم را با نوشتن به قید آورید…
امیر المؤمنین علی علیه السّلام جفر و جامعه را از او نوشت؛ چنانکه نوشتهای را از سخنان پیغمبر صلّی الله علیه و آله نوشت که در غلاف شمشیر خود داشت و اموری از سنّت، در آن آمده بود. مواردی از این قبیل فراوان است؛ بنابراین معنا ندارد که بگویند: پیامبر صلّی الله علیه و آله سنّت مکتوبی بر جای نگذاشت!
د) فرض کنیم که پیغمبر صلّی الله علیه و آله زندگی خود را بدون کتابت سنّت، سپری کرد امّا اراده فرمود در آخرین لحظات عمر، موضوع معینی را بنویسد، مگر مانعی دارد؟! آیا درست است که این برهه را با سالهای قبل مقایسه و همه را مشمول یک حکم قلمداد کنند؟!
هـ) از باب جدل فرض کنیم که عمر بن خطاب حق داشت پیامبر صلّی الله علیه و آله را از نوشتن بازدارد، آیا حق داشت که در توجیه اقدام خود بگوید: پیامبر صلّی الله علیه و آله هذیان میگوید یا درد بر او غالب آمده است؟! یا سخنی به همین معنا و مضمون بر زبان آورد؟!
و) رسول خدا صلّی الله علیه و آله به مردم میگوید: اگر این نوشته را بنویسد، هرگز پس از او گمراه نخواهند شد… پس چگونه عمر میگوید: ما را کتاب خداوند کافی است؟! آیا او از پیغمبر صلّی الله علیه و آله بیشتر میداند که هدایت و ضلالت به چه چیز است؟! آیا این سخن پیامبر صلّی الله علیه و آله که فرمود: که هرگز پس از من گمراه نشوید، دلالت ندارد که قرآن از آن نوشته بینیاز نمیکند؟! بدین اعتبار که نوشته، تدبیر نبوّی، تنفیذی و اجرایی است و میتواند مانع ادعای خلاف واقع مردم شود امّا قرآن از اصول، مبانی، قواعد و ضوابط سخن میگوید.
ز) این نکته را نیز در پایان این بحث به عنوان یادآوری بیان میکنیم: آیا کسی که نسبت به شخص رسول اکرم صلّی الله علیه و آله تا این پایه جرئت و جسارت میورزد، به علی علیه السّلام و فاطمه زهرا (سلام الله علیها) جسارت نخواهد کرد تا چه رسد به مردمان دیگر؟! آیا میتوان خون، مال و آبروی مردم را زیر سلطه وی قرار داد؟!
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۱، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.
[۱]ـ ر.ک: مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۶۰۹؛ از: تشیید المطاعن، ۱/۴۲۶؛ شرح الشفا بتعریف حقوق المصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۴/۳۲۵؛ فتح الباری، ۱/۱۸۶؛ ۸/۱۰۱ـ ۱۰۲؛ عمده القاری، ۲/۱۷۱؛ صحیح مسلم، ۳/۱۲۵۷٫
[۲]ـ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۷۰۳٫
[۳]ـ ر.ک: شرح الشفا بتعریف حقوق المصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۴/۳٫ شرح، ۱۲/۷۹؛ ر.ک: غایه المرام، ۵۹۶؛ تشیید المطاعن، ۱/۴۲۶؛ فتح الباری، ۱/۱۸۶؛ ۸/۱۰۱ـ ۱۰۲؛ عمده القاری، ۲/۱۷۱٫
[۴]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ۱۲/۷۹؛ ر.ک: غایه المرام، ۵۹۶؛ بحارا النوار، ۳۰/۵۵۵؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۷۰۶٫
[۵]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ۱۲/۲۰ـ ۲۱؛ ۷۹، ۸۰ـ ۸۶؛ قاموس الرجال، ۶/۳۹۸؛ ۷/۱۸۸؛ بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، ۶/۲۴۴؛ ۴/۳۸۱؛ ناسخ التواریخ، ۷۲، ۸۰؛ ر.ک: بحار الانوار، ۳۰/۲۴۴، ۵۵۵؛ ۳۱/۷۵؛ ۳۸/۱۵۷؛ نفحات اللاهوت، ۸۱، ۱۱۸، ۱۲۱؛ الصراط المستقیم، ۳/۵؛ غایه المرام، ۵۹۵؛ مناقب اهل البیت (علیهم السّلام)، ۴۵۰؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۷۰۷؛ الدرجات الرفیعه، ۱۰۶؛ کشف الغمّه، ۲/۴۷؛ کشف الیقین، ۴۷۲؛ موسوعه الامام علی (علیه السّلام)، ۲/۹۱؛ ۳۹۱؛ التحفه العسجدیه، ۱۴۴؛ سفینه النجاه، ۲۲۶٫
[۶]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۲/۷۹؛ ر.ک: غایه المرام، ۵۹۶؛ بحار الانوار، ۳۰/۵۵۴؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۶۱۰؛ ۳/۷۰۷؛ التحفه العسجدیه، ۱۴۷٫
[۷]ـ ر.ک: المراجعات، ۴۹ـ ۵۰٫
[۸]ـ ر.ک: تاریخ الاسلام، ذهبی، ۱/۳۸۰؛ امتاع الاسماع، ۱۴/۴۳۳؛ السنن الکبری، نسائی، ۴/۲۵۳؛ الوفاه، نسائی، ۲۶؛ المعجم الاوسط، ۶/۳۴۰؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۷۱۰؛ الطبقات الکبری، ۲/۲۲۴؛ ۳/۱/۱۲۷ـ ۱۲۸؛ ۳/۱۸۰؛ صحیح بخاری، ۹/۱۰۰؛ فتح الباری، ۱/۱۸۶؛ ۱۳/۱۷۷؛ عمده القاری، ۲/۱۷۱؛ ۲۴/۲۷۸؛ السنه، ابن ابی عاصم، ۵۴۱؛ الدرر، ابن عبدالبر، ۱۲۵، ۲۰۴؛ المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، ۴/۳۲؛ صیحی مسلم، ۴/۱۸۵۷؛ سیره حلبی، ۳/۳۸۱؛ کنز العمّال، ۱۱/۱۶۲؛ ۱۲/۱۶۲؛ ۱۴/۱۵۲؛ مسند احمد، ۶/۴۷، ۱۰۶، ۱۴۴، ۱۴۶؛ الکامل فی ضعفاأ الرجال، ۶/۲۱۴۰؛ ۲/۷۰۵؛ منحه المعبود، ۲/۱۶۹؛ البدایه و النهایه، ۵/۲۲۸؛ ۶/۱۹۸؛ مجمع الزوائد، ۳/۶۳؛ ۵/۱۸۱؛ بلوغ الامانی، ۱/۲۳۵؛ الصراط المستقیم، ۳/۴؛ بحار الانوار، ۲۸/۳۵۱؛ تشیدید المطاعن، ۱/۴۱۱، ۴۳۱، الوثائق السیاسیهف ۱/۱۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ۶/۱۳؛ ۱۱/۴۹٫
[۹]ـ سبل الهدی و الرشادف ۱۲/۲۴۷٫
[۱۰]ـ ر.ک: سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۲۴۷؛ الاربعین البلدانیه، ۱۲۴؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳۰/۲۶۹ـ۲۷۰؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۷۱۱؛ الطبقات الکبری، ۲/۲/۲۴؛ ۳/۱/۱۲۷ـ ۱۲۸؛ ۳/۱۸۰؛ صحیح بخاری، ۹/۱۰۰؛ فتح الباری، ۱/۱۸۶؛ ۱۳/۱۷۷؛ عمده القاری، ۲/۱۷۱؛ ۲۴/۲۷۸؛ السنه، ابن عاصم، ۵۴۱؛ الدرر، ابن عبد البر، ۱۲۴، ۲۰۴؛ المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، ۴/۳۲؛ صحیح مسلم، ۴/۸۵۷؛ سیره حلبی، ۳/۳۸۱؛ کنز العمّال، ۱۱/۱۶۲؛ ۱۲/۱۶۲؛ ۱۴/۱۵۲؛ مسند احمد، ۶/۴۷، ۱۰۶، ۱۴۴ـ ۱۴۶؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ۶/۲۱۴۰؛ ۲/۷۰۵؛ منحه المعبود ۲/۱۶۹؛ البدایه و النهایه، ۵/۲۲۸؛ ۶/۱۹۸؛ مجمع الزوائد، ۳/۶۳؛ ۵/۱۸۱؛ بلوغ الامانی، ۱/۲۳۵؛ الصراط المستقیم، ۳/ ۴؛ بحار الانوار، ۲۸/۳۵۱؛ تشیید المطاعن، ۱/۴۱۱، ۴۳۱؛ الوثائق السیاسیه، ۱/۱۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ۱۱/۴۹؛ ۶/۱۳٫
[۱۱]ـ الاحتجاج، ۱/۹۶؛ الصراط المستقیم، ۲/۲۲۵، ۳۰۲؛ ۳/۱۱، ۱۱۱؛ الاربعین، شیرازی، ۱۵۳، ۱۷۳؛ بحار الانوار، ۲۸/۱۸۵، ۳۴۸، ۳۸۸؛ ۲۹/۵۲۲، ۶۲۶؛ مناقب اهل البیت (علیهم السّلام)، ۴۰۰؛ السقیفه، مظفر، ۸۹؛ الغدیر، ۵/۳۷۱؛ ۷/۸۰؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۷۰۸؛ نهج السعاده، ۱/۴۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ۶/۱۱؛ الوضاعون و احادیثهم، ۴۹۳؛ الامامه و السیاسه، ۱/۱۸، ۲۹؛ الشافی فی الامامه، ۳/۲۴۰؛ سفینه النجاه، ۳۴۷؛ شرح احقاق الحق، ۲/۳۵۱٫
[۱۲]ـ بحار الانوار، ۳/۵۵۸؛ شرح المقاصد، ۵/۲۸۱؛ ۲/۲۹۳؛ احقاق الحق، ۲۳۸؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۷۱۱٫
[۱۳]ـ بحار الانوار، ۳/۵۵۸؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۷۱۲؛ احقاق الحق، ۲۳۷٫
[۱۴]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ۱/۱۷۴؛ ۲/۲۷٫
[۱۵]ـ ر.ک: شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ۶/۱۳؛ ۱۱/۴۹٫
[۱۶]ـ بحار الانوار، ۳۰/۵۵۸٫
[۱۷]ـ ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ۱۲/۲۱؛ ۷۹؛ مواقف الشیعه، ۱/۱۵۰؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۶۰۹؛ ۳/۷۰۶ـ ۷۰۷؛ المراجعات، ۳۹۵؛ بحار الانوار، ۳۰/۲۴۴؛ ۵۵۵ـ ۵۵۶؛ ۳۱/۷۵؛ ۳۸/۱۵۷؛ ۱۵؛ ۱۰۹/ ۲۳؛ حلیه الابرار، ۲/۳۲۱؛ غایه المرام، ۵۹۶٫
[۱۸]ـ ر.ک: تاریخ المدینه، ۲/۶۶۷؛ تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل، ۴۹۸؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳۹/۱۸۵ـ ۱۸۷؛ ۴۴/۲۴۸، ۵۲۵؛ کنز العمّال، ۵/۶۷۸ـ ۶۸۰؛ افحام الاعداء و الخصوم، ۱۰۱٫
[۱۹]ـ ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدیدف ۱۲/۲۱؛ قاموس الرجال، ۶/ شرح حال عبدالله بن عبّاس.
پاسخ دهید