در این متن می خوانید:
      1. اخراج یهود
      2. علت اخراج
      3. گزینه درست

بخاری از عبدالله بن عمر و بیهقی از عروه بن زبیر، عبدالله بن عمر و موسی بن عقبه روایت کرده اند که چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله خیبر را فتح کرد، یهودیان از آن حضرت درخواست کردند که آنان را به نیمی از محصول خرما در آنجا بگمارد و گفتند: ای محمد؛ اجازه ده که در همین سرزمین بمانیم و در آن کشت و کار کنیم.

از بین رسول خدا صلّی الله علیه و آله و اصحابش، نه کسی بود که روی زمین های خیبر کار کند و نه خود فرصت چنین کاری داشتند. از این رو حضرت، خیبر را در مقابل بخشی از هر محصول زراعی و خرما به آنان داد که تا هر وقت رسول خدا صلّی الله علیه و آله بخواهد، در آنجا کار کنند. یا فرمود: شما را در آنجا نگه می داریم تا زمانی که خود بخواهیم.

در لفظ دیگر: تا زمانی که خداوند شما را نگه دارد.[۱]

عبدالله بن رواحه هر سال برای تخمین محصول نزد یهودیان می آمد و میزان محصول را تخمین می زد و از آنان تضمین می گرفت که نیمه مسلمانان را بپردازد. آنان از سخت گیری عبدالله به رسول خدا صلّی الله علیه و آله شکایت بردند و در صدد بر آمدند تا به وی رشوه دهند.

عبدالله گفت: ای دشمنان خدا؛ مرا به مال حرام تطمیع می کنید؟ …

یهود خیبر به همین منوال در زمین های مسلمانان ماندند و تا اوایل خلافت عمربن خطاب در آنجا کار می کردند. در این زمان نسبت به مسلمانان غش روا داشتند و عبدالله بن عمر(پسر عمر بن خطاب) را از پشت بام به پایین انداختند و دستانش را شکستند.

… آنان دشمنان ما هستند و ما آنان را متهم می دانیم. من تصمیم گرفته ام که آنان را تبعید کنم. هنگامی که عمر تصمیم قطعی برای اخراج یهودیان گرفت، رئیس آنان که یکی از بنی التحقیق بود، در اعتراض به این تصمیم عمر گفت: آیا در حالی که محمد ما را در آنجا تثبیت کرده، تو ما را به ترک آن وا می داری؟

عمر گفت: آیا خیال می کنی این گفته اش را از یادم رفته که گفت: چگونه خواهی بود وقتی که شترت را سوار شوی و عزم شام کنی؟!

در روایت دیگری: آیا گمان میبری که سخن او را فراموش کرده ام که گفت: چگونه خواهی بود وقتی که از خیبر بیرون رانی و شب به شب شتربچه هایت برایت برقصند؟!

گفت: این یک شوخی کوچک بود که ابوالقاسم کرد.

عمر پاسخ داد: دروغ می گویی.

عمر آنان را اخراج کرد و قیمت ادوات و اموالشان از قبیل خرما و شتر و غیرذالک را به آنان پرداخت کرد. [۲]

در بررسی مباحث مربوط به رحلت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله این سخن حضرت را خواهیم آورد که فرمود: یهودیان را از جزیره العرب بیرون کنید.[۳]

 

اخراج یهود

گویند وقتی که خلیفه دوم از طریق فرد مورد اعتمادی مطمئن شد که پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرموده بود: «دو دین در سرزمین عرب نمی‌ماند»،[۴] یهودی های خیبر را به نیماء و اریحا اخراج کرد.

عبدالرزاق صنعانی پس از بیان این نکته که رسول خدا صلّی الله علیه و آله خیبر را به یهودیان واگذار کرد تا بر روی زمین‌های آن کار کنند و بخشی از محصول از آنان باشد؛ می‌گوید:

این شیوه در دوره رسول خدا صلّی الله علیه و آله، ابوبکر و ابتدای خلافت عمر اجرا شد. سپس عمر اعلام کرد که پیامبر صلّی الله علیه و آله در بستر بیماری گفت: در سرزمین حجاز یا سرزمین عرب دو دین جمع نمی‌شود. عمر در این باره تحقیق کرد تا مطمئن شد که سخن پیغمبر صلّی الله علیه و آله است. سپس اعلام کرد: هر کس پیمانی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله دارد، آن را بیاورد. در غیر این صورت من شما را بیرون می‌کنم.

راوی گفت: عمر، آنان را از جزیره العرب بیرون کرد.

دیگران هم این روایت را همچون عبدالرزاق آورده‌اند.[۵]

مورخان تأکید کرده‌اند که عمر آن دسته از یهودیانی را بیرون کرد که عهد و پیمانی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نداشتند.[۶]

از نظر ما حدیث اخراج یهودیان به حکم عمر، هنگامی که مطمئن شد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: در سرزمین عرب دو دین جمع نمی‌شود، به قدری بسط و توضیح نیاز دارد.

پیش از آن به دو نکته اشاره می‌کنیم:

۱ – تصریح روایت پیش گفته بر این‌که خلیفه دوم آنچه را از رسول خدا صلّی الله علیه و آله در بستر بیماری حضرت شنیده بود، اجرا کرد؛ نیاز به تأمّل و دقّت بیشتری دارد. چه خود وی در همان بیماری پیغمبر صلّی الله علیه و آله گفت: وی هذیان می‌گوید، یا درد بر او غالب شده است؛ یا سخنی شبیه آن بر زبان آورد.[۷]

منابع تاریخی تصریح کرده‌اند: رسول خدا صلّی الله علیه و آله پس از این گفته عمر و جرّ و بحث حاضران در کنار بستر پیغمبر صلّی الله علیه و آله، فرمود:

مشرکان را از جزیره العرب بیرون کنید یا دو دین در سرزمین عرب جمع نمی‌شود.[۸]

سخن کسی که هذیان می‌گوید و درد بر او غالب شده، پناه بر خدا، قابل اعتماد نیست و نمی‌توان به آن عمل کرد، هرچند از طرق صحیح و صریح رسیده باشد.

۲ – ما نمی‌خواهیم در این‌جا خلیفه را به صراحت مورد انتقاد قرار دهیم که نسبت به آخرین کلامی که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله درباره ادیان جزیره العرب صادر شده، جهل داشته است و بیان کنیم که چنین چیزی با مقام جانشینی و خلافت رسول خدا صلّی الله علیه و آله هماهنگی ندارد، بلکه ما، در این نکته تردید جدّی داریم که خلیفه در موضع خویش در قبال یهودیان به گفتار رسول خدا صلّی الله علیه و آله استناد کرده باشد.

علت اخراج

مسلّم است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله پس از فتح خیبر، یهودیان را در بخشی از آن گذاشت تا بر روی زمین‌های خیبر کار کنند و بخشی از محصول از آنان باشد، اما عمر آنان را از خیبر به تیماء و اریحاء اخراج کرد.[۹]

ما عقیده نداریم که تبعید یهودیان از خیبر به حکم خلیفه دوم در اجرای فرمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و تعهد به احکام شرعی بوده است، بلکه در این باره تردید داریم؛ آنچه تردید ما را در این باره تقویت می‌کند، پرسش‌ها و روایاتی است که به گوشه‌ای از آن‌ها اشاره می‌کنیم.

در پایان نیز خواهیم کوشید دیدگاه خود را در این باره قدری با صراحت بیان نماییم:

۱ – چرا شخص رسول خدا صلّی الله علیه و آله یهودیان را اخراج نکرد؟! مگر نه آن است که او خود از همگان در انجام این کار تواناتر بود؟!

۲ – اگر این کار دستور و خواسته پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله بود، چرا خلیفه اوّل این دستور را اجرا نکرد؟ آیا فکر می‌کنید به او نرسیده بود؟ چرا کسانی که به خلیفه دوم ابلاغ کردند، به ابوبکر ابلاغ نکردند؟

۳ -این‌که می‌گویند: عمر از لزوم تبعید و اخراج یهودیان آگاهی نداشت تا این‌که پس از تحقیق و تفحّص در صحّت و درستی آن دریافت که این خواسته رسول خدا صلّی الله علیه و آله است، با روایتی از خود خلیفه دوم منافات دارد که مسلم از جابر بن عبدالله انصاری از وی روایت کرده است. جابر می‌گوید:

عمر بن خطاب به من خبر داد که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله شنیدم که می‌گفت: قطعاً یهودیان و مسیحیان را از جزیره العرب بیرون خواهم کرد؛ چنان‌که احدی جز مسلمانان در این جزیره نباشند.[۱۰]

پس چرا خلیفه پس از رسیدن به خلافت، آنان را اخراج نکرد تا این‌که پس از تحقیق و تفحّص، از درستی فرمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله مطمئن شد؟ مگر خودش این خواست و اراده رسول خدا صلّی الله علیه و آله را به طور مستقیم از آن حضرت نشنیده بود، پس چرا آن را اجرا نکرد؟ درنگ و توقّف چرا؟

آیا رسول خدا صلّی الله علیه و آله نزد وی مورد اعتماد نبود؟! یا خود را در خبر دادن از پیغمبر صلّی الله علیه و آله مورد اعتماد نمی‌دانست؟!

چرا عمر به دوست و رفیق صمیمی خود، نگفت تا دستور رسول خدا صلّی الله علیه و آله را درباره این قوم اجرا کند؟ آیا فکر می‌کنید، رسول خدا صلّی الله علیه و آله او را نفرموده بود که این دستور را به جانشین حضرت ابلاغ کند؟

۴ – روایتی داریم که می‌رساند، سبب تبعید و اخراج یهودیان از خیبر آن بود که با فرزندش عبدالله ستیزه کردند. بخاری و شماری از محدّثان و مورخان روایت کرده‌اند که سالم بن عبدالله از پدرش نقل کرد:

چون اهالی خیبر، دست و پای عبدالله بن عمر را شبانه بستند و استخوانش را از مفصل درآوردند، عمر خطبه‌ای ایراد کرد و گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله یهود خیبر را بر روی زمین‌هایشان به کار گماشت و گفت: تا هنگامی که اوامر خداوند را اجرا کنید، شما را در این‌جا سکونت می‌دهیم. عبدالله بن عمر برای سرکشی زمین خود به آن‌جا رفته است. شبانه به او یورش برده و دست و پاهایش را بسته‌اند. در خیبر دشمنی غیر از آنان زندگی نمی‌کند. آنان دشمنان ما هستند و ما آنان را متهم می‌دانیم. من تصمیم گرفته‌ام که آنان را تبعید کنم. هنگامی که عمر تصمیم قطعی برای اخراج یهودیان گرفت، یکی از بنی حقیق (از پیشوایان یهود) در اعتراض به این تصمیم عمر گرفت: آیا در حالی که محمد ما را در آن‌جا تثبیت کرده، تو ما را به ترک آن وامی‌داری؟

عمر گفت: آیا خیال می‌کنی این گفته‌اش را از یاد برده‌ام که گفت: چگونه خواهی بود که از خیبر بیرون رانی و شب به شب شتربچه‌هایت برایت برقصند؟

گفت: این یک شوخی کوچک بود که محمد کرد.

عمر پاسخ داد: دشمن خدا، دروغ می‌گویی. سپس آنان را اخراج کرد.[۱۱]

در این روایت به دو نکته اشاره می‌کنیم:

الف) ‌همان‌گونه که ملاحظه می‌کنید این روایت تصریح دارد که تبعید یهودیان از خیبر، دیدگاه خود خلیفه بوده است، نه اجرای فرمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله آنچه موجب شد، خلیفه چنین تصمیمی اتخاذ کند، رفتاری است که گمان می‌‌برد، یهودیان نسبت به فرزندش عبدالله روا داشته‌اند.

بدیهی است که این پندار نمی‌تواند برای انجام چنین اقدامی کافی باشد. می‌دانیم که در عهد رسول خدا صلّی الله علیه و آله نیز یهودیان متهم شدند که عبدالله بن سهل را در خیبر کشته‌اند.

رسول خدا صلّی الله علیه و آله آنان را متهم کرد، اما یهودیان نپذیرفتند و اعلام کردند که ما وی را نکشته‌ایم. پس خود آن حضرت دیه وی را پرداخت، ولی یهودیان را به واسطه این اتهام اخراج نکرد.[۱۲]

ب) آنچه عمر برای یکی از افراد بنی الحقیق نقل کرد، مستند اخراج یهودیان توسط وی نبود؛ بلکه خود تصریح دارد که این کار به موجب رأی شخصی او است که به سبب رفتار آنان با فرزندش عبدالله اتخاذ کرده است.

همچنان‌که این پیشگویی رسول خدا صلّی الله علیه و آله نه دلالت دارد که آیا به حق اخراج می‌شوند یا به ناحق؛ و نه می‌رساند که این اخراج مورد تأیید است یا مردود. شاید به همین دلیل خلیفه نتوانست در توجیه اقدام خود به آن استناد کند!

۵ – بعضی منابع علاوه بر کاری که یهودیان با عبدالله بن عمر انجام دادند، غش آنان با مسلمانان را هم افزوده‌اند.[۱۳]

ما نمی‌‌دانیم آیا مقصود این است که اقدام جداگانه‌ای انجام دادند که مصداق غش با مسلمانان باشد یا برخورد آنان با عبدالله بن عمر را دلیل بر غش یهود با مسلمانان دانسته‌اند.

دحلان می‌گوید:

آنان تا زمان عمر بن خطاب به این روش ادامه دادند و از جمله نسبت به برخی مسلمانان خیانت و غدر ورزیدند. از این رو عمر پس از آن‌که در این باره با اصحاب مشورت نمود، یهودیان را به شام اخراج کرد.[۱۴]

این عبارت دحلان  در انطباق با قصه عبدالله بن عمر ظهور دارد. یعنی: این برخورد با پسر خلیفه را غدر و خیانت دانستند و در توجیه سیاست عمر بن خطاب در اخراج یهودیان، همین کافی است.

۶ – از جمله دلایلی که اثبات می‌کند اخراج یهودیان رأی و دیدگاه شخص خلیفه دوم بود، روایت ابوداود و دیگران از عبدالله بن عمر از پدرش است که گفت:

ای مردم؛ رسول خدا صلّی الله علیه و آله با یهودیان خیبر قرار گذاشت که هر وقت خواستیم آنان را اخراج کنیم. هر کس از شما را (در خیبر) مالی است، به آن ملحق شود که من یهودیان را اخراج می‌کنم. سپس آنان را اخراج کرد.[۱۵]

این بدان معنی است که وی اخراج یهودیان را یک واجب شرعی نمی‌دانست؛ چنان‌که در توجیه اقدام خود به شرطی استناد کرد که رسول خدا صلّی الله علیه و آله ابقای یهودیان را به خواست خویش مشروط کرد. او به روایتی که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نزد وی به اثبات رسیده بود، احتجاج نکرد که «دو دین در سرزمین عرب نمی‌ماند».

در حالی که اگر این موضوع سبب و انگیزه وی در اخراج یهودیان بود، مناسب‌تر آن بود که به همین موضوع مطرح در روایت استناد کند.

در تأیید و تقویت این نکته اشاره می‌شود که وقتی یهودیان به خلیفه اعتراض کردند که پیامبر صلّی الله علیه و آله بر چنین و چنان با ما مصالحه نکرد؛ گفت: بلی؛ شرط کرد تا زمانی که برای خدا و رسول نمایان شود. هم اکنون وقتی است که به نظر من رسیده شما را اخراج کنم.

پس آنان را اخراج کرد.[۱۶]

۷ – او مسیحیان نجران را هم اخراج کرد و در بیرون کوفه منزل داد.[۱۷]

۸ – برخی روایات، علت اخراج یهودیان را بی‌نیازی مسلمانان از نیروی کار آنان می‌‌داند نه وصیت پیغمبر صلّی الله علیه و آله برای اخراج آنان. ابن سعد و شماری از مورخان و محدّثان روایت کرده‌اند که پس از آن‌که املاک خیبر در اختیار مسلمانان قرار گرفت، به اندازه‌ای کارگر نداشتند که بتوانند کارهای کشت و زرع اراضی و باغ‌ها آنجا را انجام دهند. از این‌رو پیامبر صلّی الله علیه و آله آن‌ها را به یهودیان سپرد تا بر نیمی از محصول روی آن کار کنند. این روش به قوّت خود باقی بود تا این‌که دوره عمر فرا رسید. در این دوران نیروی کار مسلمانان زیاد شد و خود توانستند کار کشت و زرع این زمین‌ها را انجام دهند. از این‌رو عمر یهودیان را به شام اخراج و آن املاک را بین مسلمانان تقسیم کرد. این تقسیم تا روزگار ما (راویان) برقرار است.[۱۸]

ابن سلّام نیز روایتی نزدیک به همین مضمون دارد.[۱۹]

عسقلانی پس از بیان این روایت و روایت عدم اجتماع دو دین در جزیره العرب و نیز روایت بخاری درباره اقدام یهود با عبدالله بن عمر، گوید:

احتمال می‌رود: همه این امور جزء علت در اخراج یهودیان باشد.[۲۰]

به عسقلانی گوییم: این احتمال نابه‌جاست و ناوارد؛ زیرا ظاهر هر روایت آن است که سبب اخراج یهودیان فقط همان باشد که در روایت آمده است؛ خصوصاً وقتی که تعلیل در مقام احتجاج و استدلال و دفع شبهه از همان مردی است که آنان را اخراج کرده است. در این‌جا این امکان فراهم بود که هر سه سبب را بیان کند تا در حجت مؤکدتر باشد و در اقناع سزاوارتر.

۹ – می‌گویند: پیامبر صلّی الله علیه و آله دستور داد که یهود و نصارا از سرزمین عرب، اخراج شوند و فرمود: «دو دین در سرزمین عرب، جمع نمی‌شود.» یا جمله‌ای شبیه این فرمود.

موارد زیر با این گفتار در تنافی است:

الف) این سخن آنان که بر حسب روایت سالم بن ابوالجعد گفتند: اهالی نجران به چهل هزار نفر بالغ شدند و عمر از آنان می‌ترسید که بر مسلمانان بشورند. پس بر همدیگر رشک بردند و نزد عمر آمدند و گفتند: ما به همدیگر رشک برده‌ایم، ما را اخراج کن.

در حالی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله به آنان نوشته‌ای داده بود که جلای وطن نشوند. عمر این موقعیت را غنیمت شمرد و آنان را اخراج کرد.[۲۱]

ما در صحت این روایت تردید داریم. صرف رشک بردن بر همدیگر موجب نمی‌شد که از خلیفه تقاضا کنند آنان را اخراج کند؛ خصوصاً که متن بعدی را مورد توجه قرار دهیم.

ب) در متن دیگری آمده است: اهالی نجران را اخراج کرد که در زمان او ربا گرفته بودند.[۲۲]

ج) از علی علیه السّلام روایت است که اخراج اهالی نجران را نیز به عمر نسبت داد. به منابع مراجعه کنید.[۲۳]

مگر آن‌که گفته شود: انتساب اخراج مسیحیان نجران به عمر در کلام امیر المؤمنین علیه السّلام دلالت ندارد که رسول خدا صلّی الله علیه و آله به این کار فرمان نداده باشد.

۱۰ – پسر عمر گفت: عمر یهودیان را از مدینه اخراج کرد، آنان گفتند: پیامبر صلّی الله علیه و آله ما را ابقا کرد اما تو اخراج می‌کنی؟!

گفت: پیامبر صلّی الله علیه و آله شما را نگه داشت اما من تصمیم دارم که شما را اخراج کنم. پس آنان را از مدینه اخراج کرد.[۲۴]

اگر پیامبر صلّی الله علیه و آله به اخراج آنان فرمان داده بود، عمر این کار را به رأی و تصمیم شخصی خود نسبت نمی‌‌داد. در حالی که وی به صحت آنچه یهودیان به پیامبر صلّی الله علیه و آله نسبت دادند، اعتراف کرد.

۱۱ – در این‌جا یک پرسش مطرح می‌شود: چرا عمر یهودیان را از سرزمین عرب اخراج کرد نه از بلاد مسلمانان؟!

آیا بلاد عرب را خصوصیتی بود؟! آیا این خصوصیت جز تبعیض نژادی و قومی و تأکید بر برتری‌جویی عرب، چیز دیگری بود؟! چنین خصوصیتی هیچ توجیه آشکاری ندارد.

۱۲ – حلبی شافعی، پس از ذکر روایت مصالحه پیامبر صلّی الله علیه و آله با یهودیان و این‌که به آنان فرمود: مشروط بر آن‌که هرگاه خواستیم شمارا اخراج کنیم؛ می‌گوید:

این سخن با آنچه ائمه ما می‌گویند، منافات دارد. آنان می‌گویند: در عقد جزیه جایز نباشد که امام یا نایب امام بگوید: شما را تا وقتی بخواهیم، نگه می‌داریم برخلاف این‌که بگوید: تا هر وقت خواستید؛ زیرا این، تصریح به مقتضای عقد است و آنان حق دارند، هرگاه بخواهند عقد را بر هم بزنند.

ائمه، گفته‌اند: از پیامبر صلّی الله علیه و آله و نه از ما، جایز است که بگوید: تا وقتی که خداوند بخواهد، شما را نگه می‌دارم؛ زیرا مشیت خداوند را می‌داند ولی ما از مشیت خداوند، آگاه نیستیم.[۲۵]

در پاسخ به این دیدگاه می گوییم:

این دیدگاه محل نظر است؛ زیرا:

الف) چه کسی گفته است که پیامبر صلّی الله علیه و آله، در این مورد مخصوص، مشیت خداوند را می‌داند؟! شاید خداوند بنا به مصلحتی، غیب را از او پوشیده باشد. حتی اگر خداوند سبحان، پیامبرش را از مشیت خود در این مورد بخصوص هم آگاه کرده باشد، ظاهر امر آن است که آن حضرت بر پایه ظواهر امور عمل می‌کند… اگر در موردی به خصوصیت غیبی استناد کند، می‌بایست مردم را از آن آگاه کند تا در این عمل از او تبعیت نکنند، چنین برداشت نکنند که در این مورد هم باید به پیغمبر صلّی الله علیه و آله اقتدا کنند.

ب)‌ چرا برای پیامبر صلّی الله علیه و آله و دیگران جایز نباشد که چنین بگویند؟! مگر حکم آنان، اخراج نیست و زمین به آن حضرت بازگشته تا خالصه او باشد؟! او یهودیان را به زراعت در ملک خود گمارد، چنان‌که می‌تواند از کار و سکونت هم هر وقت بخواهد، آنان را بازدارد؛ زیرا زمین مال آنان نیست تا پیغمبر صلّی الله علیه و آله منتظر نقض عهد آنان بماند. در این صورت، چنان‌که این قوم می‌خواهند بفهمند یا ادعا کنند، اراده نقض و عمل به قرارداد با آنان خواهد بود.

۱۳ – عمر یهودیان را از جزیره العرب به تیماء و اریحا اخراج کرد.[۲۶]

حلبی شافعی کوشیده ادعا کند که مقصود از جزیره العرب، خصوص حجاز است و تیماء و اریحاء از جزیره العرب نباشد.

شاید استناد وی در این باره برخی متونی باشد که واژه حجاز را به جای جزیره العرب آورده‌اند. این احتمال از محتوای ضمنی سخن حلبی به دست می‌آید.[۲۷]

در پاسخ می گوییم:

الف) این روایات با هم تناقض دارند.

برخی می‌گوید: پیامبر صلّی الله علیه و آله به اخراج یهود و نصارا فرمان داد.

برخی می‌گوید: مشرکان.

در بعضی: دو دین در جزیره العرب نمی‌ماند.

در برخی یهودیان.

در بعضی آمده که فرمود: یهود را از حجاز اخراج کنید و اهل نجران را از جزیره العرب.[۲۸]

این اختلاف تا حدود زیادی موجب ضعف روایت است؛ زیرا در صحت برخی متون آن تردید نباشد… از سوی دیگر مجالی برای تعیین موارد صحیح آن نیست.

ب) سمهودی گوید: نقل شده که احدی از خلفا، آنان را از یمن اخراج نکرد. در حالی که یمن، بخشی از جزیره العرب است.[۲۹]

سپس می‌گوید: این دلالت دارد که منظور، فقط حجاز است.

شافعی گوید: احدی نمی‌داند که وی آنان را از یمن اخراج کرده باشد.[۳۰]

در پاسخ می گوییم:

بلکه این سخن بر ضعف روایت از اصل و اساس دلالت دارد؛ خصوصاً که شماری از روایات تصریح دارد: پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: «دو دین در سرزمین عرب نمی‌ماند» و سرزمین عرب، همان‌گونه که معلوم است، به حجاز اختصاص ندارد.

ج) تیماء هم بخشی از حجاز است. ابن حوقل گوید: از تیماء تا ابتدای شام، سه روز راه است.[۳۱]

تیماء در هشت مرحله‌ای مدینه واقع است و میان مدینه و شام واقع است و از توابع مدینه شمرده می‌شود.[۳۲]

مدین هم که از توابع مدینه است، در محاذات تبوک واقع است،[۳۳]و همان‌گونه که آشکار است، تبوک از تیماء دورتر است (و به شام نزدیک‌تر).

آخرین توابع مدینه، سرغ در وادی تبوک به فاصله سیزده مرحله از مدینه واقع است.[۳۴]

درباره سرغ گفته‌اند: سرغ اوّل حجاز است و آخر شام.[۳۵]

بلکه حرقی گوید: تبوک و فلسطین از حجاز است.[۳۶]

لیکن سمهوردی گوید: عمر اهالی تیماء و وادی القری را اخراج نکرد؛ زیرا این دو منطقه در سرزمین شام قرار دارند.

عقیده دارند که مادون وادی القری به سوی مدینه، از حجاز است و ماورای آن از شام.[۳۷]

لیکن سمهودی خود از صاحب مسالک و ممالک و ابن قرقول نقل می‌کند که آن دو، وادی القری را از مدینه شمرده‌اند.[۳۸]

همچنان که ابن الفقیه هم دومه الجندل را از توابع مدینه می‌داند. وادی القری در این منطقه قرار دارد.[۳۹]

یاقوت و دیگران گویند: وادی القری هم از توابع مدینه است.[۴۰]

ابن حوقل و دیگران هم، آن را از حجاز می‌دانند.[۴۱]

با توجه به آنچه گذشت، کلام سمهودی متناقض و غیرواضح است.

هر چند می‌توان عذر آورد که وی بعضی از این سخنان را به دیگران نسبت می‌دهد اما دلیلی نداریم که وی از این اعتذار راضی باشد.

در عین حال، این اعتذار در برخی موارد درست است نه همه آن. باید به این نکته هم توجه داشت ک ندیدیم به آنچه از دیگران نقل کرده، اعتراض داشته باشد بلکه ظاهر آن است که آن را تصدیق می‌کند و بدان اعتراف دارد.

دعاوی نادرست:

حلبی شافعی کوشیده است که از اسباب فراوان، یک سبب واحد بسازد. از این رو به تناقض و اختلاف گرفتار شده است. وی پس از بیان عزم عمر برای اخراج یهودیان به سبب آنچه با فرزندش، مظهر بن رافع و عبدالله بن سهل انجام دادند، می‌گوید: وقتی صحابه در این باره اجماع کردند یعنی بر آنچه سید ما عمر اراده کرده بود، یکی از افراد بنی الحقیق نزد وی آمد و گفت: ای امیر المؤمنین…

سپس همان داستان پیش گفته را نقل کرده و این‌که عمر سخن پیامبر صلّی الله علیه و آله به ابن ابی الحقیق درباره خروج وی را فراموش نکرده بود. ابن ابی الحقیق ادعا کرد که این سخن، یاوه‌ای از ابوالقاسم بود.

سپس گوید: آن‌گاه به وی خبر رسید که پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: دو دین در جزیره العرب نمی‌ماند و متون دیگری که گذشت.

آن‌گاه بیان می‌کند که منظور از جزیره العرب، خصوص حجاز است.

تا این‌که گوید: در نتیجه عمر آن‌قدر درباره این موضوع تحقیق کرد تا به یقین رسید و سینه‌اش خنک شد. آن‌گاه یهود خیبر را اخراج کرد. یعنی: قیمت محصول و غیره را به آنان داد و یهود فدک و نصارای نجران را اخراج کرد و اجازه نداد که بیش از سه روز بمانند؛ این جدای از دو روز ورود و خروج بود ولی یهود وادی القری و تیماء را اخراج نکرد؛ زیرا این دو از شام است نه از حجاز.[۴۲]

پس او می‌گوید: عمر بود که تصمیم گرفت یهودیان را اخراج کرد.

سپس می‌گوید: صحابه در این باره اجماع کردند. آن‌گاه می‌گوید: عمر پس از این تصمیم و بعد از آن اجماع، از اوامر پیامبر صلّی الله علیه و آله درباره یهود آگاه شد. پس چون به یقین رسید و سینه‌اش خنک شد، آنان را اخراج کرد.

همچنان که عبارت‌های متناقضی درباره جزیره العرب و حجاز می‌آورد و ادعا می‌کند که مقصود از جزیره العرب، خصوص حجاز است.

لکن ادعا می‌کند که تیماء و وادی القری، از حجاز نباشد. در حالی که متون جغرافیایی خلاف این دیدگاه را اثبات می‌کند و ما به بخشی از آن اشاره کردیم.

سپس بیان می‌کند که عمر قیمت محصولات یهود خیبر را به آنان داد.

ما سبب این کار را نمی‌دانیم، اگر اخراج یهودیان به سبب نقض عهد بود، باید دانست که به عهد‌شکن چیزی نمی‌دهند…

در پایان، حلبی مدعی است که جز دو روز ورود و خروج بیش از سه روز نمانند. آیا این حکم هم از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله مأخوذ بود یا حکم سلطانی و متأخر از روزگار رسول خدا صلّی الله علیه و آله است؟!

نمی‌‌دانیم چه دلیلی داشت که به یهودیان اجازه دهد دو روز ورود و خروج در جزیره العرب اقامت کنند. در حالی که پیامبر صلّی الله علیه و آله آنان را از بقای در سرزمین عرب منع کرده بود؟!

پرسش‌های فراوان دیگری هم می‌توان از این سخنان حلبی شافعی استخراج کرد که البته پاسخ روشن و قانع کننده‌ای ندارد.

۱۴ – واقدی روایت کرده است: محمد بن یحیی بن سهل بن ابی حثمه از قول پدرش برایم نقل کرده که می‌گفت: مظهّر بن رافع حارثی ده کارگر نیرومند از شام آورده بود که روی زمین‌های او کار کنند. مظهّر آن‌ها را به خیبر آورد و سه روز آنجا ماند. مردی از یهودیان نزد کارگران آمد و گفت: شما مسیحی هستید و ما یهودی و مالک این زمین‌ها، عرب‌هایی هستند که به زور شمشیر بر ما چیره شده‌اند. شما ده نفرید، یک نفر عرب شما را از سرزمین خودتان که سرزمین شراب و برکت است، در بردگی شدید به این‌جا آورده است که سراپا تلاش و بدبختی است. چون از دهکده ما برون رفتید، او را بکشید. گفتند: ما اسلحه نداریم. یهودیان دو یا سه کارد به آن‌ها دادند.

گوید: مظهّر همراه آنان بیرون آمد و چون به منطقه ثبار رسیدند به یکی از ایشان که کارهای او را انجام می‌داد، گفت: پیش من بیا و فلان کار را انجام بده. در این موقع همه در حالی که کاردها را کشیده بودند، به او حمله کردند. مظهّر به سرعت برای برداشتن شمشیرش که میان خورجین بارش بود، دوید اما پیش از آن‌که به خورجین برسد و آن را بگشاید، شکمش را دریدند و با شتاب خود را به خیبر رساندند. یهودی‌ها، آن‌ها را پذیرا شدند و زاد و توشه دادند و یاریشان کردند تا به شام بازگشتند.

خبر کشته شدن مظهّر بن رافع و آنچه یهود با او کرده بودند، به عمر رسید. عمر برخاست و برای مردم خطبه خواند و گفت:

مردم؛ یهودیان نسبت به عبدالله بن عمر آن کار را کردند و مظهّر بن رافع را کشتند و در عهد رسول خدا صلّی الله علیه و آله بر عبدالله بن سهل تاختند. من تردید ندارم که او را هم آن‌ها کشته‌اند و ما، در خیبر دشمنی غیر از یهود نداریم. هر کس آن‌جا مالی دارد، بیرون بیاید که من هم بیرون خواهم رفت و همه اموال و حدود آن را تقسیم و معین خواهم کرد. یهود را از خیبر بیرون خواهم راند. چه رسول خدا صلّی الله علیه و آله به ایشان فرموده است تا هنگامی که اوامر خدا را اقرار داشته باشید و از آن تمکین کنید، شما را در این‌جا سکونت می‌دهم. بنابراین با این اعمال هم خداوند اجازه فرموده است که آن‌ها را تبعید کنیم، مگر این‌که کسی پیمان‌نامه یا گواهی دیگری ارائه دهد که رسول خدا صلّی الله علیه و آله به او اجازه سکونت داده باشد که در آن صورت، من هم او را اجازه خواهم داد.

طلحه بن عبیدالله گفت:

ای امیر المؤمنین؛  تصمیم صحیح و درستی گرفته‌ای و ان‌شاء‌الله موفق باشی. آری رسول خدا صلّی الله علیه و آله به آن‌ها همان‌طور فرمود و حال آن‌که آن‌ها نسبت به عبدالله بن سهل در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله چنان عمل کردند و بعد هم علیه مظهّر بن رافع تحریکاتی کردند، به طوری که بندگانش او را کشتند، نسبت به عبدالله بن عمر هم آن رفتار را کردند. بنابراین از نظر ما یهودیان مورد اتهام و سوء ظن هستند.

عمر به طلحه گفت: آیا کسانی هم که با تو هستند چنین عقیده‌ای دارند؟ همه مهاجران و انصار گفتند: آری: این چنین است. عمر از این جهت شادمان شد.[۴۳]

 

گزینه درست

شاید راه دوری نرفته و از حقیقت فاصله نگرفته باشیم اگر بگوییم که حدیث مذکور از گفته‌های شخصی خلیفه دوم است اما به منظور تصحیح مواضع خود در قبال یهود که در حمایت از پسرش آنان را اخراج کرد، این سخن را به رسول خدا صلّی الله علیه و آله نسبت داد. شاید اخراج یهودیان اسباب و علل دیگری هم داشته باشد اما هر چه باشد، پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله دلیلی برای این کار نیافت و حتی خلیفه نخست هم ‌پیمان حضرت را در مورد آنان محترم شمرد؛ چنان‌که خلیفه دوم نیز تا مدتی به این عهدنامه پایبند ماند. در هر حال، ابوعبید قاسم بن سلام می‌گوید:

یحیی بن زکریا بن ابی زائده و محمد بن عبید از عبیدالله بن عمر از نافع از عبدالله بن عمر برای ما حدیث کردند که گفت: عمر مشرکان را از جزیره العرب اخراج کرد و گفت: دو دین در جزیره العرب با هم جمع نمی‌شود.

وی برای یهودیانی که به جزیره آمدند، به اندازه‌ای مهلت داد که کالاهای خود را بفروشند.[۴۴]

می‌بینید که وی روایت مذکور درباره ناممکن بودن حضور دو دین در جزیره العرب را به شخص خلیفه دوم نسبت می‌دهد و هیچ اشاره‌ای به رسول خدا صلّی الله علیه و آله ندارد. شاید این قول به موازین و ضوابط نزدیک‌تر و برای پذیرش سزاوارتر باشد. مؤید این نکته روایات و اخباری است که آوردیم و دلالت دارد: اخراج یهودیان از جزیره العرب دیدگاه شخصی خلیفه بود. آن گفته‌ها را دوباره تکرار نمی‌کنیم.

بی‌تردید اقدام عمر در اخراج یهودیان دلایل و اسباب شخصی صرف داشت. وی این کار را به عنوان مجازات عملی انجام داد که گمان می‌برد تجاوز و عدوان به پسرش عبدالله است. در حالی که روش تعامل رسول خدا صلّی الله علیه و آله با یهودیان به صراحت نشان می‌دهد که این اقدام نابه‌جا بوده است و نمی‌توان آن را به گونه‌ای به گفتار یا رفتار حضرت نسبت داد. این دیدگاه وقتی مورد تأکید قرار می‌گیرد که زمین‌های مفتوح به دست علی علیه السّلام و فی‌ء رسول خدا صلّی الله علیه و آله از مواردی باشد که بدون جنگ و قتال گشوده شد. بدین ترتیب وی می‌خواست با این اقدام خویش، پندارهای موهومی را تثبیت کند که می‌گفت: ما پیامبران ارث نمی‌گذاریم!!

 

 منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۶، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.


[۱] – دلائل النبوه، بیهقی، ۴/۲۳۴٫ صحیح بخاری، ۵/۳۲۷٫ الام، ۲/۱۸۷٫ ۷/۲۳۹٫ المختصر، مزنی، ۴۷٫ روضه الطالبین،۷/۴۸۸٫ فقه السنه، ۳/۳۴۶٫ عوالی اللالی، ۱/۴۰۱٫ کتاب المسند، ۹۵، ۲۲۲٫ سبل الهدی و الرشاد ۵/۱۳۲-۱۳۳٫ ۹/۱۳٫ ۱۰/۳۷٫ السنن الکبری، بیهقی ۴/۱۲۲٫ ۶/۱۱۵٫ ۹/۲۰۷٫ شرح صحیح مسلم ۱۰/۲۰۹- ۲۱۱٫ کنزالعمال، ۴/۵۰۸٫ ۱۰/۴۶۲٫ البدایه و النهایه ۴/۲۴۹٫ سیره ابن هشام ۳/۱۱۶٫ سیره ابن کثیر، ۳/۴۱۵٫ سیر اعلام النبلاء ۱۷/۴۱۴ و مدارک دیگر که جهت اطلاع به اصل کتاب مراجعه شود.

[۲] – المجموع،۱۹/۴۳۰٫ صحیح بخاری ۲/۷۷-۷۸٫ کنزالعمال ۴/۳۲۴٫ تاریخ الاسلام ذهبی ۱/۳۵۲- ۳۵۳٫ البدایه و النهایه ۴/۲۰۰٫ ۲۲۰٫ المغازی ۲/۷۱۶٫ سیره ابن کثیر ۳/۴۱۶٫ سیره حلبی ۳/۵۷- ۵۸٫ سیره ابن هشام۳/۳۷۸٫ سیره حلبی ۳/۵۷-۵۸٫ سیره ابن هشام ۳/۳۷۸٫ مسند احمد ۱/۱۵٫ سبل الهدی و الرشاد ۵/۱۳۳٫ السنن الکبری بیهقی ۹/۲۰۷٫ زادالمعاد۲/۷۹٫

[۳] – سبل الهدی و الرشاد۵/۱۳۳٫ صحیح بخاری ۶/۱۷۰٫ صحیح مسلم ۳/۱۲۵۷٫ سیره حلبی ۳/۵۷-۵۸٫ مجمع الزوائد ۵/۳۲۵٫ المعجم الکبیر ۲۳/۲۶۵٫ کنزالعمال ۱۲/۳۰۴٫

[۴]– الروض الانف، ۳/۲۵۱؛ ر.ک: سبل الاسلام، ۴/۶۲؛ السنن الکبری، بیهقی، ۶/۱۳۵؛ ۹/۲۰۸؛ نصب الرأیه، ۴/۳۴۲؛ الطبقات الکبری، ۲/۲۴۰-۲۵۴؛ مجمع البیان، ۹/۲۵۸؛ بحار الانوار، ۲۰/۱۶۰؛ الأم، ۴/۱۸۸؛ الجامع الصغیر، ۲/۳۹۶؛ کنز العمّال، ۷/۱۴۷؛ ۱۲/۳۰۷؛ کشف الخفاء، ۲/۹۱؛ الطبقات الکبری، ۲/۲۴۰؛ ۲۵۴؛ البدایه و النهایه، ۵/۲۵۸؛ سیره ابن کثیر، ۴/۴۷۱٫

[۵]– المصنّف، صنعانی، ۴/۱۲۶؛ ۱۰/۳۵۹-۳۶۰؛ ر.ک: ۱۰/۳۵۹-۳۶۰؛ المغازی، ۲/۷۱۷؛ سیره ابن هشام، ۳/۳۷۱؛ البدایه و النهایه، ۴/۲۱۹؛ سیره ابن کثیر، ۳/۴۱۵؛ عمده القاری، ۱۳/۳۰۶؛ فتح الباری، ۵/۲۴۰؛ الموطاً، ۳/۸۸؛ غریب الحدیث، ابن سلام، ۲/۶۷؛ تاریخ الخمیس، ۲/۵۶؛ وفاء الوفاء، ۱/۳۲۰٫

[۶]– ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ۳/۲۱؛ الکامل فی التاریخ، ۳/۲۲۴؛ الاکتفاء، ۲/۲۷۱؛ سیره ابن کثیر، ۳/۴۱۵؛ تاریخ الخمیس، ۲/۵۶؛ البدایه و النهایه، ۴/۲۱۹٫

[۷]– الایضاح، ۳۵۹؛ تذکرهالخواص، ۶۲؛ سرالعالمین، ۲۰؛ صحیح بخاری، ۳/۶۰؛ ۴/۵؛ الملل و النحل، ۱/۲۲؛ صحیح مسلم، ۵/۷۵؛ البدء و التاریخ، ۵/۵۹؛ البدایه و النهایه، ۵/۲۲۷؛ الطبقات الکبری، ۲/۲۴۴؛ تاریخ الامم و الملوک، ۳/۱۹۲-۱۹۳؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۳۲۰؛ انساب الاشراف، ۱/۵۶۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۶/۵۱؛ تاریخ الخمیس، ۲/۱۶۴؛ مسند احمد، ۱/۳۵۵؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ۲/۲/۶۲؛ سیره حلبی، ۳/۳۴۴؛ ر.ک: نهج الحق، ۲۷۳؛ الصراط المستقیم، ۳/۶؛ حق الیقین، ۱/۱۸۱-۱۸۲؛ المراجعات، ۳۵۳؛ دلائل الصق، ۳/۱۶۳-۷۰؛ النص و الاجتهاد، ۱۴۹-۱۶۳٫

[۸]– ر.ک: وفاء الوفاء، ۱/۳۱۹-۳۲۱؛ الایضاح، ۳۵۹؛ تذکره الخواص، ۶۲؛ سر العالمین، ۲۰؛ صحیح بخاری، ۳/۶۰؛ ۴/۵؛ الملل و النحل، ۱/۲۲؛ صحیح مسلم، ۵/۷۵؛ البدء و التاریخ، ۵/۵۹؛ البدایه و النهایه، ۵/۲۲۷؛ الطبقات الکبری، ۲/۲۴۴؛ تاریخ الامم و الملوک، ۳/۱۹۲-۱۹۳؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۳۲۰؛ انساب الاشراف، ۱/۵۶۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۶/۵۱؛ تاریخ الخمیس، ۲/۱۶۴؛ مسند احمد، ۱/۳۵۵؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ۲/۲/۶۲؛ سیره حلبی، ۳/۳۴۴؛ ر.ک: نهج الحق، ۲۷۳؛ الصراط المستقیم، ۳/۶؛ حق الیقین، ۱/۱۸۱-۱۸۲؛ المراجعات، ۳۵۳؛ دلائل الصق، ۳/۱۶۳-۷۰؛ النص و الاجتهاد، ۱۴۹-۱۶۳٫

[۹]– ر.ک: صحیح بخاری، ۲/۱۹۲؛ صحیح مسلم، ۵/۲۷؛ مسند احمد، ۲/۱۴۹؛ وفاء الوفاء، ۱/۳۲۰؛ سیره حلبی، ۳/۵۸؛ فتح الباری، ۵/۲۴۱؛ الروض الانف، ۳/۲۵۱٫

[۱۰]– صحیح مسلم، ۵/۱۶۰؛ المستدرک علی الصحیحین، ۴/۲۷۴؛ ۱۳/۱۵۲؛ الجامع الصحیح، ۴/۱۵۶؛ السنن الکبری، بیهقی، ۵/۲۱۰؛ ۹/۲۰۷؛ عون المعبود، ۸/۱۹۲؛ مسند ابن الجعد، ۴۶۴؛ الثقات، ۲/۲۲۲؛ المجموع، ۱۹/۴۳۰؛ الشرح الکبیر، ۱۰/۶۲۲؛ کشف القناع، ۳/۱۵۵؛ سبل السلام، ۴/۶۱؛ نیل الاوطار، ۸/۲۲۲؛ فقه السنه، ۲/۶۷۱؛ سنن ابو داود، ۲/۴۱؛ تحفه الاحوذی، ۵/۱۹۲؛ المصنّف، صنعانی، ۶/۵۴؛ ۱۰/۳۵۹؛ صحیح ابن حبان، ۹/۶۹؛ ۱۳/۱۵۲؛ معجم البلدان، ۵/۲۶۹؛ کنز العمّالف ۴/۳۲۳؛ مسند احمد، ۱/۲۹؛ ۳/۳۴۵؛ السنن الکبری، نسائی، ۵/۲۱۰؛ المنتفی من السنن المسنده، ۲۷۸؛ المصنّف،صنعانی، ۱۰/۳۵۹٫

[۱۱]– صحیح بخاری، ۲/۷۷-۷۸؛ ر.ک: کنز العمّال، ۴/۳۲۴؛ وفاء الوفاء، ۱/۳۲۰؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ۱/۳۵۲-۳۵۳؛ البدایه و النهایه، ۴/۲۰۰، ۲۲۰؛ الاکتفاء، ۲/۲۷۱؛ المغازی، ۲/۷۱۶؛ سیره ابن کثیر، ۳/۴۱۶؛ سیره حلبی، ۳/۵۷-۵۸؛ سیره ابن هشام، ۳/۳۷۸؛ تاریخ الخمیس، ۲/۵۶، مسند احمد، ۱/۱۵؛ زاد المعاد، ۲/۷۹٫

[۱۲]– ر.ک: سیره ابن هشام، ۳/۳۶۹-۳۷۰؛ المغازی، ۲/۷۱۴-۷۱۵؛ سیره حلبی، ۳/۵۷-۵۸؛ اسد الغابه، ۳/۱۷۹-۱۸۰؛ الاکتفاء، ۲/۲۷۰؛ الاصابه، ۲/۳۲۲؛ عمده القاری، ۱۳/۳۰۶؛ مستدرک الوسائل، ۱۸/۲۶۸؛ بحار الانوار، ۱۰۱/۴۰۴؛ تاریخ الخمیس، ۲/۵۶؛ وسائل الشیعه، ۱۹/۱۱۴٫

[۱۳]– البدایه و النهایه، ۴/۲۰۰، ۲۲۷؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ۳۵۲؛ فتح الباری، ۵/۲۴۰؛ عمده القاری، ۱۳/۳۰۵؛ سیره ابن کثیر، ۳/۳۷۸-۳۷۹؛ السنن الکبری، بیهقی، ۹/۱۳۸؛ صحیح ابن حبان، ۱۱/۶۰۹؛ موارد الضمآ، ۳۱۴؛ سبل الهدی و الرشاد، ۵/۱۳۳٫

[۱۴]– سیره دحلان، ۳/۶۱٫

[۱۵]– سنن ابوداود، ۳/۱۵۸؛ البدایه و النهایه، ۴/۲۰۰؛ فتح الباری، ۵/۲۴۱؛ سیره ابن کثیر، ۳/۳۸۰؛ کنز العمّال، ۴/۳۲۵؛ ۵۰۹؛ ر.ک: المصنّف، صنعانی، ۱۰/۳۵۹؛ تاریخ الخمیس، ۲/۵۶؛ المحلّی، ۸/۲۲۹؛ السنن الکبری، بیهقی، ۹/۵۶٫

[۱۶]– المصنّف، صنعانی، ۴/۱۲۵؛ ر.ک: تاریخ المدینه، ۱/۱۷۸٫

[۱۷]– الطبقات الکبری، ۳/۲۸۳؛ الثقات، ۲/۲۲۲؛ تاج العروس، ۳/۵۶؛ تاریخ الامم و الملوک، ۳/۲۰۲؛ البدایه و النهایه، ۷/۱۱۵٫

[۱۸]– الطبقات الکبری، ۲/۱۱۴؛ فتح الباری، ۵/۲۴۰؛ المعجم البلدان، ۲/۴۱۰؛ تاریخ المدینه، ۱/۱۸۸٫

[۱۹]– الاموال، ۱۴۲، ۱۶۲-۱۶۳؛ نیل الاوطار، ۸/۲۰۹٫

[۲۰]– فتح الباری، ۵/۲۴۰٫

[۲۱]– کنز العمّال، ۴/۳۲۲-۳۲۳؛ نیل الاوطار، ۸/۲۱۶؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، ۸/۵۶۴٫

[۲۲]– الاموال، ۲۷۴٫

[۲۳]– ر.ک: کتاب الخراج، یحیی بن آدم قرشی، ۲۳؛ کنز العمّال، ۱۲/۶۰۱؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴۴/۳۶۴٫

[۲۴]– کنز العمّال، ۴/۳۲۳؛ المصنّف، صنعانی، ۴/۱۲۵٫

[۲۵]– سیره حلبی، ۳/۵۷٫

[۲۶]– سیره حلبی، ۳/۵۸؛ وفاء الوفاء، ۱/۳۲۰؛ ر.ک: نیل الاوطار، ۸/۲۰۹، ۲۲۲؛ مسند احمد، ۲/۱۴۹؛ السنن الکبری، بیهقی، ۹/۲۲۴؛ شرح صحیح مسلم، نووی، ۱۰/۲۱۲؛ المصنّف، صنعانی، ۶/۵۵؛ ۱۰/۳۵۹٫

[۲۷]. سیره حلبی، ۳/۵۸٫

[۲۸]– سیره حلبی، ۳/۵۸؛ الاموال، ۱۴۲-۱۴۴؛ وفاء الوفاء، ۱/۳۲۰-۳۲۱٫

[۲۹]– وفاء الوفاء، ۱/۳۲۱٫

[۳۰]– سبل السلام، ۴/۶۲٫

[۳۱]– صوره الارض، ۴۱٫

[۳۲]– وفاء الوفاء، ۴/۱۱۶۰-۱۱۶۴٫

[۳۳]– ر.ک: معجم البلدان، ۳/۲۱۱؛ وفاء الوفاء، ۱۱۶۰، ۱۳۰۲٫

[۳۴]– وفاء الوفاء، ۴/۱۱۶۰، ۱۲۳۳٫

[۳۵]– معجم البلدان، ۳/۲۱۱؛ مراصد الاطلاع، ۲/۷۰۷٫

[۳۶]– وفاء الوفاء، ۴/۱۱۸۴٫

[۳۷]– وفاء الوفاء، ۴/۱۳۲۹٫

[۳۸]– همان، ۱۳۲۸٫

[۳۹]– وفاء الوفاء، ۴/۱۲۱۲، ۱۳۲۸٫

[۴۰]– ر.ک: معجم البلدان، ۵/۳۴۵؛ مراصد الاطلاع، ۳/۱۴۱۷٫

[۴۱]– صوره الارض، ۳۸؛ مسالک الممالک، ۱۹٫

[۴۲]– ر.ک: سیره حلبی، ۳/۵۸٫

[۴۳]. ر.ک: المغازی، ۲/۷۱۶-۷۱۷؛ کنز العمّال، ۴/۳۲۴-۳۲۵؛ سیره حلبی، ۳/۵۷٫

[۴۴]. الاموال، ۱۴۳٫