سلام ۱-در داستان سیلی خوردن حضرت زهرا س آیا واقعا مغیره بی ایشان سیلی زد؟چراکه اگر منظور مغیره بن شعبه باشد وی والی کوفه بوده و چطور در مدینه حاضر شده است؟اصل داستان را بیان نمایید. ۲-منظور از قنفذ کیست؟آیا عمربن خطاب است یا کس دیگری است؟
امام حسن علیه السلام در باره مغیره بن شعبه فرمود : ای مغیره بن شعبه! تو دشمن خدا , رها کننده کتاب خدا , تکذیب کننده پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می باشی. تو زناکار بودی , سنگسار نمودنت را عمر به تاخیر انداخت , تو کسی هستی که حضرت فاطمه سلام الله علیها دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و اله را مورد ضرب و شتم قرار دادی تا اینکه بر اثر ضربتهای تو خونریزی و فرزندش را سقط کرد. ای مغیره! (۱)
توضیح مختصری در باره مغیره بن شعبه:
بنا به نقل بعضی مورخین یکی از چهارنفر سیاستگذار فتنه و دسیسه جهان عرب آنروز بود که این چهار نفر عبارت بودند از: ابوسفیان-معاویه-عمروعاص و مغیره بن شعبه.(۲)
ابن ابی الحدید سنی درباره مغیره می نویسد: مغیره بن شعبه کسی است که از زمان حیات رسول صل الله علیه و آله و سلم بغض و کینه و دشمنی خاصی با علی بن ابیطالب علیه السلام داشت و بغض او با همه بنی هاشم مخصوصا علی بن ابیطالب علیه السلام امری معلوم و بر همگان آشکار است. و زمانیکه با معاویه بیعت صورت گرفت مغیره از طرف معاویه خطبائی را مامور کرد تا در خطابه های خود علی بن ابیطالب را لعن گویند. (۳)
جرجی زیدان در باره وی می نویسد: اگر شهر هشت دروازه ای باشد و از هیچ دروازه آن بدون فریب و فسون کسی بیرون آمدن نتواند، مغیره از تمام آن هشت دروازه بیرون می جهد. (۴)
در « الغارات » آمده است: مغیره بن شعبه یکى از دشمنان على علیه السّلام بود که از زمان پیامبر نسبت به آن بزرگوار کینه داشت، او جزء کسانى بود که سعى میکردند مانع خلافت على علیه السّلام شوند و در نقشههاى خود موفق هم شدند. مغیره در تمام جریانهاى سیاسى و پشت پرده حضور داشت و مورد مشورت قرار میگرفت. با تشکیلات مرموز قریش و مخالفان امیر المؤمنین همکارى میکرد، در زمان عمر بن خطاب و عثمان در کارهاى حکومتى سهیم و در ولایات حکومت میکرد.
در حوادث زمان عثمان که منجر به کشتن او شد، کنارهگیرى کرد، در طائف زندگى میکرد و خود را از صحنه سیاسى بیرون کرده بود، بعد از شهادت على علیه السّلام و صلح امام حسن با معاویه از طائف به عراق آمد و به معاویه پیوست و حاکم کوفه شد.
ابن اثیرمی گوید: مغیره بن شعبه ثقفى مکنى به ابو عبد الله در سال جنگ خندق مسلمان شد و در صلح حدیبیه حضور داشت، شعبى گوید: در میان عرب چهار نفر با هوش بودند، معاویه، عمرو بن عاص، مغیره بن شعبه و زیاد بن عبیده . در جنگ قادسیه حضور داشت و در فتح نهاوند و همدان همراه نعمان بن مقرن بود، در جنگ یرموک چشم خود را از دست داد، عمر بن خطاب او را والى بصره کرد و در آن جا مرتکب زنا شد و عزل گردید، بعد از آن والى کوفه شد، در آنجا بود تا آنگاه که عثمان به خلافت رسید و او را عزل کرد.
او بعد از قتل عثمان کنارهگیرى نمود و با کسى همکارى نکرد تا آنگاه که معاویه به خلافت رسید، او در کوفه نزد معاویه رفت، معاویه عبد الله بن عمرو بن عاص را والى کوفه کرده بود، او به معاویه گفت: شما مصر را به عمرو بن عاص دادهاى و کوفه را به فرزندش، اینک خود را در میان دهان دو شیر قرار دادهاى؟! معاویه بعد از شنیدن این سخن عبد الله را از کوفه عزل کرد و مغیره را به جاى او گذاشت، او در کوفه حکومت میکرد و در سال پنجاه درگذشت، گویند وى با هزار زن آمیزش کرده بود!، داستان زناى او در بصره در کتب تاریخى مشروحا آمده، و اخبار او بسیار زیاد و در کتب تاریخ و سیره آمده است جویندگان به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید مراجعه کنند. (ترجمه الغارات، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی، ترجمه عزیز الله عطاردی ،ص:۵۶۹)
همچنین وی از کسانی است که جسارتهای بسیاری را مخصوصا به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) روا داشته است. در مورد پستی شخصیت وی و نوع عجیب و زشت اسلام آوردن او درکتاب الطبقات الکبری چنین آمده است: واقدى از محمد بن سعید ثقفى و عبد الرحمان بن عبد العزیز و عبد الملک بن عیسى ثقفى و عبد الله بن عبد الرحمان بن یعلى بن کعب و محمد بن یعقوب بن عتبه، از پدرش و دیگران نقل مىکند مغیره بن شعبه مىگفته است: ما گروهى از اعراب بودیم که به آیین جاهلى خویش سخت پاىبند و سرپرست بتخانه لات بودیم و من چنان بودم که اگر مىدیدم همه قوم من مسلمان شدهاند، هرگز از ایشان پیروى نمىکردم. گروهى از بنى مالک تصمیم گرفتند پیش مقوقس بروند و هدایایى به او تقدیم کنند، من هم تصمیم گرفتم با آنان بروم و در عین حال با عمویم عروه بن مسعود در این باره مشورت کردم. مرا از آن نهى کرد و گفت: هیچ کس از برادرانت و افراد قبیلهات همراه تو نیست. من رأى او را نپذیرفتم و همراه آنان رفتم و از احلاف و همکیشان من کسى جز من همراه ایشان نبود. چون به اسکندریه رسیدیم دیدیم مقوقس بر جایگاه خود که مشرف بر دریا بود نشسته است. من سوار بر زورقى شدم و خود را در برابر جایگاهش رساندم. مقوقس چون مرا دید که ناشناسم کسى را مأمور کرد از من بپرسد کیستم و چه مىخواهم. چون آن شخص از من پرسید، گفتم به چه منظورى آمدهایم.
مقوقس فرمان داد ما را در کلیسا مسکن دادند و پذیرایى کردند. سپس ما را فراخواند و چون پیش او رفتیم نخست به سالار بنى مالک نگریست و او را پیش خود فراخواند و کنار خود نشاند و پرسید آیا همگى از بنى مالک هستید؟ گفت: آرى جز یک مرد که از احلاف (احلاف یعنى همپیمانان دوره جاهلى که با یک دیگر پیمان مىبستند و گاه در قبال یهودیت و مسیحیت از آیین اعراب جاهلى و پیرامون آن به احلاف تعبیر مىشده است) است و مرا به او معرفى کرد و من در نظر مقوقس از همگان خوارتر آمدم. آنان هدیههاى خویش را مقابل او نهادند، دستور داد برداشتند و به آنان پاداشهایى داد و برخى را بر برخى امتیاز داد و بیشتر بخشید. نسبت به من کوتاهى کرد و چیزى که در خور باشد نداد. بنى مالک براى خانوادههاى خود هدایایى خریدند و شاد بودند و هیچ یک از آنان حاضر نشد با من مواسات کند. آنان از مصر بیرون آمدند و همراه خود شراب داشتند و مىنوشیدند و من هم با ایشان مىنوشیدم، ولى نفس من سرکشى مىکرد و با خود مىگفتم اینها با این هدایا که مقوقس به آنان ارزانى داشته به طایف باز مىگردند و به همه قوم من خبر خواهند داد که پادشاه نسبت به من اعتنایى نکرد و مرا خوار و زبون ساخت و به این سبب تصمیم گرفتم آنان را بکشم. چون به منطقه بساق رسیدیم خود را به بیمارى زدم و دستار بر سر خود بستم، گفتند: تو را چه مىشود؟ گفتم: سخت درد سر دارم، آنان مرا به بادهنوشى دعوت کردند. گفتم: سرم سخت درد مىکند ولى مىنشینم و به شما باده مىنوشانم. تعجب نکردند من نشستم و شروع به ساقىگرى کردم و قدح بعد قدح به آنان دادم و چون باده بر آنان اثر گذاشت افزون خواستند همچنان جامهاى آکنده به ایشان دادم چندان که سخت بر آنان اثر گذاشت و بدون آنکه چیزى بفهمند خوابیدند. من برجستم و همه را کشتم و هر چه داشتند برگرفتم و به حضور پیامبر آمدم. در آن هنگام پیامبر (ص) را دیدم که با یاران خود در مسجد خویش نشسته است، من که جامه سفر بر تن داشتم به شیوه مسلمانان به او سلام دادم. پیامبر (ص) به ابو بکر بن ابى قحافه نگریست.
ابو بکر که مرا مىشناخت پرسید برادرزاده عروهاى؟ گفتم: آرى و آمدهام گواهى دهم که خدایى جز خداوند نیست و محمد رسول خداست… ابو بکر پرسید آیا از مصر مىآیید؟ گفتم: آرى. گفت: آن اشخاص قبیله مالک که همراه تو بودند چه کردند؟ گفتم: میان من و آنان همانى که میان اعراب پیش مىآید اتفاق افتاد و ما همگان مشرک بودیم، آنان را کشتم و غنایم ایشان را برداشتم و پیش رسول خدا آوردهام که خمس آن را بردارد!! یا هر نظرى که دارد عمل فرماید، که به هر حال اینها غنایمى است که از مشرکان به دست آمده است و من اکنون مسلمانم و به پیامبرى محمد (ص) تصدیق دارم. پیامبر (ص) فرمودند: من اسلام تو را مىپذیرم، ولى هیچ چیز از اموال آنان را نمىگیرم و خمس آن را هم تصرف نمىکنم که این مال با مکر و حیله به دست آمده و خیرى در آن نیست.(ترجمه الطبقات الکبری، ج۴، ص ۲۵۸)
قنفذ غلام عمر و یکی از پست ترین و شرورترین افرادی است که در هتک حرمت حضرت زهرا(س) و ورود نابخردانه به خانه حضرت زهرا و ضرب و شتم حضرت زهرا شرکت مستقیم داشت، او فردی خشن و متعصب و بی ولایت و مزدور خلفا بود، در روایت است که به خاطر همین خوش خدمتی ها به خلفای وقت، خلفا از وی حمایت سیاسی به عمل می آوردند و جوائز و پاداشهایی برای او منظور می نمودند، در روایت آمده که عباس بن عبدالمطلب می گوید به علی(ع) عرض کردم چه مانع شد که آن فلانی(عمر) حقوق همه کارگزاران خود را نصف کرد ولی حقوق قنفذ را به تمامی داد، علی (ع) نگاهی به اطراف خود کرد و آنگاه دیدگانش پر از اشک شد و فرمود در پاداش آن تازیانه ای است که به فاطمه زد و در حالی چشم از جهان فرو بست که اثر آن تازیانه چون دملی بر بازوی او باقی مانده بود.( کوثر ولایت، عبدالرحیم موگهی، ص ۸۷)
علمای بزرگ ما هم یکی از اسباب شهادت حضرت زهرا(س) و سقط محسن را قنفذ می دانند. سلیم بن قیس هلالی شیعی می نویسد : هنگامی که فاطمه سلام الله علیها خود را میان شوهرش و قنفذ قرار داد ، قنفذ او را با تازیانه زد ، عمر هم پیغام فرستاد که اگر فاطمه بین تو و او (علی علیه السلام) مانع شد او را بزن . قنفذ حضرت زهرا را به سمت چهارچوب در خانه اش کشانید و در را فشار داد بطوری که استخوانی از پهلویش شکست و جنینی که در رحم داشت سقط کرد … (کتاب سلیم بن قیس – تحقیق اسماعیل الأنصاری زنجانی – ص ۱۵۳).
منبع:پرسمان
۱- شیخ عباس قمی، رنجها و فریاد های فاطمه ترجمه بیت الاحزان ، ترجمه: محمد اشتهاردی، چاپ نهم، انتشارات ناصر، ص۱۱۷./ علامه سید جعفر مرتضی عاملی، رنجهای زهراء، ترجمه: محمد سپهری، چاپ: اول ۱۳۷۸ ، انتشارات أیام، ص ۲۳۷ . / الاحتجاج شیخ طوسی ،ج۱ ،ص۴۱۴ /بحارالنوار،ج۴۳،ص۱۹۷ .
۲- شیخ عباس قمی، رنجها و فریاد های فاطمه ترجمه بیت الاحزان ، ترجمه: محمد اشتهاردی، چاپ نهم، انتشارات ناصر، ص۱۱۷.
۳- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی، ج۱۳و ۱۴و ۱۶ ص۲۲وص۷۰ و ص ۱۰۱.
۴- بر گرفته از سایت: http://www.farhangsara.com/fzarbolmasal_inbeondar.htm
پاسخ دهید