در این متن می خوانید:
      1. چشم شفاعت

چشم شفاعت

باز دگرگونه گشت طارم اخضر[۱]

گشت مزیّن هوا ز تابش اختر

 

نقطهی زرّین کشید سر به گریبان

مجلس ما کن ز نور باده، منوّر

 

از سر ما بر خمار بادهی دوشین

در کف ما نِه شراب در قدح زر[۲]

 

بزمگهی چون بهشت و یار چو حور است[۳]

خیز و بسوزان سپند و عود به مجمر


شمع افق گر فرو نشست، نشیند

مجلس ما راست شمع آن رخ انور

 

زلف سیاهش گرو ز مشک ختن بُرد

نرگس مستش شکست بادهی خُلّر

 

گلشن رویش ورق ورق گل نسرین

بادهی لعلش قدح قدح می احمر

 

حلقهی زلفش بُوَد به عارض ماهش

یا که قرین همند مسلم و کافر

 

جلوهی خوبان همه به زینت و زیب است

جز مه ما را که نیست حاجت زیور

 

گر به جنونم کشید کار، مکن عیب

عقل ز ما درربود عشوهی دلبر

 

موی تو بر عارض تو دیدم و گفتم:

صدق که هندو نشسته بر سرِ آذر

 

بوسه مکرّر بده ز لعل لبانت

لعل تو قند است؛ قند بِه که مکرّر

 

بوسه ز لعلت خوش است در همه هنگام

خاصه به عید سعید دخت پیمبر

 

فخر زمین، نور آسمان جلالت

بضعهی خیر البشر، بتول مطهّر

 

زهرهی زهرا، شفیع عرصهی عقبی

عصمت کبری و کفو حیدر صفدر

 

ای که غلامت هزار عیسی و موسی!

وی که کنیزت هزار مریم و هاجر!

 

گشته ز مویت[۴] اشاره، سورهی واللّیل

گشته ز رویت کنایه، شمسهی خاور[۵]

 

نی غلط آمد سخن؛ کلام، خطا شد

روی تو خلّاق آفتاب منوّر

 

بهر قوام و دوام خلقت کونین

عفّت تو از ازل بیامد مصدر

 

گر [نبُدی] مرتضی، سلالهی اخیار

مینبُدی در دو کون، بهر تو همسر

 

دُرج دو درّ ثمین[۶] و برج دو خورشید

کان دو لعل بها و بحر دو گوهر

 

جوهر نوری ولیک گشته مجسّم

آتش طوری ولیک گشته مصوّر

 

میبنهد خاک آستان شریفت

روح قُدُس بهر افتخار به افسر

 

ذات تو بودی در آن زمان که نبودی

طینت آدم به آب و خاک، مُخمّر[۷]

 

خُلق تو دارد سرشتِ حورِ منزّه[۸]

موی تو دارد روانِ مشکِ معطّر

 

کیست کند ذات کس برابر ذاتت؟

ذات تو با ذات کردگار برابر

 

گر بنمایی به شب، تو طلعت زیبا

روی بپوشد ز شرم، زهرهی ازهر[۹]

 

بهر محبّان حضرتت به زمانه

خلق نکرده خدای، صولت محشر

 

در دو جهان، قدر و جاه و منزلت تو

کیست بداند به غیر خالق اکبر؟

 

با همه عصیان، تو را به حقّ دو سبطین!

چشم شفاعت مپوش از رخ «گوهر»


[۱]. سفینهی محبوب، ج ۱، ص ۴۶۸ ـ ۴۶۹؛ ۳۱ بیت؛ در این جا با حذف یک بیت آمده است.

[۲]. در مأخذ مذکور، چنین ثبت است: وز کف نه شراب در قدح زر؛ مصراع از لحاظ وزن و معنی، دچار اشکال است که به قرینه تصحیح شد.

[۳]. در نسخهی مأخذ، «نور نگهی چون بهشت و یار چه حور است» ثبت بود که تصحیح قیاسی شد.

[۴]. با توجّه به ساحت قدس مخدّرات اهل بیت: پرهیز از این تعابیر اولی است.

[۵]. این مصراع در مأخذ مذکور چنین ثبت است: «گشته ز رویت کنایه مه خاور». مصراع از لحاظ وزن و معنی، دچار اشکال است. البتّه میدانید که اگر «کنایه» را «کنایهای» بخوانیم، مشکل وزن عروضی حل میشود امّا نکته در این است که با توجّه به صنعت توازن که در بیت مشاهده میشود و نیز این که دو واژهی ماه و خاور با هم ارتباط چندانی ندارند و عذرخواهی خود شاعر در بیت بعد از این که سخنش به خطا رفته و لفظ آفتاب را هم ضمیمه کرده، معلوم است که «مه» اشتباه خوانده شده و منظور «مهر»، «خورشید» یا از این قبیل بوده لذا «شمسه» به نظر رسید و مصراع، چنان که ملاحظه کردید، تصحیح قیاسی شد.

[۶]. گران، گرانبها، پرقیمت (در مأخذ به اشتباه، «سمین» ضبط شده بود).

[۷]. سرشته شده.

[۸]. در نسخهی مأخذ، «خلق تو دارد بهشت و حور منزّه» ثبت بود که با توجّه به صنعت موازنه، تصحیح قیاسی شد.

[۹]. در نسخهی مرجع، بعد از این بیت، بیت ذیل بود که به سبب حُرمت مخدّرات از متن حذف شد:

از عرقت قطرهای چکید به فردوس

گشت عیان، سلسبیل و چشمهی کوثر.