«گوهر؛ گوهر» عنوان کتابی است که به بررسی سی قصیده ی فاطمی پرداخته است. همه در وزن «مفتعلن فاعلات مفتعلن فع» و همگی مختوم به حرف «را».
این تحقیق و تدوین توسّط جواد هاشمی «تربت» انجام گرفته و به تازگی توسّط انتشارات محمل در سال ۱۳۹۶ منتشر شده است.
جمادی آخر
کرده هلال مه جمادیِ آخر[۱]
جلوهگری چون هلال ابروی دلبر
چشم بدش دور! کز نگاه نخستین
کشور دلها به غمزه کرد مسخّر
ماه مگو، یک سپهرْ شمس درخشان
شمس مگو، یک جهانْ خزائن گوهر
ماه جمادی مگو که نور خدا را
داشت به بطن اندرون نهفته و مُضمر[۲]
ماه جمادی مگو که مریم ثانی
پرده گرفت از جمال عیسیِ دیگر
ماه جمادی مگو که حامل[۳] بودی
از دم روح القدس به مظهر داور
فاطمه، امّ الائمّه، عصمت کبری
سیّدهی کائنات و بر همه سرور
فاطمه، آن بحر عصمتی که نهان داشت
در صدف جود خویش یازده[۴] گوهر
پس ز پی روشنیّ چشم زمانه
هدیه فرستاد هر یک از پی دیگر
شاه رسل را فروغ دیدهی حقبین
هادی کل را ز جان پاک، نکوتر
اختر برج حیا، عفیفهی دوران
دختر بدر الدّجی، شفیعهی محشر
دختر اگر زین قبیل بودی، ای کاش!
مادر گیتی نزادی الّا دختر[۵]
مام دو مخلوقِ برگزیدهی خالق
چرخ منیرِ دو آفتاب منوّر
خادمهاش از نخست، مریم و حوّا
جاریهاش[۶] تا به حشر، ساره و هاجر
خلقت وی گر نکرده بود خداوند
شیر خدا را نه جفت بود و نه همسر
در خبر است آن که بود ختم رسل را
خاطری از مرگِ طفلِ خویش مکدّر
روزی با این چنین تکدّر[۷] خاطر
راهسپر بود سوی مسجد و منبر
بیخردی با زبان طعن بگفتا
میرسد اینک ز ره، پیمبر ابتر
شاه رسل را به قلب، طعن بداندیش
سختتر آمد ز زخم نیزه و خنجر
خاطرش آزرده گشت و دل، متألّم[۸]
دیدهاش از ماجرای مرگ پسر، تر
حال رسول خدا چو گشت دگرگون
در دم، روح الامین رسید به محضر
گفت که ای شهسوار عرصهی «لولاک»!
ای به سرت ز آیت «لَعَمرُک»[۹]، افسر!
حق به تو بعد از درود گفت که منما
آینهی دل ز طعن خصم، مکدّر
بر تو عطا میکنم[۱۰] ز مخزن لاهوت
یکتا درّی به هر دو کون، برابر
دختری آرم تو را ز بطن خدیجه
عرشْ مکان و سپهرْ جاه و فلکْ فر
نسل تو باقی در اوست تا به قیامت
نام تو جاوید از اوست تا صف محشر
باری؛ مسندنشین[۱۱] بزم تقرّب![۱۲]
وی همه شاهان به آستان تو چاکر[۱۳]!
مژدهی مولود بانوی دو سرا را
حجّت کبری نوشته خالق اکبر
یعنی آوردهام ز مَهبط[۱۴] تنزیل
اکنون بر حضرت تو سورهی کوثر
ای ثمر نخل بوستان رسالت!
وی گهر پاک بحر عصمت داور!
گلشن توحید از تو گشت مصفّا
باغ رسالت ز نکهت تو معطّر
شاخ ولایت گرفت از تو شکوفه
نخل امامت شد از وجود تو مُثمر[۱۵]
چرخ شد از تکیه بر مقام تو سُتوار[۱۶]
عرش گرفت از طراز[۱۷] نام تو زیور[۱۸]
عالم و آدم همه طفیل وجودت
انفس و آفاق، مشتقند و تو مصدر
چون تو مهی را نبی بباید گردون
چون تو زنی را علی بباید شوهر
امر تو آمر[۱۹] به کارخانهی تقدیر
حکم تو حاکم به هر چه هست مقدّر
نور به حکم تو ساری است به دیده
روح به امر تو جاری است به پیکر
پاش نلغزد به روز واقعه امروز
هر که تو را دست زد به ریشهی چادَر[۲۰]
دست تو گر دست حق نبود، نمیداد
بوسه بر آن دست، صبح و شام، پیمبر
خوانْد چرا مصطفات امّ ابیها؟
گر نه وجود تو بود بر همه مادر
روز قیامت که مر سعید و شقی را
یزدان بخشد جزا و بدْهد کیفر
غرقهی بحر گناه را نرسد غم
گر فکند کشتی نجات تو لنگر
روز وقوع کسا به اهل سماوات
وصف تو این گونه کرد خالق اکبر:
فاطمه است و پدر، رسول گرامی
فاطمه است و دو پارهی تن و حیدر[۲۱]
خامهی اندیشه و خِرَد[۲۲] نتواند
وصف تو گفتن به صد هزاران دفتر
مدح تو را الکن است نطق توانا
وصف تو را عاجز است طبع توانگر
مدح تو و طبع نارسای «عظامی» است
آینه بردن به پیشگاه سکندر
لیک چه باید؟ که غیر ران ملخ نیست
هدیهی مور ضعیف، چیزی دیگر
گر که قوافی مکرّر است، عجب نیست
قافیه، قند است و قند بِه که مکرّر
تا که به اندام چرخ، درخور و زیباست
زینت خورشید و ماه و انجم و اختر،
تا که بُوَد بر کف عطارد و مرّیخ
از نظر سعد و نحس، خامه و خنجر،
تا به محیط فلک، ثوابت و سیّار
روز و شبانند غوطه خوار[۲۳] و شناور،
نیش بر اعضای دوستان تو چون نوش!
موی بر اندام بدسِگال[۲۴] تو نِشتر[۲۵]!
[۱]. دیوان عظامی، ص ۸۴ ـ ۸۶؛ ۵۳ بیت. در مأخذ مذکور، برخی ابیات «قصیده» را به اشتباه با عنوان «بند دوم» و «بند سوم» از یکدیگر جدا کردهاند.
[۲]. پوشیده، نهان داشته.
[۳]. در اصل، «حامله» بود که به خاطر پرهیز از صراحتش تغییر یافت (حامل به همان معنی است).
[۴]. حرف «هـ» در کلمهی «یازده» ملفوظ است امّا در این جا به ضرورت وزن، نباید تلفّظ شود.
[۵]. همین مضمون را «صامت بروجردی» چنین گفته است:
دختر اگر این بُوَد، نداشتی، ای کاش!
دایهی امکان به بطن الّا دختر.
[۶]. کنیز.
[۷]. کدر شدن، تیره شدن، دلتنگ شدن.
[۸]. اندوهناک، دردمند.
[۹]. اشاره است به آیهی «لَعَمرُک انّهم لفی سَکرَتِهم یَعمَهون» (آیهی ۷۲؛ سورهی حجر): سوگند به حیات تو! ای محمّد۶! به درستی که کفّار قوم تو همچو قوم لوط در گمراهی خویش حیران و سرگردانند.
[۱۰]. نسخهای دیگر: عنایت کنم.
[۱۱]. کسی که بر تخت مینشیند، پادشاه، فرمانروا.
[۱۲]. نسخهی چاپی این گونه است که خطای وزنی دارد: باری؛ ای مسندنشین بزم تقرّب!
[۱۳]. امروزه تلفّظ «چاکر» به معنی نوکر و خدمتگزار، عمدتاً به کسر کاف است ولی آن را به فتح کاف هم نوشتهاند؛ به هر حال در این جا به سبب رعایت قافیه، بایست به فتح خواند.
[۱۴]. محلّ نزول، محلّ هبوط، جای فرود آمدن.
[۱۵]. مُثمِر: میوهدار، باردار، میوه دهنده، برومند؛ به سبب رعایت قافیه، مثمَر خوانده میشود.
[۱۶]. مخفّف استوار.
[۱۷]. زینت، نقش و نگار.
[۱۸]. همین مضمون را ترکی شیرازی در قصیدهاش چنین آورده است:
نام تو تا شد به ساق عرش نوشته
عرش ز نام تو یافت زینت و زیور.
[۱۹]. دهخدا لفظ «چادر» را به هر سه حرکت فتح و کسر و ضمّ «دال» ثبت کرده است.
[۲۰]. امر کننده.
[۲۱]. اشاره دارد به این عبارت: هم فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها.
[۲۲]. این عبارت در نسخهی چاپی، «جامهی اندیشهی خرد» ضبط بود که دارای دو خطاست لذا تصحیح قیاسی شد.
[۲۳]. آن که در آب غوطه خورد، فرو رونده در آب، غوطه خور، غوطهور.
[۲۴]. بداندیش، بدخواه، دشمن.
[۲۵]. نیشتر، آلتی فلزی سرتیز که برای فرو کردن در گوشت به کار میبرند.
پاسخ دهید