خوارزمی گوید:

بریر که از پارسایان شب زنده‌دار و همیشه روزه‌دار بود، سخن گفت و چنین گفت: ای پسر پیامبر! اجازه بده نزد این عمر سعد فاسق بروم و تضمینش کنم، باشد که پند پذیرد و از این راه برگردد. امام فرمود: می‌خواهی برو. بریر نزد عمر سعد رفت. وارد خیمۀ او شد و سلام نگفت. عمر سعد خشمگین شد و گفت: چرا سلام ندادی، مگر من مسلمان نیستم که خدا و رسول خدا را قبول دارم و شهادت به حق می‌دهم؟ بریر گفت: اگر خدا و پیغمبر را می‌شناختی (آن‌‌گونه که ادعا می‌کنی) به جنگ عترت پیامبر نمی‌آمدی. این رود فرات که مثل شکم ماهی می‌درخشد و سگ‌ها و خوک‌ها از آن آزادانه می‌نوشند، ولی حسین بن علی و برادران و زنان و اهل بیت او از تشنگی می‌میرند و تو بین آب و آنان مانع شده‌ای که بنوشند و آن‌گاه خیال می‌کنی که خدا و پیغمبر را می‌شناسی؟ عمر سعد مدّتی سر به پایین انداخت. بعد سر بلند کرد و گفت: ای بریر! من یقین دارم هر که با آنان بجنگد و حقّشان را غصب کند، حتماً در آتش است، ولی ای بریر! می‌خواهی حکومت ری را رها کنم تا به دیگری برسد؟ به خدا که دلم نمی‌پذیرد. (آن‌گاه اشعاری خواند که مضمونش علاقه به حکومت ری است، هر چند رسیدن به آن با کشتن حسین باشد.)

بریر نزد امام حسین (ع) برگشت و گفت: ای پسر پیغمبر! عمر سعد در مقابل حکومت ری حاضر به کشتن تو شده است. چون امام از آن گروه ناامید شد و دانست که با او حتماً خواهند جنگید، به اصحاب خود فرمود اطراف خیمه‌گاه، گودالی مانند خندق بکنند و در آن آتش برافروزند تا جنگ با دشمن فقط از یک سو باشد و فرمود: اگر آنان با ما بجنگند و ما با آنان مشغول باشیم، حرمت حرم می‌شکند. اصحاب از هر طرف به کمک برخاستند، خندق کندند، خاشاک و هیزم جمع کرده و در آن ریختند و آن‌ها را آتش زدند.

 

 

قال الخوارزمیّ:

و تکلّم بریر بن خضیر الهمدانیّ و کان من الزّهّاد الّذین یصومون النّهار و یقومون اللّیل فقال: یا بن رسول الله ائذن لی أن اتی هذا الفاسق عمر بن سعد فأعظه لعلّه یتّعظ و یرتدع عمّا هو علیه، فقال الحسین: ذاک إلیک یا بریر، فذهب إلیه حتّی دخل علی خیمته فجلس و لم یسلّم فغضب عمر و قال: یا أخا همدان ما منعک من السّلام علیّ، ألست مسلما أعرف الله و رسوله و أشهد بشهاده الحقّ؟ فقال له بریر، لو کنت  عرفت الله و رسوله کما تقول لما خرجت إلی عتره رسول الله ترید قتلهم، و بعد فهذا الفرات یلوح بصفائه و یلج کانه بطون الحیات تشرب منه کلاب السّواد و خنازیرها و هذا الحسین بن علیّ و إخوته و نساؤه و أهل بیته یموتون عطشا و قد حلت بینهم و بین ماء الفرات أن یشربوه، و تزعم أنّک تعرف الله و رسوله، فأطرق عمر بن سعد ساعه إلی الأرض ثمّ رفع رأسه و قال: و الله یا بریر إنّی لأعلم یقینا أنّ کلّ من قاتلهم و غصبهم حقّهم هو فی النّار لا محاله، و لکن یا بریر أفتشیر علیّ أن أترک ولایه الریّ فتکون لغیری فو الله ما أجد نفسی تجیبنی لذلک ثمّ قال:

دعانی عبید الله من دون قومه                        إلی خطّه فیها خرجت لحینی

فو الله ما أدری و إنّی لحائر                                    أفکّر فی أمری علی خطرین

أأترک ملک الرّیّ و الرّیّ منیتی                      أم أرجع ماثوما بقتل حسین

و فی قتله النّار الّتی لیس دونها                      حجاب و ملک الرّیّ قرّه عینی

فرجع بریر إلی الحسین و قال: یا بن رسول الله إنّ عمر بن سعد قد رضی لقتلک بولایه الرّیّ. (قال:) فلمّا أیس الحسین من القوم و علم أنّهم مقاتلوه قال لأصحابه: قوموا فاحفروا لنا حفیره شبه الخندق حول معسرکنا و أجّجوا فیها نارا حتّی یکون قتال هؤلاء القوم من وجه واحد فإنّهم لو قاتلونا و شغلنا بحربهم لضاعت الحرم، فقاموا من کلّ ناحیه فتعاونوا و احتفروا الحفیره ثمّ جمعوا الشّوک و الحطب فألقوه فی الحفیره و أجّجوا فیها النّار.[۱]


[۱]– مقتل الحسین (ع) ۱: ۲۴۸، الفتوح ۵: ۱۰۷، موسوعه کلمات الامام الحسین (ع): ۳۹۳ من قوله: «فلما ایس الحسین (ع)…».