داستانی در مورد کرامات شیخ رجب علی خیّاط
خدا مرحوم آیت الله کوهستانی را رحمت کند که در بهشهر بودند، فقیه بزرگوار عارف سالکی بود و با عظمت بود. ایشان شیخ رجب علی خیّاط را دوست داشت، من این را از بعضی شاگردان آقای کوهستانی شنیدم، میگفت: این انسان بندهی خوبی است. من یک مرتبه شاهرود بودم، ۱۶، ۱۷ سال پیش بود اسم این آقای شیخ رجب علی خیّاط را روی منبر بردم، نمیدانم برای چه بود. وقتی پایین آمدم یک پیرمردی پیش من آمد گفت: حاج آقا من خیلی با او بودم. در تهران من با بعضی از شاگردان ایشان برخورد داشتم، هنوز هم هستند. این آقایی که در شاهرود بود به من گفت: حاج آقا من خیلی با او بودم، گفتم: بودی؟ گفت: بله. یک مقدار با او صحبت کردم دیدم انصافاً یک چیزهایی دارد، میفهمد. به او گفتم: خود تو چیزی از او دیدی؟ نه اینکه از کسی شنیده باشی، خود تو دیدی؟ گفت: زیاد. گفتم: مثلاً چه چیزی؟ چند نمونه گفت من یکی را خدمت شما عرض میکنم. گفت: ما یک مرتبه با شیخ رجب علی خیّاط و چند نفر از دوستان وارد قبرستان ابن بابویه در شهر ری تهران شدیم. قبرستان ابن بابویه که قبر مرحوم شیخ صدوق است، ابن بابویه آنجا دفن است.
میگوید وقتی وارد قبرستان شدیم مادر من هم در همان قبرستان دفن بود ولی من سر قبر مادر خود نرفتم، گفتم حالا که با چند نفر از دوستان هستیم خود را از اینها جدا نکنم، سر قبر مادر خود نرفتم. سر چند قبر رفتیم فاتحه خواندیم و دعا کردیم، داشتیم از درب قبرستان بیرون میرفتیم شیخ رجب علی خیّاط به من رو کرد گفت: فلانی مادر تو اینجا دفن است؟ گفتم: بله. گفت: چرا سر قبر او نرفتی؟ گفتم: چطور؟ گفت: الآن داشتیم از درب قبرستان بیرون میرفتیم دیدم مادر تو در عالم برزخ دارد از تو گله میکند بچّهی من تا قبرستان آمد سر قبر من نیامد، برگرد سر قبر مادر تو برویم. من به او نگفته بودم مادر من اینجا دفن است ولی خود او برزخ را دید.
امّا این چشم باز محصول آن کار خوبی است که در جوانی انجام داد، ما میشنویم از بعضی بزرگان که کراماتی داشتهاند، از بعضی بزرگان میشنویم که خدا به آنها عنایاتی کرده بود، اینها را میشنویم امّا نمیشنویم که در چه سختیهایی بودند، چه امتحانهایی پس دادند که خدا به آنها چیزی داد. خدا حکیم است، گترهای به کسی چیزی نمیدهد، انسان باید از خود چیزی نشان بدهد.
پاسخ دهید