اهمّیّت امر به معروف و نهی از منکر در خانواده
سومین و چهارمین چیزی که پیغمبر اکرم توصیه کرد -از آن چهار عمل- سومین و چهارمین آن این بود که فرمود: «وَ آمِرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ، وَ أَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ» فرزندان خود را امر به معروف و نهی از منکر بکنید. سومین و چهارمین چیز است. فرزندان خود را امر به معروف و نهی از منکر بکنید. این برای یک فرهنگ بیگانهای است که دارند به ما تزریق میکنند که اگر بخواهید به فرزندان خود چیزی بگویید این فوضولی در کار فرزندان است. به اسم فوضولی دارند ما را منع میکنند. قرآن میگوید مؤمنین باید نسبت به همدیگر مسئولیت داشته باشند، امر به معروف و نهی از منکر بکنند، تا چه برسد به فرزندان. «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»[۱] فوضولی کجا است؟ این برای یک فرهنگ دیگر است.
داستانی در مورد ضوابط امر به معروف و نهی از منکر در خانواده
به گفتهی آقای مصباح ایشان چندی پیش میفرمود، ظاهراً یکی دو سه سال پیش بود. میگفت: من را به یک سمینار فلسفی دعوت کرده بودند، به نیویورک رفته بودند. به آنجا رفتم یک پیرمردی که اصالتاً اصفهانی بود، حدود ۷۰ سال داشت که در فیلادلفیا زندگی میکرد، برای آن سمینار به نیویورک آمده بود. سالها آمریکا در آن ایالت زندگی میکرد. آقای مصباح میگفت ایشان پیش من آمد، خیلی ناراحت بود. آقای مصباح میفرمودند ایشان از جهت علمی ۱۰، ۲۰ مجمع و هیئت… در جاهای مختلف علمی عضو بود. یعنی آدم به هر حال عالم و دانشمندی بود. به من میگفت خدا لعنت بکند آن کسی که من را از جوانی فرستاد و دارم اینجا زندگی میکنم، زندگی من به اینجا آمده است. خیلی ناراحت بود. آقای مصباح گفت: به او گفتم: برای چه؟ گفت: من چند شب قبل دیر وقت از محلّ کار خود به خانه رفتم. ساعت یک و دو نیمه شب بود. وقتی رفتم دیدم چراغ اتاق دختر من روشن است. میگوید گمان کردم تا این موقع شب دختر من بیدار است، یک مریضی دردی چیزی دارد. رفتم به او سر بزنم. میگوید رفتم در زدم، در را باز کردم، دیدم دختر من با یک وضعیت بسیار نامناسب با یک مرد آمریکایی است، من خجالت کشیدم وقتی این را دیدم. میگوید سریع در را بستم و بیرون آمدم. میگوید چند لحظه بعد دخترم بیرون آمد، هر چه میتوانست به من ناسزا گفت. هر چه ناسزا بلد بود به من داد. گفت: به تو چه ربطی دارد که وارد اتاق من شدی؟ گفتم: من گمان کردم تو مریض هستی، درد داری، پدر تو هستم. آمدم به تو سر بزنم. گفت: غلط کردی، اگر یک بار دیگر بخواهی در کار من فوضولی بکنی به پلیس زنگ میزنم که پدرم من را اذیّت میکند، فوضولی در کار من نکن. خدا لعنت بکند آن کسی که من را فرستاد بروم در جایی زندگی بکنم که دختر من در اختیار من نیست. اگر به عنوان یک پدر بخواهم برای او دلسوزی بکنم، میگوید فوضولی میکنی. این برای آن فرهنگ است، برای فرهنگ ما نیست. بله پدر عزیز، مادر عزیز آن بچّههایی که ازدواج کردند و از خانهی تو خارج شدند، دیگر در کار آنها دخالت نکنید. آن فرزندانی که ازدواج کردند و زندگی مستقل دارند، آنجا بسیاری از مشکلاتی که امروز بعضی از جوانها دارند دخالت پدر و مادرهای آنها در زندگی آنها به صورت تحمیلی است. آنجا فقط نظر مشورتی است، نه بیشتر. ولی آن بچّههایی که هنوز ازدواج نکردند، در خانهی تو هستند، تو متکّفل آنها هستی، تو عهدهدار هستی، ببین با چه کسی میرود، کجا میرود، چه کار میکند. اینجا امر به معروف و نهی از منکر دارد. امر به معروف و نهی از منکر با دوستی. کلید تربیت، نه کلید تربیت، شاه کلید تربیت یک کلمه است؛ آن شاه کلید تربیت برای فرزندان دوستی است. آن پدر و مادری که هنرمند باشند، با فرزندان خود دوست بشوند پیروز شدند.
[۱]– سورهی توبه، آیه ۷۱٫
پاسخ دهید