واژه «عزّت» و بزرگ منشی در فرهنگ واژه شناسان به معنی عزیز، دوست داشتنی، گرامی، نیرومند، بی نظیر۱، کمیاب، نایاب،۲ ارجمند، ارجدار، سخت، گران و دشوار، انجام ناشدنی، غیرقابل نفوذ و شکست ناپذیر آمده،۳ و نیز وصف و حالتی است که اگر در دنیای وجود انسان راه یافت و فرد، جامعه و تشکیلاتی به آن گوهر گرانبها و زندگی ساز آراسته گردید، آن حالت اجازه مقهور شدن و تن سپردن به ذلّت و فرومایگی را به او نمیدهد، و وی را در برابر مشکلات، موانع رشد، دشواری های طاقت فرسا، دشمنان ددمنش، فراز و نشیبهای تند و سخت و انواع وسوسه ها و دمدمه های ویران گر و لغزاننده، شکست ناپذیر و بیمه میسازد.
اصل این واژه و مفهوم آن از ریشه «عَزاز» (زمین سخت و نفوذناپذیر) گرفته شده؛ به همین جهت هنگامی که گفته میشود: «اَرْضٌ عَزازٌ»؛ منظور زمین سخت و نفوذناپذیر است، و آن گاه که گفته میشود: «تَعَزَّزَ اللَّحْمُ» منظور این است که: «گوشت، در بازار به گونهای کمیاب و یا نایاب شده است، که نمیتوان به آن دست یافت».۴
با این بیان شاید بتوان گفت که این واژه در اصل به مفهوم صلابت، و شکستناپذیری آمده، آن گاه به تناسب ریشه و از باب توسعه در به کارگیری معانی دیگر، به مفهوم عزیز، ارجمند، نایاب، توانا، و حتی تعصب، خودبزرگ پنداری در برابر حق و حقناپذیری نیز به کار رفته است.
قرآن و کاربرد این واژه
در آیات قرآن نیز واژه «عزّت» و مشتقات آن در این معانی و مفاهیم به کار رفته است:
۱ – عزیز و ارجمند، در برابر ذلیل و بیارج و بها:
«فَلَمّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ»۵
«پس هنگامی که برادران یوسف بر او وارد شدند، گفتند: هان ای عزیز! … .»۶
۲ – سرفراز و پرصلابت، دربرابر فروتن و نرمخو:
«یَا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یِاْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اَذِلَّهٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ اَعِزَّهٍ عَلَی الْکافِرینَ»۷
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! هر کس از شما از دین و آیین خویش برگردد به خدا زیانی نمیرساند، چرا که به زودی خدا گروهی را خواهد آورد که آنان را دوست میدارد و آنان نیز او را دوست میدارند؛ با مردم با ایمان و قانونگرا فروتن و نرمخو هستند، و بر کفرگرایان و قانون ستیزان پرصلابت و سرفراز.»
۳ – نیرومندتر و پرتوان تر، در برابر ناتوان تر و زبون تر:
«اَنَا اَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَرا»۸
«دارایی من از تو افزونتر است و از نظر شمار نفرات نیز از تو پرتوانترم.»
۴ – غالب و چیره، در برابر مغلوب و شکست پذیر:
«إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَهً وَلِیَ نَعْجَهٌ وَاحِدَهٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ»۹
«این برادر من است. او نود و نه عدد میش دارد، و من تنها یک میش دارم، امّا او میگوید: آن را هم به من واگذار کن؛ و در سخنوری بر من چیره شده است.»
۵ – شکوه و شکست ناپذیری:
«اَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّهَ فَاِنَّ الْعِزَّهَ لِلّهِ جَمیعاً»۱۰
«… آیا اینان به راستی سرافرازی و پیروزمندی را نزد حقناپذیران میجویند؟! این پنداری بی اساس است! چرا که پیروزمندی و سرافرازی یکسره از آن خدا و نزد اوست.»
۶ – سخت و دشوار:
«لَقَدْ جآءَکُم رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ …»۱۱
«بیتردید برای شما پیامبری از خودتان آمد که بر او گران است شما در رنج و دشواری بیفتید … .»
۷ – عزیزتر و ارجمندتر:
«قالَ یا قَوْمِ اَرَهْطی اَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِّنَ اللّهِ …»۱۲
«هان ای قوم من! عشیره کوچک من بر شما از خدا عزیزتر است که فرمان او را پشت سر خویش افکنده و او را از یاد بردهاید؟»
۸ – تعصب و سرکشی و حق ناپذیری:
«بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّهٍ وَ شِقاقٍ»۱۳
«آنان که کفر ورزیدند در سرکشی و ستیزهاند.»
با این بیان، واژه «عزّت» به تناسب مفهوم اصلیاش ـ که سختی و نفوذ ناپذیری است ـ گاه در سرکشی و حقناپذیری نیز به کار رفته است، که در این صورت، به بیان «راغب» با این واژه، گاه ستایش میگردد و گاه نکوهش.
حقیقت عزّت و آزادگی
واژه «عزّت» در فرهنگ قرآن و عترت به مفهوم اوجگرفتن به مرحله توانمندی معنوی و اخلاقی و عظمت روح و توسعه شخصیت و آراستگی به مهر و مدارا و صلابت و شکستناپذیری روان در برابر باطل و بیداد آمده است.
این قدرت شگرف و شکستناپذیر، در مرحله نخست از ژرفای جان انسانِ خودساخته سرچشمه میگیرد و پس از سربرآوردن از رویشگاه خویش، به تدریج در کران تا کران اندیشه و عقیده، زبان و قلم، دست و دیده، گفتار و کردار و برنامهها و هدفها و روش زندگی او تجلی مییابد و آن گاه به او عظمت و شکوه و معنویت و مهر و مدارا و شکستناپذیری میبخشد.
کسی که به این ویژگی انسانی و معنوی آراسته شود، از سویی به راستی تجسم اخلاص وپاکی، حقگرایی و حقپذیری، فروتنی و بردباری، صلحجویی و مدارا در ابعاد گوناگون زندگی میشود و در همان حال خود را فراتر از بردهمنشی و دنبالهروی، فراتر از بافتن و شنیدن چاپلوسیها و ستایشهای چندشآور و لقبهای پوشالی و پرطمطراق، فراتر از فرمانبرداریهای چاکرمنشانه و اهانتآمیز میخواهد.
به مرحلهای اوج میگیرد و خود را عزیز میدارد که نه در برابر زر و زور، نفوذ میپذیرد و نه در برابر نیرنگ و فریب؛ نه بیداد و ناروا را تحمل و نه آن را به دیگران تحمیل می کند و نه میتواند نظارهگر اسارت مردمی در چنگال این آفتهای عزّتکش و ذلّتبار باشد و دم فرو بندد.
آری، حقیقت عزّت و آزادگی پذیرش مدیریت خِرَد و وجدان بر جان و جامعه و رعایت مقررات و حقوق مردم است، نه انبوهی شعر و شعار بدون عمل و فرصتسوز.
امیرمؤمنان عزّت و آزادگی واقعی را تواضع و فروتنی در برابر حق و عدالت مینگرد:
«اَلْعِزُّ اَنْ تذِّلَ لِلْحَقِّ اِذا لَزِمَکَ.»۱۴
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«شَرَفُ الْمُؤْمِنِ قِیامُهُ بِاللَّیلِ وَ عِزُّهُ کَفُّ الأذْی عَنِ النّاسِ.»۱۵
«شرف انسان در شب زندهداری اوست و کرامت و آزادگیاش در عدالت و دست نگاه داشتن از آزار مردم و رعایت حقوق آنان.»
«اَلصِّدقُ عِزٌّ وَ الْجَهْلُ ذُلٌّ.»۱۶
«آراستگی به راستی و درستی، عزّت و آزادگی است و جهالت و نادرستی، ذلّت و خفت است.»
«حُسْنُ خُلْقِ الْمُؤْمِنِ مِنَ التَّواضُعِ، وَ عِزُّهُ تَرْکُ الْقِیلِ وَ الْقـالِ.»۱۷
«منش شایسته انسان با ایمان از تواضع و فروتنی اوست و عزّت و آزادگی او، در وانهادن جنجال و هیاهو و زبان و سیاست خشونتبار است.»
قرآن و جلوههای عزّت و آزادگی نهضت امام حسین علیهالسلام
گذشت که «عزّت» به مفهوم توانایی، شکستناپذیری، استقلال، پیروزی، استواری، ریشهداری، سلطهناپذیری و عدم تحمیل سلطه در میدانهای مادی و معنوی و رعایت کرامت خود و دیگران است، و در برابر آن، وابستگی، دنبالهروی، تزلزل، بیریشگی، ذلّت، حقارت، پستی، زبونی، زورمداری، خودکامگی، از خودبیگانگی، فرومایگی و خودباختگی قرار دارد. آن، از ویژگیهای انسان مترقی و جامعه باز، شایسته سالار، قانونمدار، مطلوب و راستین اسلامی است، و این یکی، خصلت فرد و نشان جامعه شرکپذیر، شخصپرست، استبدادزده و ستمپذیر است.
… و حسین علیهالسلام بزرگآموزگار این ویژگی پرجاذبه انسانی و اخلاقی و درخشانترین سمبل این راه افتخارانگیز است. یکی از هدفهای بلند نهضت عزّتطلبانه عاشورا، نفی ذلّت و ذلّتپذیری از سیما و منش فرد و جامعه در بند استبداد اموی، آن گاه عزّتآموزی و عزّتطلبی و نشان دادن راه آزادمنشی و آزادگی مطلوب قرآن وپیامبر و بهادادن به کرامت و حقوق انسان در عصرها ونسلهاست، واز این زاویه است که میتوان جلوههای عزّت وآزادگی مورد نظر قرآن را در نهضت حسین علیهالسلام ویا نُمودهای عزّت وآزادمنشی عاشورا را در آینه قرآن به نظاره نشست.
هنگامی که به زندگی پر افتخار پیشوای آزادی و نهضت آزادیخواهانه عاشورایش مینگریم، به روشنی در مییابیم که آن نمونه درخشان عزّت و شکستناپذیری قرآن، در حرکت فکری و فرهنگی و ذلّتزدای خویش در تدارک آفرینش عزّت و شکوه برای جامعه و در اندیشه افشاندن بذر سربلندی و سرفرازی در مزرعه خزانزده روزگار خویش و آن گاه شکوفا و بارور ساختن و به گلنشاندن آنهاست.
آن حضرت موجبات واقعیِ عزّت و آزادگی را در رنگ و نژاد، زبان و لغت، حسب و نسب، قبیله و عشیره، عامل جغرافیایی و رفاه مادّی، تشکیلات حزبی و وابستگی به قطبهای زور و تزویر، موقعیت سیاسی و اجتماعی و مذهبی و… نمینگرد، بلکه به سان قرآن، موجبات عزّت را در بینش و آگاهی ژرف، در ایمان و عشق و رابطه خالصانه و دوستانه با سرچشمه عزّتها، در اطاعت و فرمانبرداری از او و در توکّل و اعتماد بر او مینگرد،۱۸ و این یکی از ویژگیها و ابعاد نهضت استبداد ستیز و آرمانخواهانه آن حضرت است.
اینک این شما و این هم نمودهای عزّت و و آزادگی مورد نظر قرآن در موضعگیری و عملکرد ترجمان عزّت و آزادگی:
۱ – مقاومت منطقی و شکست ناپذیر در برابر بیعت خواهی زورمدارانه
دوران تیره و تار بنیانگذار سلسله پرفریب و بیدادپیشه اُموی، با مرگ معاویه به پایان رسید، وفرزند مغرورش یزید نامهای به فرماندار مدینه نوشت که از مردم آن سامان، به ویژه از حسین علیهالسلام برای او ـ به عنوان پیشوای اسلام ـ بیعت بگیرد! در آن نامه دستور داد که: اگر او از بیعت سرباز زد، بیدرنگ گردنش را بزن و سرش را به سوی من گسیل دار؛ «اِنْ أَبی عَلیْکَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَّی بِرَأْسِهِ.»۱۹
فرماندار، پیشوای آزادی را به فرمانداری دعوت کرد و از او خاست تا با یزید به عنوان رهبر امّت بیعت کند، امّا حسین علیهالسلام با منطق و مدارا روشنگری فرمود که: به کف گرفتن قدرت ملّی و امکانات جامعه بانهانکاری و بدون حضور مردم نشاید، از این رو بیعت خواستن ـ آن هم از انسانی همانند من ـ باید شفاف و در حضور مردم انجام پذیرد، نه نهانی و در پشت درهای بسته؛ بر این باور هنگامی که مردم را برای بیعت فراخواندی، مرا نیز دعوت نما تا دیدگاه خویش را در حضور همگان اعلام دارم؛ «أیُّهَا الْأَمیرُ، إِنَّ الْبَیْعَهَ لاتَکُونُ سِرّا، وَلکِنْ إِذا دَعَوْتَ النّاسَ غَدا فَادْعُنا مَعَهُمْ.»
«مروان» ـ که از مهرههای کهنهکار رژیم اموی بود و خود عنصری تجاوزکار و نیرنگباز، و در آن نشست حضور داشت ـ رو به فرماندار کرد که: سخن او را نپذیر، و اگر دست بیعت نمیدهد گردنش را بزن! حسین علیهالسلام از آتشافروزی مروان خشمگین شد و ضمن نکوهش سبک زورمدارانه او۲۰، رو به فرماندار کرد، و با شهامت و صداقتی وصفناپذیر، در ترسیم موضع عزّت آفرین و آزادمنشانهاش، خود را فرزند وحی و آموزگار قرآن و ذلتناپذیر وصف نمود و فرمود:
«أیُّهَا الْأَمیرُ! إِنّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّهِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَهِ، وَمُخُتَلَفُ الْمَلائِکَهِ، وَبِنا فَتَحَ اللّهُ، وَبِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ الُخَمْرِ، قاتِلُ النَّفُسِ الْمُحَرَّمَهِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَیْسَ لَهُ هذِهِ الُمَنْزِلَهِ، وَ مِثْلی لایُبایِعُ بِمِثْلِهِ … .»۲۱
«هان ای امیر! تو نیک میدانی که ما، خاندان پیامبر و گنجینه رسالت هستیم؛ خانه ما محلّ آمد و شد فرشتگان و جایگاه فرود قرآن و رحمت خداست. خدا، اسلام را به وسیله خاندان ما آغاز کرد و سرانجام نیز به وسیله ما جهانگستر خواهد ساخت؛ امّا یزید در منش و روش، عنصری است گناهپیشه، میگسار، خونریز، برده و ذلیل هوای دل، که بیهیچ پروایی به جنایت و بیداد دست میزند و مرز مقررات خدا را میشکند و خود را به زشتی و گناه آلوده میسازد؛ از این رو فردی چون من با این ریشه و تبار پرافتخار و خاندان درخشان و سبک ومنش عادلانه و بشردوستانه، با عنصر خودکامه و تبهکاری چون یزید ـ که مدیریت دنیای وجود خود را به کششهای حیوانی سپرده است ـ دست بیعت نخواهد داد.»
بامداد همان شب، آن حضرت برای آگاهی از روند رخدادها بیرون آمد و بر سر راه خویش، «مروان» را دید. او با زبان تطمیع و تهدید از او بیعت خواست، اما پیشوای آزادی با تلاوت آیهای از قرآن، به ترسیم جلوه دیگری از ذلّتناپذیری و مبارزه مسالمتآمیز و عادلانه خویش با قدرت فاسد و استبدادپیشه پرداخت و فرمود:
«اِنّا للّهِِ وَإنّا إلیه راجعونَ، وَعَلَی الإِسلامِ السَّلامِ إِذْ قَدْ بُلیَت الاُمَّهُ بِراعٍ مِثْلَ یَزید ، وَلَقدْ سَمِعتُ جَدّی رَسولَ اللّه یَقولُ : الخِلافَهُ مُحَرَّمَهٌ عَلی آلِ أبی سُفیان … .»۲۲
«آن گاه که عنصر آلودهای به سان یزید، با آن منش زشت و ظالمانه، زمام امور جامعه را به کف گیرد و مردم به زمامداری چون او گرفتار آیند، باید فاتحه اسلام و رشد جامعه را خواند. سپس افزود: من از نیای گران قدرم پیامبر شنیدم که میفرمود: مدیریت و زمامداری جامعه بر خاندان ننگین ابوسفیان، به دلیل تاریکاندیشی ومنش ذلّتبار و بردهساز آنها حرام است… .»
مروان از استبدادستیزی و آزادیخواهی و بزرگمنشی آن حضرت سخت در خشم شد، واز او جدا گردید.
۲ – طلوع تازه نماد عزّت و آزادگی
در دیدار دیگری، «مروان» کوشید تا با سلاح ترغیب و تهدید ـ که دو وسیله تجربه شده و اثرگزار استبداد برای شکستن بسیاری از ارادهها و مقاومتهاست ـ او را به سکوت و سازش وادار ساخته و از او به سود یزید بیعت گیرد، که آن خداوندگار عزّت و شکستناپذیری، تطمیع و تهدید او را به هیچ انگاشت و بامنطق و شکیبی استوار و کوهآسا فرمود:
«اِلَیْکَ عَنِّی فَاِنَّکَ رِجْسٌ، اَنَا مِنْ اَهْلِ بَیْتِ الطَّهارَهِ الَّذِینَ اَنْزَلَ ا للّهُ فِیْهِم عَلی رَسُولِهِ: اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا.»۲۳
«هان ای مروان! از من دور شو که تو در اندیشه و منش، عنصری ناپاک هستی، و من از خاندانی هستم که خدا در وصف پاکی اندیشه ومنش آن،این آیه را فرو فرستاد که: هان ای خاندان پیامبر! خدا میخواهد هر گونه پلیدی را از شما بزداید و شما را آنگونه که میباید پاک و پاکیزه سازد.»۲۴
این گونه آن سمبل عزّت و آزادگی، در نخستین گامها از نهضت ذلّت ستیز و آزادیخواهانه و آزادپرورش، از سویی از کتاب عزّت و سرفرازی الهام میگیرد و با رژیم ستم و تحقیر رو به رو میشود، و از دگر سو با بینش و منش محبوب و ماندگارش، به صورت نمونه درخشان عزّت و نُماد آزادگی قرآن در چشمانداز عزّتخواهان طلوعی تازه میآغازد.
۳ – هجرت تاریخ ساز
آن حضرت پس از افشاندن بذر ستمستیزی و شکستناپذیری بر مزرعه دلها در مدینه، در ادامه کار، آماده حرکت به سوی خانه خدا میشود و به هجرتی دیگر دست میزند، امّا چگونه و چه سان؟ او به سان موسی گام به آن سفر تاریخی و آن هجرت دادجویانه مینهد و با همان واژهها و جملهها و نیایشی که آن پیامبر آزادی و نجات بر لب زمزمه مینمود:
«فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ»۲۵
«پس موسی هراسان و نگران از آن جا بیرون رفت، در حالی که نیایشگرانه میگفت: پروردگارا، مرا از شرارت گروه بیدادگران نجاتبخش!»۲۶
بدین گونه نشان داد، همان سان که موسی به خاطر یاری ستمدیدگان و برای زدودن استبداد سیاهکار فرعون و آثار خفتآور آن، چشم از آسایش و آرامش میپوشد و آماده به جان خریدن رنج و آوارگی میشود، او نیز به منظور مبارزه با استبداد مخوف اموی و زدودن آثار بردهساز و ذلیلپرور آن، از خانه و حرم پیامبر چشم میپوشد و آماده هجرت و ادامه مبارزه میشود، تا روح عزّت و آزادگی و همّت و بالندگی را در کالبد سرد جامعه بدمد و خون عدالتخواهی و شکستناپذیری را در رگهای آن مردم بلازده و تحقیرشده تزریق کند، و به عصرها و نسلها نیز درس آزادیخواهی و عزّتطلبی مورد نظر قرآن و پیامبر را بیاموزد. با این بیان همان سان که موسی و مسیح و محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم نُماد آزادگی و شکوه قرآن هستند، حسین علیهالسلام نیز جلوه و نُماد جاودانه عزّت و سرفرازی در آینه کتاب خدا میگردد.
۴ – هدف آزادمنشانه با وسیله و راه و روش درست
آن نمونه درخشان عزّت و آزادگی پس از تصمیم به هجرت تاریخساز خویش، نه از بیراهه، که از شاهراهی که مدینه را به مکه پیوند میداد، حرکت کرد. پارهای از نیکاندیشان ـ که از خشونت استبداد آگاه بودند ـ پیشنهاد کردند که: ای کاش از این شاهراه نمیرفتید؛ چرا که خطر تعقیب دشمن شما را تهدید میکند؛ «لَوْ تَنَکَّبْتَ الطَّریقَ الْاَعْظَمَ»؛ امّا آن روح بزرگ شهامت و عزّت نپذیرفت و فرمود:
«لا وَ اللّهِ لا اُفارِقُهُ حَتی یَقْضِیَاللّهُ مـا هُوَ قـاضٍ.»۲۷
«نه، به خدا سوگند من شاهراه را رها نمیکنم و به راههای کوهستانی و بیراههها پناه نمیبرم تا آنچه خدا مقرر فرموده است به آن نایل آیم.»
بدینسان تفاوت ژرف بینش و منش آن نُماد سرفرازی و شکوه با دیگر مخالفان استبداد در این مرحله آشکار میگردد؛ چرا که:
یک: آن حضرت پس از دعوت فرماندار اموی، هدفمند و با نرمش و مدارا حضور مییابد، در حالی که مخالفانی چون «عبداللّه بن زبیر» نه.
دو: او با صراحت و حکمت موضع عزّتخواهانه و ذلّتناپذیر خویش را در مرکز قدرت استبداد اعلام میدارد و ماهیت زورمدارانه و منحط حکومت، شیوه فریبکارانه و شرک آلود مدیریت و بی لیاقتی و فرومایگی حاکمان را مشخص میسازد، اما دیگر مخالفان استبداد نه جرأت حضور در فرمانداری را نشان میدهند و نه موضع خود را بیان میکنند، بلکه شبانه ومخفیانه و از بیراهه میگریزند.
سه: آن نُماد عزّت و آزادگی نمیپسندد که مبارزه منطقی و خردمندانه و قانونیاش با اداره جامعه به سبک بسته و استبدادی، ذرّهای رنگ و بوی مخالفت یاغیان و فراریان را بگیرد، به همین جهت از شاهراه میرود و بر آن است تا در برابر دیدگان مردم باشد و سخنان روشنگر وهمّت آفریناش به گوشها برسد؛ و بدین وسیله روح مبارزه با باطل و نفی تحمیل خفّت و ذلّت را در مردم میدمد، در حالی که دیگر منتقدان و مخالفان از بیراهه و دور از چشم مردم فرار را بر قرار بر میگزینند.
چهار: آن حضرت نشان میدهد که هدف مقدس و آزادمنشانه را باید با وسایل عزّتمندانه ودرست جست، نه از هر بیراهه و روش ناپسند.
پنج: او بر خدا اعتماد میکند و سوگند یاد میکند که شاهراه را رها نمیکند و به راههای کوهستانی و بیراههها پناه نمیبرد، تا آنچه خدا مقرر فرموده است پیش آورد؛ چرا که در اوج ایمان و عرفان و یقین است.
شش: او حقپذیری و عزّتخواهی و انتخاب درست مردم را ـ اگر زور و فریب حاکم به آنان اجازه سنجش و مقایسه و آزادی گزینش دهد ـ باور دارد؛ چرا که به منطق پرجاذبه و منش مترقی و انسانی خویش ایمان دارد و یقین دارد که اگر آزادی اندیشه و بیان و رأی و انتخاب مردم به رسمیت شناخته شود، این گام بلند، بهترین تضمین برای سلامت جامعه از استبداد و فساد وسپرده شدن امانت ملی و دینی مردم به فرهیختگان و برترینهاست و هرچه این حق ابتدایی وانسانی مردم، به هر بهانه و محملی پایمال گردد، زمینه نهانکاری و فساد و بیداد بیشتر فراهم میشود.
۵ – هدفمندتر و شکست ناپذیرتر از موسی
حسین علیهالسلام هنگامی که به آستانه حرم خدا رسید، به تلاوت هدفمند این آیه الهامبخش پرداخت که:
«وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ»۲۸
«هنگامی که موسی به سوی شهر مدین روی نهاد، گفت: امید که پروردگارم مرا به راه راست راه نماید.»۲۹
بدینسان آن حضرت با تلاوت این آیه، روشنگری کرد که:
یک: همان گونه که هجرت موسی از شهر و دیار خویش، هدفمند و حکیمانه بود، هجرت او نیز چنان است.
موسی برای باز آوردن عزّت و آزادگی مردم خویش و رهایی آنان از ذلّت و استبداد فرعون دست به هجرت و پناهندگی به سر زمین دیگر میزند، آن خداوندگار عزّت و آزادگی نیز برای نجات و آزادی امّت پیامبر از تحقیر و تحمیل استبداد اموی.
دو: نهضت افتخارآفرین و عزّتساز او، به سان بعثت و حرکت آزادیخواهانه موسی است، ودر برابر او رژیم و تشکیلاتی است که در محتوا و روش مدیریت و پایمال ساختن مقررات وحقوق مردم، فرعونی است و رهآوردش نیز چیزی جز خشونت و بردهپروری و پایمال ساختن حرمت وکرامت انسانها نیست، گرچه در قالب مذهب سالاری و به نام خدا و به بهانه جانشینی پیامبر، به آن فجایع دهشتناک دست مییازد.۳۰
۶ – کسی که هرگز تن به ذلّت نداد
«عُمر» فرزند رشید امیرمؤمنان آورده است که: وقتی برادرم حسین علیهالسلام در مدینه از بیعت با استبداد سرباز زد و دلیرانه در برابر تهدید و ارعاب قامت برافراشت، من به حضورش شرفیاب شدم و ضمن یادآوری روایتی از برادر و پدرم، گفتم: فدایت گردم! کاش میشد با این گروه بیدادپیشه و خشونتکیش بیعت میکردی!
او در پاسخ فرمود: من از فرجام پرشکوه کار خویش آگاهم، امّا به خدای سوگند که هرگز تن به خواری نخواهم داد و با خودکامگی و استبداد سیاه در پایمال ساختن حقوق و آزادی مردم وشکستن مقررات خدا کنار نخواهم آمد …
«وَاللّهِ لا اُعْطِی الدَّنِیَّهَ مِنْ نَفْسی أَبَدا… .»۳۱
این گونه باز هم از روح شکستناپذیر و پرشکوهی خبرداد که در اوج عزّت و آزادگی است، وتحمیل ذلّت و حقارت بر او ناممکن است.
۷ – احیای شیوه آزادمنشانه پیامبر
حسین علیهالسلام نهضت فکری و آزادیخواهانه خود را، نهضت دعوت به کتاب عزّت آفرین خدا واحیای منش آزادیبخش پیامبر مهر و عدل اعلام میدارد، و به مردم بصره نوشت:
«وَ اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلی کِتابِاللّهِ وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِ، فَاِنَّ السُنَّهَ قَدْ اُمیتَتْ وَ الْبِدْعَهَ قَدْ اُحْیَیتْ… .»۳۲
«من اینک شما را به کتاب پرشکوه خدا و سیره آزادمنشانه پیامبر عزّت و سرفرازی فرامی خوانم؛ چرا که جامعه و مردم ما در شرایطی است که دیگر عمل به مقررات عادلانه قرآن و رعایت روش مترقی پیامبر، یکسره از میان رفته و جای آن را شیوههای استبدادی گرفته است … .»
همچنین در پاسخ نامههای مردم کوفه از جمله نوشت:
« فَلَعُمْری مَا الإمامُ إلاّ الحاکِمُ بِالْکِتابِ ، القائِمُ بِالْقِسْط ، الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلی ذلِکَ للّهِ.»۳۳
«به جان خودم سوگند! پیشوای راستین مردم، تنها آن کسی است که بر اساس مقررات قرآن، مدیریت و داوری کند؛ عدل و داد را به راستی برپای دارد، به آیین حق و عدالت عمل کند، و هماره در اندیشه به دستآوردن خشنودی خدا، به سبکی خداپسندانه زندگی کند.»
۸ – خورشیدی فراراه مردم ظلمت زده
امام حسین علیهالسلام ۲۷ رجب سال ۶۰ ق از حرم پیامبر به سوی خانه خدا حرکت کرد، و روز سوم شعبان وارد مکّه شد، و ۱۲۵ روز را در آن جا به عبادت و مبارزه با دیو استبداد و روحیه ذلّتپذیر جامعه گذراند.
او در مکّه دیدارهای بسیاری با مردم به جان آمده و با چهرههای مبارز و مخالف استبداد داشت.
روزی «ابن عباس» و «ابن زبیر» به دیدار او آمدند، و از او خواستند تا از هجرت به سوی عراق خودداری ورزد و در کنار خانه خدابماند. اما او در برابر پیشنهاد آنان فرمود:
«این دستور را، در حقیقت پیامبر به من داده است؛ چرا که خشنودی خدا و پیامبر و صلاح امّت در ستمناپذیری است.»۳۴
پس از آن دو، «عبد اللّه بن عمر» شرفیاب شد، و از آن حضرت خواست تا با سرکردگان استبداد به گونهای کنار آید، و بدین وسیله او را از مبارزه بر حذر داشت؛ امّا حسین علیهالسلام در پاسخ او به سرگذشت درسآموز جامعههای ظلمپذیر و نظامهای استبدادی پیشین و فرجام عبرتآموز آنها و ایستادگی خیرخواهانه و شجاعانه پیامبران در برابر آنان توجه داد و فرمود:
«یا أَبا عَبْدِالرَحْمان! أَما عَلِمْتَ أنَّ مِنْ هَوانِ الدنیا عَلَی اللّهِ تَعالی أَنَّ رَأْسَ یَحْیی بِنْ زَکَریّا اُهْدی إلی بَغِی من بَغایا بنی إسرائیل؟!… اِتَّقِ اللّهَ یا أَبا عَبْدِالرحمان! وَلا تَدَعْ نُصْرَتی.»۳۵
«آیا ندانستهای که از خواری و بیمقداری دنیا در پیشگاه خداست که سرِ بریده «یحیی» را به خاطر ستمستیزی و ذلّتناپذیریاش به دربار زشتکرداری از بنیاسرائیل به ارمغان بردند؟… و با این وصف خدا در کیفر آنان شتاب نورزید، بلکه مهلت هم داد تا شاید به خود آیند و جبران تباهیها کنند؛ امّا هنگامی که به خود نیامدند و در اصلاحناپذیری پافشاری کردند، با شدت و قدرت، گریبان آنان را گرفت و به عذابی سخت گرفتارشان ساخت! اینک که چنین است پروای خدا را پیشهساز واز خشم او بترس و از یاری و همراهی ما در مبارزه مسالمتآمیز و خیرخواهانه با بلای تاریکاندیشی و استبداد ـ برای نجات دین و آزادی و آفرینش عزّت وسرفرازی برای این مردم دربند ـ دست بر مدار.»
بدین سان آن نُماد عزّت و آزادگی انسان، به سان پیامآوران خدا که در ظلمت متراکم و در میان نومیدی و یأس مطلق و در شرایطی که یک ستاره هم در آسمان بشر سوسو نمیزد، برقآسا درخشیدند، در آن فضای رعب و وحشت که دانشمندان و عالمان جامعه نیز به جای احساس مسؤولیت و روشنگری و دمیدن روح عزّت و آزادگی و مقاومت در جامعه و برافروختن مشعل مبارزه با استبداد و اختناق،۳۶ برخی تن به ذلّت و تحقیر سپرده و سکوت پیشه ساخته، برخی سر بر آستان استبدادگران ساییده و چهره کریه آنان را با تحریف آیات و روایات بزک میکردند و برخی نیز از سرخیرخواهی پیشنهاد سکوت و سازش میدادند، به ناگاه به سان برقی درخشید و همانند خورشیدی فراراه مردم در بند به نورافشانی پرداخت و خروشید که:
«هان ای مردم! من برای شما در مبارزه با این شرایط بردهساز و ذلیلپرور، نمونه والگو هستم، از چه ایستادهاید و ذلّت و تحقیر را میپذیرید؟ به پا خیزید.»
«… وَ لَکُمْ فِیَّ أُسْوَهٌ.»۳۷
۹ – اصلاح جامعه و نظامآن از روابط زورمدارانه و حقیرپرور
پیشوای آزادی، نهضت خود را نهضت اصلاحطلبانه عنوان داد و روشنگری فرمود که در اندیشه اصلاح تمام عیار جامعه و حکومت از راه فکر و فرهنگ و آگاهیبخشی و عزّت آفرینی و مسالمت است.
او در اندیشه اصلاح اندیشه و منش مردم تحقیر شده، سرکوب گردیده و در بند خشونت وبیداد حاکم بود، و میخواست به آنان بفهماند که آنان انسان و دارای حقوق و کرامت و عزّت هستند و باید بر سرنوشت خویش حاکم، و با صاحبان زر و زور دارای حقوق و آزادی و فرصتها وامکانات برابر باشند، و خدا و قرآن و پیامبرِ عزّت آفرین او اجازه نمیدهند که آنان ذلّت و تحقیر وسرکوب و بهرهوری ابزاری از دین را به هیچ بهانهای بپذیرند.
از سوی دیگر، آن ترجمان شکوه و سرفرازی بر آن بود تا مدیریت و حکومت را ـ که عنوان خلافت و اسلام را یدک می کشید، اما در ماهیت و روش اداره جامعه و شرایط حاکمان و مدیران و رفتار بامردم، به استبداد و اختناقی دهشتناک درغلتیده بود ـ اصلاح ساختاری کند و آن را به اندیشه امانت و امانتداری از سوی خدا و مردم، بر آمدن قدرت بر اساس مقررات خدا و با خواست و رضایت مردم، نظارتپذیری و نقدطلبی و محاسبهجویی و قانونگرایی و بشردوستی ـ که سبک و روش پیامبر و امیرمؤمنان بود ـ بر گرداند و با این اصلاح اساسی و معماری اجتماعی و مهندسی سیاسی، روح عزّت و آزادگی را در مردم بدمد و شکستناپذیری و شکوه از دست رفته را به جامعه باز گرداند.
او در وصیتنامه روشنگرش این آرزو و آرمان را این گونه به قلم آورد و به برادرش سپرد تا برای عصرها و نسلها روشنگر راه باشد، که نمیتوان از حسین علیهالسلام و آزادگی و استبدادستیزی او دم زد، امّا در سیاست و مدیریت به سبک نظارتناپذیر و نهانکارانه و استبدادی و خشونتبار یزید پافشاری کرد و خواری و اختناق را بر مردم تحمیل و سایه هراس و وحشت را بر آگاهان و آزادیخواهان حاکم کرد:
«وَإنّی لَمْ أَخْرُجْ اَشِراً وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً ، وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فی اُمَّهِ جَدّی؛ اُریدُ أَنْ آمُرَ بِالمَعْروفِ وَأَنْهی عَنِ المُنْکَرِ، وَأَسیرُ بِسیرَهِ جَدّی وَأَبی.»۳۸
«من نه به انگیزه خودبزرگبینی و حقناپذیری بیرون میروم، و نه طغیانگری وآشوبطلبی؛ نه برای افشاندن بذر تباهی حرکت میکنم، و نه به منظور ظلم؛ بلکه تنها انگیزهام، سامان دادن حرکت فکری و فرهنگی و جنبش اصلاحی و انسانی و خیرخواهانه و مسالمتآمیز برای اصلاح امور جامعه و اُمّت نیای گرانقدرم پیامبر است. من میخواهم حکومت را به حق و عدالت دعوت کنم و از شیوههای ظالمانه هشدار دهم، و همگان را به سبک و سیره مترقی و سرشار از عدل و داد نیای گرانقدر و پدر ارجمندم فراخوانم و بر آن سبک رفتار کنم.»
۱۰ – پافشاری دلیرانه بر شایسته سالاری و بیعت و انتخاب آزاد
به هنگام تصمیم پیشوای آزادی برای حرکت به سوی عراق، «محمّد حنفیه» به حضور آن حضرت شرفیاب گردید و از خشونت مرزنشناس رژیم حاکم سخن گفت و از او تقاضا کرد که جان گرامی خویش را بیشتر به خطر نیفکند، امّا آن نُماد آزادگی و جوانمردی ضمن احترام به پیشنهاد خیرخواهانه او، جلوه دیگری از صلابت و شکستناپذیری را در تاریخ آفرید و فرمود:
«یـا اَخی! وَ اللّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیا مَلجَأٌ وَ لا مَأوی لَمـا بـایَعْتُ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیه.»۳۹
«برادر عزیز! اگر در کران تا کران گیتی پناهگاه و نقطه امنی برایم پیدا نشود، و دست خشونت و ترور همه جا برسد، و حق زندگی و امنیت مرا پایمال سازد، باز هم با استبداد بیعت نخواهم کرد.»
۱۱ – نفی امانها و امان نامه ها
هنگامی که تصمیم گرفت تا از کنار خانه خدا به سوی عراق حرکت کند، شماری از چهرههای مخالف استبداد، یکی پس از دیگری به حضورش شرفیاب شده، و از او تقاضا کردند که از رفتن منصرف شود. جالب است که همه آنان، قیام انسانی و عزّتخواهانه او را برای جامعه، حیاتی و سرنوشت ساز مینگریستند، امّا با خیرخواهی و دور اندیشی، دلیل مخالفت خود با آن نهضت روشنگر و تاریخساز را تزلزل و نا استواری و بی وفایی مردم کوفه از یک سو، و نقدناپذیری و خشونت بی مهار حکومت از سوی دیگر عنوان میکردند.
آنان به ظاهر درست هم میدیدند؛ چراکه استبداد اموی فراتر از یک دهه سلطه مطلقه و سیاه خویش بر مردم، به ویژه دوستان آل علی علیهالسلام ، به گونهای دهشتناک آزادیخواهان را گردن زد، شکمها را سفره کرد، دانشمندان و روشنفکران را تنها برای دگراندیشی از نخلها آویزان کرد، و حقطلبان را زنده به گور ساخت و دخمهها و دهلیزهای مرگ و بساط شکنجههای ددمنشانه را گسترش داد و نیز از عالمنمایان و روایتگران و قاضیان سوداگر و عملههای ظلم ودین و آیین مردم به صورت ابزاری بهره جست تا روح جرأت و شهامت و عزّت و آزادگی و حق گویی وحقطلبی و نقد قدرت را در مردم نابود کند؛ به همین جهت بود که آنان با رفتن «مسلم» به کوفه، هزار هزار دست بیعت به سفیر عزّت و آزادی دادند، امّا با آمدن «عبید» و اعلام حکومت نظامی وتشدید شرارت و خشونت، فرار را بر پایمردی و وفا ترجیح دادند؛ چرا که به بیان «بشر بن غالب» ـ که از جامعه شناسان و روان شناسان روزگارش بود و حسین علیهالسلام دیدگاه دقیق و هوشمندانه او را تصدیق کرد ـ «دلها و قلبهای مردم، خواهان حسین علیهالسلام است و راه و رسم عادلانه وآزادمنشانه او را میجوید، امّا شمشیرها با استبداد اموی است!»؛ «خَلَّفتُ القُلُوبَ مَعَکَ وَالسُّیُوفَ مَعَ بَنی أُمَیَّهَ!»
امّا پرسش اساسی این بود که، پس باید چه کسی این شیوه ددمنشانه را ـ که به نام دینِ خدای عزّتبخش و پیامبر عدالت بر مردم تحمیل شده بود ـ شجاعانه و بیدارگر مورد نقد و چون و چرا و نفی و انکار قرار داده و بانیان و عاملان بیدادپیشه و ابلیسمنش آن را به باد نکوهش ونفرین بگیرد و معرفی کند، و آن گاه با روشنگری و دهش فکری و اخلاقی و عملی، روح عزّت و آزادگی و شجاعت را در کالبد مرده و ذلّتزده و دنبالهرو جامعه بدمد و به حکم قرآن با شیطان فریب و استبداد مبارزه کند؟۴۰
به هر حال، از چهرههای سرشناسی که به پیشوای آزادی پیشنهاد انصراف از حرکت به سوی عراق دادند، «عبداللّه»، فرزند جعفر طیّار وهمسر بانوی دانش وشهامت زینب علیهاالسلام بود. او پس از حرکت کاروان آزادی، نامهای از مکّه به حسین علیهالسلام نوشت و به وسیله پسرانش به سوی آن حضرت فرستاد، و خاطر نشان ساخت که از خشونت عنان گسیخته استبداد بر جان او بیمناک است، چرا که نهاد قدرت به گونهای بی بنیاد و سطحی است که هیچ نقد و چون و چرا و خیرخواهی و دعوت به حق و هشدار از قانون شکنی را بر نمیتابد و با آن، به عنوان خروج بر اسلام، به بدترین شکل ممکن برخورد میکند.
آن گاه بی درنگ با تلاش بسیار، از برخی سران استبداد، امان نامهای برای بازگشت آن حضرت به مکّه گرفت و یکی از مهرههای حکومت را نیز با آن فرستاد تا بتواند آن بزرگمنش را به انصراف از ادامه راه قانع سازد. اما پیشوای آزادی پاسخی قانع کننده به او داد و در پاسخ امان نامه «عمرو بن سعید» استاندار و ریاست مراسم حج ـ که گویی خود سرکرده تروریستهای اعزامی یزید برای ترور حسین علیهالسلام بود ـ چنین نوشت:
«… وَقَدْ دَعوتَ اِلی الْإیمانِ وَ الْبِّرِ وَالصّله، فَخَیْرُ الأَمـانِ اَمـانُاللّه … .»۴۱
«… برای من اماننامه فرستادهای و در آن، وعده نیکی و سازش و مسالمت دادهای، امّا به باور من بهترین امان و اماننامه از آنِ خداست و کسی که در زندگی این جهان از او حساب نبرد، در آن جهان از امان او بهرهور نخواهد شد؛ به همین جهت از بارگاه او توفیق پروا و ترس از عظمت او را داریم تا در سرای آخرت به امنیت او نایل آییم … .»
بدینسان جلوه زیبای دیگری از عزّت و آزادگی در نهضت آزادیخواهانه عاشورا رقم خورد، چرا که آن نُماد کرامت انسان، جز به امان و اماننامه خدا از راه پرواپیشگی و آزادمنشی وعمل به مقررات او نیندیشید و جز از ذات بی همتای او نهراسید.
۱۲ – تندیس صراحت و صداقت
از جلوههای عزّت و آزادگی بی نظیر حسین علیهالسلام روش آزادمنشانه و تفکرانگیز او در یارگیری برای نهضت، از آغاز تا لحظه شهادت است.
رهبران حرکتها و جنبشها، هماره میکوشند تا با انواع وعدهها و شعر و شعارها وابزارهای شرافتمندانه و … سربازگیری کنند و بر شمار طرفداران خویش بیفزایند و اگر بتوانند هر گز اجازه نمیدهند، به ویژه در هنگامه خطر، یکی از آنان ببرد و برود، و او را به دادگاه صحرایی و انقلابی میفرستند، امّا شگفتا از پیشوای آزادی که جز روشنگری و دعوت و مردمداری و بزرگمنشی کاری نکرد و نه تنها کسی از آشنا و بیگانه را به همراهی خویش در فشار مذهبی، اخلاقی، سیاسی و نظامی قرار نداد که بارها و بارها آنان را در گزینش راه، آزاد نهاد و در مراحل گوناگون نهضت به آنان فرمود: اگر بخواهند، میتوانند بروند و او مسؤولیت بیعت را نیز از دوش آنان بر میدارد! برای نمونه:
یک: حضرت هنگام حرکت به سوی عراق، چنین نوشت: از حسین بن علی، به سوی «بنیهاشم»؛ امّا بعد، به هوش باشید که هر یک از شما در این برنامه اصلاحطلبانه به همراه من باشد، به شرف شهادت مفتخر خواهد گردید…؛ «مَنْ لَحِقَ بِی مِنْکُمْ اُستُشْهِدَ … .»
بدین وسیله بستگان و نزدیکان را در همراهی یا نیامدن، آزاد گذاشت.
دو: هنگامی که خبر شهادت سفیر آن حضرت در راه عراق به وی رسید، ضمن سخنانی صریح و شفاف فرمود: یاران راه! خبری بسیار دردانگیز به ما رسیده، و آن عبارت است از خبر شهادت «مسلم»، «هانی» و «عبداللّه». در کوفه، شرایط، دگرگونیِ نامطلوبی یافته ودوستداران ما ناخواسته از یاری ما گسستهاند، و اینک هر کدام از شما بخواهد بازگردد، آزاد است و از سوی ما هیچ مانع و ادای حقی بر عهده او نیست:
«… فَمَنْ اَحَبَّ مِنْکُم الإنصرافَ فَلْیَنْصَرِف، لَیْسَ عَلَیْهِ مِنَّا ذمامٌ.»۴۲
سه: شب عاشورا نیز با صراحت و صداقتی عجیب از فردا و فرجام کار، خبر داد و ضمن حقشناسی از یاران، با آزادمنشی شگفتی، مسؤولیت بیعت را از گردنها برداشت و از آنان خواست تا بروند:
«… و هذَا اللَّیلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً وَلْیَأْخُذْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِیَدِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتی، وَ تَفَرَّقُوا فی سَوادِ هذَا اللَّیلِ وَ ذَرُونی وَ هؤلاءِ القَومِ فَاِنَّهُمْ لایُریدُونَ غَیْری … .»
«واقعیت این است که من، نه یارانی پر مهرتر و بهتر از یاران خویش میشناسم، و نه خاندانی برتر و شایستهکردارتر از خاندان سرفراز خویش سراغ دارم؛ خدا به همه شما پاداش نیک ارزانی دارد. راستی که شما شایسته عمل کردید و حق و عدالت را نیک یاری دادید و خوش درخشیدید! اینک شب فرارسیده، و تاریکی آن، همه جا سایه گسترده است؛ بر خیزید و از این پوشش مناسب بهره جویید، و آن را مرکبی راهوار سازید، و هر کدام از شما، دست یکی از مردان خاندان مرا گرفته، و در این سیاهی شب به سوی شهر و دیار خویش بروید. از این جا پراکنده گردید، و مرا با این بیدادگران تنها بگذارید؛ چرا که آنان تنها مرا میخواهند و رأی و بیعت مرا؛ در پی من هستند، و نه دیگری؛ با من سرِ کار زار دارند، و نه با کس دیگر؛ پس مرا تنها بگذارید و بروید! و آن گاه بار دیگر همه را دعا کرد.»۴۳
آیا نمونهای از چنین صراحت و صداقت و جلوهای از چنین آزادگی و شکست ناپذیری را در میان رهبران جنبشها و انقلابها میتوان سراغ گرفت؟!
۱۳ – قلب تپنده عزّت و آزادگی
او به راستی قلب تپنده آزادگی و شکستناپذیری بود و به همین جهت هماره پیروز و سرفراز؛ چرا که در اندیشه ارزشها و جهان ماندگار و جاودانه بود، نه فناپذیر و زودگذر، به همین دلیل آنها را به بهای اینها مبادله نکرد.
هنگامی که راه او به سوی کوفه به فرماندهی «حُرّ» بسته شد و پس از گفت و شنودی، به او هشدار داده شد که اگر پافشاری کند و آغازگر جنگ باشد، کشته خواهد شد، با قلبی هدفدار وشکستناپذیر فرمود:
«لَیْسَ شأْنِی شأْنُ مَنْ یَخافُ الْمَوتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوتِ عَلی سَبِیلِ نِیلِ الْعِزِّ وَاِحْیَاءِ الْحَقِّ؛ لَیْسَ الْمَوتُ فِی سَبِیلِ الْعِزِّ اِلاّ حَیاهً خالِدَهً، وَلَیسَتِ الْحَیاهُ مَعَ الذُّلِ اِلاَّ الْمَوتَ الَّذی لا حَیاهَ مَعَهُ. اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی؟ هَیْهاتَ، طـاشَ سَهْمُکَ، وَخابَ ظَنُّکَ. لَسْتُ اَخافُ الْمَوتَ، اِنَّ نَفْسِی لَأَکْبَرُ مِنْ ذلِکَ، وَ هِمَّتی لَأَعْلَی مِنْ أَنْ أَحْمِلِ الضَّیمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوتِ، وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلی اَکْثَرَ مِنْ قَتْلِی؟ مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِی سَبِیلِاللّهِ، وَلکِنَّکُمْ لا تَقْدِرُنَ عَلی هَدْمِ مَجْدِی وَمَحْوِ عِزِّی وَ شَرَفِی، فَإذاً لا اُبـالِی بِالْقَتْلِ.»۴۴
«من کسی نیستم که از مرگ بهراسد و چنین چیزی هرگز در شأن من و نهضت آزادیخواهانه من نیست. راستی مرگ پرافتخار برای آفرینش عزّت و سربلندی و در راه زنده ساختن حق و عدالت چه قدر ناچیز و آسان است؛ چراکه مرگ در راه عزّت و سرفرازی جز زندگی جاودانه نیست و زندگی ذلّتبار نیز جز مرگ چیز دیگری نیست. آیا مرا از مرگ میترسانی؟ راستی که تیرت به خطا رفت و پندارت تباه گردید؛ چرا که من کسی نیستم که از مرگ انتخابی و حکیمانه بهراسم. سبک و منش من پرشکوهتر و همت و مردانگیام پر فرازتر از آن است که از ترس مرگ، ذلّت و بیداد را بپذیرم! راستی آیا شما بر چیزی فراتر از کشتن جسم من توانایی دارید؟ درود خدای بر کشته شدن در راه او، اما بدانید که شما ناتوانتر از آن هستید که روح شکستناپذیر و شرافت والای مرا نابود سازید، بنا بر این چه باک از کشته شدن در راه عدالت وآزادگی.»
۱۴ – منش شکوهبار
آن حضرت به راستی نمونه عزّتخواهی و آزادمنشی است و با شهامتی وصفناپذیر، مردم را به اندیشه و منش زندگیساز خویش فرامیخواند و با به هیچ انگاشتن شیوههای استبداد و اختناق، بر مبارزه با آن پای میفشارد و در سخن روشنگرش در قانونگریزی و آزادیستیزی وکرامتشکنی مدیریت بسته و استبدادی، به پیشقراولان سپاه آن، فرمودند:
«… فَأَنَا الْحُسَینُ بْنُ عَلِیِّ وَابْنُ فاطِمَهَ بِنْت رَسُولِا للّهِ نَفْسِی مَعَ اَنْفُسِکُمْ وَ اَهْلِی مَعَ اَهْلِکُمْ وَ لَکُمْ فِیَّ أُسْوَهٌ … .»۴۵
«هان ای مردم! اگر به پیمانی که با من بستهاید وفادار بمانید، به نیکبختی وسرفرازی اوج گرفتهاید؛ چرا که من حسین هستم، فرزند فاطمه علیهاالسلام دخت سرفراز پیامبر و پسر علی علیهالسلام . در راه عدالت و آزادی و آفرینش عزّت و شکوه برای جامعه استبدادزده و بلادیده، من با شما و پیشاپیش شما هستم و خاندانم به همراه خاندان شما، و برای شما در موضعگیری و منش من الگو و سرمشق زیبا و پر جاذبهای برای گزینش راه شایسته زندگی است.»
۱۵ – من برای آفرینش عزّت دین و امّت سزاوارترم
آن حضرت آموزگار راستین آزادی و آزادمنشی بود و برای بازگرداندن عزّت و کرامت پایمال شده امّت و زنده کردن هدفها و آرمانهای دین خدا و نجات و رستگاری مردم دربند، به روشنگری و مبارزه برخاست و خود در خطرها و آمادگی برای پرداخت هزینه گران نجات دین و جامعه از طاعون استبداد، از همه پیشگامتر بود؛ درست بر خلاف رهبران دنیا که قدرت و امکانات و فرصتها و امتیازات و مدیریت و آسایش را برای خود و خودیها میخواهند و رنج و دنبالهروی را برای دیگران.
او در سخن و عملی جاودانه در ترسیم بخشی از انگیزهها و هدفهای نهضت عزتطلبانه خویش، به سپاه «حُرّ» چنین گفت:
«اَیُّهَا النّاسُ! اِنَّ رَسُولَاللّهِ قالَ: مَنْ رَأی سُلْطَاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ، ناکِثاً عَهْدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِاللّهِ، یَعْمَلُ فِی عِبادِ اللّهِ بِالْإثْمِ وَالْعُدوانِ فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ؛ کانَ حَقّاً عَلَی اللّهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ. اََلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَهَ الشَّیْطَانِ، وَ تَرَکُوا طاعَهَ الرَّحْمانِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ، وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفییءِ، وَ اَنَا أَوْلی مَنْ قامَ بِنُصْرهِ دِینِ اللّهِ، وَ اِعْزازِ شَرْعِهِ، وَالْجَهادِ فِی سَبِیلِهِ لِتَکُونَ کَلِمَهاللّهِ هِیَ الْعُلْیا … .»۴۶
«هان ای مردم! پیامبر فرمود: هر کس پیشوای زورمدار و خودکامهای را ببیند که مقررات خدا را نادیده میگیرد، مرزهای آن را میشکند، پیمان خدا را زیر پا مینهد و با روش مدیریت و مردمداری و قانونگرایی و معنویت من مخالفت میورزد و به مردم ستم میکند و حقوق و آزادی آنان را پایمال میسازد، و آن گاه به نقد و نفی بیداد او بر نخیزد، بر خداست که او را با همان استبدادپیشه در دوزخ همنشین سازد. هان! اینک بدانید که استبدادگران امویمسلک فرمانبرداری شیطان را برگزیده و اطاعت خدا را کنار نهادهاند؛ تبهکاری را آشکار ساخته و مقررات خدا را تعطیل کرده و حقوق خدا و مردم را بر اساس هوا و هوس به انحصار خویش درآوردهاند، و من شایستهترین کسی هستم که باید برای یاری دین خدا و آفرینش عزّت آن و جهاد در راه حق و عدالت به منظور برتری آن بپا خیزم.»۴۷
۱۶ – هدف و روش آزادمنشانه با اقدام بهنگام
پس از بسته شدن راه بر کاروان حسین علیهالسلام به وسیله پیشقراولان سپاه استبداد، آن حضرت در میان یاران راه به پا خاست، و پس از ستایش خدا و گرامیداشت پیامبر، این گونه جلوه درخشان دیگری از عزّت و سرفرازی را در برابر عصرها و نسلها به یادگار نهاد:
«إنَّه قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الأَمرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإنَّ الدُّنیا قَدْ تَنَکَّرَتْ وَتَغَیَّرَتْ…اَلا تَرَوْنَ إلی الحقِّ لا یُعمَلُ بِه؟ وَإِلَی الباطِلِ لا یُتَناهی عَنهُ؟ لِیَرْغَب المُؤْمِنُ فی لِقائِهِ مُحِقّاً، فَإنّی لا أَرَی المَوْتَ إلاّ سَعادَهً، وَالْحَیاهَ مَعَ الظالِمینَ إلاّ بَرَماً.»۴۸
«هان ای یاران راه! حوادث و رخدادهایی بر ما فرود آمده است که مینگرید. اینک، روزگار ما دگرگونی ناپسندی یافته و ضمن روکردن زشتیها و خودکامگیها، زیباییهای انسانی از جامعه رخت بر بسته و نیکیها پشت کرده و روند تاریخ در مسیری نامطلوب در جریان است. از فضیلتها و کرامتها، جز اندکی، به سان قطرههایی که به هنگام ریخته شدن آب در اطراف جام میماند، بیشتر باقی نمانده، ومردم در یک زندگی ننگین و فاجعهباری بسان یک مزرعه یا بوستان آفتزده گرفتار آمدهاند! آیا نمیبینید به حقّ و عدالت عمل نمیکنند و از باطل و بیداد روی نمیگردانند؟ شایسته است که مردم باایمان از چنین محیط زورمدارانه و شرایط بسته و ننگینی به ملاقات پروردگار خود بشتابند؟! من مرگ را ـ در چنین شرایطی ـ جز سعادت نمیبینم؛ و زندگی با این ستمگران را ملالانگیز و جانفرسا میدانم!»
بدین سان، پیشوای آزادی در این سخن جاودانه و موضعگیری عزّت ساز خود، به دو اصل اساسی رهنمون گردید:
یک: نخست، هدف از شهادت راستین و آگاهانه را بیان فرمود، که برپا داشتن حق وعدالت و سرنگون ساختن باطل و بیداد و دگرگون ساختن شیوهها، سیاستها، هدفها، آرمانها و اصلاح بنیادی جامعه در پرتو درایت و ژرفنگری و قانونمداری است، تا مردم به عزّت و آزادگی برسند و بر سرنوشت خود حاکم گردند.
دو: افزون بر آن، هنگامه مناسب و اقدام به موقع و به جای کار را نشان داد، و روشن ساخت که هنگامه شهادت وقتی است که حق و عدالت پایمال میشود، و فریب و بیداد، بابستن راههای گفت و شنود منطقی و روزنههای خردورزی و اصلاحپذیری، باقانون شکنی و خشونت، میداندار میشود؛ آری، آنگاه است که مرگ هدفدار برای توحیدگرایان آزاده و اصلاحگران فضیلت خواه، نیکبختی و زندگی با تبهکاران رنجآور است.
۱۷ – این نامه در خور پاسخ نیست
پس از فرود حسین علیهالسلام در کربلا و گزارش آن به وسیله «حُرّ» به «عبید»، او نامهای به این مضمون برای پیشوای آزادی نوشت:
«هان ای حسین! فرودت در کربلا به من گزارش شد، امیرمؤمنان! یزید به من نوشته است که سر بر بالش ننهم و سیر نخورم تا تو را به دیدار خدای لطیف بفرستم، و یا به حکم من و او گردن نهی و دست تسلیم بالا بری!»
هنگامی که نامه آن عنصر حقیر و خودکامه به دست آن نُماد جاودانه درایت و آزادگی رسید و آن را خواند، به دور افکند و فرمود:
«لا أفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَروا مَرْضاه المخْلوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ.»
«گروهی که خشنودی مخلوقی ناتوان را به بهای ناخشنودی و خشم خدای توانا خریدند، رستگار و سربلند نخواهند شد.»
نامه رسان جواب نامه را طلبید، که آن پیکره صلابت و عزّت فرمود:
«مالَهُ عِندی جوابٌ، لاِءنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَیْهِ کَلِمَهُ العَذابِ.»
«این نامه در خور پاسخ نیست؛ چرا که بر نویسندهاش ـ به خاطر زورمداری و قانون شکنی ـ عذاب خدا بایستهاست.»۴۹
۱۸ – من و پذیرش خواری؟
حسین علیهالسلام روز عاشورا به پاخاست و در برابر سپاه اختناق، با رساترین ندای خویش به روشنگری و خیرخواهی پرداخت و ریشه و تبار پر افتخار خود را برشمرد و دلیل سیاهکاریهای آنان را پرسید که:
«فَبِمَ تَستَحِلُّونَ دَمی وَ أَبی الذّائِدُ عَنِ الحَوْضِ غَداً یَذودُ عَنْهُ رِجالاً کَما یُذادُ البَعیرُ الصادِرُ عَنِ الْماءِ ؛ وَ لِواءُ الحَمْدِ فی یَدِ اَبی یَوْمَ القِیامَه؟»
«پس چگونه و به کدامین جرم و به چه گناهی ریختن خون مرا روا میشمارید؟ به چه مجوّزی برای کشتن من همدست و همداستان شدهاید؟ و چگونه با فرزندان اسلام وپیامبر این گونه رفتار میکنید؟»
ستون فقرات سپاه ساکت بود، امّا مهرههای پلید آن، که از افشاندهشدن بذر بیداری وآزادگی بر دلها بر خود میلرزیدند، به منظور شعلهور ساختن آتش جنگ تجاوزکارانه و دمیدن بر کوره تعصب و دنبالهروی، فریاد کشیدند:
«قَدْ عَلِمْنا ذلِکَ کُلَّه، وَنَحْنُ غَیْرُ تارِکیکَ حَتّی تَذوقَ المَوْتَ عَطَشاً!»۵۰
«همه آنچه را که گفتی میدانیم، امّا تو را رها نخواهیم ساخت، تا یا دست بیعت به امیر امّت بدهی و یا از تشنگی جان به جانآفرین تسلیم داری!»
این جا بود که آن نُماد عزّت حق و حقطلبان تاریخ خروشید:
«لا وَ ا للّهِ لا إُعْطِیْهِم بِیَدِی اِعْطـاءَ الذَّلیلِ وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبیدِ، عِبادَا للّهِ! وَ اِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ۵۱ وَ اَعُوذُ بِرَبِّی وَرَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لَا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ.»۵۲
«نه! به خدای سوگند نه دست ذلّت به دست استبدادگران خواهم نهاد و نه به سان بردگان و بردهصفتان ترسو از میدان عزّت و افتخار خواهم گریخت؛ بندگان خدا! من به پروردگار خود و شما پناه میبرم از این که سنگبارانم کنید. و من از شرارت هر حق ناپذیری ـ که به روز حساب ایمان نمیآورد و به خاطر هوای دل خویش به هر فریب وزشتی دست مییازد ـ به پروردگار خود و پروردگار شما پناه میبرم.»۵۳
راستی تمسک به این آیات ـ که منطق موسی و توحیدگرای آل فرعون است ـ اتفاقی است یا حکیمانه و هدفدار و حساب شده، کدام یک؟
۱۹ – درخشانترین جلوه شکوه و شکست ناپذیری
پس از پافشاری سپاه استبداد بر ادامه جنگ و جنون، آن حضرت بر مرکب پیامبر نشست و در برابر آنان قرار گرفت. پیش از هرچیز آنان را به سکوت و شنیدن سخنانش فراخواند و آن جا را به دانشگاه آگاهی و آزادگی تبدیل ساخت و با شیواترین و رساترین و حماسیترین بیان به روشنگری پرداخت:
«تَبَّاً لَکُمْ أَیَّتُها الجَماعَهُ! وَ تَرْحاً، حِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونا وآلِهین فأصْرَخْناکُمْ مُوجِفینَ، سَلَلْتُمْ عَلَینا سَیْفاً فِی أَیْماِنکُمْ، وَحَشَشْتُمْ عَلَیْنا ناراَاِقْتَدَحْناها عَلی عَدوِّنا وَ عَدوِّکُم، أصْبحْتُم أوْلِیاءَ ِلأَعْدائِکُمْ عَلی أولیائِکُمْ، ویَداً عَلَیْهِم، بِغَیرِ عَدْلٍ أفْشَوْهُ فیکم، ولا أَمَلٍ أصْبحَ لَکُمْ فیهِم … .»
«هان ای گروه دنبالهرو! مرگتان باد و ذلّت و اندوه قرینتان. آیا شما پس از اینکه با شور و شوق فراوان دست یاریطلبی به روی ما گشودید، آنگاه که ما به دادخواهی شما پاسخ مثبت داده و بیدرنگ و با احساس انسانی به سوی شما شتافته و به یاریتان برخاستیم، اینک شمشیرهای آختهای را ـ که برای دفاع از برنامههای آزادیخواهانه ما به دست گرفته بودید ـ ضدّ ما به کار گرفتید؟ آیا کمر به کشتن ما بستید، و آتش ستمسوزی را که ما بر ضدّ دشمنان خشونتکیش و سیاهکار مشترکمان برافروخته بودیم، بر ضدّ ما شعلهور ساختید؟! در نتیجه به حمایت دشمنانتان، و به زیان دوستان و پیشوایانتان برخاستید؟ آن هم بیآن که این دشمن خیرهسر، عدل و دادی در جامعه شما حاکم ساخته باشد و بیآن که هیچ امید به آینده بهتر یا نیکی و شایستگی برایتان در اندیشه و عملکرد آنان به چشم بخورد؟ وای بر شما! آیا شما سزاوار بلا نیستید؟ که از ما روی برتافته و از یاری ما ـ که برای عدالت و آزادی به پاخاسته و از مرزهای دین خدا و حقوق و امنیت پایمال شده عصرها و نسلها دفاع میکنیم ـ سر باز زدید و با واپسگراترین و ستمکارترینهای روزگار همراه شدید؟ آیا نیک اندیشیدهاید که چه میخواهید و چرا با ما سر جنگ دارید؟»
یکی از فرماندهان سپاه استبداد گفت:
«اَنْزِلْ عَلی حُکْمِ بَنِی عَمِّک!»
«دستور امیر این است که باید به فرمان حکومت گردن گزاری و به مشروعیت آن رأی دهی، و گر نه تو را رها نخواهیم ساخت!»
آن قلّه پرفراز و تسخیرناپذیر فرزانگی و کرامت، هنگامی که در برابر منطق و درایت و خیرخواهی و مهر و مسالمت و مدارای خویش، باز هم آن پاسخ زورمدارانه را شنید، شیرآسا خروشید:
«ألا وَ إِنَّ الدَعیَّ بْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَینِ: بَینَ السِّلَّهِ والذِّلَّهِ ، وَ هَیْهاتَ منَّا الذِّلَّهِ، یَأبَی اللّهُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ، و طَهُرتْ، وَ أُنُوفٌ حَمیَّهٌ، وَ نفوسٌ أبیَّهٌ مِنْ اَنْ نُؤثِرَ طاعهَ اللِئآمِ علی مصارعِ الکِرامِ. ألا و إنّی زاحِفٌ بِهذهِ الأُسْرَهِ مَعَ قِلَّهِ العَدَدِ ، وَ خِذلانِ النّاصْرِ.»۵۴
«هان ای عصرها و نسلها! به هوش که این فرومایه فرزند فرومایه، اینک مرا میان دو راه و دو انتخاب قرار داده است: بر سر دو راهیِ ذلّتپذیری و تسلیم خفّتبار در برابر فرومایگان و واپسگرایان حاکم، و یامرگ پرافتخار و باعزتّ و سرفرازی با پایبندی به آرمانها! و چه قدر دور است از ما که خواری را برگزینیم! خدا و پیامبرش وایمانآوردگان و روشنفکران و دامانهای پاک و رگ و ریشههای پاکیزه و مغزهای روشناندیش و جانهای ستمستیز و باشرافت نمیپذیرند که ما فرمانبرداری فرومایگان و پایمالگران حقوق و امنیت و آزادی مردم را بر شهادتگاه رادمردان وآزادمنشان مقدّم بداریم! از این رو به هوش باشید که من با همین خاندان و با این یارانِ به شمار اندک و با وجود پشت به حقّ و عدالت نمودن پیمان شکنان، راه خویش را برگزیده و برای دفاع از حق، به یاری خدا مقاوم و شکستناپذیر آمادهام.»
این سان امید پوچ و شقاوتبار رژیم اموی را برای همیشه به باد داد، و نه تنها زورمداری وتحمیل ذلّت را نپذیرفت، که مارک ننگ و خفّت را بر پیشانی همه استبدادگران قرون و اعصار نواخت و حسرت تسلیم شدن و دست بیعت سپردن را بر دلهای سیاه و پلیدشان نهاد و این درس بزرگ را به همه آموخت که در برابر شیفتگان قدرت چگونه باید ایستاد و نَه گفت.
گفتنی است که آن نُماد عزّت و افتخار تاریخ بشر، روشن میسازد که به چند دلیل تن به ذلّت و بیعت خواهی زورمدارانه نخواهد داد و مرگ باعزّت و آزادگی را برخواهد گزید:
یک: به دلیل ایمان ژرف به خدای عزیز و عزّتبخش که ذلّت پذیری را بر بندگانش نمیپذیرد؛ همین گونه پیامبر و یکتاپرستان راستین؛
دو: افزون بر این، آن خانه و خاندان پاک و آن خردها و جانهای پرشرافت که حسین علیهالسلام در کنار آنان تربیت یافت و شکوفا شد، به او شیر عزّت و آزادگی و بینش و منش شکستناپذیری و عزّت دادهاند، نه ذلّتپذیری و تحمل تحقیر و زورمداری؛ «یَأبَی اللّهُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ … .»۵۵
آن گاه آن پیکره ایمان و اخلاص پس از هشداری دلسوزانه، این گونه و با این آیات روشنگر سخنان گهربار خویش را پایان داد:
«… فَأءجْمِعُوا أمرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُم ثُمَّ لایَکُنْ اَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّهً ثُمًّ اقْضُوا اِلَیَّ وَ لاتُنْظِرونَ،۵۶ إِنّی تَوَکَّلتُ عَلَی اللّهِ رَبّی وَ رَبِّکُمْ، ما مِنْ دابَّهٍ إلاّ هُوَ آخِذٌ بناصِیَتِها إنَّ ربّی عَلی صِراطٍ مُستقیم۵۷ … وأنْتَ ربُّنا علیک توکّلنا وإلیکَ أَنَبْنا وإلیکَ المَصیرُ»۵۸
آیا تلاوت این آیات که بیانگر مبارزه نوح و هود و پدر توحیدگرایان و عزّت طلبان، ابراهیم در برابر سردمداران شرک و استبداد و حقارت است، نمایشگر این حقیقت نیست که عاشورا وپیشوای آزادی، نُماد فضیلت و آزادگی و شکستناپذیری و عدالتخواهی همه پیامبران است وطرف مقابل، جرثومه و نماینده استبدادگران آزادیکش تاریخ بشر؟ و آیا این نُمود عزّت وشکستناپذیری قرآن در رویداد عاشورا و یا نُمود عزّت و شکست ناپذیری عاشورا در قرآن نیست؟
۲۰ – من شیوه استبدادی را برای اداره جامعه نخواهم پذیرفت
یاران فداکار حسین علیهالسلام بخشی از روز عاشورا را با سپاه استبداد به صورت تن به تن و یا گروهی مبارزه کرده و برخی سر بر بستر شهادت نهاده بودند، که دشمن بر فشار خویش افزود، امّا آن حضرت حماسهای دیگر آفرید و فرمود:
«اشْتَدّ غَضَبُ اللّهِ عَلَی الیَهودِ إذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً … وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلی قَوْمٍ اتّفَقَت کَلِمتُهُمْ عَلی قَتْلِ ابنِ بِنْتِ نَبیِّهِمْ . أَما وَ اللّهِ لاأُجیبُهُمْ إِلی شیءٍ مِمّا یُریدونَ حَتّی أَلْقَی اللّهَ وَ اَنَا مُخضَّبٌ بِدَمی.»۵۹
«خشم خدا بر یهود آنگاه شدّت یافت که برای خدای یکتا فرزند تراشیدند، و بر این پندار موهوم خویش پای فشردند، و خشم خدا بر مسیحیان آنگاه سخت گردید، که به جای توحیدگرایی، به سه گانهپرستی گرایش یافتند و ذات بی همتای خدا را سومین خدا خواندند! و خشم خدا بر مجوسیان آنگاه شدّت گرفت که به جای خدا، خورشید و ماه را پرستیدند، و خشم خدا بر این استبدادگران تاریکاندیش وخشونتطلب آنگاه سخت شد که با ادعای اسلامخواهی و ندای تکبیر و تهلیل بر ریختن خون پسر دخت سرفراز پیامبرشان همدست و همداستان شدند! هان! به هوش باشید! به خدای سوگند من به ذرّهای از خواستههای ظالمانه و زورگویانه آنان جواب مثبت نخواهم داد، و در برابر ستم، شکستناپذیر و عزّتمند خواهم ایستاد تا در حالی که در دفاع از حقوق مردم خویش به خون رنگین شده باشم به دیدار خدایم نایل آیم. آری، به خدای سوگند استبداد و ذلّت را برای خود و مردم نخواهم پذیرفت.»
۲۱ – شهادتگاه عزّت و آزادگی
هنگامی که دشمن ددمنش در پیکار نابرابر با آن تجسم آزادگی و پایمردی عاجز ماند و «شمر» به سرکردگی گروهی میان او و سراپردهاش جدایی افکند و سنگر گرفت تا اورا ناگزیر به تسلیم سازد، آن حضرت ندا در داد:
«وَیْحَکُمْ یا شیعَهَ آلِ أبی سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْرارا فی دُنْیاکُمْ هذِهِ وَارْجِعُوا إِلی أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَبا کَما تَزْعُمُونَ.»۶۰
«هان ای دنبالهروهای دودمان بیدادپیشه ابوسفیان! اگر از دین و آیین بهرهای ندارید و از محاسبه روز رستاخیز نمیترسید، پس در دنیای خویش اندکی آزادمرد باشید؛ و اگر از آن هم بیبهرهاید، اگر خود را از امّت عرب میپندارید به ریشه و تبار خویش باز گردید، و جوانمردی و غیرت عربی را پاس دارید.»
بدینسان از شهادتگاه الهامبخش خویش، به گونهای ندای آزادگی و نُمود شکستناپذیری را طنین انداز و جلوهگر ساخت که تاریک اندیشترین و خشونت کیشترین مهره سپاه استبداد نیز ناگزیر به پذیرش و تصدیق آن گردید.
۲۲ – ندای آزادگی و شکست ناپذیری از فراز نیزه ها
حسین علیهالسلام نه تنها در زندگی و نهضت و منطق و منش خویش تا لحظه شهادت نُماد شکستناپذیری و ترجمان آزادی و در اندیشه آفرینش عزّت و صلابت برای انسان و نفی ذلّت وحقارت در هر شکل و نام و فرمی بود، بلکه آن حضرت سرِ سرفرازش را نیز بر فراز نیزهها و کاخ بیداد یزید هماره و همیشه به همراه قرآن و آیات ستم ستیز آن، به چشمه سار جوشان عزّت وپرچم هماره در اهتزاز آزادگی و عزّتطلبی انسان تبدیل ساخت و نشان داد که با کشته شدنش، نهضت آزادیخواهانه او از جوشش و موج باز نمیایستد و شهادتگاه و مزار عطر آگین و عاشورا واربعین و نام و یاد و خاطرههای او نیز برای مردم شورانگیز و سازنده و برای ظالمان و خودکامگان و دشمنان آزادی و حقوق بشر هراسانگیز و خطرخیز است، چرا که او با شاهکاری که آفرید، دیگر یک فرد نیست تا با کشتن او چراغ راه مردم آزادیخواه خاموش شود؛ نه، بلکه آن حضرت راهی را گشود و حرکتی را آغازید و طرحی را افکند که به یک جریان ماندگار و یک فرهنگ و مکتب آزادیخواهی و عزتطلبی برای بشر تبدیل شد؛ به همین جهت هم استبدادگران قرون و اعصار از مزار او نیز میهراسند و بارها برای ویران کردن و بیرونق ساختن و تحریف روح نهضت او و یا بهرهوری ابزاری از نام شورانگیز او، دست به تخریب و شقاوت میزنند و یابرای آن نُماد شکوه وشکستناپذیری، رقیب میتراشند.
راستی چرا سرِ سرفراز او بر فراز نی به تلاوت این آیات پرداخت:۶۱
«اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَبا اِذْ اَویَ الْفِتْیَهُ اِلیَ الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَ هَیِّیءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَدا»۶۲
«آیا چنین پنداشتی که تنها “اصحاب کهف” و “رقیم” از نشانههای شگفتانگیز قدرت بیکران ما بودند؟ هنگامی را به یاد آور که آن جوانانِ حقطلب و آزادیخواه به آن غار پناه بردند، و گفتند: پروردگارا، از سوی خود رحمت و بخشایشی به ما ارزانی دار، وبرای ما راه نجات و هدایتی در کارمان فراهم آور … .»
آیا تلاوت این آیات، نشانگر این حقیقت نیست که رژیم اموی در پرده مذهب سالاری و ادعای جانشینی پیامبر، چنان شرک و ظلم و کیش شخصیت و اختناقی را حاکم ساخته بود که دیگر جایی برای آزادی و عدالت و سرفرازی و عزّت و طرفداران آنها نبود و آنان باید به سان «اصحاب کهف» از خشونت و شرارت دژخیمان استبداد به کوهها و دشتها و غارها پناه برند وطرحی دیگر برای نجات و آزادی بیفکنند؟
راستی چرا آن سرِ سرفراز و موجانگیز در مرکز قدرت و در کاخ استبداد، این آیه را تلاوت کرد:
«وَسَیَعْلَمُ الَّذِیْنَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»۶۳
«کسانی که ستم کردند به زودی خواهند دانست که به چه بازگشتگاهی باز خواهند گشت.»
آیا جز این است که به ستمستیزی نهضت خویش پای میفشارد و امید میدهد که پیروزی از آنِ منش و روش آن ترجمان عزّت و آزادگی و رهروان راستین راه اوست؟
بدینسان مینگریم که پیشوای آزادی از آغاز نهضت عزّتخواهانه و ستمستیزش تا روز عاشورا و پس از آن با سرِ سرفرازش به همراه کاروان اسیران آزادیبخش و ذلّت ستیز در کوفه وشام و تلاوت آیات قرآن به مناسبتهای گوناگون، از سویی از روح شکستناپذیر قرآن وفروفرستنده آن ـ که سرچشمه عزّتها و قدرتهاست ـ یاری میجوید و به او اعتماد میکند و از دگرسو به همراه آن به سوی هدف بلند و آرمان خدایی خویش گام میسپارد و با تمسک هماره به آن نشان میدهد که کار سِتُرگ او که در حقیقت کاری قرآنی و نبوی و علوی است، از قرآن سرچشمه گرفته و گام به گام بر شاهراه آن پیش رفته، و تنها به هدف آفرینش و پیاده کردن مقررات قرآن و تأمین حقوق و کرامت بندگان او اندیشیده است.۶۴
درخشش هماره نهضت عاشورا
دانشمندان در نگرش به راز صعود و سقوط جامعهها، برترین و پایدارترین سرمایه جنبشها را احساس عزّت و شخصیت و استقلال اندیشه و ابتکار عنوان میکنند، و میدانیم که استبداد سیاهکار اموی، گوهر کمیاب احساس عزّت و آزادگی و شجاعت و ابتکار را در جامعه کشت و از آن مردم زنده و بالنده،۶۵ به تدریج گورستانی سرد و خاموش پدید آورد!
کار ذلّتپذیری و واپسگرایی و فقدان آزادی اندیشه و بیان مردم، به جایی رسید که به هر انحصارگر و زورمداری ـ که خود را جانشین خدا و پیامبر عنوان میداد و منتقد و مخالف خود را مارک کفر و ارتداد و خیانت میزد ـ تسلیم میشدند و به خواست او، اطاعت از وی و عمالش را واجب، نقد او را حرام، و همکاری و وفای به بیعت اورا لازم پنداشته و او را «اولوا الأمر» و صاحب اختیار مال و جان و ناموس و وطن و دین مردم میخواندند!
نهاد قدرت خود را فراتر از قانون میپنداشت و هر آنچه را میخواست، دیکته میکرد ومردم در بند نه تنها دم بر نمیآوردند که ناگزیر، استقبال هم میکردند و به تمام مظاهر خودسری و زورگویی و اسارت و تحقیر، آفرین هم میگفتند.
یکی از سرایندگان آن زمان در وصف سرطان مرگبار دنبالهروی و خفّتپذیری جامعه از استبداد چنین میسراید:
«فَإنْ تَأْتُوا بِرَمْلَهٍ اَوْ بِهِنْدٍ نُبایِعُها اَمِیْرهَ مُؤْمِنِینا!»
«اگر از زنان و کنیزکان کاخ اموی، به سان “رمله” یا “هند” را هم نامزد رهبری و خلافت کنند، ما مردم دربند از فرط ذلّتپذیری و سرکوب شدگی با آنان بیعت میکنیم!»۶۶
* * *
… امّا نهضت شکستناپذیر و زندگیساز عاشورا به مردم ذلّتزده و تحقیر شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشید تا خود را انسان و صاحب حرمت و کرامت بنگرند، خود را به سان حاکمان و مدیران جامعه دارای حقوق و آزادی و امنیت بخواهند، قدرت و حکومت را برخاسته از خواست خدا و نظارتپذیر و تضمینگر حقوق مردم بطلبند، و به خود جسارت و شهامت اندیشه و مقایسه و سنجش و گزینش و نفی آزادانه بدهند.
کار سِتُرگ و عزّتآفرین حسین علیهالسلام و عاشورا این بود که آن شخصیت عزّتخواه و آن منش آزادیطلب و آن روح و اندیشه استقلالجوی پرورده قرآن و پیامبر را با روشنگری فکری و دهش عقیدتی و شورانگیزی و حماسه سازی و الگودهی عینی و عملی خود و خاندان و شاگردان و یارانش زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
«فَأَنَا الْحُسَینُ، نَفْسِی مَعَ اَنْفُسِکُمْ وَ اَهْلِی مَعَ اَهْلِکُمْ وَ لَکُمْ فِیَّ أُسْوَهٌ … .»۶۷
پس از نهضت عزّتساز عاشورا و رسیدن پیام شکست ناپذیری و صلابت آن بر جای جای قلمرو اسلام و اثرگذاری معجزهآسای آن در زدایش نکبت و حقارت و ترس و ستمپذیری، و دمیده شدن روح شهامت و آزادگی در کالبد جامعه و تزریق خون شرف و کرامت در رگها، در وصف دگرگونی مطلوب و مترقی دلها و اندیشهها بر ضدّ استبداد و اختناق، همان شاعر آزادمنش، که پیش از عاشورا از ذلّتپذیری و حقارت مردم آن گونه در نهان مینالید، این بار بلند و آشکارا چنین سرود:
«حَشَیْنَا الْغَیْظَ حَتّی لَوْ شَرِبْنا دِماءَ بَنِی أُمِیَّه مـا رَوَیْنـا!»
«گستره دلهای ما به اندازهای از خشم و کینه استبدادگران امویمسلک انباشته است، که اگر خون پلید آنان را هم بیاشامیم سیراب نخواهیم شد!»۶۸
اگر پس از مبارزه آزادمنشانه امام حسین علیهالسلام و شهادت انتخابی و حماسهساز او و خاندان و یاران عزّتمند و شکستناپذیرش میبینیم به تدریج لبها گشوده و زبانها باز و چهرهها و استعدادها ظاهر شده و مردم منش مترقی و مردمنواز و عادلانه آل علی علیهالسلام را زندگیساز و احیاگر اسلام و قرآن وصف میکنند و خود آنان را به عنوان سمبل آزادی و آزادگی و بشردوستی میستایند و تاعرش بالا میبرند و در برابر آن، استبداد و اختناق و خشونت و فساد اموی و مهرهها و دژخیمهای پلید آن را به باد نفی و نکوهش و لعنت و نفرین میگیرند و با شورشها و قیامهای پیاپی آنان را به دوزخ میفرستند، همه اینها پرتوی از شعله عزّتآفرین و ذلّت ستیز عاشوراست.
اگر در راه کربلا، سخن شورآفرین جوان دانشمند امام حسین علیهالسلام ، روح آزادمنشان را مینوازد که جان پدر! با این موضع حقطلبانه، چه باک از مرگ پر عزّت و افتخار انگیز؟ «یا أَبَهِ إِذَنْ لا نُبالی بِالْمَوْتِ»۶۹ و روز عاشورا با این بینش و منطق شکستناپذیر، دلیرانه در برابر بیداد قامت بر میافرازد: به خدای سوگند نباید این فرومایه و فرزند فرومایه بر مردم ما حکم براند … «وَاللّهِ لایَحْکُمُ فیْنَا اَبْنُ الَّدعِیّ …»۷۰ و دیدگاه و منطق یادگار ارجمند امام مجتبی علیهالسلام در پاسخ پرسش پیشوای آزادی از مرگ آزادمنشانه، سندِ شکوه و افتخار میگردد که از عسل مصفّا شیرینتر و دلنشینتر است؛ «اَحْلی مِن العَسَلِ!»۷۱ و اگر در آستانه عاشورا آن موضعگیری بی همتای سردار عاشورا و برادرانش را در برابر امان و اماننامه «شمر» مینگریم که دستهای خیانتبارت بریده باد! و ننگ و نفرین بر اماننامهات ای دشمن خدا! آیا از ما میخواهی که برادر و سالارمان حسین علیهالسلام ، فرزند ارجمند فاطمه علیهاالسلام را رها سازیم و سر بر آستان لعنتشدگان بساییم و ننگ و عار فرمانبرداری آن خودکامگان انحصارگر و سیاهکار را پذیرا شویم؟ «تَبَّت یَداکَ وَ لُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ أمانِکَ یا عَدُوَّ اللّهِ…»۷۲ همه این جلوههای عزّت و صلابت و درایت، پرتوی از تابش روح ستم ستیز و عزّتآفرین حسین علیهالسلام و عاشورای او بر دلهاست.
نیز اگر پس از بسته شدن راه بر کاروان حسین علیهالسلام ، و واکنش آن حضرت که ضمن روشنگری دلیرانهای فرمود: در چنین شرایط ظالمانهای مرگ را جز سعادت نمیبیند؛ و زندگی با ستمگران خشونتکیش را ملالانگیز و جانفرسا میداند! «فَإنّی لا أَرَی المَوْتَ إلاّ سَعادَهً، وَالْحَیاهَ مَعَ الظالِمینَ إلاّ بَرَماً»، هر کدام از خاندان و یارانش در برابر سهمگینترین فشار و ددمنشی استبداد، ضمن پاسخهای لبریز از صفا و وفا، یکصدا با صلابت و قوّت قلب به پا میخیزند وپافشاری میکنند که: نه، حسین جان! تو را رها نخواهیم ساخت! زشت باد چهره زندگی پس از تو! «لا أَرانَا اللّهُ ذلِکَ اَبَدا… لا وَاللّهِ لانُفارِقُکَ أَبَدا حتی نَقیکَ بِأسیافِنا وَ نُقْتَلُ بَیْنَ یَدیک …»۷۳ این موضع شکوهبار، پرتوی از تابش روح سِتُرگ حسین علیهالسلام بر جانهای حق طلب و ارواح کمالجوی آنان است.
اگر در گرماگرم آن نهضت ذلّتستیز، شهامت و شکستناپذیری سفیر آزادی را مینگریم که در برابر اماننامه استبداد، ندای آزادگی سر میدهد که:
«أقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ اِلاّ حُرّاً وَاِنْ رَایتُ المَوتَ شَیْئاً نُکْراً … .»۷۴
«سوگند یاد کردهام که جز به آزادیخواهی سر بر بستر شهادت نگذارم.»
اگر میزبان دلیرش، «هانی» و نیز «قیس صیداوی»، آن نامهرسان درایتمند و شجاع و نیز زن آزادهای چون «طوعه» را مینگریم، که خانه گلین خود را به سنگر آزادگی و پناهگاه «مسلم» تبدیل میسازد،۷۵ و اگر پس از روز سِتُرگ عاشورا و پس از طنینافکن شدن ندای آزادیخواهی حسین علیهالسلام بر بام گیتی در آن روزگار وحشت و ترور، قیام شجاعانه «عبداللّه بن عفیفها» در مسجد و مجلس دژخیم کوفه و ندای عزّتخواهانه دختر آزاده او را مینگریم؛ اگر صدای اعتراض زنان دگراندیش و مخالف استبداد، نظیر زن «خولی» و «نوار» خواهر «کعب» ـ از فرماندهان سپاه استبداد ـ و همانندهای او در خانهها و کوچهها ضدّ جنگ و جنون سرداران دین فروش اموی به گوش میرسد و حتی درون خانههایشان بر آنان ناامن میشود، اگر نهضت شجاعانه توّابین، قیام دلیرانه مختار، انقلاب مدینه، قیام «ابن زبیر» در مکّه و شورش «نجده حنفی» در «یمامه» یکی پس از دیگری زبانه میکشد؛ اگر فریاد یحییبن حکمها، زید بن ارقمها، جوان حقجوی شامی، سفیر آزادمنش رومی، عالم نواندیش مذهبی یهود در مجلس یزید و خروش زنان و دختران بزرگ و آزاده مدینه، نظیر «اُم سلمه»، زینب دختر آزاده عقیل و دیگر زنان و مردان استبدادستیز مدینه و جای جای قلمرو اسلام، به آسمان بر میخیزد، همه و همه پرتوی از خورشید ظلمتسوز و عزّتآفرین حسین علیهالسلام و عاشورای اوست.
بالاتر از همه اینها، اگر امام سجّاد علیهالسلام ، زینب علیهاالسلام ، فاطمه، اُمّکلثوم، سکینه، رقیه و دیگر خواهران و دختران دانشمند و عدالتخواه حسین علیهالسلام توانستند با به دوش کشیدن داغ لالهها، با فرصتسازی و مدیریت و شجاعت خویش همه جا را به دانشگاه عزّت و آزادگی تبدیل ساخته و از کنار شهادتگاه پیشوای آزادی تا دروازه کوفه، کاخ «عبید»، منزلگاههای میان کوفه و شام تا کاخ دمشق و خرابه شام و در هر کوی و برزن، رعدآسا و ظلمت سوز و شعلهافکن، شوری دیگر برپا کنند و شعوری تازه بر انگیزند و دنیا را پر صدا سازند، و حتی سراپرده اموی را نیز به اعتراض وشورش ضدّ استبداد برانگیزند، همه اینها از جلوههای عزّت و شکستناپذیری عاشورا وثمره دمیده شدن روح همّت و شهامت بر کالبدها و تزریق خون کرامت بر رگهای مردم بلازده، ومساعد ساختن شرایط و فضابرای تنفس و روشنگری و تحول مطلوب است.
به راستی آیا مدینه، مکّه و کوفه، آن سه مرکز بزرگ آن روز جهان اسلام، و شام ـ که قلمرو استبداد اموی بود و نیروی تاریکاندیش و خشن آن که به سیاهکاران اموی امکان آن فجایع را میداد۷۶ ـ پیش از هجرت تاریخساز و مبارزه سِتُرگ و شهادت عزّت طلبانه حسین علیهالسلام ، به سان پس از آن بود؟
آیا پیش از عاشورا و در آن فضای پر اختناق و آکنده از تملق و بتسازی و ظالمپروری ـ که آگاهان و خیرخواهان جامعه دهانشان دوخته و قلمهایشان شکسته، و اوباش و سگهای هار استبداد همه جا بی مهار و رها میلولیدند ـ ممکن بود امام سجّاد آن خطبه روشنگر و رسواساز را در جهت نجات مردم و تزلزل ارکان استبداد، در مکّه یا مدینه و کوفه ایراد کند؟
آیا کسی می توانست در تالار استانداری کوفه و در برابر «عبید»، آن دژخیم سیاهرو و یا در کاخ یزید بر سبک استبدادی حاکم و رایج اعتراض کند و آن را نقد نماید؟
اگر این گونه بود، چرا کوفه، مکّه، مدینه، شام و دیگر شهرها پیش از عاشورا، در برابر آن فجایع دهشتناک خاموش و مرده بود؟ چرا ندای اعتراض و پایداری و شهامت از هیچ جا بر نمیخاست و دعوت به حق و هشدار از بیداد و خشونت و ددمنشی و داغ و درفش و زنده به گور ساختن آزادیخواهان و دریدن حلقوم حقطلبان و بنیاد و گسترش دخمههای مرگ و شکنجه و به یک کلام تبدیل سیره و سیستم عادلانه و آزادمنشانه و بشردوستانه پیامبر و علی علیهالسلام به یک مذهب سالاری خشن و هراسانگیز و منحط و عقب مانده، جز از خاندان علی علیهالسلام و برخی رهروان راه آنان، از جایی شنیده نمیشد؟ و چرا پس از جاباز کردن پیام عاشورا در دلها بود که نمایندگان مردم مدینه و برخی شهرهای دیگر پس از دیداری از شام و ملاقات با خلیفه و شکایت از عمال خشونتکیش او، وقتی به شهرهای خود باز گشتند، تازه فریاد اعتراضشان مردم را شوراند که ای وای! ما از نزد رهبر و خلیفه بیدادگر و پلیدی میآییم که همه مقررات خدا را شکسته و حقوق مردم را پایمال میسازد؟
کار سِتُرگ و معجزهآسای حسین علیهالسلام
نکته ظریفتر و باریکتر این که، چرا «زینب» با آن شکوه و شهامت و دریادلی، شب عاشورا با احساس خطر جدّی به جان پیشوای آزادی، آن گونه بیقرار میشود،۷۷ امّا پس از عاشورا با این وصف که در بند اسارت است و زیر برق شمشیرهای دژخیمان سیاهرو، با درایت وشهامتی وصفناپذیر در پاسخ فریبکاری و دجّالگری «عبید»، پاسخ اهانت و تحریف او را میدهد:
«… إِنَّما یَفْتَضِحُ الفاسِقُ وَ یَکْذِب الفاجِرُ وَ هُوَ غَیرُنا.»
«تنها انساننماهای خودکامه و پلیدکارند که رسوا میشوند و عناصر بداندیش وبدکردارند که دروغ میبافند، و فاسق و فاجر، دیگران هستند که حقوق و آزادی وحق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش را بازیچه می سازند، نه ما خاندان رسالت که هماره پرچمدار و مدافع و رعایتگر حقوق مردم هستیم.»
در پاسخ پرسش فریبکارانه او که گفت: «دیدی خدا با برادرت، حسین و خاندانت چه کرد؟»
این سان عارفانه و حماسهساز روشنگری کرد:
«ما رَأَیتُ إِلاّ جَمیلاً… فانْظُرْ لِمَن الْفَلَحُ یُومَئِذٍ، هَبَلَتکَ اُمُکَ یابنَ مَرجانَه!»
«من جز نیکی و سرفرازی چیزی ندیدم! خدای فرزانه از آنان، دفاعِ از حق و عدالت و حمایتِ از آزادی و حقوق پایمالشده مردم را خواسته بود، که آنان فرمان حق را با جان پذیرا شدند، و در این راه به سوی شهادتگاه پرافتخار خود شتافتند و با سرفرازی سر بر بستر شهادت نهادند، و به زودی خدای توانا تو و آنان را در دادگاهی گرد آورده و رویارویی آغاز خواهد شد و آنگاه خواهی دید که در برابر دادگاهی که داورش خداست، رستگاری و پیروزی از آنِ کیست؛ آزادیخواهان و حقطلبان؛ یا بانیان اختناق و پاسداران ظلمت! مادرت در مرگت گریه کند! هان ای پسر مرجانه! چه میگویی؟ تو میپنداری پیروز شدهای؟!»
نیز با منطق و بیانی روشنگر و کوبنده در کاخ استبداد، شیرآسا بر یزید میخروشد:
«فَکِد کَیْدکَ، وَاسْعَ سَعیَکَ، وَ ناصِبْ جُهدَکَ، فَوَ اللّهِ لا تَمحُوَنَّ ذِکرَنا، وَ لا تُمیتُ وَحْیَنا، وَ لا تُدرِکُ اَمَدَنا، وَ لا تَرحَضُ عَنکَ عارَها، وَ هَل رَأیُکَ اِلاّ فَنَدا، وَ اَیّامُکَ اِلاّ عَدَدا، وَ جَمعُکَ اِلاّ بَدَدا ؟ یَومَ یُنادِی المُنادِ: اَلا لَعنَهُ اللّهِ عَلَی الظّالِمینَ.»
«تو ای یزید! هر فریب و نیرنگی داری ضد ما به کار گیر، و هر اقدام و تلاشی که میتوانی دریغ مدار و به آن دست بزن، امّا سوگند به خدایِ پیروزمند که نخواهی توانست نام بلند و پرشکوه دودمان ما را از میان برداری و نه نورِ روشنگر وحی وفرهنگ خداپسندانه و انساندوستانه ما را خاموش سازی؛ و نه میتوانی به جلال وشکوه دست یابی و نه موفق خواهی شد تا لکه ننگ و عار این ستم و بیدادی را که به آن دست یازیدهای از دامان و پیشانی خود و رژیم پوشالی و هراس انگیزت بشویی واز پرونده زندگی رسوایت بزدایی! آگاه باش که رأی و دیدگاه تو سخت سست وبیاعتبار است و روزگار میدانداری و فرصتِ تاخت و تازت بسیار اندک، و دار ودسته کفتارمنشات رو به پریشانی و پراکندگی است. دور نیست روزی که نداگری ندا سر دهد که: هان ای مردم! به هوش باشید که لعنت و نفرین خدا بر گروه تاریکاندیشان و دژخیمان بیداد پیشهای است که حقوق و آزادی انسانهارا پایمال میسازند.»
به جای بی قراری و گله از روزگار، با آرامشی شگرف به ستایش و سپاس خدا می پردازد:
«فَالحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ، اَلَّذی خَتَم لاَِوَّلِنا بِالسَّعادَهِ وَ المَغفِرَهِ وَ لاِخِرِنا بِالشَّهادَهِ وَ الرَّحمَهِ… وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ.»
«باز هم خدای بیهمتا را ستایش میکنم که آغاز کار ما را به نیکبختی و آمرزش، و فرجام کارمان را به شهادت پرافتخار و مهر و رحمت بیکران خویش رقم زد؛ و از بارگاه او میخواهم که پاداش شهیدان پاکباخته و عدالتخواه ما را کاملتر کند و بر اجر و مزدشان بیفزاید و ما را بازماندگان شایسته و حقشناس آنان سازد که او پرمهرترین مهربانان است و ذات بیهمتای او ما را بسنده است و نیکو حمایتگر و کارسازی است.»
در قالب پرسشی اندیشاننده، عدل دروغین اموی مسلکها را به باد نکوهش میگیرد و دلیرانه از رهبرشان میپرسد:
«أَمِنَ العَدلِ یَابنَ الطُّلَقاءِ! تَخدیرُکَ حَرایِرَکَ وَ اِمائَکَ، وَ سَوقُکَ بَناتَ رَسُولِ اللّهِ سَبایا … .»
«هان ای زاده رهاشدگان! آیا این از عدالت و دادگری است که تو زنان و کنیزکان خود را در امنیّت و آسایش، در پس پرده بنشانی و آنگاه دختران ارجمند و آزاده پیامبر را در بند اسارت و بیداد، به این شهر و آن شهر بکشانی و در این کوی و آن برزن بگردانی؟»
امام سجّاد علیهالسلام در برابر دژخیمی چون «عبید» جلوهای دیگری از عزّت و آزادگی را رقم زد:
«أَ بِالقَتلِ تُهَدِّدُنی یابنَ مَرجانَه! أَ ما عَلِمتَ أَنَّ الْقَتلَ لَنا عادَهٌ وَ کِرامَتُنا الشَّهادهُ!»
«هان ای پسر مرجانه! آیا مرا از بستن و کشتن میترسانی؟ مگر هنوز نمیدانی که شهادت در راه حق، شیوه دلیرانه ماست و جان را در راه خدا و آزادی تقدیمداشتن مایه سرفرازی و کرامت ما! ما را از چه میترسانی؟»
یا در آن شرایط حساس و پرخطر با فرصتسازی شگرفی در مرکز استبداد اموی رو به یزید میکند:
«اُنْشِدُکَ اللّهَ یا یَزیدُ!ما ظَنُّکَ بِرَسُولِاللّهِ لَوْ رَآنا عَلی هذِهِ الصِّفَهِ.»
«هان ای یزید! تو را به خدا اگر پیامبر خدا ما را اینگونه در بند اسارت بنگرد، به پندار تو چه خواهد کرد؟»
یا بر سر سخنور سوداگر او میخروشد:
«وَیلَکَ اَیُّهَا الْخاطِبُ! اِشتَرَیتَ مَرضاهَ المَخلُوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ، فَتَبَوَّأ مَقْعَدَکَ مِنَ النّارِ.»
«هان ای خطیب! وای بر تو! خشنودیِ خاطر آفریدگان نیازمند و ناتوان را به خشم خدای توانا خریدی! اینک جایگاه تو در آتش شعلهور دوزخ است، پس خود را برای آن جا آماده ساز!»
آنگاه رو به یزید میکند:
«یا یَزیدُ! إِئذَنْ لی حَتّی اَصعَدَ هذِهِ الاَعواد، فَاَتَکَلَّمَ بِکَلِماتٍ لِلّهِ فِیهِنَّ رِضا، وَ لِهؤُلاءِ الجُلَساءِ فِیهِنَّ اَجرٌ وَ ثَوابٌ.»
«هان ای یزید! به من امکان بده تا برفراز این چوبها بروم و سخنان درست وشایستهای بگویم که هم خشنودی خدا و هدفمندی آفرینش در آنها باشد و هم این مردم دربند، بهرهور شوند و به آگاهی و پاداشی پرشکوه برسند.»
به باور ما همه اینها نمودها و جلوههای عزّت و شکستناپذیری عاشورا و ثمره دمیده شدن روح همّت و بزرگمنشی و شهامت بر کالبدها و تزریق خون کرامت بر رگهای جامعه ومردم بلازده و مساعد ساختن شرایط برای درخشش زینب و زینالعابدین است.
جلوههای آزادگی و شکستناپذیری عاشورا در نگاه دانشمندان
نهضت عزّتآفرین عاشورا از آغاز تا انجام و تا هماره تاریخ، دانشگاه عزّت و صلابت وچشمهسار شکوه و آزادگی است، و در منطق و پیام، موضعگیری و روشنگری، دیدار و خطبه، سند و نامه و هر پیک و سفیرش گوهر کمیاب عزّت و آزادگیِ مورد نظر قرآن و پیامبر و همه آزادمنشان ـ از هر مذهب و تاریخی ـ موج میزند.
این دریافت، نه تنها دریافت و باور دوست و آشنا، بلکه هر پژوهشگر بی طرف و بیگانه وحتی مخالف نیز هست؛ برای نمونه:
۱ – دانشمند نامدار اهل سنت «ابن ابی الحدید» در این مورد نوشته است:
«سالار پرشکوه شکستناپذیران روزگار و قهرمان کسانی که در برابر ذلّت و تحقیر سر فرود نیاورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردی و شرافت و مرگ پر افتخار را زیر سایه شمشیرهای آخته داد، و آن را بر سازش با بیداد و فریب برگزید، پدر یکتاپرستان گیتی حسین علیهالسلام ، فرزند رشید علی علیهالسلام است. استبدادگران اموی به آن شخصیت تسخیرناپذیر و یارانش امان دادند، امّا او بدان دلیل که نمیخواست در برابر ذلّت و بیداد سر خم کند، و نیز بیم آن داشت که اگر با پذیرش اماننامه کشته هم نشود، ذلّت بر او و دیگر آزادمنشان رهرو راهش از سوی «عبید» و دیگر خودکامگان سیاهکار و حقیر تحمیل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگی ذلیلانه برگزید.»
۲ – شاعر دانشمند «ابونصر سعدی» از سرایندگان نامدار قرن چهارم در وصف آزادگی و عزّتمندی حسین علیهالسلام از جمله چنین میسراید:
حَیاهً وَالْعِیشَ فِی الُّذلِ قَتْلاً …۷۸ الْحسینُ الَّذِی رَأی الْمَوتَ فِی الْعِزِّ
«حسین علیهالسلام همان کسی است که مرگ با عزّت و آزادگی را زندگی حقیقی مینگریست و زندگی باذلّت و حقارت را مرگ.»
۳ – از «مصعب بن زبیر» آوردهاند که وقتی «سکینه» دخت آزاده حسین علیهالسلام و همسر ارجمند خویش را اندوهزده دید، گفت:
«لَمْ یَبْقِ اَبُوکِ لِابْنِ حُرّهٍ عُذْراً.»۷۹
«پدرت حسین علیهالسلام دیگر برای هیچ آزادمنش و آزادیخواهی عُذر سکوت و سازش با استبداد و ذلّت را باقی نگذاشته است!»
۴ – نیز پس از فروپاشی یاران و همراهانش هنگامی که دید دیگر یار و یاوری ندارد، به خواندن این شعر حماسی پرداخت:
تَأَسَّوا فَسَنُّوا لِلْکِرامِ التّأَسِّیا۸۰ فإِنَّ الْأُلی بِالطَّفِّ مِنْ آلِ هاشِمِ
«آن پیشتازان راه آزادی و عدالت که در کرانههای فرات در برابر استبداد و تحمیل سرفرود نیاوردند، برای همه صاحبان عزّت و شرف، نمونه و الگوی جاودانهای به یادگار نهادند و به صورت آموزگار و مقتدای شکستناپذیر برای همه آزادمنشان جلوه کردند.»
۵ – سراینده و دانشمند بزرگ «شیخ کاظم ارزی» که روزی با تعمق در جلوهها و نُمودهای عزّت و آزادگی عاشورا دگرگون شده بود، شعری سرود که یک بند آن این گونه است:
اِلاّ الْمَکارِمَ فِی اَمْنٍ مِنَ الْغِیَرِ … قَدْ غَیَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ کُلَّ جـارِحَهٍ
«نیزههای بیداد استبدادِ عنانگسیخته و بی مهار توانست همه اندام و اعضای پیکر آن آزادمنشان عدالتخواه را دگرگون سازد؛ امّا اراده شکستناپذیر و منش بزرگوارانه و مترقی و همّت والای آنان را هر گز نتوانست تغییر دهد!»
هنوز سراینده این شعر، آن را برای کسی نخوانده بود که یکی از آشنایان او در عالم رؤیا ریحانه سرفراز پیامبر فاطمه علیهاالسلام را دید که آن حضرت به او فرمود: برو و این سروده را از «شیخ کاظم ارزی» بگیر!
او از خواب بیدار شد و شگفتزده راه خانه شاعر را در پیش گرفت و با این که با او میانه خوبی نداشت به در خانهاش آمد و گفت: هان ای دوست عزیز!خوب بشنو ببین تو این شعر را سرودهای؟
اِلاّ الْمَکارِمَ فِی اَمْنٍ مِنَ الْغِیَرِ … قَدْ غَیَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ کُلَّ جـارِحَهٍ
او غرق در حیرت شد و پاسخ داد آری! امّا هنوز آن را برای کسی نخواندهام، تو را به خدا بگو تو از کجا خبر داری و آن را از کجا به دست آوردهای؟!
او گفت: من در عالم رؤیا فاطمه علیهاالسلام را دیدم وآن حضرت این شعر را برای من خواند و فرمود: برو این سروده را از «شیخ» بگیر! و من پس از این که از خواب بیدار شدم راه خانه تو را در پیش گرفتم.۸۱
شکوه صلابت و آزادگی نهضت عزّتساز عاشورا در نگاه دشمن
اسناد حماسهساز عاشورا نشانگر این حقیقت است که حسین علیهالسلام و یاران آزادهاش در گذر زمان در برابر استبدادی ددمنش و خونخوار و سپاهی دژخیم و بی شمار در بیابانی خشک و سوزان رو به رو شدند.
دشمن هر آن چه در توان و امکان داشت بسیج کرد و با همه امکانات از جنگ روانی وبمباران دروغ و تحریف و کتمان حقایق و ترور شخص و هدف تا بستن آب بر روی کودکان وبیماران، خشونت و بی رحمی بی حد و مرز و کشتن و اسب تاختن بر بدنها و شکنجه و مثله کردنها و با آنچه در تصور نمیگنجد کوشید تا نهضت آزادیخواهانه و ذلّتستیز عاشورا را به پذیرش تسلیم و تحقیر و رأی دادن به مدیریت به سبک استبدادی و امضای اسارت مردم مجبور سازد، امّا سرانجام در برابر اراده شکستناپذیر حسین علیهالسلام جز شکست و رسوایی ابدی چیزی ندروید!
این حقیقت درخشان حتی در گزارش و سخنان دشمن نیز آمده است؛ به عنوان نمونه:
۱ – «حُمید بن مسلم» از گزارشگران رویداد عاشورا در وصف شکوه و شکستناپذیری پیشوای آن می گوید:
«فَوَاللّهِ لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمالُ هِیْبَتِهِ عَنِ الْفِکْرَهِ فِی قَتْلِهَ.»۸۲
«به خدای سوگند که فروغ فروزان سیمای حسین و جمال و هیبت او به گونهای مرا مجذوب و واله ساخته بود که اندیشه کشتن او را از یاد بردم!»۸۳
۲ – پس از رویداد جانسوز عاشورا، یکی از منتقدان، برخی از سپاه شوم اموی را نکوهش کرد که ننگ و نفرین بر شما! چگونه فرزندان پیامبر را آن گونه ناجوانمردانه قتل عام کردید؟
او پاسخ داد:
«دوست من! بیهوده سخن مگو! اگر تو نیز آن روز آنچه را ما با آن روبه رو شدیم میدیدی، جز جنایت و بیدادی که از ما سر زد از تو سر نمیزد؛ چرا که ما باگروهی کم شمار رو به رو شدیم که دستهایشان بر قبضه شمشیر بود و شیرآسا از هر سو، جنگاوران و رزمندگان را به خاک هلاک میافکندند و خودرا بی هیچ هراسی به دریای مرگ میزدند! آنان مردمی بودند که نه در برابر ثروت و مقام سر فرود میآوردند و نه امان و اماننامه و نه زور و خشونت و مرگ! چیزی نمیتوانست میان آنان و مرگ هدفدار یا چیرگی بر حکومت مانع شود و اگر ما اندکی در برابر آن ارادههای مصمم و شکستناپذیر کوتاه میآمدیم جان همه سپاه اموی را میگرفتند! با این وصف ای بیمادر! ما تیرهبختان چه میتوانستیم انجام دهیم؟»۸۴
۳ – پس از ورود کاروان اسیران به کاخ پوشالی «عبید» در کوفه، او بر آن شد تا با تحریف ودجالگری، ننگ کشتار پیشوای آزادی و یاران آزادیخواه او را از دامان خود و رژیم خودکامه اموی بزداید و کار را به تقدیر و خواست خدا نسبت دهد، که امام سجّاد علیهالسلام با این که جسم نازنینش در بند بود، با به هیچ انگاشتن خشونت و بیداد حاکم، لب به بیان حقیقت گشود و روشنگری کرد که آنان را نه خدا، که سپاه استبداد قتل عام کرد!
این جا بود که آتش کینه و خشم «عبید» از منطق ستمستیز و روح تسخیرناپذیر نهضت عاشورا زبانه کشید و نعره برآورد که تو هنوز هم جرأت و جسارت آن را داری که در تالار کاخ من، هر چه گویم، پاسخ دهی و از برنامه و راه و رسم پدرت دفاع کنی؟!
بدینسان خشنترین دژخیم استبداد لب به عزّت و شکستناپذیری نهضت عاشورا گشود و به واماندگی و شکست خشونت و استبداد، اعتراف کرد.
۴ – هنگامی که پیشوای آزادی گام به میدان دفاع نهاد، پس از روزها تشنگی و تلاش و بدرقه دردناک یاران راه و تحمل آن شرایط دشوار محاصره و پیکار نابرابر، طبق روال عادی باید خسته و تسلیمپذیر و دارای روحیهای درهم شکسته باشد و در برابر دهها هزار نفر دستها را به نشان تسلیم بالا برد، اما شگفتا! که وقتی سپاه استبداد با او رو به رو شد، شهامت و شجاعت و قدرتی را در برابر خود یافت که هرگز تصور نمیکرد! هر کس به انگیزه شرارت پیش رفت، لحظهای مهلت نیافت؛ از این رو «عمر بن سعد» فریاد کشید: مادرهایتان در مرگتان بگریند، میدانید به جنگ چه کسی رفتهاید؟ این فرزند بزرگترین قهرمان اسلام و کشنده عرب است؛ «هذا ابْنُ قَتّالِ الْعَرَبِ.»۸۵
بدینسان به شکوه و شکستناپذیری آن حضرت اعتراف کرد.
۵ – «شمر»، خشنترین فرمانده سپاه استبداد در اعتراف به آزادگی و شکستناپذیری حسین علیهالسلام گفت: به خدای سوگند که او روح تسخیرناپذیر پدرش علی را در کالبد دارد.۸۶
بدینسان نهضت عاشورا نه تنهادر منطق و منش، سربلند و سرفراز درخشید که در جهاد و دفاع نیز شکستناپذیر شد.
نتیجه گیری
با بازنگری و جمعبندی آنچه آمد، به این نتیجه میرسیم:
۱ – عزّت نفس و کرامت روح و رفتار بزرگوارانه از بنیادیترین دهشهای اسلام به انسان، و از هدفهای بزرگ تربیتی پیامبران و از ویژگیهای ارجدار اخلاقی و انسانی است.
۲- این ویژگی اوجبخش در رشد و بالندگی انسان، و قانونگرایی و سلامت فرد و جامعه ومدیریت آن نقش معجزهآسایی دارد؛ چرا که اگر انسان به گوهر کمیاب عزّت و بزرگمنشی ومیوههای دلانگیز آن دست یافت و از بلای ذلّت و احساس پوچی و یابزرگپنداری وخودکامگی و رهآورد ویرانگر آن رها شد، تنها سرِ بندگی در برابر خدا ـ که سرچشمه عزّت و توانایی و زیبایی است ـ فرود میآورد و در برابر غیر او، سربلند و استوار و شکستناپذیر میایستد و زمامدار خود وفراتر از خود میشود. چنین فرد و جامعهای، نه تاریکاندیشی و ستم و تباهی را بر میتابد و نه به دیگران روا میدارد؛ چه که پیش از هر چیز خود را عزیزتر و برتر از این حقارتها و تباهیها مینگرد و مییابد.
۳ – نهضت عدالتخواهانه عاشورا، دارای ابعاد گوناگون و آموزههای ارزشمندی برای زندگی سرشار از عزّت و آزادگی است. این حرکت سِتُرگ با این وصف که از آغازین روزهای شکلگیری تاکنون با الهام از بینش و منطق حسین علیهالسلام و طلایه داران راه او، مورد پژوهش قرار گرفته وهزاران کتاب و مقاله در تحلیل آن نگارش یافته، باز هم گاه به بُعدی از آن میتوان راه یافت که اندیشهها به آن راه نجسته است. موضوع «جلوههای عزّت و شکستناپذیری عاشورا بر اساس آموزههای قرآن» یکی از آن مفاهیم جالب است.
۴- اگر این نهضت عزّتطلبانه و ذلّت ستیز، در ابعاد گوناگون مورد پژوهش دقیق و همه جانبه قرار گیرد، از همان جرقههای آغازین نفی بیعتخواهی زورمدارانه از سوی پیشوای آزادی تا نپذیرفتن پیشنهاد همکاری با استبداد، سکوت و کنار آمدن با آن، دورافکندن امان و امان نامهها، به هیچ انگاشتن فشارها و تهدیدها، محتوای نامههای روشنگر، خطبههای شعور آفرین، موضعگیریهای حماسهساز، دیدارها و اتمام حجتها، تا لحظه لحظه رشد و شکوفایی و اوج آن در روز عاشورا و شهادت حسین علیهالسلام ، و تا طنین تلاوت قرآنِ سرِ سرفراز او بر فراز نیزه و در کاخ بیداد و پیام رسانی کاروان اسیران آزادیبخش و بازگشت پیروزمندانه آنان به کرانههای گلگون فرات و …، سراسر عزّت آفرین و افتخارانگیز و ستمستیز و عدالتخواهانه است.
۵ – از سوی دیگر نگرش به تمامی اسناد عاشورا نشانگر آن است که این نهضت عزّتخواهانه از آغاز تا ادامه کار هماره و همه جا از قرآن و سیره و منش پیامبر سرچشمه گرفته و پیشوا و یاران وسفیران و پیام رسانان آن هماره در اندیشه و منطق، منش و موضعگیری، برنامهریزی ونتیجهخواهی، قرآن را مشعل راه قرار دادهاند.
۶ – از شاهکارهای سِتُرگ حسین علیهالسلام این بود که شخصیت عزّتخواه و منش آزادیطلب وروح و اندیشه استقلالجوی پروردگان قرآن و پیامبر را ـ که زیر فشار استبداد دیرپا نابود شده وکار فریب و سرکوب و تحمیل ذلّت به جایی رسیده بود، که اگر یکی از کنیزکان دربار اموی را هم نامزد رهبری میکردند، با او بیعت میشد ـ با روشنگری فکری و شورانگیزی و حماسهسازی والگودهی عینی و عملی خویش، زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
به مردم ذلّتزده و تحقیر شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشید تا خود را انسان وصاحب حرمت و کرامت بنگرند، خود را به سان حاکمان و مدیران جامعه، دارای حقوق و آزادی وامنیت متقابل بخواهند، و به خود جسارت و شهامت اندیشه و مقایسه و سنجش و گزینش و نفی آزادانه بدهند.
۷ – سرانجام این که عاشورا به مفهوم حقیقی، نه تحریف شده آن، روح همّت و آزادگی در کالبدها دمید، خون شهامت و شجاعت و شکستناپذیری و ایمان و عدالت بر بوستان جانها تزریق کرد و با افروزش شعلههای حیات و حرکت در جنبشها و نهضتهای اصلاحی و انسانی وسلب امنیت از ستمکاران و خودکامگان راه رسوایی و نابودی استبداد را تا هماره تاریخ وتضمین کرامت و حقوق انسان گشود، تا کدامین جامعه آن درسها را آن گونه که باید فرا گیرد.
پاورقیها:
۱ـ سوره فصلت (۴۱) آیه ۴۱٫
۲ـ الرائد، ج ۲، ص ۱۱۸۳ واژه «عزّت».
۳ـ منجد الطلاب، واژه «عزّت».
۴ـ مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، واژه «عزّت»، ص ۳۴۴٫
۵ـ سوره یوسف (۱۲) آیه ۸۸؛ سوره فصّلت (۴۱) آیه ۴۱؛ سوره نمل (۲۷) آیه ۳۴٫
۶ـ گفتنی است که واژه «عزیز» یکی از صفات خداست، و در قرآن، فراتر از ۹۲ بار، ذات بی همتای او با این صفت یاد شده و این واژه در این مورد به کار رفته است.
۷ـ سوره مائده (۵) آیه ۵۴٫
۸ـ سوره کهف (۱۸) آیه ۳۴؛ سوره منافقون (۶۲) آیه ۸٫
۹ـ سوره ص (۳۸) آیه ۲۳٫
۱۰ـ سوره نساء (۴) آیه ۱۳۹؛ سوره یونس (۱۰) آیه ۶۵؛ سوره صافّات (۳۷) آیه ۱۸۰؛ سوره ص (۳۸) آیه ۸۲؛ سوره شعراء (۲۶) آیه ۲۶؛ سوره فاطر (۳۵) آیه ۱۰؛ سوره مریم (۱۹) آیه ۸۱٫
۱۱ـ سوره توبه (۹) آیه ۱۲۸٫
۱۲ـ سوره هود (۱۱) آیه ۹۲٫
۱۳ـ سوره ص (۳۸) آیه ۲؛ سوره بقره (۲) آیه ۲۰۶٫
۱۴٫ میزان الحکمه، ج ۶، ۲۹۰٫
۱۵ـ همان.
۱۶ـ همان.
۱۷ـ همان.
۱۸ـ این عوامل عزّت ساز، هر کدام از منطق و منش جالب او دریافت میشود، که در ادامه بحث به تدریج به آنها میرسیم.
۱۹ـ مثیر الأحزان، ص ۲۴؛ لهوف، ص ۹۷؛ وقعه الطّف لأبی مخنف، ص ۷۵٫
۲۰ـ تاریخ طبری، ج ۷، ص ۳۴؛ کامل ابن اثیر، ج ۴، ص ۷۴٫
۲۱ـ مثیر الأحزان، ص ۲۴؛ لهوف، ص ۹۸٫
۲۲ـ مثیر الأحزان، ص ۲۵؛ لهوف، ص ۹۹٫
۲۳ـ سوره احزاب (۳۳) آیه ۳۳٫
۲۴ـ الفتوح، ابن اعثم، ج ۵، ص ۲۴٫
۲۵ـ سوره قصص (۲۸) آیه ۲۱٫
۲۶ـ وقعه الطّف، ص ۷۶؛ مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۱۹۰٫
۲۷ـ وقعه الطّف، ص ۸۷؛ مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۱۹۰؛ ارشاد مفید، ص ۲۰۲؛ تاریخ طبری، ج ۷، ص ۲۲۲٫
۲۸ـ سوره قصص (۲۸) آیه ۲۱٫
۲۹ـ مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۱۹۰؛ ارشاد مفید، ص ۲۰۲؛ تاریخ طبری، ج ۷، ص ۲۲۲٫
۳۰ـ درست به سان رژیم فرعون که به بهانه دفاع از دین و وطن و امنیت ملی، به آن فجایع دهشتناک دست میزد. سوره غافر (۴۰) آیات ۲۳ ـ ۲۷٫
۳۱ـ لهوف، ص ۲۳٫
۳۲ـ مثیر الأحزان، ص ۲۷؛ تاریخ طبری، ج ۷، ص ۲۴۱٫
۳۳ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۳۵؛ مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۱۹۵؛ ارشاد مفید، ص ۲۰۴؛ تاریخ طبری، ج ۷، ص ۲۳۵؛ در رواق چشمهای اشکبار، ص ۶۴٫
۳۴ـ لهوف، ص ۱۰۱٫
۳۵ـ مثیر الأحزان، ص ۴۱؛ لهوف، ص ۱۰۲٫
۳۶ـ نهج البلاغه، خطبه ۳٫
۳۷ـ تاریخ طبری، ج ۷، ص ۳۰۰؛ مقتل الحسین، مقرّم، ص ۲۱۸٫
۳۸ـ مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۱۸۸٫
۳۹ـ مقتل ابی مخنف، ص ۱۵٫
۴۰ـ سوره نساء (۴) آیه ۷۶؛ سوره بقره (۲) آیه ۲۱۶٫
۴۱ـ تاریخ طبری، ج ۷، ص ۲۸۰؛ انساب الأشراف، ج ۳، ص ۱۶۴٫
۴۲ـ ارشاد، ص ۱۲۳٫
۴۳ـ مثیر الأحزان، ص ۵۲؛ مقتل الحسین، امین، ص ۸۵٫
۴۴ـ احقاق الحق، ج ۱۱، ص ۶۰۰٫
۴۵ـ تاریخ طبری، ج ۷، ص ۳۰۰؛ مقتل الحسین مقرّم، ص ۲۱۸٫
۴۶ـ وقعه الطّف، ص ۱۷۲؛ تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۰۳؛ انساب الأشراف، ج ۳، ص ۱۷۰٫
۴۷ـ کامل ابن اثیر، ج ۳، ص ۲۷۰٫
۴۸ـ لهوف، ص ۱۳۸؛ مثیرالأحزان، ص ۴۴٫
۴۹ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۳؛ ناسخ التواریخ، حالات سید الشهداء، ج ۲، ص ۱۷۸٫
۵۰ـ این منطق ددمنشانه استبداد، اینک منطق پرجاذبه و منش بشردوستانه حسین علیهالسلام را در این مورد بنگرید تا حضیض ذلّت و فرومایگی استبداد، و اوج عزّت و بزرگ منشی نهضت آزادیخواهانه عاشورا را ببینید: هنگامی که سپاه «حُرّ» به کاروان حسین علیهالسلام رسید، در آن بیابان سوزان، خود و مرکبهایشان از تشنگی میسوختند و هر چه میجستند آب نمییافتند. آن حضرت به یاران دستور
۵۱ـ سوره دخان (۴۴) آیه ۲۰٫
۵۲ـ سوره غافر (۴۰) آیه ۲۷٫
۵۳ـ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج ۴، ص ۲۶؛ انساب الأشراف، ج ۳، ص ۱۸۸؛ سموّ المعنی، ص ۱۲۰٫
۵۴ـ لهوف، ص ۱۵۶؛ مثیر الأحزان، ص ۵۵٫
۵۵ـ مثیر الأحزان، ص ۵۵؛ تحف العقول، ص ۱۷۴٫
۵۶ـ سوره یونس (۱۰) آیه ۷۱٫
۵۷ـ سوره هود (۱۱) آیه ۵۶٫
۵۸ـ سوره ممتحنه (۶۰) آیه ۴٫
۵۹ـ لهوف، ص ۱۵۸؛ مثیر الأحزان، ص ۵۸٫
۶۰ـ مقتل خوارزمی، ج ۲، ص ۳۳٫
۶۱ـ ارشاد مفید، ص ۲۳۰؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۲۱؛ ریاض الأحزان، ص ۵۵٫
۶۲ـ سوره کهف (۱۸) آیات ۹ ـ ۱۶٫
۶۳ـ سوره شعراء (۲۶) آیه ۲۲۷٫
۶۴ـ اگر آیاتی را که آن حضرت و خاندان و یارانش از مدینه تا بازگشت دگرباره به آن به مناسبتهای گوناگون تلاوت کرده و از قرآن نور گرفتهاند گردآوری، دستهبندی و تحلیل شود، افزون بر این که در ابعاد گوناگون الهامبخش و راهنمای جالبی خواهد بود، نشان میدهد که حسین علیهالسلام با عملکرد درخشان خویش، برنامه قرآن را ارائه فرموده و یا عملکرد عدالتخواهانه و عزّتساز خود را از قرآن گرفته است.
۶۵ـ سوره فتح (۴۸) آیه ۲۹٫
۶۶ـ پرتوی از عظمت حسین علیهالسلام ، ص ۴۲۹٫
۶۷ـ تاریخ طبری، ج ۷، ص ۳۰۰؛ مقتل الحسین مقرّم، ص ۲۱۸٫
۶۸ـ همان، ص ۴۴۷٫
۶۹ـ لهوف، ص ۱۳۱٫
۷۰ـ در رواق چشمهای اشکبار، ص ۱۷۵٫
۷۱ـ همان، ص ۱۷۸٫
۷۲ـ لهوف، ص ۱۵۰٫
۷۳ـ لهوف، ص ۱۵۲٫
۷۴ـ لهوف، ص ۱۲۰٫
۷۵ـ الشهید مسلم بنعقیل، ص ۱۵۶٫
۷۶ـ نهجالبلاغه، خطبه ۲۰۶٫
۷۷ـ مثیرالأحزان، ص ۴۹؛ لهوف، ص ۱۴۱٫
۷۸ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۲۴۵٫
۷۹ـ پرتوی از عظمت حسین علیهالسلام ، ص ۴۲۹٫
۸۰ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۲۴۸٫
۸۱ـ از مدینه تا کربلا، ص ۲۰۶٫
۸۲ـ قصّه کربلا، ص ۴۴۹٫
۸۳ـ آنان که به چشم خویش دیدند تو را رفتند و به پای دل رسیدند تو را و آن کـوردلان که بـر دلت تیـر زدند دیـدند تـو را ولـی ندیـدند تـو را!
۸۴ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۲۶۳٫
۸۵ـ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۵۰٫
۸۶ـ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۵۰٫
داد تا آنان و مرکبهایشان را سیراب کردند. شگفتانگیزتر این که «علی محاربی» یکی از سپاه دشمن میگوید: من آخرین نفر بودم که رسیدم و آب خواستم. آن حضرت هنگامی که من و مرکبم را از فشار تشنگی به آن حال نگریست، با مهری وصف ناپذیر فرمود: برادر زاده! شترت را بخوابان، و دهان مشک را بر گردان و هر چه میخواهی بنوش! من نتوانستم، خود آن بزرگوار پیش آمد و دهان مشک را به من داد تا آب نوشیدم! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا! قمقام، ص ۳۵۰٫
پاسخ دهید