امام حسین (ع) در روز سوم شعبان سال شصت هجری وارد مکه شد[۱] و در محلی به نام شِعْب علی نزول اجلال کرد[۲] و تا هشتم ذی‌الحجه در این شهر اقامت داشت.[۳] مدت چهار ماه و پنج روز اقامت ایشان در مکه، بیشترین مدت عمر نهضت آن حضرت می‌باشد.

محل اقامت امام، ابتدا خیمه‌ی بزرگی بود که بیرون از خانه‌های مکه و به تعبیر خوارزمی در منطقه‌ی بالای مکه برپا شده بود. بعد از مدتی امام با دعوت عبدالله بن عباس به خانه‌ی او که به «دار العباس» معروف بود، نقل مکان کرد و در آن‌جا ساکن شد.[۴]

انتخاب شهر مکه توسط امام حسین (ع) انتخاب سنجیده‌ای بود؛ زیرا مکه حرم امن بود و احتمال تعرّض از ناحیه‌ی دشمنان بسیار ضعیف بود. از طرف دیگر ورود امام به مکه، در آستانه موسم حج بود و از این‌رو مکه، محل اجتماع مسلمانان از سراسر قلمرو اسلامی و مناسب‌ترین نقطه برای رساندن پیام به افکار عمومی بود. با ورود امام حسین (ع) به مکه، مردم گروه گروه خدمت ایشان شرفیاب می‌شدند و دیگر ابن زُبیر را رها کردند. ابن زُبیر نیز که بیشتر اوقات روز در کنار کعبه، به نماز یا طواف مشغول بود، دو روز پیاپی یا هر دو روز یک بار،‌ نزد امام می‌آمد و پیوسته به او مشورت می‌داد. اما وجود امام حسین در مکه بیشتر از همه برای او سنگین بود؛ زیرا می‌دانست تا امام در مکه حضور دارد، مردم مکه با او بیعت نمی‌کنند؛ بلکه امام در نزد آن‌ها عظیم‌تر است و همه از او اطاعت می‌کنند.[۵]

نکته‌ی درخور توجه از مدت حضور حسین (ع) در مکه، استقبال مردم از آن حضرت است. اگرچه بیشتر مردم ساکن مکه از تیره‌های قریش بودند که به علت رقابت‌های قبیلگی دیرینه، چندان میانه‌ی خوبی با خاندان پیامبر (ص) نداشتند، ولی چنان‌که گذشت به سبب موقعیت مذهبی مکه و نزدیک شدن موسم حج، مردم از سایر سرزمین‌های اسلامی در آن حضور داشتند. همچنین به دلیل شخصیت منفور یزید، که بسیاری از مسلمانان با خلافت او موافق نبودند، امام با استقبال گرم مردم مواجه شد. شیخ مفید می‌گوید: مردم مکه و کسانی که برای انجام عمره در آن‌جا به سر می‌بردند و سایر مردم، خدمت ایشان می‌رسیدند.[۶] ابو حنیفه دِیْنَوَری می‌نویسد: مردم نزد حسین بن علی رفت و آمد می‌کردند و حلقه حلقه به دور او می‌نشستند.[۷] ابن اعثم و خوارزمی برای توصیف نحوه‌ى استقبال مردم مکه از امام و خوشحالی آنان از ورود آن حضرت، تعبیر «فرح شدید» را به کار برده‌اند و افزوده‌اند که مردم، صبح و شب به نزد او می‌رفتند.[۸]

ابن اثیر می‌نویسد: وقتی حسین بن علی (ع) وارد مکه شد و استقرار یافت، اهالی آن‌جا به همراه کسانی که برای عمره آمده بودند و افراد مختلف از اطراف و اکناف، نزد او رفت و آمد می‌کردند.[۹] ابن کثیر نیز می‌نگارد: مردم در مکه نزد حسین (ع) می‌رفتند و اطرافش می‌نشستند و سخن او را می‌شنیدند.[۱۰] او پس از اشاره به حضور ابن زُبَیر و موقعیت خوب او می‌گوید: اما با این حال او در نظر مردم، عظمت حسین را نداشت. مردم تنها به حسین تمایل داشتند؛ زیرا او سرور بزرگ، و پسر دختر پیامبر بود و آن روز در روی زمین هیچ کس هم‌تراز و هم‌شأن او نبود؛ لکن حکومت یزید همواره با او خصومت و رقابت داشت.[۱۱]

یکی از برنامه‌های روزمره‌ى امام در مکه، برپا داشتن نماز جماعت بود.[۱۲] وقتی عمرو بن سعید (اشدق) والی مکه این استقبال و رفت و آمدها را به نزد امام دید، نامه‌ای به یزید نوشت و در آن از نزول و استقرار امام و اهل بیتش در مکه و اجتماع و رفت و آمد مردم نزد ایشان گزارش کرد.[۱۳]

استمداد یزید از ابن عباس

یکی از اقدامات حکومت شام برای جلوگیری از قیام امام حسین (ع) در زمان اقامت آن حضرت در مکه، فرستادن نامه به بزرگان و شخصیت‌های برجسته‌ى جامعه‌ى آن روز، به ویژه بنی‌هاشم بود؛ با این امید که بتوانند توسط آن‌ها در تصمیم‌گیری امام تأثیر بگذارند. برای نمونه منابع تاریخی در این باره، نامه‌ای از یزید بن ابن عباس ثبت کرده‌اند. ابن سعد و ابن عساکر در این باره نوشته‌اند:

یزید نامه‌ای به عبدالله بن عباس نوشت و در آن از رفتن امام به مکه خبر داد و گفت: ما گمان می‌کنیم مردانی از مشرق نزد او رفته‌اند و او را به طمع خلافت انداخته‌اند. تو درباره‌ى آنان آگاهی و تجربه داری. اگر حسین چنین کرده است، رابطه‌ى خویشاوندی را شکسته و قطع کرده است و تو بزرگ‍ خاندانت و کانون توجه آنان هستی. او را ازا کوشش برای ایجاد تفرقه بازدار.

یزید در پایان نامه‌اش، اشعاری را در این زمینه برای ابن عباس و کسانی از قریش که در مکه و مدینه بودند، اضافه کرده بود. ابن عباس در پاسخ نوشت: امیدوارم خروج حسین به سبب امری نباشد که خوشایند تو نیست. من نیز در امر خیرخواهی او نسبت به آنچه خداوند به وسیله‌ى آن ایجاد الفت می‌کند و آشوب و فتنه را فرو می‌نشاند، کوتاهی نمی‌کنم.[۱۴]

سبط ابن جوزی نامه‌ی یزید و پاسخ ابن عباس را مفصل آورده است و مفاد آن، قدری با گزارش گذشته فرق دارد.[۱۵]

پاسخ امام به نامه‌ی یزید

ابن اعثم نوشته است: یزید نامه‌ای همراه اشعاری به مردم مدینه و قریش، به ویژه بنی‌هاشم نوشت. مردم مدینه چون آن نامه را دیدند، آن را به امام حسین رساندند. چون امام حسین (ع) در نامه نگریست و دانست که از یزید بن معاویه است، در پاسخ آن، آیه‌ای که گویای جدایی اسلام از کفر و تبرای متقابل پیامبر (ص) با کفار و منکران خداست، نوشت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏، وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لی‏ عَمَلی‏ وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنْتُمْ بَریئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَری‏ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ‏؛[۱۶] «و اگر تو را تکذیب کردند، بگو کردار من برای خودم و کردار شما برای خودتان است؛ شما از آنچه من می‌کنم، بیزارید و من (نیز) از آنچه شما می‌کنید، بیزارم».[۱۷]

اقدامات و فعالیت‌های دیگر امام

از دیگر اقدامات مهم امام در این مدت، نامه‌نگاری به مردم کوفه و بصره و بعضی از شخصیت‌ها، و نیز فرستادن سفیرانی به کوفه و بصره بود که در منابع تاریخی آمده است و اکنون به‌طور مفصل مورد بررسی قرار می‌گیرند.

نامه‌ی امام حسین (ع) به اهالی بصره

امام حسین از مکه نامه‌ای به هر یک از بزرگان بصره، از جمله مالک بن م‍ِسْمَع بکری،[۱۸] اَحْنف بن قَیْس،[۱۹] مُنْذِر بن جارود،[۲۰] مَسْعُود بن عمرو،[۲۱] قَیْس بن هَیْثَم[۲۲] و عمرو بن عبیدالله بن مُعَمَّر[۲۳] به این مضمون نوشت:

اما بعد، خداوند محمد (ص) را از میان مخلوقات خویش برگزید و او را با نبوت خویش کرامت داد و به پیامبری خویش انتخاب کرد و آن‌گاه وی را به سوی خویش برد، در حالی که بندگان را اندرز داده و رسالت خویش را رسانده بود و ما، خاندان و دوستان و جانشینان و وارثان وی بودیم و از همه‌ی مردم به مقام و جایگاه او در میان مردم شایسته‌تر بودیم؛ اما قوم ما این جایگاه را به خود اختصاص داده؛ ما را کنار زدند و ما (اجباراً) رضایت دادیم و تفرقه را خوش نداشتیم و (صلح و) سلامت را دوست داشتیم؛ در صورتی که می‌دانستیم ما به این کار از کسانی که عهده‌دار آن شدند، شایسته‌تریم… اینکه فرستاده‌ی خویش را به همراه این نامه به سوی شما روانه کردم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر او (ص) دعوت می‌کنم؛ زیرا سنت مرده و بدعت زنده شده است. اگر سخنان مرا گوش دهید و دستور مرا اطاعت کنید، شما را به راه راست هدایت می‌کنم. سلام بر شما و رحمت و برکات خدا.[۲۴]

امام حسین (ع) این نامه را به همراه شخصی به نام سلیمان که کنیه‌اش ابارزین بود،[۲۵] برای آن‌ها فرستاد. همه‌ی‌ آن‌ها این نامه را پنهان کردند، مگر مُنْذِر بن جارود که دخترش حومه[۲۶] همسر عبیدالله بن زیاد حاکم بصره بود. او ترسید که این نامه یکی از دسیسه‌های عبیدالله باشد؛ لذا در همان شبی که فردایش عبیدالله قصد عزیمت به کوفه را داشت، نامه را نزد او برد و به او نشان داد. عبیدالله گفت: سفیر حسین به بصره چه کسی است؟ مُنْذِر گفت: شخصی به نام سلیمان، عبیدالله گفت: او را نزد من بیاورید. در آن وقت سلیمان خود را بین شیعیان بصره مخفی کرده بود. او را نزد ابن زیاد بردند. عبیدالله بدون آن‌که با او صحبتی کند، دستور داد گردنش را زدند و او را مصلوب کردند.[۲۷]

اقدام یزید بن مسعود برای یاری امام

ابن نما و سید بن طاووس با اشاره به نامه‌ی امام حسین به بزرگان بصره، یکی از آن‌ها را یزید بن مسعود نَهْشَلی معرفی می‌کنند و می‌نویسند: وقتی نامه‌ی امام به دست یزید بن مسعود رسید، او افراد قبیله‌های تمیم و حنظله و سعد را جمع کرد. وقتی همه حاضر شدند گفت: ای بنی تمیم؛ جایگاه و شخصیت مرا در میان خود چگونه می‌بینید؟ گفتند: به‌به! قسم به خدا تو به منزله‌ی ستون فقرات و سرآمد افتخارات ما هستی؛ در مرکز دایره‌ی شرافت و بزرگواری فرود آمده و از همه‌ی ما پیشی گرفته‌ای. گفت: من شما را به این دلیل در این‌جا جمع کرده‌ام تا درباره‌ی امری با شما مشورت کرده، از شما در پیشرفت کار کمک بگیرم. گفتند: به خدا قسم ما خیرخواه تو هستیم و سعی خواهیم کرد آنچه به نظر ما صواب می‌رسد در اختیار تو بگذاریم. پیشنهاد خود را بیان کن تا گوش کنیم. او گفت:

معاویه مرده است و به خدا سوگند که مردن و از دست رفتنش بسیار بی‌اهمیت است. آگاه باشید که در‍‍ِ خانه‌ی ظلم و گناه با مرگ او شکسته شد و پایه‌های ستم متزلزل گردید. از جنایات او بیعتی بود که (برای ولیعهدی پسرش) از مردم گرفت و به گمان خود عقد آن را استوار کرد؛ ولی هرگز به مقصود خود نرسید. به خدا قسم، کوشش او بی‌نتیجه ماند و از مشورت، رسوایی دید. فرزند خود، یزید شراب‌خوار و سرآمد تبهکاران را به جای خود نشاند که اینک مدعی خلافت بر مسلمین است و بدون این‌که راضی باشند بر آنان حکومت می‌کند. این پسر با بردباری اندک و دانش کمی که دارد، حتی به اندازه‌ی جای قدم‌هایش حق را نمی‌شناسد. پس به خداوند سوگند یاد می‌کنم، سوگندی راست، که مبارزه با این مرد برای پیشرفت دین، از مبارزه با مشرکان افضل است. حسین بن علی، پسر دختر پیامبر است؛ ‌دارای شرافت ریشه‌دار و تدبیر اساسی است؛ فضیلتش بالاتر از توصیف، و دانشش بی‌پایان و از همه سزاوارتر به مسند خلافت؛ اوست که هم سابقه‌اش بهتر و هم سنش بیشتر، و از خاندان رسالت است. با زیر دستان، مهربان است و بزرگان را احسان می‌نماید؛ او چه بزرگوار نگهبانی برای مردم و پیشوایی برای اجتماع است که خداوند به وسیله‌ی او حجتش را بر همه‌ی مردم تمام، و موعظه‌اش را کامل فرموده است. بنابراین از مشاهده‌ی نور حق کور نباشید و در پست نمودن باطل ساکت ننشینید. در جنگ جمل، صَخْر بن قَیْس[۲۸] شما را از یاری (علی) بازداشت (و لکه‌ی ننگی را بر دامن شما افکند)؛ امروز با رفتن به یاری پسر پیامبر، آن لکه‌ی ننگ را از دامن خود بشویید. به خدا قسم هر کس از یاری او کوتاهی کند، خداوند ذلت موروثی در فرزندان وی و کمبود در فامیل او قرار می‌دهد. هان اکنون این منم که برای جنگ، وسایلش را به تن کرده‌ام و زره آن را پوشیده‌ام. هر کس که کشته نشود، بالاخره خواهد مرد و هر کس از جنگ فرار کند، از چنگال مرگ نجات نخواهد یافت. خداوند شما را رحمت کند. سخنان مرا پاسخ دهید.[۲۹]

قبیله‌ی حَنْظَله به سخن درآمدند و گفتند: ای ابا خالد؛ ما همگی تیرهای ترکش تو و سواران فامیل تو هستیم. اگر به وسیله‌ی ما به دشمن خویش تیر بیندازی، به هدف خواهد خورد و اگر با ما به جنگ روی، پیروز خواهی شد. به خدا قسم، به هر گردابی که تو فرو روی، ما نیز فرو رویم و هر سختی که تو با آن رو‌به‌رو شوی، ما نیز رو‌به‌رو می‌شویم. به خدا قسم با شمشیرهای خود یار و یاور تو هستیم و بدن‌های ما سپر بلا برای توست. هر تصمیمی که داری، عملی کن.

آن‌گاه قبیله‌ی سعد بن یزید نیز به سخن درآمدند و گفتند: ای ابا خالد؛ مبغوض‌ترین چیز در نزد ما، مخالفت تو و سرپیچی از رأی توست؛ امّا صَخْر بن قَیس، او خود به ما دستور ترک جنگ داد. ما نیز دستوری را که داده شده بود، ستودیم و عزت ما همچنان باقی است. اکنون تو ما را مهلتی ده تا بازگردیم و مشورتی نموده، نتیجه را اعلام کنیم.

آن‌گاه قبیله‌ی عامر بن تمیم به سخن درآمدند و گفتند: ای ابا خالد؛ ما برادران تو و هم‌پیمانان توییم. در موردی که تو خشمناک گردی، ما رضایت ندهیم و از محلی که تو کوچ کنی، ما آن‌جا را وطن نگیریم. اختیار ما دست توست. ما را بخوان که اجابت خواهیم کرد و دستور بده تا فرمان بریم. هر وقت تصمیم بگیری ما در اختیار تو هستیم. یزید بن مسعود گفت: ای بنی سعد؛ به خدا قسم اگر با من مخالفت کنید، خداوند هرگز شمشیر را از میان شما برنخواهد داشت و همیشه شمشیرهای شما در ریختن خون یکدیگر به کار خواهد رفت.

سپس نامه‌ای به امام حسین (ع) با این مضمون نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد، نامه‌ات به من رسید که مرا دعوت کرده و از من خواسته بودی که بهره‌ی خود را از فرمان‌بری تو به دست آورم و به نصیبی که از یاری تو دارم، نایل آیم، و این‌که خداوند هیچ وقت روی زمین را از کسی که خیر انجام دهد و یا رهبر راه رستگاری باشد، خالی نمی‌گذارد و این‌که امروز حجت الهی بر خلقش و امانت او در زمینش شمایید، و از شاخه‌ی همان درخت زیتون احمدی هستید که او ریشه‌ی آن است و شما شاخه‌های آن. تشریف بیاور که طایر اقبال بر سرت بال گشوده است. من قبیله‌ی بنی تمیم را برای امتثال امرت مطیع کرده‌ام و آنان در پیروی از فرمان تو شتابان‌تر از شترانی هستند که پس از تشنگی و با شکم پر به سوی سرچشمه‌ی آب هجوم می‌برند. قبیله‌ی سعد را نیز مطیع فرمان تو کرده‌ام و آلودگی سینه‌هایشان را با آب بارانی شسته‌ام که از ابر سفید فرو ریزد؛ ابری که از درختش برق؛ سفید نماید.[۳۰]و[۳۱]

امام حسین (ع) وقتی نامه را خواند، فرمود«… خداوند در روز ترس [قیامت]، آسوده خاطرت فرماید و تو را عزیز کند و در روزی که تشنگی به نهایت رسد ‍[روز قیامت]، سیراب فرماید».

ولی همین که یزید بن مسعود آماده‌ی حرکت به سوی حسین (ع) شد، پیش از حرکت، به او خبر رسید که آن حضرت کشته شده است. وی برای از دست رفتن این سعادت، بسیار متأثر و ناراحت شد.[۳۲]

اما احنف بن قَیْس در جواب نامه‌ی امام (ع) تنها این آیه را نوشت: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذینَ لا یُوقِنُونَ؛[۳۳]‏ «شکیبایی پیشه کن که وعده‌ی خدا حق است و زنهار کسانی که یقین ندارند، تو را به سبک‌‌سری وا ندارند».[۳۴]

پیوستن یزید بن نُبَیط از بصره به امام

ابو مِخْنَف می‌گوید: شیعیان بصره در منزل زنی از قبیله‌ی عبد القَیْس به نام ماریه دختر سعد (یامُنْقِذ) جمع می‌شدند. او از شیعیان بود و منزلش محل تجمّع و گفت‌وگوی شیعیان بود. وقتی خبر حرکت امام حسین به ابن زیاد (که به حکمرانی کوفه منصوب شده بود) رسید، نامه‌ای به کارگزارش در بصره نوشت و از او خواست با استخدام دیده‌بان‌ها دقیقاً راه‌ها را کنترل کند. در همین اثنا مردی از شیعیان کوفه به نام یزید بن نُبَیط که از قبیله‌ی عبدالقَیْس بود و ده پسر داشت، تصمیم گرفت به سوی امام حسین (ع) حرکت کند. لذا رو به فرزندانش کرد و گفت: کدام یک از شما با من همراه می‌شوید؟ دو نفر از پسرانش به نام‌های عبدالله و عبیدالله اظهار آمادگی کردند. یزید بن نُبَیط به منزل آن زن شیعی رفت و به دوستانش گفت: من قصد خارج شدن (به سوی حسین را) دارم. آن‌ها گفتند: ما برای تو نگرانیم! زیرا اصحاب ابن زیاد همه جا هستند. او گفت: اگر پاهای این دو فرزندم در راه‌ها استوار باشد (و طاقت همراهی داشته باشند)، دیگر اهمیت ندارد که کسی ما را تعقیب کند. سپس به همراه پسرانش خارج شد و با سرعت و جدیت راه پیمود تا این‌که خود را به کاروان امام حسین (ع) رساند و در منزل ابطح به آن‌ها ملحق شد. وقتی به امام خبردادند که یزید بن نُبَیط به ما ملحق شده، بلافاصله به جست‌وجوی او پرداخت. یزید بن نُبَیط نیز به سوی محل اقامت امام حرکت کرد. وقتی به آن‌جا رسید، به او گفتند: امام به استقبال تو رفت. یزید با شنیدن این حرف به سرعت به جست‌و‌جوی امام رفت. از آن طرف وقتی امام او را نیافت، در همان جا منتظر او نشست تا این‌که یزید بن نُبَیط آمد و دید امام منتظر او نشسته است. سلام کرد و نزد امام نشست و اخباری را که می دانست به اطلاع ایشان رساند و دعای خیر کرد. او پیوسته با امام بود تا این‌که هم خود و هم پسرانش، در رکاب امام به شهادت رسیدند.[۳۵]

 

منبع: کتاب مقتل جامع سیدالشهدا علیه السلام/ تحقیق و تنظیم: مهدی پیشوایی/ مؤلف: جمعی از نویسندگان / انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)


[۱]. شیخ مفید، الارشاد، ج ۲، ص ۳۵٫ در بعضی منابع، روز سوم شعبان را روز خروج امام از مدینه دانسته‌اند که بسیار بعید به نظر می‌رسد (سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، ص ۱۰۱؛ ابن نما، مُثِیرُ الاحزان، ص ۲۵).

[۲]. ابو حنیفه دِیْنَوَری، الاخبار الطِوَال، ص ۳۳۸٫

[۳]. ر.ک: شیخ مفید، ‌الارشاده ج ۲، ص ۳۵، ۶۶؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۸۱؛ بَلاذُری، انساب الاشراف، ج ۳، ص ۳۷۱؛ ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج ۵، ص ۶۹؛ ابن نما، مُثِیرُ الحزان، ص ۳۸٫

[۴]. خوارزمی، مقتل الحسین، ج ۱، ص ۱۹۰٫ اندکی پیش گذشت که امام پس از ورود به مکّه در شِعْب علی فرود آمد و این تناقضی با سکونت امام در دارالعباس ندارد؛ زیرا بر اساس بررسی‌های جدید، شِعْب علی در واقع همان شِعْب ابی طالب بوده است (ر.ک: سید علی قاضی عسکر، «تحقیقی پیرامون شعب ابی طالب» فصلنامه‌ی میقات حج، ش ۳، ص ۱۴۹-۱۷۱). شِعْب ابی طالب در اصل، متعلق به عبدالمطلب بوده است. هنگامی که چشمان او کم‌سو شد، آن را در میان فرزندان خود تقسیم کرد (یاقوت حَمَوی، مُعجَم البلدان، ج ۳، ص ۳۹۳) و طبعاً عباس نیز سهم خود را گرفت. از این‌رو خانه‌ی او در آن‌جا قرار داشته است. بنابراین می‌توان گفت امام پس از اندکی سکونت در خیمه، به دارالعباس که در شِعْب علی (شعب ابی طالب) قرار داشته، منتقل شده است. البته شِعْب ابی طالب در نزدیکی مسجد الحرام و کنار کوه صفا و دماغه‌ی شمالی کوه صفا قرار داشته است (سید علی قاضی عسکر، همان). این نقطه در سال‌های اخیر، تسطیح و سنگ‌فرش شده است و گاهی دامنه‌ی صفوف نماز جماعت، در شمال مسعی، تا آن‌جا کشیده می‌شود.

[۵]. ابو حنیفه‌ی دِیْنَوَری، الاخبار الطِوَال، ص ۳۳۸؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۵۱؛ شیخ مفید، الارشاد، ج ۲، ص ۳۶٫

[۶]. شیخ مفید، الارشاد، ج ۲، ص ۳۶؛ و ر.ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۵۱؛ بَلاذُری، انساب الاشراف، ج ۳، ص ۳۶۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۵۳۳٫

[۷]. ابو حنیفه دِیْنَوَری، الاخبار الطِوَال، ص ۳۳۸٫

[۸]. ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج ۵، ص ۲۳؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج ۱، ص ۱۹۰٫

[۹]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۵۳۳٫

[۱۰]. ابن کثیر، البدایه  والنّهایه، ج ۸، ص ۱۶۲٫

[۱۱]. وَ مَعَ هَذا کُلَّهِ لَیْسَ هُوَ مُعَظَّماً عِند النّاسِ مِثلَ الحسین، بَلِ النَّاسُ اِنَّما مِیْلُهُم اِلی الحسَین لِأنَّه السّیدُ الْکَبیر، وَ ابِنُ بِنْت رَسُولِ الله (ص) فَلَیْس عَلی وَجْهِ الارضِ یَومئذٍ اَحَدٌ یُسَامِیهِ وَ لا یُسَاویِه، وَ لَکِن الدُّوله الیَزِیدیَّه کَانَت کلّها تُنَاوِئُه (ابن کثیر، البِدایه و النِّهایه، ج ۸، ص ۱۶۲).

[۱۲]. خوارزمی، مقتل الحسین، ج ۱، ص ۱۹۰٫

[۱۳]. همان.

[۱۴]. ابن سعد، «ترجمه الحسین و مقتله» فصلنامه‌ى تراثنا، ش ۱۰، ص ۱۶۸-۱۶۹؛ ابن عساکر، ترجمه الامام الحسین (ع) من تاریخ مَدینه دِمَشق، ص ۲۰۳-۲۰۴٫

[۱۵]. سبط بن جوزی، تَذْکره الخَواص، ج ۲، ص ۱۳۴-۱۳۶؛ و ر.ک: ابن کثیر، البِدایه و النّهایه، ج ۸، ص ۱۷۷٫

[۱۶]. یونس (۱۰) ۴۱٫

[۱۷]. ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج ۵، ص ۶۹؛ و ر.ک: خوارزمی، مقتل الحسین، ج ۱، ص ۲۱۹٫ طبری آورده است: هنگام حرکت امام حسین (ع) از مکه به سمت کوفه، حضرت این آیه را خطاب به سربازان والی مکه (عمرو بن سعید بن عاص) که مانع حرکت حضرت شده بودند، خواند که درجای خود به آن اشاره خواهیم کرد (تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۸۵). تکرار استناد امام به این آیه، مبنای نهضت او را نشان می‌دهد که ماهیت حکومت بنی امیه را ماهیت کفر (پنهان) می‌دانسته است.

[۱۸]. مالک بن مِسْمَع به بنی امیه گرایش داشت و در جنگ جمل، به مروان پناه داد (طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۱۱۰).

[۱۹]. شرح حال احنف در فصل سوم از بخش دوم، «بررسی ماجرای ولیعهدی یزید» گذشت.

[۲۰]. مُنْذِر بن جارود عبدی، کسی است که امیر المؤمنین (ع) در زمان خلافتش او را حاکم یکی از شهرها (اصطخر) کرد؛ ولی او خیانت کرد و امام وی را در نامه‌ای نکوهش کرد (نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، نامه‌ی ۷۱ و ر.ک: یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۰۳؛ ابراهیم ثقفی کوفی اصفهانی، الغارات، ص ۳۵۸).

 

[۲۱]. مسعود بن عمرو بن عَدی اَزْدی در جنگ جمل یکی از فرماندهان ازْد، در سپاه عایشه بود (طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۴، ص ۵۰۵).

[۲۲]. قَیّس بن هَیْثَم سُلَمی کارگزار معاویه در خراسان بود (طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۱۷۲). هنگام یاری خواستن عثمان از بصریان، او برخاست و مردم را به یاری او تشویق کرد و مردم به یاری عثمان شتافتند؛ ولی با آگاهی از قتل او، بازگشتند (محمد هادی یوسفی غروی، وَقْعَهُ الطف، ص ۱۰۶-۱۰۷، پاورقی).

[۲۳]. گرچه ابو حنیفه‌ی دِیْنَوَری این‌ها را از شیعیان معرفی می‌کند، با توجه به سوابق آن‌ها، به نظر می‌رسد آنان شیعه و پیرو اهل بیت نبودند، بلکه دعوت امام از آن‌ها، گویا از باب اتمام حجت و به این ملاحظه بوده است که از بزرگان شهر و تأثیرگذار بودند.

[۲۴].  «امّا بَعد، فإنَّ اللّه اصطَفَى محمّداً (ص) عَلَى خَلْقِه وَ اَکْرَمَه بِنُبُوِّتِه وَ اخْتَارَه لِرِسَالَته ثُمَّ قَبضَهُ اللّه وَ قَد نَصَح لِعِباده وَ بَلّغَ مَا أرسل بِه وَ کُنّا اَهلَه وَ اَوْلیائَه وَ اَوصِیَائَه وَ وَرَثته وَ اَحَقّ النَّاس بمَقامهِ فِی النّاسِ فَاسْتَأثَر عَلَینا قَومنا بِذلَک فَرضینَا وَ کَرهنَا الفرقَهَ وَ أحبَبْنا الْعافِیهَ وَ نَحنُ نَعْلَم أنّا اَحقّ بِذلِک الحَقّ المْستحق عَلَینا ممن تَوّلاه… وَ َقد بَعَثتُ رَسولی اِلیکُم بهذَا الکِتاب وَ أنَا أدْعُوکُم إلى کِتابِ اللّه وَ سُنّه نَبیّهِ (ص)  فَإنّ السنّه قَد أمیتَتْ وَ إنّ البدعَه قَد أحییتْ وَ إنْ تَسمَعُوا قَولی وَ تُطیعُوا أمْری أهْدِکُم سَبیلَ الرّشَاد. وَ السَّلام عَلیکُم وَ رَحمهُ اللّه (طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۵۷). در بعضی منابع مضمون نامه به گونه‌ای دیگر و مختصرتر آمده است: بِسم اللهِ الرّحمنِ الرّحیمِ. مّنَ الحسین بن عَلیّ اِلی مَالکِ بن مِسْمَع و الاحْنَف بن قَیْس وَ المُنْذِر بن الجارُودِ وَ مَسعُود بن عمرو وَ قَیْس بن الهَیْثَم. سلامٌ عَلیکم، اَمّا بَعد، فَإنّی اَدعُوکم اِلی اِحیاءِ مَعالِم الحقّ وَ اِماتَه البِدعَ، فَإن تُجیبُوا تَهتَدوا سُبُل الرّشَاد، و السّلام (ابو حنیفه دِیْنَوَری، الاخبار الطِوَال، ص ۳۴۲-۳۴۳). در بضعی دیگر از منابع، فقط به وجود چنین نامه‌ای اشاره شده است و از مضمون آن چیزی ذکر نشده است (ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج ۵، ص ۳۷؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج ۱، ص ۱۹۹).

[۲۵]. سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، ص ۱۱۰؛ ابن نما؛ مُثِیرُ الحزان، ص ۲۷٫

[۲۶]. در بعضی منابع نام وی، بحره یا بحریه نقل شده است (ر.ک: خوارزمی، مقتل الحسین، ج ۱، ص ۱۹۹؛ سید بن طاووس، الْمَلْهُوف علی قَتْلی الطُْفُوف، ص ۱۱۳؛ شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص ۸۹).

[۲۷]. ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج ۵، ص ۳۷؛ سید بن طاووس، المَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، ص ۱۱۳؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج ۱، ص ۱۹۹٫ طبری این جریان را به اختصار گزارش کرده است (تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۵۷). به نظر می‌رسد در این گزارش، مُنْذِربن جارود، به صورت غیر مستقیم تبرئه شده است؛ اما با توجه به اقدامات نادرست او در حکومت امیر مؤمنان، که اندکی پیش گذشت، احتمالاً او قصد یاری امام حسین (ع) را نداشته و از باب خوش خدمتی به دامادش، چنین گزارش سیاسی مهمی را رایگان در اختیار او گذاشته است. گزارش ابو حنیفه‌ی دِیْنَوَری پرده از این ماجرا برمی‌‌دارد. او می‌نویسد: چون دختر مُنْذِر، همسر عبیدالله بود، مُنْذِر او را در جریان این امر قرار داد (الاخبار الطِوَال، ص ۳۴۳). مرحوم کمره‌ای پس از ذکر این مطلب، در ترجمه‌ِ نفس المهموم چنین توضیح می‌دهد: «با آن‌که مُنْذِر بن جارود برادر زن عبیدالله بوده است، بسیار دور است که نسبت به او آن‌قدر بدگمان بوده [باشد] که درباره‌ی او دسیسه کند و نامه‌ی قلابی بفرستد و این، مخالف سیاست هم بوده که در چنین موقعی، حاکم وقت در مقام تحریک مردم برآید؛ به حساب آن‌که آن‌ها را بیازماید، و این عذر بسیار ضعیف است و مُنْذِر مرتکب خطای بزرگ و خلاف مروّتی سترگ شده است و اعلامیه‌ای که ابن زیاد هنگام حرکت از بصره صادر کرده است، وضع حکومت بنی امیه را روشن می‌کند و حرکت او از بصره در چنین موقعیتی دلالت بر تسلط عجیبی از طرف حکومت وقت بر اوضاع دارد که پسر زیاد با یک اعلامیه، تمام قبایل بصره را میخ‌کوب کرد و با خاطره‌ی آسوده برای کوفه که ده‌ها فرسنگ مسافت دارد، حرکت کرد» (شیخ عباس قمی، نفس المهموم و نفثه المصدور، ترجمه‌ی محمد باقر کمره‌ای). البته طبق گزارش منابع، مُنْذِر، پدر زن عبیدالله بوده، نه برادر زن او که این در اصل قضیه تأثیری ندارد.

[۲۸]. گویا مقصود، احنف بن قَیْس است که نام اصلی او صَخْر و به گفته‌ی برخی، ضحّاک بوده است (ابن خلّکان، وفیات الأعیان و أنباء ابناء الزمان، ج ۲، ص ۴۹۹). درباره‌ی خودداری احنف از یاری علی (ع) در جنگ جمل، و اعلام بی‌طرفی وی در این جنگ، در فصل سوم از بخش دوم تحت عنوان «اجرای حمایت نمایشی از ولیعهدی یزید در دمشق»، در پاورقی توضیح دادیم.

[۲۹]. ابن نما، مثیر الاحزان، ص ۲۸؛ سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، ص ۱۱۲٫

[۳۰].  بسْم اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. أما بَعد، فَقَد وَصَل اِلیَّ کَتَابُک وَ َفهِمتُ مَا نَدبتَنی اِلیهِ وَ دَعَوتَنی لَه، مِن الأخْذِ بحَظّی مِن طاعَتِک وَ الْفَوزِ بِنَصیبی مِن نُصرتِکَ وَ إنّ الله لم یَخْل الأرْضَ مِنْ عَامِل عَلَیها بخَیر، و دَلیل عَلَى سَبیلِ النّجاه، وَ اَنْتم حُجهُ اللهِ عَلَى خَلْقِه وَ وَدیعَتُه فی اَرضِه؛ تَفَرّعتُم مِن زیتُونَه أحمَدیّه هُوَ أصْلُها و اَنتُم فَرعُها. فَأقدم سعدت بأسعد طائر فَقَد ذلّلتُ لَکَ اَعناقَ بَنی تمیم وَ تَرکتهم اَشدّ تَتابعاً لک مِن الإبِلِ الظَّماء یَوم خمسِها لورود الماءَ وَ قَد ذلّلتُ لکَ رقاب بَنی سَعد و غَسلتُ لکَ درن صُدورِهَا بماء سَحابَه مزن حتّی استهلَّ بَرقْهَا، فلمع (سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلّی الطُّفُوف، ص ۱۱۳؛ ابن نما، مُثیر الاحزان، ص ۲۹).

[۳۱]. از پاسخ یزید بن مسعود استنباط می‌شود که احتمالاً نامه‌ی امام به او جداگانه، و مضمونش نیز با مفاد نامه‌ی حضرت به بزرگان بصره، متفاوت بوده، و ابن نما و سید بن طاووس، آن را به نامه‌ی دوم آمیخته‌اند.

[۳۲]. فَلمّا قَرَأ الحسینُ (ع) الکتابَ، قَالَ: مَا لَکَ آمَنَک اللهُ یَومَ الخوفِ وَ اَعَزّک وَاروَاکَ یَومَ الْعَطَشِ الاَکبَر. فَلمّا تَجَهَّز الْمُشارُ الیهِ لِلخروجِ اِلیَ الحسین (ع) بَلَغَهُ قَتْلَه قَبلَ اَنْ یَسیرَ فَجَزعَ مِنْ انْقِطاعِهِ عنْه (ابن نما، مُثیر الاحزان، ص ۲۹؛ سید بن طاووس، اَلْمَلْهُوف علی قتلی الطُّفُوف، ص ۱۱۳).

[۳۳]. روم (۳۰)، ۶۰٫

[۳۴]. ابن نما، مثیر الاحزان، ص ۲۷٫ بَلاذُری بدون آن‌که از نامه‌ی امام یاد کند، تنها نامه‌ی احنف را آورده و گفته است که چون احنف مطلع شد که حسین بن علی تصمیم به قیام گرفته، چنین نامه‌ای نوشت (بلاذُری، انساب الاشراف، ج ۳، ص ۳۷۵).

[۳۵]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۵۳-۳۵۴٫