مأمون علیه اللّعنه یک اضافی بر معاویه داشت و آن سواد او بود. معاویه دانشمند نبود، ولی مأمون الرّشید دانشمند بود و سیاست مدار بود. آدم پیچیده‌ای بود، آدم بسیار مرموزی بود و نقشه‌ای که کشید این بود که خواست امام رضا علیه السّلام را به عنوان خلیفه دعوت کند تا مردم هم اعتقاد به مأمون پیدا کنند و هم سلب اعتقاد نسبت به حضرت رضا علیه السّلام پیدا کنند، بگویند این‌جا آب نبود تا این‌ها شنا کنند وگرنه شناگرهای خوبی بودند.

 

امام رضا علیه السّلام هم امام بود، اسرار عالم پیش امام است، نقشه‌های دشمن را خوب می‌داند. حضرت رضا علیه السّلام خلافت را قبول نکرد. این نانجیب گفت حالا که می‌خواهی اوّل شخص نباشی، دوم شخص باش. نایب السّلطنه باش، ولیعهدی را قبول کن، امام رضا علیه السّلام این را هم نپذیرفت. مأمون تهدید به قتل کرد و اگر امام رضا علیه السّلام آن را قبول نمی‌کرد، مأمون او را به قتل می‌رساند. حضرت ثامن الحجج علیّ بن موسی علیه آلاف التّحیه و الثّناء هم ولایت عهدی را قبول کرد، هم آن چنان ظریف در این قضیّه عمل کرد که همه فهمیدند این امر تحمیل بوده است، اجبار بوده است و امام رضا علیه السّلام این دستگاه را قبول ندارد.

 

لذا کسی هیچ نوع عزل و نصب و امضایی از حضرت رضا علیه السّلام در دستگاه مأمون سراغ ندارد و حضرت علی بن موسی الرّضا علیه السّلام با صدای رسا گفت: من به این شرط قبول می‌کنم که هیچ نوع نقشی در اداره‌ی کشور نداشته باشم. چون سر تا فساد بود و نمی‌شد این دستگاه را قبول کرد. اوّلاً این‌که اعلان جنگ سرد و یک مبارزه‌ی منفی علیه مأمون الرّشید بود. من دستگاه سلطنت و مدیریت کشور را قبول ندارم تا با تو تشریک مساعی کنم. از طرفی هم عمل حضرت رضا علیه السّلام افشاگر بطلان دستگاه خلافت عبّاسی و حقانیّت خود او بود.