مقدمه :

تا جایی که نگارنده، در پیگیریِ مباحث طیف موسوم به روشنفکران دینی مشاهده کرده‌ و در مواردی نیز نقدهایی نگاشته‌ام، از نقایص جدی و اثرگذار در مطالب آنان، ضعف و نقصان استنادات است؛ مواردی مانند عدم ارائه سند برای ادعا، عدم تناسب سند و ادعا، بی‌توجهی به اعتبار سند، تقطیع و عدم دقت در قبل و بعد عبارت و سیاق متن.

آقای مقصود فراستخواه، در عاشورای سال ۹۱ (۵ آذر)، سخنانی با موضوع «تأثیر واقعه عاشورا در الهیات سیاسی مسلمین» ایراد و به مناسبت این عنوان و در جهت تبیینِ «الهیات سیاسی اسلام»، گزاره‌های قابل مناقشه‌ای را در ارتباط با خلافت و امامت بیان کرد. متعاقباً در تاریخ ۲۵/۱۱/۹۱ مناظره‌ای میان نگارنده و ایشان _ در همان محلِ ایراد سخنرانی و از مجامع منتسب به روشنفکری دینی_ برگزار شد که در فرصت اندک آن مناظره، به برخی از ادعاهای بی‌استناد، یا استنادات ناقص ایشان در سخنرانیِ یادشده، پرداختم[۱].

ضمن این مقال، پاسخ‌های ایشان در مناظره را _ با استناد به فایل ضبط‌شده توسط برگزارکننده _ بازگو و تحلیل خواهم کرد. ایشان در پاسخ‌هایش، به یکی از مقالات خود اشاره نمود؛ بنابراین نگارنده نیز بندهایی از همان مقاله را خواهم آورد.

 

۱ – درباره الهیات سیاسی مسلمین :

 

ایشان به مناسبت موضوع سخنرانی، به ‌بیان گزاره‌هایی درباره «الهیات سیاسی مسلمین» _ با مضامینی مشابه آنچه در مقاله‌اش نیز آورده است – پرداخت. به عبارات ایشان در مقاله موردبحث توجه کنید:

… بیعت مخفیانه سرانی از اوس و خزرج یثرب با محمد امین و
سرانجام هجرت، به تأسیس مدینه النبی و زمامداری پیامبر و احکام حکومتی‌ای انجامید … ازاینجا به بعد رسالت پیامبر اسلام برخلاف بسیاری از رسولان (مانند مسیح) با حکمرانی درآمیخته شد … و سمت‌وسوی دیگری از تکوین تاریخی یک دین به جریان افتاد.
 گفتمانِ «پیامبر_ حاکم» ازاینجا به وجود آمد … با رحلت پیامبر، دو گفتمان رقیب تازه به میدان اجتماعی اسلام آمدند. گفتمان مسلط، «خلافت» بود که شیوخ قریش آن را نمایندگی می‌کردند و گفتمان مخالف ِ به حاشیه رانده شده نیز «وصایت» بود و به خاندان بنی‌هاشم  تعلق داشت.[۲]و[۳]

این‌که در عبارات فوق، از «عقیده وصایت» به‌ «گفتمان وصایت» (با مفهوم خاص آن در علوم اجتماعی) تعبیر شده و ادعا گردیده است که موضوع «وصایت» پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله  مطرح شده است، چیزی است که با انبوه ادله تعارض دارد. ما در این مختصر، بدان مستندات_ که به‌فراوانی در دسترس محققان قرار دارد_ نمی‌پردازیم، اما خواهیم گفت که سخنران، چنین ادعاهایی را بدون ارائه دلیل و ردّ ادله طرف مقابل مطرح کرده است، روشی که آن را از آسیب‌های رایج در مباحث روشنفکری می‌دانیم.

ایشان در ادامه برای ارائه تحلیلی از «الهیات سیاسی مسلمانان» پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، بازگشتی به قبل نموده و گفت:

در صدر اسلام، ما شاهد یک نوع آریستوکراسی معتدل_ به معنای مهان سالاری و سپرده شدن اختیارات حکومتی به افراد و گروه‌های معدود برتر_ هستیم، اما این به یک تئوکراسی الیگارشیک و حتی یکّه‌سالار تغییر پیدا کرد …

در دنیای قدیم، کمال عملی و نظری، ملاک آریستوس معتدل بود که این‌ها بیایند حکومت کنند، اما غالباً آریستوکراسی به این شکل پیش نمی‌رفت و سر از تئوکراسی الیگارشی و حتی جبّاریت درمی‌آورد؛ یعنی حکمرانی، تابع ثروت، قدرت، افتخارات نژادی و خاندانی و طبقاتی و غلبه بر رقبا و به راه انداختن عقاید مسلط و از میدان به درکردن رقبا می‌شد … دنبال منافع، ثروت و قدرت خودشان بودند … نهایت حضیض این نوع حکمرانی آن بود که قدرتِ شخصی شده به وجود می‌آمد و اتوکراسی و یکّه‌سالاری شکل می‌گرفت.

در عربستان عرف سیاسی معقولی وجود داشت از آریستوکراسی مانندی که عقلا و نیک‌خواهان می‌خواستند. راه حکمرانی با ملاک‌های خاندانی و معرفتی و اخلاقی و به عدالت و رضایت خواسته می‌شد، بعد مثلاً می‌گفتند: «الائمه من قریش» می‌گفتند: «من قریش» ولی معتدل بود. می‌گفتند قریش یک ویژگی خاندانی دارد و حکومت در میان آن‌ها است، اما کسانی از آن‌ها که به دانش و فضیلت و کمال و چیزهای دیگر شناخته‌شده‌اند و به شرط عدالت و رضایت مردم … مکانیزم اجرای آن هم بیعت قابل‌قبول بود، شورا بود … و اهل حل و عقد

… یک هویت سیاسی تازه‌نفس در جزیره‌العرب به وجود آمده بود که مرکز ثقلش قریش بود. اینجا بود که گفتمان خلافت ایجاد شد. در این عرف سیاسی معتدل، خلافت صرفاً ادامه همان حکمرانی مشروع پیامبر بود.

مشابه همین بیان، در مقاله ایشان نیز آمده است:

نسخه متعارف گفتمان خلافت مبتنی بر این بود که نظام سیاسی و اجتماعی عرب پس از پیامبر می‌بایستی همچنان باقی بماند و از هم فرونپاشد … خلافت، صرفاً ادامه همان حکمرانیِ [پیامبر] تلقی
 می‌شد، نه استمرار نبوت که بنا بر عقیده ضروری اسلامی، خاتمه یافته بود. عالمان ذی‌صلاح از صحابه و تابعان، پاسخگویی امور دینی مسلمانان را بر عهده داشتند و کار خلفا، فقط انجام امور حکومتی تلقی می‌شد.[۴]

ناگفته پیدا است که نشانه‌گیری این تحلیل، در چند گام به کدام سمت‌وسو پیش خواهد رفت:

• ادعای این‌که گفتمان خلافت درزمینۀ عرف سیاسی معتدل جزیره‌العرب شکل گرفت.

• اما در طول زمان، خلافت از وضعیت اعتدالی‌اش انحراف یافت.

• اقدام امام حسین علیه السلام  که به واقعه عاشورا منجر شد، برای تصحیح این انحراف رخ داد.

تحلیلی که البته به دلیل غلط بودن اولین مقدمه‌اش، صحیح نیست.

غلط بودن مقدمه‌ی نخست، ازآن‌جهت است که بنا به ادله متواتر، خلافت از ابتدا بر اساس جریانی انحرافی شکل گرفت و انطباقی با موازین دینی نداشت و مورد تأیید اهل‌بیت علیهم السلام  قرار نگرفت.

اما عبارات ایشان در شکل‌دهیِ تحلیل فوق، بدین شرح است:

 زمینه‌هایی وجود داشت که آریستوکراسی با صورت‌بندی خلافت، یک صورت‌بندی تئوکراتیک پیدا کرد و … تدریجاً به الیگارشی قریش تبدیل شد … در زمان عثمان، بدترین شکل این الیگارشی خود را نشان داد و در زمان معاویه و یزید، با الگوی سلطانی درآمیخت. بعد به بیعت اجباری کشید … در انتقال قدرت از معاویه به یزید بود که از عرف متعارف رضایت‌بخش و حداقل‌های آریستوکراسی معتدل و معمول در آن دنیا تجاوز شد.

لذا حسین بن‌علی، تعهدات دینی، حس شرف، آزادگی و حریت خود را در بیعت نکردن با یزید دید.

آقای فراستخواه این دیدگاه را درباره ماهیت حرکت امام حسین علیه السلام  نیز ارائه  کرده است:

درعین‌حال او [امام علیه السلام ] در مقام یک پارتیزان و شورشی خروج نکرد. حداقل بنا بر یک تفسیر، مخالفت‌ها و فعالیت‌هایش به‌اصطلاح امروز و با اندکی تسامح در بیان بنده، از نوع مدنی بود.[۵]

و در همین راستا، ضمن سخنرانیِ موردبحث، با استناد به مروج ‌الذهب گفت:

حسین بن‌علی به بازگشت می‌اندیشید، این برادران مسلم بن‌عقیل بودند که بر ادامه مسیر و خون‌خواهی پافشاری کردند.

درباره این سخن اخیر که به‌ معنای فروکاستن حرکت عظیم حسینی علیه السلام  به سطحی نازل و فقدان اعتبار آن است، در مناظره با ایشان، پاسخی دادم که در ادامه بدان خواهم پرداخت[۶].

 

۲ – بررسی سند و استناد سخن :

 

در این بخش، استناداتِ مطالب فوق‌الذکر را بررسی می‌کنیم. چنان‌که گفته شد، محور این نقد، همان میزان مطالب بیان‌شده در جلسه مناظره است تا مطلب یک‌سویه نباشد و پاسخ ایشان ملاحظه گردد.[۷] هرچند به دلیل کوتاهی زمان جلسه، به موارد اندکی از مناقشات فراوان، پرداخته شد.

۲ _ ۱ _ نقد ادعای «برقراری خلافت بر اساس عرف معقول سیاسی و اعتدال»

نگارنده، پس از بازگویی مطالب آقای فراستخواه که پیش‌تر ذکر شد، گفتم:

… ازآنجاکه ایشان نقش عاشورا را در این بستر و چارچوب [عرف معتدلِ رایج] بیان کرده‌اند، اگر تصویر ارائه‌شده بر مبنای این چارچوب ایراد داشته باشد، نقشی هم که برای عاشورا بیان می‌شود، اشکال خواهد داشت؛ لذا می‌خواهم به الهیات سیاسی که ذکر کردند، نقدهایی وارد کنم. ایشان فرمودند در خلافت صدر اسلام، آریستوکراسی معتدل برقرار بوده است… من مدارکی ارائه می‌کنم که طرح ایشان را مبنی بر این‌که پس از پیامبر حکومت معتدلی بوده، نقض می‌کند:

در منابع تاریخی به‌تفصیل گزارش شده که در سقیفه که خلیفه اول ضمن آن انتخاب شد، نزاع وجود داشته است. طبری در تاریخ[۸] می‌گوید عده‌ای از انصار_ به‌تعبیری_ پیش‌دستی کردند، خواستند سعد بن عباده را به خلافت انتخاب کنند، خبر به ابوبکر رسید، سه نفری با عمر و ابوعبیده جراح آمدند و جدالی درگرفت. ابتدا انصار گفتند اگر ما نبودیم، کار پیامبر پا نمی‌گرفت … یعنی بحث تقسیم قدرت و سهم‌خواهی بود. جمع محدود مهاجرین گفتند نه، پیامبر از میان ما برخاسته و جانشینی او به ما می‌رسد. انصار قدری عقب‌نشینی کردند و گفتند «منّا امیر و منکم امیر» یک امیر از ما باشد و یکی از شما. باز آنان زیر بار نرفتند و گفتند خلافت به شما نمی‌رسد و [اینجا نقل شده] ابوبکر بیانی را از پیامبر صلی الله علیه و آله  ذکر کرد که: «إنّ الائمه من قریش»: «پیشوایان باید از قریش باشند»

طبری ذکر می‌کند که چون میان اوس و خزرج از انصار، اختلافات قدیمی بود و اوسی‌ها دیدند ممکن است سعد بن عباده از خزرج انتخاب شود، گفتند اگر امیر از غیر ما باشد، بهتر است تا از قبیله رقیب ما باشد، لذا آن‌ها هم قدری تمایل نشان دادند و نهایتاً ابوبکر انتخاب شد.

آقای فراستخواه فرمودند حکومتی بر اساس نخبه‌گرایی بود که بعداً منحرف شد. من خواستم بگویم خلافت از ابتدا بر اساس نزاع شکل گرفت. سعد بن عباده که گزینه انصار بود، بعداً ترور شد و گفتند: جنیان او را کشتند[۹].

در پایان، عبارتی را از تاریخ طبری پیرامون ماجرای بعد از انتخاب ابوبکر، نقل می‌کنم: «إنّ أسلم أقبلت بجماعتها حتى تضایق بهم السکک فبایعوا أبابکر»: «قبیله اسلم با همه جماعتش به مدینه آمدند، طوری که کوچه‌ها از آنان پر شد و با ابوبکر بیعت کردند». راوی در ادامه می‌گوید: «فکان عمر یقول ما هو إلا أن رأیت أسلم فأیقنت بالنصر[۱۰]»: «عمر می‌گفت: جز این نبود که تا قبیله اسلم را دیدم، به پیروزی یقین پیدا کردم». بررسی که می‌کنیم معلوم می‌شود قبیله‌ای بدوی بودند و به‌اصطلاح، چماق به دست آورده بودند در مدینه.

بنابراین، خلافت بر اساس مهان سالاری و در روندی اعتدالی شکل نگرفت، بلکه بر مبنای قدرت‌طلبی و نزاع بنا شد. «إنّ الائمه من قریش» هم سوءاستفاده‌ای بود که از فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله  انجام شد که توضیح خواهم داد.

آقای فراستخواه در فرصت پاسخ‌گویی، پس از مقدمات، در ارتباط با اشکال فوق چنین گفت:

… من عرض کردم که خلافت ازنظر صحابه پیامبر، ادامه همان حکمرانی [پیامبر] تلقی می‌شد … عالمان ذی‌صلاح از صحابه و تابعان، پاسخ‌گوی امور دینی مسلمانان تلقی می‌شدند. میان حکومت و دین، مرزی وجود داشت. کار خلفا اداره جامعه بود … .

ایشان به‌دنبال ارائه تصویری مثبت از خلافت، در ادامه، نقطه آغاز و علت انحراف را این‌طور ترسیم نمود:

اما در سایه قدرت الیگارشی عرب، نسخه‌ای دیگر از گفتمان خلافت برساخته شد که رنگ تقدس دینی داشت. مشکل از جایی شروع شد که خلافت که یک امر عرفی بود، تقدس پیدا کرد و شد جانشینیِ پیامبر صلی الله علیه و آله  به معنای دینی کلمه. دیگر کسی نمی‌توانست نقد بکند و کسی نمی‌توانست درباره‌اش پرس‌وجو بکند، حتی اگر آن شخص علی بن ابی‌طالب علیه السلام  یا فاطمه زهرا علیها السلام  باشد.

تا اینجا صرفاً ادعای موردنقد تکرار شد، مبنی بر این‌که کار خلافت از ابتدا بر روال صحیحی بوده و بعد از مدتی_ به شرح موردادعا که آن نیز محل اشکال است_ به انحراف گراییده، اما آقای فراستخواه هنوز درباره ایراد فوق (راجع به عدم صلاح و صحت اولیه خلافت) پاسخی نگفت.

البته در عبارات فوق، تناقضی هست، زیرا وقتی ایشان پذیرفته که حضرت فاطمه زهرا علیها السلام  نمی‌توانستند خلافت را نقد کنند، لابد توجه دارد که آن بانو حدود ۳ ماه بیشتر بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله  عمر نکردند و اعتراضات ایشان به دستگاه خلافت، بلافاصله پس از درگذشت رسول خدا صلی الله علیه و آله  آغاز شد. این، سند مهمی بر ادعای نگارنده _ بلکه بهتر بگویم، باور شیعه _ مبنی بر انحراف خلافت از ابتدا است.

اما آقای فراستخواه باید توضیح دهد که وقتی به‌ تعبیر ایشان، مشکل از جایی شروع شد که خلافت … تقدس پیدا کرد و … دیگر کسی نمی‌توانست نقد بکند، حتی اگر آن شخص علی بن ابی‌طالب علیه السلام  یا فاطمه زهرا علیها السلام  باشد_ و این یعنی همان آغاز شکل‌گیری خلافت _ ، پس ادعاهای قبلی ایشان مربوط به کدام دوره زمانی است؟ آنجا که می‌گوید:

در عربستان عرف سیاسی معقولی وجود داشت از آریستوکراسی مانندی که عقلا و نیک‌خواهان می‌خواستند … به شرط عدالت و رضایت مردم… مکانیزم اجرای آن هم بیعت قابل‌قبول بود، شورا بود … و اهل حل و عقد»… یک هویت سیاسی تازه‌نفس در جزیره‌العرب به وجود آمده بود که مرکز ثقلش قریش بود. اینجا بود که گفتمان خلافت ایجاد شد. در این عرف سیاسی معتدل، خلافت صرفاً ادامه همان حکمرانی مشروع پیامبر بود.

این خلافتِ شکل گرفته در عرف سیاسی معقول و … در کدام دوره وجود داشت که شما خود می‌گویید از همان روز اول به دلیل مشکل‌دار بودنش، دختر پیامبر صلی الله علیه و آله  نمی‌توانست به آن نقد و اعتراض کند؟

این تعارض در سخن، نشانه‌ای بر ادعای محوری ما یعنی «ضعف استناد» است و حتی بی‌توجهی به دلالتِ اسنادِ مورد استناد خویش!

اما ادامه سخن ایشان، در بخش نخست از وقت مناظره:

عرض کردم خلافتی شکل گرفت که ایشان نحوه شکل‌گیری آن را نقد کردند. این‌که نگاه انتقادی داشته باشیم به هر حکومتی، این را من به فال مبارک می‌گیرم، چون از حکومت ظلم ناشی می‌شود. حکومت و قدرت، طبیعتش ظلم‌خیز است. [توضیحاتی راجع به این ویژگی حکومت و ضرورت نقد آن]» (پایان صحبت ایشان در نوبت اول)

ملاحظه می‌شود که در بخش اخیر از سخن ایشان نیز دلیل یا قرینه‌ای بر شکل‌گیری خلافت در فضای «آریستوکراسی معتدل» وجود نداشت.

نگارنده، در نوبت دوم صحبت، بلافاصله به عدم پاسخ ایشان به سؤال محوری خود، اشاره کرده و گفتم:

بحث من صرفاً نقد خلافت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله  نبود. آقای فراستخواه چند جا تأکید کرده بودند «حکومتی که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله  به مسلمان‌ها رسید، ادامه آریستوکراسی معتدل صدر اسلام بود» یا «در عربستان عرف سیاسی معقولی وجود داشت» که در جریان خلافت نیز برقرار بود و بعداً منحرف شد. من به این توصیف از خلافت نقد داشتم.

آقای فراستخواه، در اینجا فرصتی خواست و توضیح داد:

چون بحث در contex عاشورا و درباره حسین بن‌ علی علیهما السلام بود، من می‌خواستم بگویم خلافت حتی به معنای صدر اسلامش منحرف شده بود. ولایتعهدی به آن اضافه شده بود. معاویه خیلی ازنظر اخلاقی و رفتاری، ازنظر عملکرد و دیانت با خلیفه اول فرق داشت. ما داریم که علی بن ابی‌طالب علیه السلام  باوجود نقدهای جدی به خلافت، مشورت داده، تفاوت قائل بوده. ما خواستیم بگوییم یک وضعیت اعتدالی وجود داشته که این‌طور نبوده که در دوره ولایتعهدی یزید داشت
شکل می‌گرفت که به‌اجبار بیعت می‌گرفتند. اگر کسی بیعت نمی‌کرد، می‌شد حسین بن‌علی که مشکلاتی برای خودش، خانواده‌اش و پیروانش پیش می‌آمد.

درباره سخنان فوق باید گفت: هرچند سیر انحرافات جریان خلافت و تحلیلِ واکنش‌های امیرالمؤمنین علیه السلام  و سایر ائمه طاهرین علیهم السلام  در برابر آن، بحث دامنه‌داری فراتر از این مجال است، اما قطعاً وجود مؤلفه‌های جدیدی از انحراف، مثلاً در حکومت معاویه یا یزید، دلیلی منطقی بر عدم انحراف و اعتدالی بودن خلافت‌های پیشین نیست. لذا تا اینجا، برای ادعای مطرح‌شده درباره خلافت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله ، دلیلی مطرح نشد.

به‌علاوه آیا نحوه بردنِ شخص امیرالمؤمنین علیه السلام  برای بیعت و اتفاقات پیرامون آن و بیانات مختلف حضرت از مظلومیت و تنهایی خود در دوران خلفا، ازنظر سخنران محترم دور مانده است؟!

نگارنده سپس سخن خود را _ ناظر به کلام اخیر آقای فراستخواه_ این‌طور ادامه دادم:

تبیین شما همین است که وضعیت خلافت، لااقل تا مدت محدودی معتدل بود و بعد منحرف شد و سپس در نقطه‌ای از انحراف، واقعه عاشورا آمد تا انحراف زدایی کند. من خواستم بگویم برخلاف این بیان، چون انحراف خلافت از ابتدا بوده، کارکرد عاشورا را نمی‌توان این‌گونه تبیین کرد. وقتی از این دو منحنی، (جریان خلافت و واقعه عاشورا) ترسیم یکی تغییر کند، نقطه برخورد هم تغییر خواهد کرد. حالا بعضی از انحرافات را که از ابتدا بوده، فهرست‌وار نقل می‌کنم:

أ) طبری، ماجرای حمله به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام  را چنین گزارش کرده است: «أتى عمر بن الخطاب منزل علی و فیه طلحه و الزبیر و رجال من المهاجرین فقال والله لأحرقن علیکم أو لتخرجن إلى البیعه …»[۱۱] «عمر بن خطاب درِ خانه علی آمد، درحالی‌که طلحه و زبیر و مردانی از مهاجرین در آنجا بودند و گفت: «برای بیعت بیرون می‌آیید یا خانه را با اهلش به آتش می‌کشم».

ب) ماجرای اصحاب رده … برخی از قبائل حاضر نشدند به حکومت ابوبکر زکات بپردازند و حکومت به بهانه ارتداد، حتی این‌ها را کشت. خالد بن ولید مردان قبیله تیم را قتل‌عام کرد و به همسر مالک بن نویره تعرض کرد، وقتی به مدینه برگشت، عمر گفت خالد باید مجازات شود، اما ابوبکر مخالفت کرد[۱۲].

ج) ماجرای صُبیغ تمیمی که شخصی عراقی بود و زیاد سؤال می‌پرسید و او را به مدینه و نزد خلیفه دوم فرستادند، او با دسته‌ای از شاخه خرما آن‌قدر کتکش زد که سرش خون افتاد و گفت: سؤالات از سرم رفت. در نقل دیگری آمده که خلیفه چند بار کتکش زد و هر بار رها می‌کرد تا زخم‌هایش خوب شود، سپس مجدد می‌زد. نوبت آخر صبیغ گفت: اگر می‌خواهی مرا بکشی، بکش و اگر قصدت مداوای من بود، درمان شدم …[۱۳]

د) منع نقل حدیث: حاکم نیشابوری نوشته: «عمر سه نفر از بزرگان صحابه، ابن مسعود، ابودرداء و ابو مسعود انصاری را حبس کرد و گفت زیاد از پیامبر حدیث نقل کردید.[۱۴]» سیوطی گفته: «آغاز تدوین حدیث، در رأس قرن اول، به‌دستور عمر بن عبدالعزیز انجام شد.[۱۵]» (که به دلیل منع حدیث تا قبل از آن، در عالم تسنن بوده است).

موضوع دیگر این‌که فرمودند در حکومت اعتدالیِ خلافت که بعداً منحرف شد، عالمان ذی‌صلاح از صحابه و تابعان، پاسخگویی امور دینی مسلمانان را بر عهده داشتند. [در نقد این ادعا] ماجرای صُبیغ را قبلاً ذکر کردم که خلیفه دوم، او را به‌خاطر سؤال کردن کتک سختی زد؛ اما مورد دیگر:

هـ) در صحیح مسلم[۱۶] و منابع متعدد دیگر[۱۷]، از عمار یاسر نقل شده که عده‌ای نزد خلیفه دوم آمدند گفتند ما بیابان‌گردیم و در سفرهایمان گاهی آب برای وضو و غسل نداریم، چه باید بکنیم؟ خلیفه گفت: «من اگر جای شما باشم تا آب پیدا نکنم نماز نمی‌خوانم» [أما أنا فلم أکن لأصلی حتى أجد الماء[۱۸]] در نقلی گفتند: «إنما نمکث الشهر و الشهرین و لا نجد الماء» یک یا دو ماه آب نداریم. خلیفه گفت: «من باشم نماز نمی‌خوانم». عمار یاسر گفت جناب خلیفه، پیامبر در فلان مورد حکم تیمم را به ما فرمودند و به‌فراست، نحوه تیمم را بیان کرد. صحیح مسلم دومین کتاب حدیثی آنان است، می‌نویسد: خلیفه گفت: «عمار! از خدا بترس» …

این، حکومت [و پاسخ‌گوییِ] عالمان صحابه نیست.

د) مورد دیگر، میدان‌داریِ کعب الاحبار است که عالمی یهودی بود، در دوران خلافت ابوبکر مسلمان شد و در دوران عمر موقعیت پیدا کرد. علی بن ابی‌طالب علیه السلام  خانه‌نشین بود و کعب در مسجد برای مردم از دین می‌گفت. داستان‌ها دارد که چه احادیثی ساخته است. مثلاً از او پرسیدند: «خدا قبل از این‌که عرش را بیافریند کجا بود؟» گفت: «روی صخره بیت‌المقدس بود» آب دهانی انداخت که دریایی ایجاد شد، پس صخره‌ای که زیرش بود دو قسمت کرد و عرش را آفرید[۱۹] … [به خیال خود] آیه <ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْش>[20] _ <وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماء>[21] را تفسیر کرده است!

حکومت از ابتدا انحراف داشت و اعتدالی در بین نبود که عاشورا صرفاً بخواهد به جنگ انحراف بعدی برود. اعتدال اولیه‌ای وجود نداشت.

این‌ها نمونه‌ شواهدی است حاکی از این‌که جریان خلافت، از ابتدا دارای انحرافات اساسی و مبنایی بوده است.[۲۲]

آقای فراستخواه، در بخش بعدی سخنان خود، در واکنش به اصرار نگارنده بر عدم وجود اعتدال و صلاح اولیه در خلافت _ که به‌طور عمده برای تأکید بر بی سند بودن ادعای ایشان بیان شد_ چنین اظهار نمود:

این‌ها بحث‌های مفیدی است، اگر فرصت باشد که ریشه‌هایش خوب باز شود و نوعی زمینه‌کاوی و مفهوم‌کاوی شود. مثال‌هایی که ایشان فرمودند، همه عالمانی هستند که در خدمت قدرت مسلط قرار می‌گیرند و وقتی اینان عالم دینی باشند، دین را هم به ابتذال می‌کشند و دین می‌شود ابزار سلطه بر مردم و ابزار توجیه بی‌عدالتی‌ها … البته این اطلاعات، انواعی دارد که باید با هم بررسی بشود و مدل بشود … وقتی کعب‌الاحبار عالمی است در خدمت قدرت یا قاضی شرعی است که به نرخ دولت و قدرت حاکم کار می‌کند، طبیعی است که استقلال قضایی ندارد. ببینید عقل بشر این‌ها را فهمیده و وقتی منتسکیو در روح القوانین و سایر آثارش، تفکیک قوا را مطرح می‌کند، می‌گوید یک ساختاری درست نکنید که بعد بخواهید با اندرز از پسِ ظلم‌هایش بربیایید که نخواهید توانست. اگر قوه قضائیه مستقل باشد، مبتنی بر انتخاب جامعه، دیگر کعب‌الاحبار شکل نمی‌گیرد، اما چون او در ظل قدرت بود، این کارها را کرد. این‌ها نقدهای تاریخی بر تاریخ اسلام است که در تاریخ شیعه هم باید اتفاق بیفتد … اما درباره آن نکته متمرکز ایشان بر بحث بنده، دو مطلب را من تفکیک می‌کنم: یکی این‌که عالمان را من از خلفا صریحاً تفکیک کردم. عالمان وقتی می‌گویم، منظور کسانی است که کارشان دانایی و آگاهی است، نه اعمال قدرت. خلیفه به‌دلایلی قدرت را به دست می‌گیرد و غلط هم به کار بیاید همین‌طور می‌شود، یعنی با رضایت عمومی نشود و ما در تاریخمان داریم که علی بن ابی‌طالب علیه السلام  وقتی خلافت را به‌عهده گرفت، کاملاً از طریق رضایت مردم بود و الی‌آخر.

درمجموع، گفتمان غیر از عملکرد است. سخن من این بود که گفتمان خلافت برساخته شد، نه عملکردها.

از ذکر بخش اخیر سخنان آقای فراستخواه، این یادآوری نیز موردنظر بود که تا چه حد، سخنان ایشان خارج از موضوع بحث ایرادشده (که البته فقط بخشی از سخنان ایشان را آوردم) بدون آن‌که به یک سؤال مشخص و مکرر پاسخ داده شود[۲۳]. ضمن آن‌که در گفتار اخیر، مطالب نگارنده نیز به‌صورت ضمنی تأیید شد. در ادامه به این مؤیدات خواهیم پرداخت. ایشان البته نهایتاً در ادامه، به‌صراحت به سؤال اشاره کرد و گفت:

توجه بفرمایید که من گفتمان خلافت را گفتم. گفتمان یعنی discourse که با عملکرد ساختار موجود فرق دارد. من عرض می‌کنم که بعد از رسول‌الله گفتمان خلافت وجود داشت که معتدل بود تا نظم جامعه را برقرار کنند. منطق علی بن ابی‌طالب علیه السلام  در برابر خوارج چه بود؟ آن‌ها می‌گفتند: «لا حکم الا لله» حضرت می‌فرمود: بله اما «لابد للناس من امیر بِرّ او فاجر» طبیعی است که امیر بارّ یا فاجری باید وجود داشته باشد، پس عموماً گفتمان خلافت، ناظر بر این بود که یک خلافتی باشد، اما عملکرد را آقای دکتر می‌فرمایند که چه‌کار کردند. چه‌کار کردند. گفتمان در عملکرد می‌آید منشأ ظلم‌ها می‌شود آن هم به دلیل تقدسش بود و فقدان شورا و فقدان بیعت عمومی.

در بررسی اظهارات فوق، ویژگی‌های بیان‌شده برای خلافتِ بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله  را با آنچه در سخنرانی و مقاله ایشان آمده بود و مورد اعتراض نگارنده قرار گرفت، مقایسه نمایید:

توصیفات قبلی این‌طور بود:

آریستوکراسی معتدل، به معنای مهان سالاری و سپرده شدن اختیارات حکومتی به افراد و گروه‌های معدود برتر، می‌گفتند حکومت در میان قریش است، اما کسانی از آن‌ها که به دانش و فضیلت و کمال شناخته‌شده‌اند و به‌شرط عدالت و رضایت مردم … مکانیزم اجرای آن هم بیعت قابل‌قبول بود، شورا بود … یک هویت سیاسی تازه‌نفس در جزیره‌العرب به وجود آمده بود که مرکز ثقلش قریش بود. اینجا بود که گفتمان خلافت ایجاد شد. در این عرف سیاسی معتدل، خلافت صرفاً ادامه همان حکمرانی مشروع پیامبر بود.

و توصیفات جدید از خلافت، بدین جا انجامید:

طبیعی است که امیر بارّ یا فاجری باید باشد_ گفتمان خلافت، ناظر بر این بود که یک خلافتی [بارّ یا فاجر] باشد _ گفتمان در عملکرد، به دلیل فقدان شورا و فقدان بیعت عمومی منشأ ظلم‌ها می‌شود.

باید پرسید بالاخره ادعای شما این است که بیعت و شورا بوده یا نه؟ و این‌که حکومت با امیری، چه نیک و چه فاجر، تشکیل شود، چه ربط دارد به «مهان سالاری و حکومت گروه‌های برتر» و «حکومت افرادی متصف به دانش و فضیلت و کمال از قریش و به شرط عدالت و رضایت مردم» و «ادامه همان حکمرانی مشروع پیامبر»؟!

به‌علاوه در بخش پاسخ به سؤالات، مجددا تأکید کردم که موارد تاریخی مورد استشهاد من نشان می‌داد که نه گفتمانِ صحیح و معتدلی در میان بوده و نه عملکرد صحیحی وجود داشته است و شکل‌گیری خلافت از ابتدا با مواجهه سهم‌خواهانه در سقیفه و تهدید و ارعاب همراه بوده و الی‌آخر.

بنابراین از آقای فراستخواه خواستم تا توضیح دهند که با توجه به شواهد تاریخی مذکور، کدام گفتمان صحیح در تشکیل خلافت وجود داشت که در عمل به
 انحراف گرایید؟

ایشان در پاسخ مجدد گفت:

پرسیدند: «این‌که می‌گویید گفتمان صحیح بود ولی عملکرد غلط» باز من نمی‌گویم گفتمان صحیح بود، من برای این‌که نشان بدهم چگونه حسین بن علی علیهما السلام با آن مصیبت و ظلم فاحش کشته شد، نشان دادم که علتش ساختارها و نهادهای سیاسی ما بود، الهیات سیاسی بود که به قتل حسین بن علی علیهما السلام و بهترین انسان‌ها همراه او انجامید، همان‌طور که به تبعید ربذه انجامید. من برای این کار، تحلیل گفتمان کردم، گفتم این گفتمان‌ها از کجا به وجود آمد؟ این‌که قدرت تقدس پیدا کرد، از کجا به وجود آمد؟ و بعد گفتم خودِ این گفتمان دو سطح داشت، یک سطحش معتدل بود که آن فضایح، در سطح معاویه و یزید شکل نمی‌گرفت و یک سطحش معتدل، معتدل ارزش‌گذاری ندارد یعنی شما حتی درباره ظلم هم می‌توانید بگویید: «ظلم معتدل» و «ظلم فاحش».

 

۳ – نتیجه‌گیری در بحث «خلافتِ پس از پیامبر صلی الله علیه و آله » :

 

از گزارش فوق نتیجه می‌شود آقای فراستخواه که ابتدا گفتمان خلافت اولیه در صدر اسلام را برگرفته از عرف سیاسی معتدل و ادامه حکمرانی مشروع پیامبر صلی الله علیه و آله  دانسته بود، ضمن بحث، ابتدا پذیرفت که عملکردهای دستگاه خلافت از ابتدا انحرافات اساسی داشته، اما همچنان گفتمان خلافت را اعتدالی دانست و در مرحله بعد و در پی مطالبه دلیل از ایشان و عدم ارائه هیچ دلیلی، از صحیح دانستن گفتمان خلافت نیز به این حد عدول کرد که «گفتمان خلافت اولیه» در برابر «گفتمان خلافت بنی امیه» معتدل‌تر یعنی کم‌فضیحت‌تر بوده است، چنان‌که می‌توان گفت «ظلم معتدل» در برابر «ظلم فاحش»!

هرچند همین مرحله نهایی نیز از جهاتی قابل بحث و نقد است و همین اظهارات نیز چندان مستند ارائه نشد، اما در عدول از «خلافتی در ادامه حکومت مشروع
 پیامبر و بر اساس آریستوکراسی معتدل عرب» به «اعتدال خلافت چنان‌که ظلم
هم شکل اعتدالی دارد»، فاصله شگرفی است که عامل عمده‌اش، اظهارنظر
بی‌سند است.

 

 

۴ – سنجشِ یک ادعا درباره حرکت امام حسین علیه السلام

 

چنان‌که اشاره شد آقای فراستخواه، در ردّ شورشی بودن حرکت حضرت سیدالشهداء علیه السلام  نقل کرد که:

بنا به گزارشی از مسعودی در مروج ‌الذهب (ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ، ۱۳۸۷ علمی فرهنگی، جلد ۲، صفحه ۶۴ و ۶۵) چون [امام علیه السلام ] در مسیر حرکت به کوفه، در قادسیه با حرّ  روبه‌رو  شد او گفت که امید خیری در آنجا نیست، به گزینه بازگشت می‌اندیشید ولی چون برادران مسلم بن عقیل بر ادامه مسیر و خونخواهی مسلم اصرار داشتند، حسین گفت بدون شما زندگی صفایی ندارد.[۲۴]

این سخن، هرچند درصدد دفاع از حرکت امام علیه السلام  از یک جهت خاص بیان‌شده، اما از جهت دیگر، ارزش آن را بسیار فرو می‌کاهد و عزم حضرت را که بنا بر شواهد متعدد و مشهور تاریخی، بسیار جزم و جدی بود، تحت تأثیرِ خون‌خواهیِ برادران جناب مسلم بن‌عقیل نشان می‌دهد. اینجا نیز تأکید بر ضعف استناد است، پس برخی نقل‌های معارض با گزارش فوق را می‌آورم. توجه کنید که در نقل‌های متعدد، اساساً ترتیب حوادث متفاوت است:

در تاریخ یعقوبی می‌خوانیم:

زمانی که امام حسین علیه السلام  به منزل قطقطانه رسید، خبر کشته شدن مسلم بن‌عقیل به ایشان رسید. زمانی که عبیدالله بن زیاد خبر نزدیک شدن امام به کوفه را دریافت، حر بن یزید را به‌سوی ایشان گسیل کرد و او مانع حرکت حضرت شد.[۲۵]

بر این اساس (که مطابق مشهور نیز هست) اساساً خبر شهادت مسلم، قبل از برخورد امام علیه السلام  با حرّ به کاروان حضرت رسیده، لذا اگر حضرت به دلیل اطلاع از وضعیت کوفه، قصد رجوع داشته‌اند، باید این قصد، قبل از ملاقات با حرّ حاصل شده باشد؛ حال آن‌که در گزارش مروج الذهب، قصد بازگشت را به بعد از ملاقات با حرّ نسبت داده و این قرینه‌ای است بر عدم دقت در گزارش مسعودی.

در ارشاد شیخ مفید[۲۶] و تاریخ طبری[۲۷] چنین نقل شده است:

دو نفر از قبیله بنی اسد که خبر شهادت جناب مسلم را به امام حسین علیه السلام  رساندند، حضرت را قسم دادند تا از ادامه مسیر به‌سمت کوفه منصرف شوند. از طرفی بر اساس نقلِ ارشاد، حضرت به برادران مسلم نگریسته فرمودند: «نظرتان چیست؟ مسلم کشته شد». برادران مسلم بر خون‌خواهیِ وی تا پای جان تأکید کردند. دو شخص اسدی می‌گویند: «آنگاه حضرت حسین علیه السلام  رو به ما کرد و فرمود: بعد از اینان، خیری در زندگی نیست. پس ما فهمیدیم که ایشان بر ادامه مسیر مصمم است … سپس ایشان منتظر ماند و وقتی سحر فرارسید، به جوانان و نوجوانانش فرمود: «آبِ فراوان بردارید». آنان چنین کردند، سپس کوچ نمودند تا به منزل زباله رسیدند.

این گزارش‌ها نیز از جهاتی با نقل مروج الذهب، ناهمخوان است. اولاً اشکال بالا درباره تقدّم اطلاع امام علیه السلام  از وضعیت کوفه، بر ملاقات حرّ، اینجا نیز هست. ثانیاً در این گزارش، سخنی از قصد حضرت بر بازگشت وجود ندارد. ثالثاً سخن امام علیه السلام  خطاب به دو نفری که اصرار بر بازگشت حضرت داشتند، ممکن است از باب اقناع آنان بوده باشد، لذا نمی‌توان آن را حاکی از تأثیر سخن برادران مسلم بر تصمیم حضرت دانست.

توجه دارید که عزم جدی حضرت بر پیمودن مسیر کوفه، اساساً مورد مخالفت افراد زیادی از آشنایان ایشان قرار گرفت، اما امام علیه السلام  در این کار، اصرار فوق‌العاده‌ای داشتند که توقع نبود دلایل و ابعادش، برای هر کس، ازجمله آن دو فرد بنی اسدی قابل‌درک و لازم به ذکر باشد.

ملاحظه می‌شود جایی که سند آورده شده، به چه کیفیت و با بی‌توجهی به قرائن و شواهد و اسناد دیگر است.

البته آقای فراستخواه در پاسخِ این بخش، تأکید کرد که منظور ایشان تکیه امام حسین علیه السلام  بر عقلانیت و وظائف دینی، اخلاقی و اجتماعی بوده، نه صرفاً اقدام علیه حکومت به هر شکل و این‌که اگر حضرت به‌عنوان رهبری واقع‌گرا، متوجه می‌شد نمی‌تواند نتیجه بگیرد، به دنبال راهی برای جلوگیری از کشته شدن و مصائب بود نه آن‌که صرفاً بخواهد با احساسات کشته شود، لذا طبق انواع شواهد موجود، پیشنهاد کرد بروم به جایی از مرزهای سرزمین اسلامی.

وقتی مجدداً یادآور شدم که نتیجه آن سخن شما، کاستن عظمت عاشورا  به خونخواهی برادران مسلم است، ایشان پاسخ داد که این برداشتِ صحیحی نبوده است.

نهایتاً باید بگویم که به سهم خود، قصد ایشان از بحث اخیر را بر اساس اظهاراتشان می‌پذیرم ولی باز تأکید می‌کنم که در این موضع نیز، بی‌دقتی در استناد وجود داشته است و می‌شد برای اثبات دیدگاه یادشده، به اسناد فراوان و معتبری استناد کرد. این‌که گفته شود: «امام علیه السلام  به گزینه بازگشت می‌اندیشید ولی چون برادران مسلم بن عقیل بر ادامه مسیر و خونخواهی مسلم اصرار داشتند، حسین گفت بدون شما زندگی صفایی ندارد» نتایجی فراتر از مقصود ایشان دارد.

 

 

۵ –  استناد ناصحیح به حدیث «إنّ الائمه من قریش»

 

این سخن آقای فراستخواه را در توصیف آنچه ایشان استمرار «عرف سیاسی معقول عربستان» و «آریستوکراسی مانند عقلا و نیک‌خواهان» در قالب خلافت اولیه دانست، نقل کردم که:

… راه حکمرانی با ملاک‌های خاندانی و معرفتی و اخلاقی و به عدالت و رضایت خواسته می‌شد، بعد مثلاً می‌گفتند: «الائمه من قریش» ولی معتدل بود. می‌گفتند قریش یک ویژگی خاندانی دارد و حکومت در میان آن‌ها است، اما کسانی از آن‌ها که به دانش و فضیلت و کمال و چیزهای دیگر شناخته‌شده‌اند و به شرط عدالت و رضایت مردم …

باید گفت: اینجا هم که ایشان سندی نقلی را به میان آورده، ناقص و غیر مرتبط با بحث است. دراین‌باره، ضمن مناظره گفتم:

جناب فراستخواه فرمودند: آریستوکراسی معتدل عرب، مبتنی بر «إنّ الائمه من قریش» بود، به این معنا که قریش را قبیله برتری می‌‌دانستند و خلیفه را از بین آنان انتخاب می‌‌کردند. من در نقد این سخن عرض می‌کنم که اساساً در عرب، حکومت قبیلگی رایج بود نه حکومت مرکزی، لذا بین آنان بی‌معنا بود که مردم مدینه بخواهند از مکه برای  خود حاکم تعیین کنند، هرقدر قریش قبیله برتری بوده باشد. «إنّ الائمه من قریش» سخنی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله  است که قبل و بعدی هم دارد. بزرگان اهل تسنن از حضرت نقل کرده‌اند: «پس از من ۱۲ خلیفه خواهند بود که تا آنان در رأس کار باشند، امور بر وفق مراد است و همگی از قریش‌‌اند». کاری که ابوبکر کرد، این بود که نیمی از حدیث یادشده را در سقیفه به نفع خود استفاده کرد تا بگوید ما باید خلیفه باشیم و انصار را از دور خارج کند؛ بنابراین، عبارت فوق، نه پیشینه‌ای در عرب داشت که گفته شود آریستوکراسی عرب مبتنی بر آن بود و نه حتی حکومت خلفا را تصحیح می‌‌کند و از ادله‌ای است که علمای اهل سنت را سخت به دشواری انداخته زیرا حدیث متواتری است اما آنان نمی‌‌توانند این عدد ۱۲ را از میان ده‌ها خلفای بنی‌‌امیه و بنی‌‌عباس استخراج کنند.

در تأیید سخن فوق، کلام ابن‌حجر عسقلانی، عالم مشهور تسنن قابل‌توجه است که از ابن التین (از شارحان بخاری) چنین نقل کرده است:

انصار بر این اساسِ شناخته‌شده در عادت عرب که بر هر قبیله، کسی جز از خودِ آن قبیله حکومت نمی‌کرد، گفتند: «امیری از ما باشد و امیری از شما» اما وقتی حدیث «إنّ الائمه من قریش» را شنیدند، از آن خواسته دست کشیدند …[۲۸]

این گفته به‌روشنی نشان می‌دهد که قرشی بودن خلفا، موضوعی دینی بوده، هرچند مورد سوءاستفاده قرارگرفته و نه مبنایی اجتماعی و حکومتی.

منابعی که در جلسه برای حدیث یادشده ذکر کردم، بدین شرح بود:

در صحیح بخاری، از جابر بن سمره نقل شده: «از پیامبر صلی الله علیه و آله  شنیدم که می‌‌فرمود: «دوازده امیر خواهد بود … که همه از قریش‌‌اند»».[۲۹] در مسند احمد، همین تعبیر با قید «بعد از من دوازده خلیفه خواهد بود »… آمده است[۳۰]. در صحیح مسلم این کلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله  نقل شده: «این کار به سرانجام نمی‌‌رسد تا در میان آنان [امت] دوازده خلیفه بگذرند … که همگی از قریش‌‌اند».[۳۱]

در این باب که چگونه روایت یادشده انصار را در سقیفه، علیرغم مبانی پذیرفته شده قبیلگی، در حالت انفعال قرارداد، کلام ابن حزم قابل‌توجه است:

ما معتقدیم که برحسب نص کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله  ائمه از قریش‌اند و پیشوایی در قریش قرار دارد و این روایت، به‌نحو تواتر به ما رسیده … از شواهدی که بر صحت این موضوع دلالت دارد، اقرار انصار در سقیفه، نسبت به آن باوجودآن است که ایشان صاحبان آن سرزمین و دارای جایگاه والا و پرتعداد و پرسابقه در اسلام بودند و محال بود که اگر با نص کلام نبوی صلی الله علیه و آله  بر این‌که حق خلافت از آنِ دیگران است، برایشان اتمام حجت نشده بود، اجتهاد خویش را به‌واسطه اجتهاد دیگری ترک کنند.[۳۲]

آقای فراستخواه در پاسخ چنین گفت:

درباره «إنّ الائمه من قریش»… درواقع، ساختارهای قبیلگی بوده و این‌ بحث که قبیله منشأ قدرت و دولت شود، به وجود آمد و این روایت «الائمه من قریش» برای توجیه خلافتِ بعد از رسول‌الله اعلام شد…

تعبیرِ «برای توجیه خلافت بعد از رسول‌الله صلی الله علیه و آله  اعلام شد» قبول استفاده ابزاری از حدیث «إنّ الائمه من قریش» در سقیفه و انصراف از ادعای قبلی ایشان است که این سخن را وابسته به «عرف سیاسی معقول عربستان» و «آریستوکراسی مانند عقلا و نیک‌خواهان» دانسته بود.

نتیجه‌گیری :

آنچه در این نوشتار گزارش شد، سه مورد از ادعاهای مطرح در یک جلسه سخنرانی بود که پاسخ‌های ارائه‌شده در مناظره، عدم استناد علمی آن‌ها را ثابت می‌کرد و شخص سخنران نیز تصریحاً یا تلویحاً این موارد را پذیرفت.

نه این موارد، تمام موضوعات قابل نقد در سخنرانیِ مورداشاره بوده و نه سخنران یادشده، به‌طور خاص موردنظر این نگارنده قرار دارد، بلکه مسئله مهم، رواجِ طرح شبهات در باب موضوعات اعتقادی، به‌ویژه خصائص شیعی با «فقدان یا ضعف استنادات» است که این گزارش را می‌توان یک نمونه از آن تلقی کرد.

قطعاً یکی از بهترین راه‌های مهار این آسیب، ارائه نقدهای علمی و مطالبه دلایل و اسناد است به‌نحوی‌که دقت ورزی بیشترِ طرح کنندگان مباحث از یک‌سو و مخاطبان را از سوی دیگر به‌دنبال آورد.

 


پی نوشت ها :
[۱]. در مناظره، دو فرصت ۱۰ دقیقه‌ای به هر یک از طرفین داده شد و زمان سومی هم برای پاسخ به سؤالات حاضران اختصاص یافت.
[۲]. فراستخواه، مقصود، ولایت عامه از غیبت تا مشروطیت، فصل‌نامه مهرنامه، شماره ۱۴، مرداد ۱۳۹۰٫
[۳]. در عبارات نقل‌شده، ادعای بسیار مناقشه آمیزی مبنی بر عرفی بودن حکومت نبوی صلی الله علیه و آله  مندرج است که باید جداگانه بدان پرداخت؛ هرچند این کار، در مقالات و کتب متعددی صورت گرفته است ولی باوجود اهمیتش، ما در این نوشتار، فرصت پرداختن بدان را نداریم؛ اما اشاره‌وار می‌گویم:
یکی از حاضرانِ جلسه، ادعای یادشده را در تناقض با آیاتی از قرآن دانست که برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، ولایت و سرپرستی قائل می‌شود یا شئون و وظایفی با ابعاد حکومتی، مانند جنگ و صلح، جمع‌آوری زکوات یا قضاوت را بر ‌عهده ایشان می‌نهد. آقای فراستخواه در پاسخ، صرفاً ادعا کردند این‌گونه آیات، «قضایای خارجیه» هستند [و نه «حقیقیه»] و مثالی هم برای این نوع قضایا آوردند، بدون آن‌که برای این ادعا به دلیلی اشاره نمایند.
مثال «قضیه خارجیه» این است که بگوییم: «شاگرداول کلاس، در ردیف جلو نشسته است». که به اقتضای وضعیت بالفعلِ خارجی صحیح است، نه حکمی همیشگی؛ در مقابلِ این «قضیه حقیقیه» که: «شاگرداول کلاس، بهترین معدل را دارد». که گزاره‌ای است همواره صحیح. هرچند کاربرد این اصطلاح در محل بحث، دقیق به نظر نمی‌رسد، اما منظور ایشان آن است که تعیین وظایف و اختیارات حکومتی برای حضرت، به‌ اقتضای اتفاق خارجیِ حاکم شدن ایشان بوده و نه موضوعی دینی.
بدیهی است که این بیان، صرفا تکرار ادعا به بیانی دیگر است و نه اقامه دلیل.
در مقابل _ و به‌عنوان یکی از ادله ردّ ادعای یادشده _ باید گفت در برخی آیات مورد استنادِ پرسشگر، حضرت با وصف نبوتشان خطاب شده‌اند؛ مثلاً آیه‌ای که به ترسیم شأن فرماندهی پیامبر صلی الله علیه و آله  در جنگ و وظیفه فراخواندن و مهیا ساختن مردم برای نبرد که شأنی حکومتی است، می‌پردازد: <یا أَیُّهَا النَّبِــیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنیـنَ عَلَى الْقِتال> (انفال/۶۵) این آیه به‌وضوح نشان می‌دهد که خطاب، به پیامبر صلی الله علیه و آله  از حیث نبوت ایشان تعلق گرفته و نه حیثیتی خارج از حیطه نبوت.
[۴]. فراستخواه، مقصود، همان.
[۵]. همو، عاشورا و گفتمان خلافت، روزنامه شرق، ۲۷ تیرماه ۱۳۹۰ (و مشابه همین عبارات، در سخنرانی موردبحث).
[۶]. نقدِ بیان فوق، صرف‌نظر از ادعایی است که در مقدمه آن آمده و حرکت امام علیه السلام  را از اقدامی پارتیزانی و شورشی جدا دانسته است؛ چیزی که می‌توان برداشت صحیحی از آن داشت.
[۷]. البته به‌وضوح، دلایل و قرائن بسیار فراتر از این‌ها است. هم‌چنین به جهت مشابه، از ذکر و بررسی موارد متعدد دیگری که در سخنرانی و مقاله اشاره‌شده مورد اشکال است، خودداری می‌کنیم.
[۸]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک،۲/ ۴۵۵ _ ۴۵۹٫
[۹]. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ۲۰/۲۶۸٫
[۱۰]. طبری، محمد بن جریر، همان/۴۵۸٫
[۱۱]. همان، ۲/۴۴۳٫
[۱۲]. برای تفصیل بیشتر ر.ک: عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستین، ۲/۸۱ _ ۸۵٫
[۱۳]. دارمی، عبدالله بن رحمن، السنن، ۱/۵۴ و ۵۵٫
[۱۴]. نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ۱/۱۰٫
[۱۵]. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر، تدریب الراوی، ۱/۴۰٫
[۱۶]. نیشابوری، مسلم بن الحجاج، الجامع الصحیح، ۱/۱۹۳٫
[۱۷]. برای آشنایی با این منابع ر.ک: امینی، عبدالحسین، الغدیر، ۶/۸۳٫
[۱۸]. ابن حنبل، احمد، مسند، ۴/۳۱۹٫
[۱۹]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ۳۰/۱۰۱٫
[۲۰]. اعراف/۵۴٫
[۲۱]. هود/۷٫
[۲۲]. قرائن حاکی از نحوه شکل‌گیری و روش‌های حکومتی در دستگاه خلافت، بسیار فراوان است اما در اینجا به همان مختصر که در جلسه مناظره بیان شد اکتفا می‌کنم.
[۲۳]. با بازگشت به بخش نقل‌شده از سخنان ایشان در فرصت اول مناظره نیز ملاحظه می‌شود که مطالب کوتاهی در متن این مقاله بازگو شد. علت، اختصاص عمده زمان به مطالبی خارج از موضوع سؤال بود. نقطه تأکید اصلی، بی سند بودن ادعاهای مطرح شده است که اگر اسنادی در میان بود، طبعا در فرصتِ موجود ارائه می‌شد.
[۲۴]. فراستخواه، مقصود، همان. (و مشابه همین عبارات، در سخنرانی موردبحث)
[۲۵]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ۲/۲۴۳٫
[۲۶]. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ۲/۷۵٫
[۲۷]. طبری، محمد بن جریر، همان، ۴/۳۰۰ (وی این واقعه را از ابومخنف نقل کرده است).
[۲۸]. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ۷/۲۵٫
[۲۹]. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ۸/۱۲۷٫
[۳۰]. ابن حنبل، احمد، همان، ۵/۹۲٫
[۳۱]. نیشابوری، مسلم بن حجاج، همان، ۶/۳٫
[۳۲]. ابن حزم، احمد بن علی، الفصل، ۴/۷۴٫

 

منابع :

ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، دارالمعرفه للطباعه و النشر، بیروت، بی‌تا

ابن حزم، احمد بن علی، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، دار الکتب العلمیه، بیروت، بی‌تا

ابن حنبل، احمد، مسنـد، دار صادر، بیروت، بی‌تا

ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، دارالفکر للطباعه و النشر، بیروت، ۱۴۱۵ ه.ق

امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، دار الکتاب العربی، بیروت،
۱۳۹۷ ه.ق

بخاری، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل، الصحیح، دار الفکر للطباعه و النشر، بیروت، ۱۴۰۱ ق

دارمی، عبدالله بن الرحمن، سنن دارمی، مطبعه الاعتدال، دمشق، ۱۳۴۹ ق

سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی، موسسه الکتب الثقافیه، بیروت، ۱۴۲۴ ق

طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ۱۴۰۳ ه.ق

فراستخواه، مقصود، ولایت عامه از غیبت تا مشروطیت، فصل‌نامه مهرنامه، شماره ۱۴، مرداد ۱۳۹۰

مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، دارالوفاء، بیروت، ۱۴۰۴ ق

مفید، محمد بن ‌محمد، الارشاد، کنگره شیخ مفید، قم ۱۴۱۳ ق

نیشابوری، محمد بن‌عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، دار المعرفه، بیروت، لبنان، بی‌تا

نیشابوری، مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح، دارالفکر، بیروت، بی‌تا

یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، دار صادر، بیروت، بی‌تا