محمّدرضا قلیخان متخلّص به «هما» و شهره به «همای شیرازی»، فرزند بدیعخان، در سال ۱۱۷۶ ه . ش (۱۲۱۲ ه . ق) در شیراز ولادت یافت.
او از آغاز، منصب سرکردگی قوم خود را داشت ولی در بیست سالگی تحوّلی در وی ایجاد میشود که به همین سبب رهسپار نجف اشرف میشود و قریب به هجده سال از محضر استادان آن دیار استفاده میکند که فخرالشّیعه، محمّدحسن صاحبجواهر یکی از آنان است. او پس از نجف، راهی سرزمین هند میشود و بعد از مدّتی به زادگاه خود شیراز باز میگردد.
شعر و ادب شاخصهی خاندان اوست؛ آن چنان که از وی، سه پسر به یادگار مانده که تمامی شاعرند: «عنقا»، «سها» و «طرب». ناگفته نماند که جلالالدّین همایی «سنا»، فرزند «طرب اصفهانی» و نوهی «همای شیرازی» است.
سرانجام «هما» در سال ۱۲۵۲ ه . ش درگذشت و در امامزاده احمد(ع) در اصفهان، رخ در نقاب خاک کشید.
«دیوان همای شیرازی» یا «شکرستان» در دو جلد به کوشش احمد کرمی و توسّط انتشارات «ما» منتشر شده است که کم و بیش در بازار نشر دیده میشود.
اشعار فرزندانش هم با عنوان «دیوان طرب اصفهانی»، باز در دو جلد است که در دومین جلد آن، شاهد گزیده اشعار «عنقا» و «سها» نیز خواهیم بود که در بازار نشر به راحتی به دست نمیآید.
بگذریم؛ این غدیریّه، یکی از اشعار ولایی اوست که میبینید. گفتنی است که طرب (پسر هما)، دو غدیریّه با همین بحر و همین قافیه دارد و میتوان گفت به استقبال از پدرش همای شیرازی رفته است. البتّه شعر زیر اشاره به تقارن بهار و غدیر دارد که خواهید خواند؛ مزیّت دیگر این شعر، تبریک عید به محضر مولای انس و جان، حضرت صاحب العصر و الزّمان (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) است (دیوان همای شیرازی، ج۱، ص ۱۷۶ ـ ۱۷۸)؛
حبّذا! نوبهار و عید غدیر
که قرین شد ز کردگار قدیر
باغ شد خرّم و جهان، دلکش
از فر نوبهار و عید غدیر
گل صفا یافت همچو روی نگار
بلبل از شاخ گل کشید صفیر
بر خلاف طبیعت اصلی
چرخ را باژگونه است مسیر
ورنه چون حالت جوانی یافت
از مسیرش دوباره عالم پیر
لشکر شهریار فروردین
چیره شد بر سپاه بهمن و تیر
از کمان فلک گشاد به خاک
ابر بارنده صد هزاران تیر
برکشید آسمان ز گلبن و گل
نقش فردوس و حور را تصویر
هیچ دانی فزوده بار خدای
از چه عید غدیر را توقیر؟
زان که جای نبی نشست امروز
به خلافت، امیر کلّ امیر
دست قدرت علی، ولیّ خدا
نفس پیغمبر بشیر و نذیر
میر احزاب و شهریار احد
بند بر برگشای خیبرگیر
آفتاب افسر و هلال حسام
آسمان پیشگاه و عرش سریر
یافت از بدو خلق با مهرش
خاک آدم ز دست حق، تخمیر
اوست حقّ را به اقتدار، ولی
اوست دین را به کارزار، نصیر
اطلس آسمان زنگاری
بر قد قدر و جاه اوست قصیر
دهر را مقصد از وضیع و شریف
خلق را ملجأ از صغیر و کبیر
گفت بر منبر جهاز شتر
احمد از امر کردگار قدیر
هرکه بر وی منم امیر به حق
ابن عمّم علی بر اوست امیر
چون که او کشتی نجات آمد
شد چو توفان نوح، عالمگیر
باد فرخنده این همایون عید
بر امام همام مهرْضمیر
سبط احمد، م ح م د بن حسن
که ندارد به علم و حلم نظیر
ابر از دست او کند تشویش
بحر از طبع او برد تشویر
رای او چهرهساز ماه تمام
روی او نوربخش مهر منیر
طبع او مایهسوز بحر محیط
دست او مایهبخش ابر مطیر
کی به تقریر، مدح او گنجد؟
که نیاید به حیّز تقریر
کی به تحریر، وصف او آید؟
که نیاید به حیطهی تحریر
خُلق او خوشتر از نسیم بهار
جاه او برتر از سپهر اثیر
او به دین، مفتی و به حُکم، حَکم
او به کف، معطی و به علم، خبیر
اوست تابان مهی که در بر او
مهر تابنده چون سهاست حقیر
گویمش من به قدر دانش، مدح
به جز اینش چه تحفه مرد فقیر؟
مس قلب مرا مگر بخشد
آفتاب عنایتش اکسیر
تا خبر باشد از شراب نعیم
تا سخن باشد از شرار سعیر
باد مهرش شراب عبد مطیع!
باد قهرش شرار جان شریر!
پاسخ دهید