شیخ مفید از حمید بن مسلم نقل میکند:
به خدا قسم برخی از زنان و دختران را میدیدم که بر سر غارت لباسهایش نزاع بود. به علیّ بن الحسین (ع) رسیدیم که به شدّت بیمار بود و روی فرشی نشسته بود. گروهی با شمر بودند. به او گفتند: آیا این بیمار را نمیکشی؟ پیش خود گفتم: سبحان الله! آیا کودکان را هم میکشند؟ این یک کودک است و بیمار. آنان را از اطراف او کنار زدم. عمر سعد آمد. زنان بر سر او فریاد کشیدند و گریستند. به همراهانش گفت: کسی از شما وارد خیمهی زنان نشود و متعرّض این پسر بیمار نگردد. زنان از او خواستند: اموال غارت شده را برگردانند تا خود را بپوشانند. گفت: هر که از اینان چیز برده بیاورد. به خدا قسم هیچ کس چیزی برنگرداند. گروهی از همراهانش را مأمور خیمههای زنان و علیّ بن الحسین (ع) ساخت تا کسی از آنان جایی نرود و با آنان بد رفتاری نشود.
قال المفید:
قَالَ حُمَیْدُ بْنُ مُسْلِمٍ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَرَى الْمَرْأَهَ مِنْ نِسَائِهِ وَ بَنَاتِهِ وَ أَهْلِهِ تُنَازَعُ ثَوْبَهَا عَنْ ظَهْرِهَا حَتَّى تُغْلَبَ عَلَیْهِ فَیُذْهَبَ بِهِ مِنْهَا ثُمَّ انْتَهَیْنَا إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (ع) وَ هُوَ مُنْبَسِطٌ عَلَى فِرَاشٍ وَ هُوَ شَدِیدُ الْمَرَضِ وَ مَعَ شِمْرٍ جَمَاعَهٌ مِنَ الرَّجَّالَهِ فَقَالُوا لَهُ: أَ لَا نَقْتُلُ هَذَا الْعَلِیلَ؟ فَقُلْتُ: سُبْحَانَ اللَّهِ أَ یُقْتَلُ الصِّبْیَانُ إِنَّمَا هُوَ صَبِیٌّ وَ إِنَّهُ لِمَا بِهِ فَلَمْ أَزَلْ حَتَّى دفعتهم رَدَدْتُهُمْ عَنْهُ. وَ جَاءَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَصَاحَ النِّسَاءُ فِی وَجْهِهِ وَ بَکَیْنَ فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ لَا یَدْخُلْ أَحَدٌ مِنْکُمْ بُیُوتَ هَؤُلَاءِ
النِّسْوَهِ وَ لَا تَعَرَّضُوا لِهَذَا الْغُلَامِ الْمَرِیضِ وَ سَأَلَتْهُ النِّسْوَهُ لِیَسْتَرْجِعَ مَا أُخِذَ مِنْهُنَّ لِیَتَسَتَّرْنَ بِهِ، فَقَالَ مَنْ أَخَذَ مِنْ مَتَاعِهِنَّ شَیْئاً فَلْیَرُدَّهُ عَلَیْهِنَّ فَوَ اللَّهِ مَا رَدَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ شَیْئاً فَوَکَّلَ بِالْفُسْطَاطِ وَ بُیُوتِ النِّسَاءِ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (ع) جَمَاعَهً مِمَّنْ کَانُوا مَعَهُ وَ قَالَ احْفَظُوهُمْ لِئَلَّا یَخْرُجَ مِنْهُمْ أَحَدٌ وَ لَا تُسِیئُنَّ إِلَیْهِمْ.[۱]
[۱]– الارشاد: ۲۴۲، البحار ۴۵: ۶۱، العوالم ۱۷: ۳۰۶، و یأتی فی مقتل امام السّجاد (ع) تفصیل هذه المأساه
پاسخ دهید