چه عواملی در نهضت عاشورا دخیل بود؟
مطالبی که در پی میآید برگرفته از کتاب ارزشمند مقتل جامع سید الشهدا، است که به صورت خلاصه بیان میشود. در صورت تمایل به جلد اول، ص۲۰۹ به بعد مراجعه فرمایید:
میتوان عوامل و ریشه های پیدایش قیام عاشورا را در سه حوزه جستجو کرد که در پی میآید:
۱ – عوامل و ریشه های سیاسی
الف.سقیفه سرآغاز انحراف
هرچند با ظهور اسلام و تلاشهای رسولخدا، روابط محکمی میان قبایل عرب بر اساس ایمان و عقیده مشترک پدید آمد و اسلام توانست روح سرکشی و ستیزهجویی آنان نسبت به یکدیگر را مهار کند، امّا پس از رحلت پیامبر، دیری نپایید که روح عصبیّت قبیلهای دوباره ظهور کرد و خود را در سقیفه نشان داد و درهای فتنه را به روی مسلمانان گشود.
جریان سقیفه در واقع، تبلور غلبه خُلق و خو و رقابت جاهلی و قبیلگی عرب بر ارزشهای اسلامی بود. گفتگوی گردانندگان سقیفه به خوبی نمایانگر آن بود که ارزشهای قبیلگی و جاهلی که در زمان رسولخدا مثل آتشی زیر خاکستر باقی مانده بود، اینک که حضرت رحلت کرده به خوبی مجال حضور و بروز یافته است. چنانکه تنی چند از قریش و گروهی از انصار، در حالی که پیکر مطهّر پیامبر بر زمین بود و علی مشغول تجهیز آن حضرت بود، به رقابت سیاسی پرداختند.[۱]
پیوند سیاسی و همکاری نزدیک ابوبکر و عمر را نیز در این رابطه نباید از نظر دور داشت، چنانکه علی فرمود: «چه سخت دو پستان [شتر] خلافت را بین خود تقسیم کردند (به نوبت خلافت را قبضه کردند)».[۲] نیز آن حضرت در همان روزهای سقیفه به عمر فرمود: «ای عمر! امروز از پستان [شتر خلافت] شیری بدوش که بخشی از آن برای تو باشد. امروز سخت به طرفداری او باش تا فردا به تو بازگرداند».[۳]
نتیجه آنکه در سقیفه عملاً با انکار امامت و تداوم نیافتن رهبری الهی که در غدیر طراحی شده بود، شرایطی برای جامعه اسلامی پیش آوردند که به تدریج حاکمیّت بنیاُمَیّه، این دشمنان دیرینه اسلام را موجب گردید و زمینه صعود بنیاُمَیّه برای تکیه بر پستهای کلیدی را فراهم ساخت. چنانکه بعدها معاویه در پاسخ نامه محمّد بنابیبکر (کارگزار علی در مصر) که معاویه را به خاطر ادّعای خلافت، مورد انتقاد قرار داده بود، از نقش خلیفه اوّل در شکستن حریم امامت و هموار شدن راه برای سلطه بنیاُمَیّه یاد کرد و نوشت:
پدر تو و فاروق او (عمر) نخستین کسانی بودند که حقّ علی را گرفتند و با او به مخالفت پرداختند … پس ای فرزند ابیبکر، برحذر باش و وَجَب خود را به اندازه خود بگیر (از حدّ خود تجاوز نکن)؛ زیرا پدر تو مستبدّانه چنین کرد و ما شریکان جرم او هستیم و اگر نبود آنچه را که پدرت پیش از این انجام داد، اصولاً ما با فرزند ابوطالب مخالفتی نداشتیم و تسلیم او میشدیم؛ ولی ما که دیدیم پیش از این پدرت چنان کرد، با پسر ابوطالب مخالفت نمودیم و از کار پدرت پیروی کردیم. (حال) با آنچه به نظرت میرسد یا از پدرت عیبجویی کن و یا رها کن.[۴]
اگر سقیفه شکل نمیگرفت و با غصب حقّ علی، انحرافات پدید نمیآمد[۵] و زمینههای تسلّط امویان بر سرنوشت امّت اسلامی فراهم نمیشد، واقعه عاشورا رخ نمیداد. نقل شده که «امیری از سیّدی پرسید حسین را کجا کشتند؟ گفت: در کربلا. گفت اشتباه میکنی؟ آن حضرت را در سقیفه بنیساعده کشتند.»[۶] چرا که ظلم به اهلبیت و مهجوریّت آنان از سقیفه آغاز و این توطئه با کشتن امام علی و امام حسین کامل شد.
ب . خلافت عمر
خلافت عمر در واقع با نظر شخص خلیفه اوّل و با وصیّت او بود و او به انتقاد برخی از صحابه در مورد خشونت عمر توجّه نکرد.[۷] بیعت مردم با عمر صرفاً برای اعلام رضایت در برابر عمل انجام شده بود، نه ابراز رأی و نظر در انتخاب خلیفه.
این خلیفه روش متضادّی داشت. او در عین سختگیری بر کارگزارانش، اعمال خلاف برخی از آنان را نادیده گرفت[۸] که معاویه از جملهی آنان بود. با آن که عمر تغییر دادن کارگزاران خود را دوست میداشت، امّا معاویه را بر جای خود نگاه داشت[۹] (و هرگز او را عزل نکرد) از این رو زمینه را برای حکومت امویان فراهم ساخت. عمر نه تنها در مقابل معاویه ایستادگی نکرد؛ بلکه با اغماض نسبت به اعمال و کردار او، روح بلندپروازی را در معاویه دمید و او را برای حکومت مهیّا ساخت. او خود را نماینده منصوب از طرف عمر و عثمان میدانست.[۱۰] و اعمال خود را منتسب به تأیید خلیفه دوّم میکرد.
به قدرت رساندن بنیاُمَیّه در سیاست عمر بسیار برجسته بود. چنانکه وی از ملامت ملامتگران معاویه در نزد خویش ملول میشد.[۱۱] روی کار آوردن عثمان نیز مؤیّد این سیاست است. میگویند عمر به سعید بنعاص اُمَوی گفت: زمینی که به تو بخشیدم بس است، به زودی پس از من کسی به خلافت میرسد که با تو خویشاوندی دارد و به تو نیکی خواهد کرد.[۱۲] مقصود وی عثمان بود.
ج. عثمان تکیهگاه بنیاُمَیّه
ابوسفیان در همان روز انتخاب عثمان که بنیاُمَیّه در منزل عثمان گرد آمده بودند، خطاب به آنان گفت: «ای بنیاُمَیّه [حال که حکومت به دست شما افتاده است] آن را همچون گوی به یکدیگر پاس دهید و نگذارید از خاندان شما خارج شود، سوگند یاد میکنم به آنچه به آن عقیده دارم، که نه عذابی در کار است و نه حسابی، نه بهشتی هست و نه جهنّمی، و نه برانگیختنی است و نه قیامتی!.[۱۳]
عثمان به این نصیحت جامه عمل پوشاند و بنیاُمَیّه را بر مردم مسلّط کرد و تمام مراکز قدرت و مناطق زرخیز را به دست خویشاوندان خود سپرد. جرج جرداق در تعبیری کوتاه و کارآمد میگوید: «در زمان عثمان، بنیاُمَیّه هم کلید بیتالمال را در دست داشتند و هم شمشیر سلطان را»![۱۴] و امویان به اتّکای او به آرزوی دیرینه خود که ریاست بر مردم بود رسیدند و از هر حیث تقویت شدند و برای قبضه کردن کامل امور به تکاپو افتادند و عثمان را به سوی منزلگاه مرگ کشاندند تا به خونخواهی او برخیزند.[۱۵] امیرمؤمنان درباره فرصتطلبی بنیاُمَیّه برای قبضه کردن قدرت و چپاول بیتالمال در زمان خلافت عثمان میفرماید: «… تا آنکه سوّمی (عثمان) به خلافت برخاست در حالی که [همانند شتری] دو پای خود را در میان محل سرگین و علفزار گشوده بود و فرزندان نیاکان او همراه او برخاستند که مالخدا [بیتالمال] را میجویدند و میخوردند، همانند شترانی که گیاهان بهاری را میجوند. تا آنکه بافته او از هم گسیخت و عملکردش کار او را یکسره کرد و شکمبارگیاش او را واژگون و نابود ساخت.[۱۶]
معاویه پس از قتل عثمان، خونخواهی او را مطرح کرد و امیرمومنان علی علیه السلام را متّهم به قتل او کرد. بنابراین خلافت عثمان عملاً نردبانی بود برای افزایش قدرت دشمنان قدیمی اسلام وزمینهسازی برای به خلافت رسیدن معاویه و پسرش یزید.
د. ستیز با حکومت برحقّ امیرمؤمنان علی
پس از قتل عثمان، مسلمانان با اصرار فراوان، علی را به خلافت انتخاب کردند، امّا هنوز خلافت امام استوار نشده بود که آن حضرت خود را میان دشمنان و مخالفان دید و در تمام دوران خلافتش، سایه شوم نفاق اُموی و فرهنگ قبیلگی را شاهد بود. این نفاق و فرهنگ، مانع از آن بود که امام بتواند بر مبنای فرهنگ و ارزشهای اسلامی اعمال حاکمیّت کند و جامعه را از عدالت اجتماعی ایدهآل اسلامی برخوردار سازد. علی پس از یک دوره بازگشت جامعه به سنّتهای اشرافی جاهلی و برخی انحرافها از اصول قرآنی و سنّت نبوی، تبعیض و رفاهزدگی به خلافت رسید .از این رو در آغاز خلافت خود، در مورد ضرورت دگرگونی ارزشهای رایج، همچون آغاز بعثت پیامبر، ضمن سخنانی فرمود: «آگاه باشید تیرهروزیها و آزمایشها همانند زمان بعثت پیامبر بار دیگر به شما روی آورده است. سوگند به خدایی که پیامبر را به حقّ مبعوث کرد سخت آزمایش میشوید، و مانند دانههایی که در غربال میریزند غربال شده و مانند غذا درون دیگ جوشان زیر و رو خواهید شد، تا آنکه پایین شما بالا و بالاییها پایین رود. و کسانی پیشی خواهند گرفت که پیش از این عقبمانده بودند و کسانی که پیش از این پیشی گرفتهاند عقب خواهند ماند…».[۱۷]
در نتیجه، آن حضرت ناگزیر به تغییر بنیادها و اصلاح واقعی نظام خلافت اسلامی بود. امّا جامعه اسلامی به واسطه سیاست نادرستی که کارگزاران عثمان پیش از آن حضرت در پیش گرفته بودند، در شکاف عمیقی از فاصلههای اجتماعی و اقتصادی فرو رفته بود که روز بروز بیشتر میشد. و آن حضرت نمیتوانست فساد بیست و پنج ساله را در ظرف چند سال از بین ببرد.
آنان پس از شهادت امیرمؤمنان در سال چهلم هجری، با دسیسهها و توطئههای فراوان از طریق صلح با امام حسن حکومت جهان اسلام را از آن خود کردند و بدینگونه خلافت از خاندان نبوّت به خاندان بنیاُمَیّه انتقال یافت.[۱۸]
ه( حکومت بنیاُمَیّه
۱ – سوابق بنیاُمَیّه: تاریخ، دفتر شگفتیهاست. در واپسین ساعات قدرت قریش در مکه، هنگامی که ابوسفیان و فرزندش معاویه پس از سالها جبههگیری در مقابل رسولخدا به ناچار اسلام آوردند و «طُلَقا» خوانده شدند؛ هیچ کس گمان نمیکرد که حدود سی سال بعد، مسند ریاست به معاویه خواهد رسید، امّا او با ترفندهای سیاسی و فرصتطلبیهای دور از اخلاق بدان دست یافت.[۱۹]
۲ – نکوهش بنیاُمَیّه در روایات
– رسولخدا از آینده بنیاُمَیّه بر امّت اسلامی به شدّت نگران بود و بارها در این خصوص به مردم هشدار داده و فرمود: «وَیلٌ لِبَنِیاُمَیّه». «وای بر بنیامیه».[۲۰] همچنین آن حضرت فرمود:
«هرگاه تعداد فرزندان ابوالعاص (از بنیاُمَیّه) به سی یا چهل تن برسند، سرزمین خدا را ملک خود و بندگان خدا را بردگان خود قرار داده و دین خدا را به نقاق خواهند گرفت».[۲۱] آن حضرت امویان را فاجرترین طایفه قریش و شرورترین،[۲۲] و دشمنترین قبایل عرب نسبت به بنیهاشم[۲۳] معرفی کرد.
۳ – تبدیل خلافت اسلامی به سلطنت موروثی
امویان به تدریج و با شگردها و دسیسههایی توانستند حکومت را به دست بگیرند، در نتیجه، معاویه پایهگذار حکومتی گردید که با دوره قبل از خود تفاوتهای فاحشی داشت و سیاست او سرمشق خلفای پس از وی شد. حکومتی که هیچگونه سنخیّتی با حکومت نبوی و حتّی شیخین نداشت.[۲۴]
معاویه حکومت اسلامی را به یک سازمان سیاسی دنیوی بدل کرده و خلافت پیامبر را به صورت قدرت دنیوی درآورد.[۲۵] حکومت او به معنای بازگشت به حاکمیّت جناح اصلی قریش بود که زمانی با اسلام درگیر بودند. از اینرو دوران جدیدی از حکمفرمایی در میان مسلمانان آغاز شد و حکومتی متجمّلانه و پر زرق و برق و نظم سیاسی ویژهای شکل گرفت که تنها بر پایه مصالح و منافع دنیوی خاص خود استوار شده بود. به عبارت دیگر دراین دوره تعصّب جاهلی و توحّش، به جای اسلام حکومت میکرد و زیربنای این نظام حکومتی مبتنی بر عصبیّت موروثی عربی و انحراف از دستورات قرآن و عدول از سنّت نبوی بود. جنبه فزاینده غیردینی دولت اُموی موجب شد، مسلمانان دولت ایشان را نه یک خلافت بلکه سلطنت بدانند.[۲۶] در دوره اسلامی، معاویه را نخستین پادشاه[۲۷] نامیدهاند. او برای تثبیت حکومتش از حیله بازی سیاسی و از هر ابزاری استفاده میکرد.[۲۸] سیاستهای ضدّ اسلامی او موجب پدید آمدن فجایع و بدعتهای زیادی شد.
۲ – عوامل و ریشههای اجتماعی
لغزش خواص
از زمینههای اجتماعی نهضت عاشورا لغزشهایی بود که از بعضی خواصِ امّت پیامبر در صدر اسلام سرزد. مقصود از خواص در آن زمان کسانی هستند که به خاطر امتیازاتی چون سبقت در پذیرش اسلام، هجرت قبل از فتح مکه، شرکت در جنگهای نخست صدر اسلام مانند بدر و اُحد، قرابت با پیامبر خدا، کتابت وحی و اساساً درک محضر آن حضرت و یا اشتهار به زهد و عبادت و بهرهمندی از فقه و حدیث و مناصب و مقامات حکومتی و نظامی، در میان جامعه اسلامی نفوذ داشتند. این گروه پس از رحلت نبیّ مکرّم اندک اندک سلوک دینی و زندگی ارزشی خود را فراموش نموده به تسامح دینی و رخوت و سستی در وفاداری به آرمانهای اسلام مبتلا شدند و به دنبال آن، این روحیّه به توده مردم مخصوصاً نومسلمانان نیزمنتقل شد و زمینه زوال ارزشها و حذف شخصیّتهای وارسته و لایق از صحنه حکومت، سلطه افراد فاسد و بیعقیده بر جامعه اسلامی فراهم آمد.
دنیاگرایی دارای جلوههای مختلفی است که به چند مورد آن اشاره میشود:
الف) ریاستطلبی
جاهطلبی وریاستخواهی از عوامل مهم اعراض از حقّ محسوب میشود. انحراف خلافت از جایگاه اصلی خود که توسط خدا و پیامبر تعیین شده بود و نیز عملکرد دنیاخواهان از سقیفه تا مرگ عثمان، معلول دنیاگرایی و ریاستخواهی برخی از خواص بود. یکی از انگیزههای مخالفان در مقابله و رویارویی با امیرالمومنین در زمان خلافت او نیز همین بوده است.
طَلْحَه و زُبَیْر به هوس حکمرانی کوفه و بصره با علی بیعت کرده بودند و زمانی که پایداری او را در دین و تصمیم محکم و سازش ناپذیری وی را دیدند ومشاهده کردند که علی مصمّم است خط اصلی حکومتش را بر مبنای کتاب و سنّت پیامبر گرامی اسلام قرار دهد سر به شورش برداشتند.[۲۹]
ب) مالپرستی
این نوع انحراف در خواص به لحاظ تاریخی، خود دو عامل داشت، که یکی زمینه و بستری مناسب برای دیگری شد، یکی فتوحات اسلامی که سبب سرازیر شدن غنائم بیشمار به پایتخت خلافت شد و دیگری تغییر نگرش افراد نسبت به زندگی دنیا و این که به تدریج تمام همّ و غمّ بسیاری از مسلمانان به ویژه خواص ترجیح آمال و آرزوهای دنیایی بر مقاصد اخروی شد.
فتح سرزمینهای پهناور و ثروتمندی چون ایران و روم و مصر ثروتهای کلانی را وارد جامعه اسلامی کرد. به طوری که به عنوان نمونه در دوران خلفا سالانه تنها از سرزمینهای فتح شده عراق یکصد و بیست میلیون درهم تحت عنوان جزیه و خراج، وارد خزانه بیتالمال میشد.[۳۰] پس از فتح مصر توسط عمرو بنعاص، مبلغ دو میلیون [درهم] خراج و جزیه مصر، توسط او به مدینه ارسال شد. بعدها در زمان حکمرانی عبدالله بنسعد بنابیسرح در این منطقه این مبلغ به چهار میلیون رسید.[۳۱]
اگر این ثروتها به طور عادلانه در میان مسلمانان تقسیم میگردید و در راستای تقویت بنیه دینی و اخلاقی و رشد فکری و فرهنگی و برقراری عدالت اجتماعی و اقتصادی جامعه اسلامی به کار میرفت. یقیناً ثمرات ارزشمندی برای مسلمانان به بار میآورد. ولی متأسفانه خلیفه دوّم و پس از او خلیفه سوّم؛ با تقسیم نابرابر آنها در میان اصحاب و مسلمانان، زمینه اختلافات طبقاتی و پیدایش تجمّلگرایی و رفاهزدگی بزرگان اصحاب را فراهم آوردند و از همین جا سرچشمه انحراف خواص تحقّق یافت.
علاوه بر تبعیضهای عمر که زمینهساز شکلگیری نوعی اشرافیگری در میان خواص گردید، در زمان خلافت عثمان، انحراف دیگری نیز رخ داد و آن بذل و بخششهای کلان و بیحدّ و حساب او از بیتالمال به بنیاُمَیّه، و گروهی از بزرگان صحابه مانند ابوسفیان، حَکَم بنعاص، مروان بنحَکَم، یَعْلَیٰ بناُمَیَّه، عبدالله بنابیسَرْح، سعد بنابیوَقّاص، ولید بنعُقْبَه، حارث بنحَکَم، طَلْحَه و زُبَیر و زید بنثابت بود.[۳۲] وی «مهروز» را که محل بازاری در مدینه، و وقف مسلمانان بود به حارثبن حَکَم بخشید[۳۳] فدک را به مروان و چراگاههای مدینه را به امویان اختصاص داد.[۳۴]
عثمان صدهزار درهم به حَکَم بنعاص[۳۵] و همین مبلغ را نیز به پسر او مروان بخشید.[۳۶] خمس غنائم فتح آفریقا از طرابلس تا طنجه را به برادر رضاعی خود عبدالله بنابیسَرْح اختصاص داد[۳۷] او همچنین مبلغ یک صدهزار درهم را به سعید بنعاص اُمَوی هدیه داد.[۳۸]
این خلیفه سوّم خود زندگی مرفه داشت. چنانکه خانههای هفتگانه او در مدینه مشهور است. او خانهای برای همسرش نائله، خانهای برای همسر دیگرش عایشه و منازل دیگری در اختیار دختران و خویشاوندانش داشت.[۳۹] او قصری به نام زوراء را بنا کرد.[۴۰] و رفاهطلبی را به جایی رسانید که عبدالرّحمن بنعَوْف در مجلس ولیمه او گفت: «ای پسر عَفَّان آن چه را که درباره تو دروغ میپنداشتم اکنون تصدیق میکنم و من ازبیعت با تو، به خدا پناه میبرم».[۴۱]
عثمان رمههای اسب و شتر و املاک فراوان در وادیالقریٰ و حُنین داشت، به تبع او دیگر افراد طبقه جدید اشرافیّت نیز بر سرمایههای خود افزودند و به رقابت در گردآوری اموال روی آوردند[۴۲] و اموال و املاک فراوانی در بصره و کوفه بر جای گذاشتند.[۴۳] بنابراین مجموع این عوامل باعث شد خواص، دارای آلاف و الوف شوند و به ثروتاندوزی بپردازند و در کام دنیاپرستی فرورفته و عوام را هم بدان سو بکشند.*
ج) خودپرستی وتکبّر
جلوه دیگر دنیاگرایی «خودپرستی» است. یعنی خود و متعلّقات خود را حقّ دیدن و بیچون وچرا و بدون منطق، از آراء و نظریات خود دفاع کردن و آن را محور حبّ و بغض قراردادن. یکی از عمدهترین عوامل مخالفت با انبیاء در طول تاریخ همین بوده است. آنان که با به رخ کشیدن مال و ثروت خود و هوادارانشان خود را برتر و انبیاء را حقیر میشمردند. این روحیّه ضدّ انسانی، با تعالیم قرآنی و نبوی در میان عرب فروکش کرد؛ امّا بعد از رحلت آن حضرت به دلیل تقویت روحیّه ریاستطلبی و مالپرستی در میان خواص، روحیّه اشرافیگری و نوعی برتریطلبی و علوّ مستکبرانه و تفاخر جاهلانه دوباره رخ نمود وموجب شد صمیمیّت برادرانه و اخوّت دینی مسلمانان به روابط بالادست با فرودست، مولی با عبد، مالک و برده مبدّل شود. رفته رفته برتریطلبی در اثر رفاه و تنعّم تبعیضآمیز، به یک عادت ثانوی برای خواص مبدّل شد. به طوری که مقابله با آن دشوار گردید به گونهای که وقتی امیرمؤمنان آن را به وضع زمان رسولخدا برگردانید با اعتراض سختی مواجه شد و همین امر یکی از عوامل جدایی بسیاری از خواص از آن حضرت گردید. به عنوان نمونه طَلْحَه و زُبَیر در آغاز حکومت علی به تقسیم مساوی بیتالمال اعتراض نمودند و حال آنکه هیچ نیازی به حقوق پرداختی از طرف علی نداشتند ولی از اینکه حضرت آنها را با سایر مردم همسان قرار داده بود احساس کسر شأن میکردند، سخنشان بر سر نیازمندی و احتیاج نبود، بلکه میگفتند چرا ما را با سایر مردم مساوی قرار دادهای، در حالی که سوابق ما، در اسلام، نزدیکی ما به رسولخدا و خدمات ما بیش از سایرین بوده است.
بنابراین لغزش خواص تنها در رشد روحیه ثروتاندوزی متوقف نشد بلکه در زمینههایی چون برتریطلبی، جاه و جلال، شهرت و مقام، زندگی آرام و راحت و … گسترش یافت و همین امر سبب گردید، که علاوه بر ثروتمندان، زاهدنمایان و برخی از علما و محدّثان و وابستگان به خاندانهای مشهور چون عایشه، عبدالله بنعمر، اُسامه بنزید، ابوموسی اشعری، عبدالله بنشَقِیق، مُطَرَّف بنعبدالله، مُرَّه بنشَراحِیل، علاء بنزیاد و زید بنارقم در زمره خواص منحرف قرار گیرند و با انحراف خود جامعه را به انحراف بکشانند.
به موازات رشد دنیاگرایی، غیرت و حساسیّت دینی خواص از بین رفت، عنصر امر به معروف و نهی از منکر به فراموشی سپرده شد و همین روحیّه به توده مردم منتقل شد به گونهای که وقتی امام حسین فرمود: «آیا نمینگرید که به حقّ عمل نمیشود و از باطل نهی نمیگردد»،[۴۴] عوام از یاریاش خودداری ورزید، و این بیمبالاتی نسبت به هتک اسلام و نابودی ارزشها غمبارترین پیامد انحراف خواص بود که دامنگیر امّت پیامبر شد.
۳ – ریشه های فرهنگی
الف ـ اجتهاد در برابر نص
در این جا مقصود از اجتهاد، مفهوم خاص آن است یعنی شخصی حکمی شرعی را تنها با فکر و رأی خویش، بدون توجّه به نصوص دینی مخالف آن، استنباط کند.[۴۵]
تاریخچه و ریشه اجتهاد در برابر نص به دوران پیامبر اکرم میرسد که برخی صحابه با نادیده گرفتن فرمان رسولخدا در برابر اوامر آن حضرت اجتهاد میکردند در حالی که خداوند فرمود: «وَ مَا ءَاتیٰکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهیٰکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»[۴۶] «و آنچه را رسولخدا برای شما آورده بگیرید (و اجرا کنید) و از آنچه نهی کرده خودداری کنید». چرا که پیامبر هرگز از روی هویٰ و هوس سخن نمیگوید بلکه آنچه میگوید وحی الهی است. [۴۷]
پس از رحلت رسولخدا، اجتهاد در برابر نص را عمر بنخطاب، بطور جدّی به کار بست. علامه امینی، علامه سیّد شرفالدّین و علامه عسکری ابعاد و پیامدهای چنین اجتهادی را به تفصیل و به طور دقیق بررسی کردهاند.[۴۸] این نظریّه پشتوانه استبداد و سرکوب مردم بود.
ب) منع کتابت و نقل حدیث
علیرغم توصیه رسولخدا مبنی بر حفظ گفتههای آن حضرت و انتقال آن به دیگران.[۴۹] پس از سقیفه، از کتابت و نقل حدیث جلوگیری بعمل آمد چنانکه ذَهَبی از دانشمندان اهلسنّت میگوید: ابوبکر با این استدلال که قرآن را داریم، با جمعآوری حدیث، مخالفت کرد.[۵۰] عایشه میگوید:
«پدرم با این توجیه که شاید حدیثی که نوشتهام، اصل نداشته باشد، پانصد حدیث گردآوری شده مرا سوزاند».[۵۱]
پس از ابوبکر، عمر نیز با جدیّت جلوی نقل و کتابت حدیث را گرفت. او به شهرها بخشنامه کرد که هرکس حدیثی نوشته است، باید نابود کند. وی پس از آوردن احادیث بسیاری نزد او، دستور داد آنها را بسوزانند.[۵۲] در راستای سیاست منع نقل حدیث، بزرگان صحابه در مدینه حبس شده بودند و فقط افراد معینی اجازه نقل حدیث داشتند.[۵۳] عثمان نیز به مردم هشدار داد که هیچ کس مجاز نیست حدیثی را روایت کند که در زمان دو خلیفه اوّل شنیده نشده باشد.[۵۴]
برخی معتقدند صاحبان قدرت، ترس آن را داشتند که مبادا در صورت رواج نقل حدیث، نصوص مربوط به خلافت که پیامبر آنها را اعلام کرده بود، به شهرهای مجاور و دور سرایت کند و برای مردم، حقیقت خلافتشان کشف گردد و بدانند که این خلافت، شرعی نبوده بلکه غاصبانه بوده است.[۵۵] آنان در عین منع نقل حدیث یا کتابت آن، قصهپردازان را به نقل اسرائیلیات تشویق کردند.[۵۶]
نتیجه
نتیجه آنکه فرایند این انحرافها و لغزشها و بدعتها که از سقیفه آغاز شده بود، روز به روز گسترش یافت و موجب انحراف کلی جامعه از آموزههای اسلام و رواج فساد و فقر فرهنگی و دوری از ارزشها و اصالتها شد، و در عصر امام حسین به اوج رسید. در چنین فضایی، امام میدید که برای مبارزه با آن همه انحرافها، تمام راهها و راه حلها به بنبست رسیده است، تبلیغات در دل و جان مردم اغفال شده تأثیر ندارد. نامهها و هشدارها بیاثر است، کرسیهای وعظ و خطابه در اختیار آلابیسفیان است و تنها راه باقیمانده، قیام و مبارزه با آن نظام فاسد تا سرحدّ شهادت است؛ تا انحرافهای بنیادین برای همیشه محکوم و رسوا گردیده و ارزشهای اسلامی احیا گردد؛ لذا حضرت تنها وسیله را برای بیدار کردن اجتماع آنروز اعلام نامشروعی حکومت اُمَوی و ایستادگی و قیام در برابر آن با همه خطرهایش دید، بدینگونه بود که فاجعه خونین کربلا رخ داد و فرزند پیامبر با بیرحمی تکاندهنده به شهادت رسید و خاندان او به اسارت گرفته شدند. اگر نبود انحرافهای چندین دهه که گفته شد زمینه چنین جنایت بزرگی فراهم نمیشد وجامعه، آن را تحمّل نمیکرد. از اینرو میتوان گفت که حادثه دلخراش کربلا را زنجیرهای از حوادث پدید آورد که یک سر آن در سقیفه و سر دیگر آن در دمشق بود!.
منبع:پرسمان
[۱]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۸۱ – ۲۸۰؛ طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۳، ص ۲۱۱ و ۲۱۸-۲۲۳.
[۲]. «لَشَدَّ مَا تَشَطَّرا ضَرْعَیْهَا» (نهجالبلاغه، خطبه ۳).
[۳]. إحْلِبْ یا عُمَرحَلْباً لک شَطْرُه وَ اُشْدُد له الیوم لِیَرُدّ عَلیکَ غَداً. (ابنقُتَیْبه دِیْنَوَری،الامامه والسیاسه، ج۱، ص۲۹)
[۴]. (مسعودی، مُرُوجُالذَّهَب، ج۳، ص۲۱-۲۲؛ نصر بنمُزاحِم مِنْقَرِی، وَقْعَهُ صفین، ص۱۲۱ ـ ۱۱۹).
[۵]. به عنوان نمونه ابوذر گفت: اگر امارت کسی را که خدا او را مقدّم داشته بود، میپذیرفتید هیچ واجبی از واجبات الهی ضایع نمیگردید. (طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۳۶۷).
[۶]. عمادالدّین طبری، کامل بهائی، ج۲، ص۳۰۴.
[۷]. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۹۹.
[۸]. چنان که از مجازات فرد فاجری مثل مُغِیرَه بنشُعْبَه درگذشت. (یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۴۶).
[۹]. طه حسین، علی و فرزندانش، ص۵۹.
[۱۰]. نصر بنمُزاحِم مِنْقَرِی، وَقْعَهُ صفین، ص۳۲؛ ابناعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۲۸.
[۱۱]. ر.ک: ابنعبدالبرّ، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۳، ص۴۷۲؛ ابنکثیر، البِدایه و النِّهایه، ج ۸، ص۱۳۳.
[۱۲]. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۱.
[۱۳]. شرح نهجالبلاغه، ج۹، ص۵۳؛ و نیز ر.ک: مسعودی، مُرُوجُالذَّهَب، ج۲، ص۳۵۱-۳۵۲؛ ابنعبدالبر قُرْطُبی، الاستیعاب، ج۴، ص۲۴۰؛ مِقْریزِی، النزاع و التخاصم فیما بین بنیامیه و بنیهاشم، ۱۸ ـ ۱۷.
[۱۴]. جُرج جُرداق، الامام علی صوت العداله الانسانیه، ج۱، ص۱۵۴.
[۱۵]. غلامحسین زرگرینژاد، نهضت امام حسین و قیام کربلا، ص۵۷.
[۱۶]. (نهجالبلاغه، خطبه ۳).
[۱۷]. نهجالبلاغه، خطبه ۱۶.
[۱۸]. یکی از دانشمندان بزرگ آلمانی، در پایتخت عثمانی، در حضور یکی از شرفای مکه به چند نفر مسلمان گفت: شایسته است مجسمه طلایی معاویه را در فلان میدان پایتخت (برلین) نصب کنیم! از وی پرسیدند به چه علت؟ پاسخ داد: معاویه بود که نظام حکومت دموکراسی اسلام را به نظام سلطه و استبداد تبدیل کرد، و اگر این امر نبود اسلام همه عالم را فرا میگرفت و امروز ما آلمانها و همه ملتهای اروپایی، مسلمان عرب بودیم. (محمّد رشید رضا، تفسیر اَلْمَنَار، ج۱۱، ص۲۶۰.
[۱۹]. ر.ک: امیرعلی، تاریخ عرب و اسلام، ص۷۸ ـ ۷۹؛ جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، ج۲، ص۳۵۱.
[۲۰]. قندوزی، ینابیع المودّه، ج۲، ص۸۴؛ ابناثیر، اُسْدُالْغابَه فی معرفهالصَّحابه، ج۱، ص۵۲۸.
[۲۱]. یعقوبی، تاریخالیعقوبی، ج۲، ص۱۷۲؛ ابناعثم، کتاب الفتوح، ج۲، ص۳۷۴؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علیالصحیحین، ج۴، ص۵۲۷.
[۲۲]. قندوزی، ینابیعالموده، ج۲، ص۷۶؛ علامه امینی، الغدیر، ج۸، ص۲۵۰.
[۲۳]. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۵۳۴؛ صالحی شامی، سبلالهدی والرشاد، ج ۱۰، ص ۱۵۲.
[۲۴]. طه حسین، الاسلامیات، ص۱۴۸.
[۲۵]. فیلیپ حِتّی و…، تاریخ العرب، ج۱، ص۲۵۸.
[۲۶]. تاریخ اسلام کمبریج، ترجمه احمد آرام، ص۱۲۴.
[۲۷]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۱۶ ـ ۲۱۷.
[۲۸]. ر.ک: جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج۱، ص۸۲ به بعد.
[۲۹]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱۱، ص۱۰.
[۳۰]. محمّد بنحسین فرّاء و علی بنمحمّد ماوردی، الاحکام السلطانیه و الولایات الدینیه، ج۱، ص۱۸۵.
[۳۱]. بَلاذُری، فتوح البلدان، ص۲۱۷.
[۳۲]. ر.ک: علامه امینی، الغدیر، ج۸، ص۲۸۶.
[۳۳]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱، ص۱۹۸.
[۳۴]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱، ص۱۹۹ ـ ۱۹۸.
[۳۵]. ر.ک: علامه امینی، الغدیر، ج۸، ص۲۴۲.
[۳۶]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱، ص۱۹۹.
[۳۷]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱، ص۱۹۹.
[۳۸]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۳، ص۳۵.
[۳۹]. علامه امینی، الغدیر، ج۹، ص۱۷؛ ابنقُتَیْبه دِیْنَوَری، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۵۰.
[۴۰]. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۵۷؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۶؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱، ص۱۹۶.
[۴۱]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج ۱، ص۱۹۶؛ علامه امینی، الغدیر، ج۹، ص ۸۷.
[۴۲]. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱، ص۱۹۹- ۱۹۸.
[۴۳]. مسعودی، مُرُوجُالذَّهَب، ج۲، ص۳۴۱-۳۴۲.
*. توجّه به این نکته مهم است که در عصر رسولخدا با دویست درهم یک زندگی به دور از فقر رقم میخورد. حتّی برخی گفتهاند کسی که پنجاه درهم داشت غنی به شمار میآمد، و زکات به او تعلّق نمیگرفت؛ زیرا وقتی از رسولخدا سوال شد: حدّ غنی وبینیازی چیست؟ فرمود: غنا آن است که شخص پنجاه درهم داشته باشد. (ر.ک: سرخسی، المبسوط، ج۳، ص۱۳- ۱۴؛ عبدالله بنقُدامَه، المغنی، ج۲، ص۵۲۳) در حالی که پس از رسولخدا آنچه از طریق غنائم و عطاء به دست مسلمانان میرسید دهها برابر این مقدار بوده است.
[۴۴]. ر.ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۰۴؛ ابنعساکر، ترجمه الامام الحسین من تاریخ مَدِینه دِمَشق، ص۲۱۴.
[۴۵]. شرفالدّین موسوی، النص و الإجتهاد، ذیل مقدمه علامه سیدمحمّدتقی حکیم، ص۱۴.
[۴۶]. حشر، آیه ۷.
[۴۷]. «وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الهَوَیٰ إنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحَیٰ». سوره نجم، آیه ۴ ـ ۳.
[۴۸]. علامه امینی، الغدیر، ج۶،ص۸۳ به بعد.
[۴۹]. عبدالله بنزُبیر حمیدی، مسند حمیدی، ج۱، ص۴۷؛ ابویعلی موصلی، مسند ابییَعْلَیٰ، ج۱۳، ص۴۰۸؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۲، ص۱۴۸ و ۱۵۲.
[۵۰]. ذهبی، تَذْکِره الحُفّاظ، ج۱، ص۲ و ۳.
[۵۱]. ذهبی، تَذْکِره الحُفّاظ، ج۱، ص۵.
[۵۲]. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۸۸ «اَمَرَ بتحریقها».
[۵۳]. سیدجعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرهالنبی الاعظم، ج۱، ص۶۶ – ۶۷؛ سید شرفالدّین، النص و الإجتهاد، ص۱۳۷.
[۵۴]. سیدجعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرهالنبی الاعظم، ج۱، ص۶۷- ۶۸.
[۵۵]. سیدمحمّد تیجانی، از آگاهان بپرسید، ص۹۷.
[۵۶]. احمد امین، فجرالاسلام، ص۱۶۲ – ۱۵۸؛ التراتیب الاداریه، ج۲، ص۲۲۴.
پاسخ دهید