نقل اهل سنّت

به روایت سلمه بن اکوع و ابن بریده از پدرش، مرحب در حالی که کلاه خودی یمانی بر سر داشت و شمشیرش را در دست به گردش درآورده بود، از دژ خارج شد. او رجز می‌خواند:

قد علمت خیبر انی مرحب         شاکی السلاح بطل مجرب

اذ اللیوث اقبلت تلهب               خیبر می‌داند که من مرحبم،

سراپا مسلح و پهلوان کارآزموده‌ام؛

عامر بن اکوع به مبارزه او رفت و می‌گفت:

قد علمت خیبر انی عامر            شاکی السلاح بطل مغامر

بریده گوید:

مرحب مبارز می‌طلبید و می‌گفت:

قد علمت خیبر انّی مرحب         شاکی السّلاح بطل مجرّب

اذا اللّیوث اقبلت تلهّب              و احجمت عن صوله المغلّب

علی علیه السّلام که حبّه‌ای ارغوانی سرخ بر تن داشت و پرزهایش ریخته بود؛ برای نبرد با مرحب پیش رفت. او رجز می‌خواند:

انا الذی سمتنی امّی حیدره         کلیث غایات کریه المنظره

اوفیهم بالصاع کیل السندره

من آنم که مادرم مرا حیدر: شیر مرد نامیده است،

همانند شیر بیشه‌ها دارای چهره‌ای مهیبم،

بی‌درنگ آنان را با شمشیر نیست و نابود خواهم کرد!

ضربتی به مرحب زد که سرش را به دو نیم کرد. در این موقع، دژ فتح شد.[۱]

در حدیث بریده اسلمی است که دو ضربت رد و بدل کردند. علی علیه السّلام با ذوالفقار ضربه‌ای به مرحب زد که از سنگ و کلاه خود گذشت و سرش را تا دندان‌هایش شکافت. آن‌گاه علی علیه السّلام خیبر را گرفت.

در متن دیگری:

سپاهیان در اردوگاه صدای ضربت علی علیه السّلام را شنیدند. مردم با علی علیه السّلام به راه افتادند تا این‌که خیبر را گرفت.[۲]

گویند:

در خیبر احدی از مرحب شجاع‌تر نبود و هیچ یک از مسلمانان نمی‌توانستند در جنگ در برابر او مقاومت کنند.[۳]

گمان برده‌اند: محمد بن مسلمه هم اسیر را کشت.[۴]

علی علیه السّلام فرمود:

وقتی مرحب را کشتم، سرش را برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله آوردم.[۵]

دیار بکری گوید: گفته‌اند همین، یعنی قتل مرحب به وسیله علی، صحیح است. شعری که یکی از شاعران در این باره سروده، مؤید آن باشد:

علی حمی الاسلام من قتل مرحب                    غداه اعتلاه بالحسام المضخم

در روایت دیگری: محمد بن مسلمه او را کشت.[۶]

خواهیم دید که این سخن ساختگی و دروغ است.

 

تاملی در متون فوق

درباره آنچه گذشت، به یک نکته توجه می‌دهیم:

بریدن سر مرحب و آوردن آن نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله کاری است که در هیچ یک از مواضع جهادی علی علیه السّلام سراغ نداریم. از سوی دیگر توجیه قابل قبول ندارد. پیامبر صلّی الله علیه و آله و علی علیه السّلام از آن دسته افراد نبودند که در طول زندگی یا پس از مرگ اشخاص از آنان انتقام بگیرند بلکه همواره در صدد دفع فساد و اقامه دین بودند. وانگهی اگر درست باشد که حضرت با ضربتی سر مرحب و بدنش را چنان به دو نیم کرد که شمشیرش به زین اسب رسید[۷] در این صورت چگونه تصور می‌شود که سرش را بریده باشد؟ مگر آن‌که گفته شود: تکه‌های منزجر کننده‌ای از بدن مرحب را جمع کرد و برای پیغمبر صلّی الله علیه و آله آورد! چنین کاری از یک انسان عادی سر نمی‌زند تا چه رسد به علی بن ابی طالب علیه السّلام.

 

دیدگاه درست

دیدگاه درست آن است که شیخ مفید از حسین بن علی بن محمد تمار از علی بن ماهان از عمویش، از محمد بن عمر، از ثور بن یزید از مکحول روایت کند که گفت:

چون روز خیبر شد، مردی بیرون آمد که او را مرحب می‌گفتند، با قامتی بلند و هیبتی عظیم و یهودیان او را به سبب شجاعت و ثروتمندی، بر همگان مقدم می‌داشتند.

گوید: آن روز برای جنگ با اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله بیرون آمد، به هر کس می‌رسید، می‌گفت: من مرحب هستم. سپس به او یورش می‌برد اما طرف تاب مقاومت در مقابل او نداشت.

گوید: دایه‌ای کاهن داشت که مفتون جوانی و اخلاق والای مرحب بود و به وی می‌گفت: هر کس که با تو بجنگد، بر او غالب می‌شوی و او را می‌کشی مگر کسی که حیدره نام دارد. هرگاه در مقابل او بایستی، تو را هلاک سازد.

گوید: وقتی رجزخوانی او فزونی گرفت و مردم از مقاومت وی به فغان آمدند، از این بابت نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله شکوه کردند و از او خواستند که علی علیه السّلام را به جنگ مرحب فرستد. پیامبر صلّی الله علیه و آله، علی علیه السّلام را خواست و فرمود: ای علی؛ مرحب را از من کفایت کن.

امیر المؤمنین علیه السّلام به سوی مرحب بیرون آمد. مرحب که دید علی علیه السّلام به سرعت به سوی او می‌آید و از وی ترسی ندارد، آن را نپسندید و از او گریخت. سپس در حالی که پیش می‌رفت، می‌گفت:

انا الذی سمتنی امی مرحباً

علی علیه السّلام به مقابله او می‌رفت و می‌گفت:

انا الذی سمتنی امی حیدره         کلیث غابات کریه…

وقتی که مرحب این رجز را از علی علیه السّلام شنید، گریخت و توقف نکرد که از آنچه دایه او را برحذر داشته بود، می‌ترسید. ابلیس به صورت حبری یهودی نمایان شد و گفت: مرحب؛ کجا می‌روی؟!

گفت: این مبارز، خود را حیدره می‌نامد.

شیطان گفت: حیدره چیست؟

گفت: فلان دایه‌ام مرا از مبارزه با مردی که اسم او حیدره باشد، بر حذر داشته می‌گفت: او قاتل تو است.

شیطان گفت: خاک بر سرت! اگر حیدره دیگری جز همین نبود، فردی مثل تو از مقابل او برنمی‌گشت، به گفته زنان عمل می‌کنی که بیشتر از کودکان اشتباه می‌کنند؟! حیدره دردنیا بسیار است، برگرد که شاید او را بکشی. اگر او را بکشی، سید قومت شوی. من هم پشت سرت هستم و یهودیان را فریاد می‌زنم.

بدین ترتیب مرحب را بازگرداند. به خدا قسم؛ جز به اندوه فریاد ناقه‌ای نبود که علی علیه السّلام ضربتی به او زد و در اثر آن به صورت به زمین افتاد و یهودیان پا به فرار گذاشتند و می‌گفتند: مرحب کشته شد، مرحب کشته شد.[۸]

 

اشارات و دلالات

این حدیث متضمن چندین نکته است، به چند مورد به اختصار اشاره می‌کنیم:

 

۱ – رمز ریاست مرحب

در حدیث آمده که یهودیان به دو سبب مرحب را ریاست دادند:

الف) شجاعت؛

ب) ثروت.

آری؛ از یهودیان که جز به ثروت و مال دنیا نمی‌اندیشیدند و در روی زمین، در پی تباهی و فسادند و میان مردم فتنه‌افکنی می‌کنند و همه همت آنان سیطره بر دیگران و اذلال و قهر و غلبه بندگان خداوند است، چیزی جز این توقع نمی‌رود.

این روش با نظریات استیلاطلبانه آنان بر غیر یهود هماهنگی دارد. به گمان یهودیان، بنی اسرائیل ملت برگزیده خدایند و خداوند سایر مردم را برای خدمت به آنان آفریده است. ما درباره آرای یهود در کتاب سلمان فارسی سخن گفته‌ایم.

ریاست مرحب در میان یهودیان خیبر به سبب عقل، دین و مزایای اخلاقی و انسانی نبود بلکه بدان سبب بود که به سوارکاری، شجاعت، دلاوری، قدرت و نیز مال و منال وی محتاج بودند.

 

۲ – کفایت مرحب

چقدر زیباست این سخن رسول اکرم صلّی الله علیه و آله که به علی علیه السّلام فرمود: یا علی؛ مرحب را از من کفایت کن.

شاید استعمال صیغه متکلم وحده (اکفنی) به این نکته اشاره داشته باشد که مقصود حقیقی مرحب، رسول اکرم صلّی الله علیه و آله بود و همه همت یهود آن‌که شخص پیامبر صلّی الله علیه و آله را از بین ببرد. مرحب را بدین ترتیب با احدی از مسلمانان مشکلی نبود مگر رسول اکرم صلّی الله علیه و آله.

مرحب برای سایر افراد حاضر در خیبر، وزنی قائل نبود و اهمیتی به آنان نمی‌داد بلکه می‌توانست هرگونه حرکتی را از سوی آنان بر ضد خود سرکوب کند.

رسول خدا صلّی الله علیه و آله در این سخن اشاره دارد که تنها کسی که مرحب را کفایت می‌کند و از تعرض به پیامبر صلّی الله علیه و آله باز می‌دارد، فقط و فقط علی بن ابی طالب علیه السّلام است.

 

۳ – تقاضای مردم

روایت مذکور تصریح دارد که وقتی مردم فغان سر دادند و از مقاومت در مقابل مرحب عاجز و ناتوان شدند، به پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله پناه بردند و از او درخواست کردند که علی علیه السّلام را به جنگ مرحب فرستد. در حالی که خوب می‌دانستند تا چه اندازه بیمار است. این تقاضای مصرانه مردم دلالت دارد که آنان گوشه‌ای از جهاد علی علیه السّلام و فداکاری و جان‌فشانی او را در راه خداوند متعال می‌دانستند و نیک آگاه بودند که احدی متعرض او نشود مگر آن‌که نابود شود و بیماری او را از رسیدن به غایات باز نمی‌دارد…

اگر این روایت درست باشد، هیچ منافاتی با روایات دیگر نخواهد داشت که می‌گوید: پیش از علی علیه السّلام دیگرانی با پرچم پیغمبر صلّی الله علیه و آله به مبارزه فرستاده شدند؛ زیرا ممکن تواند بود که مردم پس از آن از رسول خدا صلّی الله علیه و آله درخواست کردند که علی علیه السّلام را به میدان فرستاد که مردان قبلی شکست خورده از میدان نبرد گریخته بودند.

این نیز درست تواند بود که درخواست مردم پیش از اعزام دیگران باشد اما رسول اکرم صلّی الله علیه و آله ترجیح داد علی علیه السّلام را بنا به مصالحی که خود می‌دانست، همان ابتدای کار نفرستد.

شاید برخی از این روایات در اثنای مطالب همین کتاب روشن شود.

به نظر می‌‌رسد گروهی از مسلمانان از رسول خدا صلّی الله علیه و آله درخواست کردند که علی علیه السّلام را به جنگ بفرستد و خود از سلامت علی علیه السّلام خبر نداشتند.

از این رو، تقاضای آنان با عزم جدی رسول اکرم صلّی الله علیه و آله همزمان شد. در نتیجه پرچم را به او داد و فرمود که مرحب را از حضرت کفایت کند.

سپس آنان که از درد علی علیه السّلام آگاه بودند، وقتی دیدند به میدان حاضر شده به شگفت آمدند.

بدین ترتیب روشن می‌‌شود که این روایت را با روایت اعطای پرچم به علی علیه السّلام نه اختلاف است و نه تناقض، خصوصاً آن روایتی که تصریح دارد اصحاب از دیدن علی علیه السّلام غافلگیر شدند.

 

ماجرای خیبر به روایتی دیگر

پیش از این روایتی آوردیم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله به علی علیه السّلام فرمود:

با آنان بجنگ تا گواهی دهند که معبودی جز خداوند یکتا نیست و محمد بنده و فرستاده او است.

متن دیگری از فرمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله وجود دارد که جزئیات بیشتر و دقیق‌تری در آن آمده است. مطابق این روایت:

وقتی پیامبر صلّی الله علیه و آله پرچم را به علی علیه السّلام داد، به او فرمود:

همراه مسلمانان به در دژ برو و آنان را به یکی از  سه خصلت دعوت کن: یا وارد اسلام شوند و از حقوق و تکالیف مسلمانان برخوردار شوند و اموالشان، مال خودشان باشد؛ و یا بپذیرند که جزیه دهند و صلح کنند و از حق ذمّه برخوردار شوند و اموالشان، مال خودشان باشد؛ و یا جنگ. اگر جنگ را برگزیدند، با آنان بجنگ.

علی علیه السّلام پرچم را گرفت و به راه افتاد و مسلمانان پشت سرش تا به در دژ رسیدند. مدافعان یهود که مرحب پیشاپیش آنان بود و چون شتر راه می‌رفت، به استقبال او آمدند.

علی علیه السّلام آنان را به آیین اسلام دعوت کرد اما نپذیرفت. پس به ذمّه فراخواند، رد کردند. آن‌گاه امیر المؤمنین علیه السّلام به آنان حمله کرد. یهودیان از مقابل او گریختند و داخل دژ شدند و در آن را بستند.در از سنگ کنده‌کاری و جاسازی شده در صخره‌ای بود چنان‌که گویی سنگ آسیاب است و در میان آن سوراخی ظریف تعبیه شده بود. علی علیه السّلام کمان را از دست چپش انداخت و دستش را در همان سوراخ وسط سنگ کرد و در حالی که شمشیرش را در دست راست داشت، در را به سوی خود کشید. صخره کنده شد و در دست چپ علی علیه السّلام قرار گرفت.

یهودیان به او یورش بردند. علی علیه السّلام در را سپر خود کرد و به آنان حمله برد. ضربتی به مرحب زد و او را کشت. یهودیان گریختند. آن وقت سنگ (در) را به دست چپش به پشت سر انداخت. سنگ از روی سر مسلمانان عبور کرد تا در انتهای اردوگاه به زمین نشست.

مسلمانان گفتند: مسافتی را که سنگ (در) پیمود اندازه گرفتیم، چهل ذراع بود. آن‌گاه جمع شدیم تا آن را از زمین بلند کنیم، ما که چهل نفر بودیم، فقط توانستیم اندکی از زمین بلند کنیم.[۹]

به چند نکته توجه می‌کنیم:

۱ – مردم با پیمان‌شکنان و خیانتگران قاطعانه و با قساوت رفتار می‌کنند و هیچ راهی برای انتخاب در مقابل آنان قرار نمی‌دهند.

حال اگر این خیانت و پیمان‌شکنی تکرار شد و طرف از هر فرصتی برای تجاوز بهره جست، در قلع و قمع وی ذره‌ای درنگ نمی‌کنند بلکه ریشه‌اش را می‌زنند.

اما پیامبر اعظم صلّی الله علیه و آله با یهودیان پیمان شکن این گونه رفتار نکرد بلکه با عفو و تسامح از خطای آنان گذشت و تلاش کرد که کیدشان را باطل و شرّشان را دفع کند. در حالی که بارها خیانت کردند، پیمان‌ها شکستند و به جنگ حضرت برخاستند. در مقابل حضرت، از کیفرشان چشم‌پوشی می‌کند و گزینه‌هایی برای حق حیات در برابرشان قرار می‌دهد تا خود هر کدام را بخواهند، انتخاب کنند!

۲ – کندن در خیبر کافی بود که یهودیان را قانع کند جنگ بی‌فایده است و رسول خدا صلّی الله علیه و آله، وصی و یارانش مورد تأیید خداوند متعال. همین کافی بود که دل‌هایشان در مقابل ندای وجدان و ضمیر حقیقت‌جو، سر تسلیم فرود آورد و به آیین اسلام و ایمان درآیند.

نه تنها چنین نشد بلکه بار دیگر برعکس به علی علیه السّلام یورش بردند!

۳ – علی علیه السّلام در را با دست دور انداخت؛ چنان‌که تا چهل ذراع فاصله گرفت. این هم می‌توانست مانع دیگری از گمراهی و عناد و لجاج یهود باشد و انگیزه‌ای برای ایمان اما هیچ سودی نبخشید!

۴ – شگفت‌تر این‌که رسول خدا صلّی الله علیه و آله روش تعامل خود با آنان را تغییر نداد بلکه همچنان سیاست رفق و مدارا و گذشت را در پیش گرفت. آن حضرت پس از آن همه کفر و عناد و لجاج و اصرار یهود بر جنگ نه از آنان انتقام گرفت و آن‌گونه که سزاوار بودند با آنان روبه‌رو شد، بلکه پذیرفت روی زمین‌های خیبر کار کنند و نیمی از محصول را به او بدهند.

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۶، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.


[۱]– صحیح مسلم، ۵/۱۹۵؛ مسند احمد، ۵/۳۳۳، ۳۵۱؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۳۸؛ تاریخ الامم و الملوک، ۳/۳۰؛ مناقب الامام علی بن ابی طالب (علیه السّلام)، ابن مغازلی، ۱۷۶؛ لباب التأویل، ۱/۱۸۵-۱۸۷؛الریاض النضره، ۱/۱۸۵-۱۸۷؛ معالم التنزیل، ۴/۱۵۶؛ البدایه و النهایه، ۴/۱۸۵؛ حیاه الحیوان، ۱/۲۳۷؛ الطبقات الکبری، ۳/۱۵۷؛ ینابیع الموده، ۴۱؛ المغازی، ۲/۶۵۷؛ تذکره الخواص، ۲۶٫

[۲]– سبل الهدی و الرشاد، ۵/۱۲۵-۱۲۶؛ ر.ک: سیره حلبی، ۳/۳۲-۳۸؛ مسند احمد، ۵/۳۵۸؛ تاریخ الامم و الملوک، ۳/۳۰؛ البدایه و النهایه، ۴/۱۸۵؛ لباب التأویل، ۴/۱۸۲-۱۸۳؛ معارج النبوه، ۲۱۹؛ الاصابه، ۲/۵۰۲؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۲۲۰؛ المستدرک علی الصحیحینف ۳/۴۳۷؛ تاریخ الخمیس، ۲/۵۰؛ امتاع الاسماع، ۳۱۵-۳۱۶٫

[۳]– تاریخ الخمیس، ۲/۵۰٫

[۴]– امتاع الاسماع، ۳۱۵٫

[۵]– سبل الهدی و الرشاد، ۵/۱۲۷؛ مسند احمد، ۱/۱۱۱؛ تذکره الخواص، ۲۶؛ البدایه و النهایه، ۴/۱۸۵؛ مجمع الزوائد، ۶/۱۵۲؛ سیره ابن کثیر، ۳/۳۵۷٫

[۶]– تاریخ الخمیس، ۲/۵۰؛ ر.ک: مناقب آل ابی طالب، ۱/۵؛ از گروهی از معاندان و دشمنان که ادّعا کرده‌اند: محمد بن مسلمه، مرحب را کشت، ادّعا کرده‌اند، ادّعا کرده‌اند.

[۷]– معارج النبوه، ۲۱۹، ۳۲۳٫

[۸]– بحار الانوار، ۲۱/۹؛ مدینه المعاجز، ۱/۱۷۸٫

[۹]– بحار الانوار، ۲۱/۲۹؛ الخرائج و الجرائح، ۱/۱۶۱؛ ر.ک: احقاق الحق، ۵/۳۶۸٫