چرا امام حسین (علیه السّلام) برای قیام خود کوفه را انتخاب کرد؟
در طول تاریخ اسلام همواره این پرسش فرا روی محقّقان و پژوهشگران – اعم از شیعه، سنّی و خاورشناس- قرار داشته است و هر یک به فراخور بضاعت علمی، پیش فرضها و مبانی پذیرفته شدهی خود، پاسخی به آن دادهاند. اموری که این پرسش را از اهمّیّت مضاعف برخوردار میکند، از قرار زیر است:
۱ – امام حسین (علیه السّلام) در این حرکت سیاسی – نظامی خود، در ظاهر شکست خورد و این شکست عمدتاً ناشی از انتخاب کوفه به عنوان محلّ قیام بود.
۲ – شخصیّتهای بزرگ آن زمان همانند: عبد الله بن جعفر پسر عمو و شوهر حضرت زینب (سلام الله علیها)،[۱] عبد الله بن عبّاس،[۲] عبد الله بن مطیع،[۳] مسور بن مخرمه[۴] و محمّد حنفیه،[۵] امام حسین (علیه السّلام) را از رفتن به عراق و کوفه منع میکردند و برخی از آنها پیشینهی کوفیان در غدر و فریبکاری و تنها گذاشتن امام علی (علیه السّلام) و امام حسن (علیه السّلام) را به آن حضرت یادآور میشدند.
امّا آن حضرت به رغم تمامی این نظرات- که بعدها در ظاهر درستی آنها آشکار شد- عزم خود را جزم کرده و به سمت کوفه به راه افتاد و در اینجا است که برخی از مورّخان (مانند ابن خلدون) به صراحت نسبت اشتباه کاری سیاسی را به امام (علیه السّلام) دادهاند![۶]
از کلمات برخی از بزرگان همانند ابن عبّاس، چنین برمیآید که در مقابل کوفه، گزینههای دیگری همانند یمن نیز وجود داشته است. ابن عبّاس خطاب به امام حسین (علیه السّلام) میگوید: «اگر حتماً اصرار بر خروج از مکّه داری، به سمت یمن برو که در آنجا وادیها و قلعههای محکمی وجود دارد و سرزمین گستردهای است و تو میتوانی داعیان و مبلّغان خود را از آن سرزمین به نقاط دیگر گسیل کنی».[۷]
چرا امام (علیه السّلام) آن گزینهها را انتخاب نکرد؟
در مقابل این مسائل و پرسشها شخصیّتهای غیر شیعی – اعم از اهل سنّت و مستشرقان- به راحتی و بدون تقیّد به پیش فرضها و مبانی کلامی شیعی (همانند علم غیب و عصمت از خطای امام (علیه السّلام)) به تجزیه و تحلیل قیام پرداخته و با توجّه به نتیجهی نظامی قیام، احیاناً آن حضرت را در حرکت خود منتسب به اشتباه کردهاند!
امّا شیعیان با توجّه به مبانی کلامی پیش گفتهی خود، در صدد تحلیل این حرکت امام حسین (علیه السّلام) برآمده و نظریّات متعدّدی ابراز داشتهاند که عمده تلاشهای آنان در این راه به دو نظریّه زیر بازگشت میکند:
یک. نظریّهی شهادت
این نظریّه مبتنی بر امور زیر است:
۱ – هر یک از امامان شیعه هنگامی که به امامت میرسند، صحیفهای را میگشایند که در آن وظیفهی الهی خود را تا هنگام شهادت مشاهده میکنند و مأمور میشوند بر طبق همان عمل کنند.[۸]
۲ – امام حسین (علیه السّلام) هنگامی که پرونده خود را گشود، در آن وظیفهی خود را چنین مشاهده کرد: «قَاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَلُ وَ اخْرُجْ بِأَقْوَامٍ لِلشَّهَادَهِ لَا شَهَادَهَ لَهُمْ إِلَّا مَعَکَ»؛[۹]
«بجنگ، بکش و بدان که کشته میشوی و همراه با گروههای برای شهادت از دیار خود بیرون رو و بدان که آنان تنها همراه تو به شهادت خواهند رسید».
بنابراین مشیّت الهی از همان آغاز بر شهادت امام حسین (علیه السّلام) قرار گرفته بود و آن حضرت چارهای جز اجرای این مشیّت نداشت؛ چنان که بار دیگر و در آستانهی حرکت به سمت عراق، این امر به گونهای در خواب، به وسیلهی پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر امام حسین (علیه السّلام) ابلاغ شد و آن حضرت در مقابل محمّد حنفیّه برادرش – که از او علّت حرکت امام (علیه السّلام) به سمت کوفه را میپرسید- جواب داد: پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در خواب به نزد من آمد و فرمود: «یَا حُسَیْنُ (علیه السّلام) اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلاً».[۱۰]
طبق این نظریّه،[۱۱] حرکت امام (علیه السّلام) به سمت کوفه، حرکتی به سمت شهادت و به هدف دسترسی به آن بود و آن حضرت به خوبی از این سرنوشت آگاه بود. این تکلیف و وظیفهی خاصّ امام حسین (علیه السّلام) بود که قابل پیروی برای دیگران و حتّی امامان دیگر نمیباشد.
بنابراین جای سؤال و چون و چرا باقی نمیماند و مسأله اصرار امام (علیه السّلام) بر حرکت- به رغم نظر شخصیّتهای بزرگ آن زمان- به خوبی حل میشود؛ زیرا در نظر اینان، امام (علیه السّلام) خود بهتر از هر کس، از فریبکاری و غدر و نیرنگبازی کوفیان آگاه بود و میدانست که سرانجام او را رها کرده و حتّی به جنگش خواهند آمد و سرانجام او را به شهادت خواهند رساند و با این علم به سمت کوفه حرکت کرد تا به قربانگاه خویش رود و به شهادت رسد.
امّا اینکه هدف این شهادت چه بود، بین صاحبان این نظریّه اختلاف است. برخی آن را در راستای امر به معروف و نهی از منکر به حساب آورده و نثار خون و آبیاری درخت اسلام به وسیلهی خون امام (علیه السّلام) را، والاترین مرتبهی این وظیفه معرّفی کردهاند. این خون سرانجام باعث پایداری اسلام و رسوا شدن یزید و بنی امیّه و سرانجام سقوط این دولت در هفتاد سال بعد (سال ۱۳۲ ق) گشت.
برخی دیگر- که عمدتاً از جامعه احساسی و غیر علمی شیعه به حساب میآیند- بدون هیچ مبنای استدلالی محکم، هدف شهادت را نوعی کفّارهی گناهان پیروان امام حسین (علیه السّلام) و شفاعت آن حضرت از شیعیان دانستهاند؛ درست همانند آنچه مسیحیان دربارهی کشته شدن حضرت مسیح (علیه السّلام) بدان اعتقاد دارند.[۱۲]
عمده اشکالات نظریّهی شهادت – علاوه بر نقد سندی آن- اموری از قرار زیر است:
۱ – دستور ویژه داشتن امام حسین (علیه السّلام)، سیرهی آن حضرت (علیه السّلام) و دیگر امامان را از قابلیت اسوه بودن میاندازد؛ در حالی که اسوه بودن آن بزرگواران و نیز لزوم پیروی از شیعیان از آنان از اصول مسلّم نزد شیعه در همهی دورانها به شمار میآمده است.
۲ – این مبنا با کلام امام حسین (علیه السّلام)- که میفرماید: «لکم فیّ أسوه»[۱۳] (من الگوی شما هستم)- منافات دارد.
۳ – گرچه میتوان پیشگویی پیامبران پیشین و پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و نیز امامان قبل از امام حسین (علیه السّلام) را نسبت به شهادت او پذیرفت و گرچه میتوان فی الجمله آگاهی امام (علیه السّلام) از شهادت خویش را از بعضی از عبارات آن حضرت (علیه السّلام) به دست آورد؛ امّا از هیچ کلامی نمیتوان شهادت را به عنوان هدف امام (علیه السّلام) در حرکت و قیام خود استفاده کرد؛ بلکه هدف آن حضرت (علیه السّلام) را باید از عبارات او به دست آورد که عبارات زیر (در وصیت نامه امام (علیه السّلام) به برادرش محمّد حنفیه) گویاترین آنها است:
«… وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَهِ جَدِّی وَ أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِب»؛[۱۴] «خروج من به علّت اصلاح در امّت جدّم میباشد، قصد آن دارم که امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیره و روش جدّم پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و پدرم علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام) عمل کنم».
در این عبارت سه هدف اصلاح طلبی، امر به معروف و نهی از منکر و عمل به سیرهی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حضرت علی (علیه السّلام) به عنوان اهداف حرکت و قیام سیّد الشّهداء (علیه السّلام) مطرح شده است و سخنی از شهادت در میان نیست.
دو. نظریهی تشکیل حکومت اسلامی
بنا به نوشتهی برخی از نویسندگان،[۱۵] این نظریه در آغاز در میان شیعه به صراحت در عبارات سیّد مرتضی معروف به علم الهدی (۴۳۶- ۳۵۵ ق) از علمای قرن چهارم و پنجم شیعه دیده شده است. او در پاسخ سؤالی در مورد حرکت امام (علیه السّلام) به کوفه چنین مینگارد:
«… سرور ما ابا عبد الله (علیه السّلام) برای به دست آوردن حکومت به سوی کوفه نرفت؛ مگر بعد از آنکه از عهد و عقود قوم، اطمینان به پیروزی یافت…».[۱۶] این نظریّه پس از سید، در بیان علمای شیعه طرفدارانی پیدا نکرد و بلکه بزرگانی همچون شیخ طوسی، سیّد بن طاووس، علامه مجلسی و بیشتر بزرگان یا با بیمهری و احیاناً مخالفت سنگین رو به رو شد.[۱۷]
در دورهی معاصر برخی از نویسندگان، بار دیگر سعی در احیای این نظریّه به منظور پاسخگویی مناسب با روش تحلیل تاریخی به شبهات اهل سنّت و مستشرقان نمودهاند. این نظریّه در زمان خود به علّت جوّ حاکم بر محافل علمی آن زمان، واکنشهای تندی را از سوی علما و دانشمندان برانگیخت و حتّی شخصیّتهایی همانند شهید مطهری و دکتر شریعتی نیز آن را نپذیرفتند.[۱۸] اشکال مهمّ این نظریه، نادیده گرفتن علم غیب امام (علیه السّلام) بود.
امّا اصل نظریّه – که حرکت امام حسین (علیه السّلام) برای تشکیل حکومت اسلامی بوده و چنین کاری میبایست با قیام علیه یزید و رسوا سازی غاصبان انجام میگرفت- مورد تأیید بزرگانی هم چون امام خمینی (رحمه الله علیه) میباشد. ایشان در موارد متعدّدی به این مسأله اشاره کرده و تلاش برای برپایی حکومت صالح دینی را به عنوان یکی از اهداف قیام مقدّس عاشورا عنوان کردهاند؛ از جمله:
الف. اوّلین بار امام در مورخه ۶/۳/۵۰ در نجف اشرف در سخنرانی خود چنین فرمود: «او (امام حسین ع) مسلم بن عقیل را فرستاد تا مردم را دعوت کند به بیعت تا حکومت اسلامی تشکیل دهد و این حکومت فاسد را از بین ببرد».[۱۹]
ب. وقتی که حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) آمد مکّه و از مکّه در آن حال بیرون رفت، یک حرکت سیاسی بزرگی بود، تمام حرکات حضرت، حرکت سیاسی بود، اسلامی – سیاسی و این حرکت اسلامی – سیاسی بود که بنی امیّه را از بین برد و اگر این حرکت نبود اسلام پایمال شده بود».[۲۰]
ج. سیّد الشّهدا آمده بود، حکومت هم میخواست بگیرد. اصلاً برای این معنا آمده بود و این یک فخری است و آنهایی که خیال میکنند که حضرت سیّد الشّهدا برای حکومت نیامده خیر، اینها برای حکومت آمدند؛ برای اینکه باید حکومت دست مثل سیّد الشّهدا باشد، مثل کسانی که شیعهی سیّد الشّهدا هستند، باشد».[۲۱]
در راه اثبات این مسأله میتوان از دلایلی به قرار زیر بهره گرفت:
۱ – مهمترین دلیل، سخنان امام حسین (علیه السّلام) است که در هنگام خروج از مدینه سه هدف اصلاح، امر به معروف و عمل به سیرهی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حضرت علی (علیه السّلام) را به عنوان اهداف قیام خود مطرح میکند.[۲۲] روشن است که اصلاح کلان، جز در سایهی تشکیل حکومت نمیباشد و مرتبهی اعلای امر به معروف و نهی از منکر با تشکیل حکومت امکان پذیر است که در آن حاکم مشروع، دارای بسط ید و قدرت کافی است. از همه مهمتر سخن از سیرهی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امام علی (علیه السّلام) است که نشانگر اشارهی آن حضرت (علیه السّلام) به سیرهی حکومتی آن دو بزرگوار است و بدین گونه داعیهی حکومت خواهی خود را در راه ادامهی سیرهی آن دو، اعلام میدارد.
۲ – نوع نامه نگاریهای کوفیان- که در آن سخن از لشکری آماده و نیز نداشتن امام است- نشانگر آن است که آنان حکومت یزید را مشروع ندانسته و از امام حسین (علیه السّلام) میخواهند تا به کوفه آید و برای آنها به عنوان امام حکومت کند و آن حضرت به منظور پاسخگویی به این نیاز اساسی کوفیان، حرکت خود را آغاز کرد. به عنوان مثال در یکی از این نامهها – که به وسیلهی بزرگان شیعی کوفه همانند سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه و حبیب بن مظاهر نگاشته شده – چنین آمده است:
«إِنَّهُ لَیْسَ عَلَیْنَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَجْمَعَنَا بِکَ عَلَى الْحَقِّ…»؛[۲۳] «ما پیشوایی نداریم، به سمت ما بیا که امید است خداوند ما را به وسیلهی تو بر حق مجتمع سازد…».
۳ – پاسخ اوّلیهی امام حسین (علیه السّلام) به این نامهها – که همراه با فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه است – نشان از مسألهی امامت و تشکیل حکومت دارد. جالب آن است که آن حضرت در نامهای هنگام فرستادن مسلم خطاب به کوفیان میفرماید:
«وَ قَدْ فَهِمْتُ کُلَّ الَّذِی اقْتَصَصْتُمْ وَ ذَکَرْتُمْ وَ مَقَالَهُ جُلِّکُمْ أَنَّهُ لَیْسَ عَلَیْنَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَجْمَعَنَا بِکَ عَلَى الْهُدَى وَ الْحَقِّ»؛[۲۴] «من همهی آنچه را گفتید، فهمیدم، گفتهی عمده شما آن بود که ما امام نداریم…».
با توجّه به این نامه امام (علیه السّلام) رفتن خود به کوفه را مشروط به تأیید مسلم نسبت به محتوای نامهها میکند.[۲۵]
۴ – بیان شرایط امام حسین (علیه السّلام) در نامههای آن حضرت – که به خوبی تطبیق و انحصار این شرایط در خودش، در آنها مشهود است- میتواند به گونهای دیگر به کمک اثبات این نظریه بیاید. جالب آن است که امام (علیه السّلام) در این عبارات، بیشتر به بیان ابعاد اجرایی و حکومتی امامت پرداخته و از ابعادی همچون بیان احکام شریعت – که بعدها برخی امامت را منحصر در آن دانستند- سخنی به میان نیاورده است.
عبارت امام (علیه السّلام) در این باره که در ادامهی نامهی پیشین آن حضرت (علیه السّلام) آمده چنین است: «فلعمری ما الإمام إلا العامل بالکتاب و الاخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات اللّه»؛[۲۶] «به جانم سوگند! تنها کسی میتواند به عنوان امام مطرح باشد که عالم به کتاب خداوند، اجرا کنندهی قسط و عدالت، عمل کنندهی به حق بوده و تمام تلاشهای خود را در راه خداوند انجام دهد».
۵ – نوع فعّالیّتهای جناب مسلم – که شامل مواردی همچون بیعت گرفتن از مردم مبنی بر عمل به پیمان خود در یاری رساندن به امام حسین (علیه السّلام)[۲۷] و ثبت اسامی بیعت کنندگان در دیوان (به گونهای که تعداد آنها را بین دوازده تا هجده هزار نفر نوشتهاند)-[۲۸] نیز نشانگر قصد تشکیل حکومت در کوفه از سوی امام (علیه السّلام) میباشد.
۶ – در نامهنگاریهای طرفداران بنی امیّه به یزید، هنگام روز افزون شدن طرفداران مسلم، میتوان این نکته را دریافت که آنان در صورت ادامه این فعّالیّتها، کوفه را از دست رفته میدیدند. عبارت زیر به خوبی این مطلب را آشکار میسازد:
«فان کان لک بالکوفه حاجه فابعث إلیها رجلا قویّا ینفّذ أمرک و یعمل مثل عملک فی عدوّک»؛[۲۹] «اگر نیاز به کوفه داری، مردی قوی را به ولایت آن بگمار که امر تو را اجرا کرده و مانند تو نسبت به دشمنت عمل کند».
۷ – گزارش مسلم به امام حسین (علیه السّلام) مبنی بر تأیید انگیزه و عمل کوفیان در یاری آن حضرت – که موجبات حرکت امام (علیه السّلام) به سمت کوفه را فراهم آورد[۳۰]– خود بهترین شاهد بر این مدّعا است. امام (علیه السّلام) در میانه راه نامهای خطاب به کوفیان نگاشت و آن را به وسیلهی قیس بن مسهّر صیداوی روانه کرد که در آن ضمن اشاره به تأیید نامه مسلم، حرکت خود به سمت کوفه را در هشتم ذی حجّه اعلام فرمود و از آنها خواست که در تلاشهای خود جدّیّت به خرج دهند تا امام (علیه السّلام) به شهر آنها برسد:
«… فَإِنَّ کِتَابَ مُسْلِمِ بْنِ عَقِیلٍ جَاءَنِی یُخْبِرُ فِیهِ بِحُسْنِ رَأْیِکُمْ وَ اجْتِمَاعِ مَلَئِکُمْ عَلَى نَصْرِنَا وَ الطَّلَبِ بِحَقِّنَا فَسَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یُحْسِنَ لَنَا الصَّنع وَ أَنْ یُثِیبَکُمْ عَلَى ذَلِکَ أَعْظَمَ الْأَجْرِ وَ قَدْ شَخَصْتُ إِلَیْکُمْ مِنْ مَکَّهَ یَوْمَ الثَّلثاء لِثَمَانٍ مَضَیْنَ مِنْ ذِی الْحِجَّهِ یَوْمَ التَّرْوِیَهِ فَإِذَا اقدم عَلَیْکُمْ رَسُولِی فَانْکَمِشُوا أَمْرِکُمْ وَ جِدُّوا فَإِنِّی قَادِمٌ عَلَیْکُمْ فِی أَیَّامِی هَذِهِ»؛[۳۱] «… نامه مسلم به من رسید که از حُسن رأی شما و اینکه همه آمادهی یاری ما هستید و حقّ ما را از دشمنان ما خواهید گرفت، حکایت میکرد. از خداوند میخواهم کارهای ما را نیکو گرداند و به شما پاداش بزرگ عنایت کند. به تعقیب این نامه در روز سه شنبه هشتم ذی حجّه که روز ترویه بود، از مکّه به جانب شما حرکت کردم. به مجرّدی که فرستادهی من بر شما وارد شد، با سرعت خود را آماده سازید و در کار خود جدّیت کنید که من به همین زودی بر شما وارد خواهم شد».
چند اشکال:
مهمترین اشکالهای این نظریّه دو اشکال عمده از قرار زیر است:
۱ – این نظریّه با مبانی کلامی شیعه- که امام را عالم به غیب میداند- در تناقض است.
۲ – این نظریّه به امام (علیه السّلام) نسبت خطا و اشتباه کاری میدهد که با عصمت آن حضرت، در تضاد است. به نظر میرسد این اشکال، مهمترین دلیل روی گردانی جامعهی شیعی از این نظریّه است.
پاسخ به این اشکال مستلزم ورود در مباحث کلامی شیعه، همچون مدلول و محتوای علم غیب و عصمت، طریقهی اثبات آنها و چگونگی رفع تناقض آن دو در هنگام چالش با واقعیّتهای تاریخی، میباشد. امّا از آنجا که ما را از مسیر خود – که تحلیل براساس شیوههای تاریخی است- دور میکند، به آن نمیپردازیم. البتّه متذکّر میشویم که با مبانی کلامی نیز امکان پذیرفتن این نظریّه وجود دارد؛ چنانکه تحلیل شخصیّتهایی همچون امام خمینی ره نیز بر این اساس است. اقدام برای تشکیل حکومت «وظیفه» است و باید همراه با تدبیر، اتمام حجّت، درایت و همراه سازی دیگران انجام گیرد. امّا «نتیجه» با خدا است و باید به آن رضایت داد و حتّی اگر علم به «نتیجه» داشته باشیم، با اقدام بر انجام «وظیفه» منافات ندارد؛ زیرا کسی که براساس حق، حرکت میکند، شکست او مقطعی است و پیروزی نهایی در طول تاریخ با حرکت حق طلبانه است.
طبق اشکال گفته شده، عدم موفّقیّت امام حسین (علیه السّلام) در این هدف (تشکیل نشدن حکومت اسلامی و بلکه خیانت و فریبکاری نامهنگاران) حاکی از برآورد نادرست امام (علیه السّلام) از کوفیان و مردمان آن بوده و درستی نظر شخصیّتهای آن زمان همانند ابن عبّاس را اثبات میکند!
در پاسخ به آنان میتوان با تحلیل تاریخی و واقع بینانه عقلانیّت حرکت امام حسین (علیه السّلام) را اثبات کرد.
عقلانیت حرکت امام حسین (علیه السّلام)
اگر یک شخصیّت سیاسی با در نظر گرفتن شرایط مختلف و تحقیق کافی دربارهی یک تصمیم، سرانجام منطقاً به نتیجهای رسیده و براساس آن تصمیم گرفت؛ و در این میان عاملی کاملاً غیر منتظره مانعی در اجرای پیش بینی او ایجاد کرد، نمیتوان آن شخصیّت را متّهم به خطاکاری کرد.
ما معتقدیم در آن مقطع تاریخی، امام حسین (علیه السّلام) به خوبی اوضاع کوفه را زیر نظر گرفت. آن حضرت در زمان معاویه حاضر نشده بود به کوفیان پاسخ مثبت دهد و صریحاً تقاضای آنها را رد کرده [۳۲] و حتّی برادرش محمّد حنفیه را از پاسخگویی مثبت به این نامهها بازداشته بود.[۳۳] در این هنگام نیز به مجرّد وصول این نامهها به آنان اعتماد نکرد؛ بلکه به منظور دریافتن صحّت و سقم ادّعای کوفیان، پسر عموی خود مسلم بن عقیل را به آن سامان گسیل داشت و پس از آنکه مسلم بیش از یک ماه در آن سامان توقّف کرد و از نزدیک با اوضاع آنجا آشنا شد و به این نتیجه رسید که اوضاع برای ورود امام حسین (علیه السّلام) مناسب است و این را در نامهی خود به امام (علیه السّلام) نگاشت؛ آن حضرت به سمت این شهر حرکت کرد. البتّه حرکت زود هنگام امام (علیه السّلام) در ایام حج را باید معلول خطر جانی برای آن حضرت در مکّه به حساب آورد.
در این میان عامل غیر منتظرهای که پدید آمد، برکناری نعمان بن بشیر و جایگزینی عبید الله بن زیاد به جای او در کوفه بود که هیچ شخصیّت سیاسی نمیتوانست این عامل را پیشبینی کند؛ بلکه ظاهر اوضاع، کاملاً خلاف این مطلب را نشان میداد؛ بلکه ظاهر اوضاع، کاملاً خلاف این مطلب را نشان میداد؛ زیرا دربارهی رابطهی میان یزید و ابن زیاد چنین گفته شده است: یزید بر او خشمگین بوده[۳۴] و درصدد عزل او از حکومت بصره بوده است.[۳۵] حتّی در بعضی از منابع چنین آمده است: «کان یزید أبغض الناس فی عبید اللّه بن زیاد»[۳۶] (یعنی یزید دشمنترین مردمان نسبت به ابن زیاد بود).
با وجود این عامل اگر مسلم و یارانش نیز مانند ابن زیاد میتوانستند از اهرمهای فشار، تهدید و تطمیع استفاده کنند و به ساماندهی بیعتکنندگان میپرداختند و از عوامل مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و روانی بهره میگرفتند (چنان که ابن زیاد بهره گرفت)، امکان پیروزی آنان در کوفه بسیار بود.
حتّی اگر مسلم در فرصت استثنایی که برای او پیش آمد، به پیشنهاد شریک بن اعور و عماره بن عبد السلول عمل نموده و ابن زیاد را در خانهی هانی ترور میکرد،[۳۷] میتوانست به خوبی بر اوضاع مسلّط شود.
در اینجا است که میتوانیم بگوییم: شناخت امام حسین (علیه السّلام) از مردم کوفه، واقع گراتر از شناخت امثال ابن عباس بود؛ زیرا اوّلاً شناخت ابن عبّاس مربوط به دوران امام علی (علیه السّلام) و حکومت امام حسن (علیه السّلام) (یعنی حداقل بیست سال قبل) بود؛ در حالی که شناخت امام (علیه السّلام) مربوط به زمان حال بود.
دوّم اینکه این شناخت علاوه بر آنکه از نوشتههای بزرگان شیعه – همچون سلیمان بن صرد و حبیب بن مظاهر- به دست آمده بود؛ به وسیلهی نمایندهی مستقیم امام (علیه السّلام) (مسلم) نیز تأیید شده بود؛ در حالی که ابن عباس و دیگران چنین ابزارهایی را برای به روز کردن شناخت خود در اختیار نداشتند.
تذکّر این نکته لازم است که شرایط کوفه در این زمان، چنان با اوضاع کوفهی بیست سال قبل متفاوت شده بود که انگیزههای لازم را برای همراهی کوفیان با امام حسین (علیه السّلام) فراهم آورده و احتمال عقبنشینی و فریبکاری آنان را در اذهان کمتر متبادر میساخت؛ زیرا:
یکم. کوفه در رقابت با شام بر سر مرکزیت دنیای اسلام شکست خورده و مرکزیت از کوفه به شام منتقل شده بود. سیاست امویان در هر چه عقب نگاه داشتن کوفه، آنان را وادار میکرد تا به گونهای درصدد احیای عظمت گذشته باشند.
دوّم. سختگیری همه جانبهی حکومت اموی در این دوره نسبت به کوفیان و به ویژه شیعیان، آنان را در اقدام جدی علیه امویان مصممتر میساخت.
سوّم. شناخت قبلی کوفیان نسبت به شخصیّت یزید و مقایسهی او با امام حسین (علیه السّلام)، آنان را بر تصمیم خود مبنی بر نپذیرفتن حکومت او هر چه راسختر میکرد.
در اینجا نیز باید توجّه داشت که عواملی همچون ضعف حکومت مرکزی (حکومت شام) به عللی همچون کم تجربگی یزید و غیر قابل مقایسه بودن شخصیّت دینی، سیاسی و اجتماعی او در برابر پدرش معاویه و نیز ضعف حکومت کوفه (که متولّی آن شخصیّت ضعیفی همچون نعمان بن بشیر بود)، احتمال موفقیّت امام حسین (علیه السّلام) را در تشکیل حکومت در کوفه و توان مقابله با حکومت مرکزی شام بیشتر میکرد.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که از نقطه نظر تحلیل تاریخی، تصمیم امام (علیه السّلام) بر حرکت به سمت کوفه – با توجّه به موقعیّت آن حضرت و وضعیت کوفه و مردمان آن و اوضاع حکومت مرکزی شام – تصمیمی کاملاً درست بوده است و اگر عوامل ناشناخته و غیر منتظره پدید نمیآمد، این حرکت منجر به پیروزی ظاهری امام (علیه السّلام) نیز میگشت.
منبع: پرسشها و پاسخهای دانشجویی ویژه محرم؛ دفتر نشر معارف – تدوین و تألیف: گروه مؤلفان
[۱]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۵، ص ۶۷٫
[۲]. همان، ص ۶۶٫
[۳]. البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۱۶۲٫
[۴]. همان، ص ۱۶۳٫
[۵]. بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۴٫
[۶]. مقدمه بن خلدون، ص ۲۱۱٫
[۷]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۵۴۵٫
[۸]. اصول کافی، ج ۲، صص ۲۸-۳۶٫ باب «ان الائمه علیهم السّلام لم یفعلوا شیئاً و لا یفعلون الا بعهد من الله عزوجل…».
[۹]. همان، ص ۲۸، ح ۱٫
[۱۰]. لهوف، ص ۸۴٫
[۱۱]. برای آگاهی از سیر تاریخی این نظریّه و بزرگان معتقد به آن ر.ک: شهید فاتح در آیینهی اندیشه، محمّد صحتی سردرودی، ص ۲۰۵- ۲۳۱٫
[۱۲]. شهید فاتح، ص ۲۳۹٫
[۱۳]. تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۰۳٫
[۱۴]. بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹؛ ابن اعثم، الفتوح، ج ۵، ص ۲۱٫ در منبع اخیر در ادامه این جمله نیز آمده است: «و سیره الخلفاء الرّاشدین المهدیین».
[۱۵]. شهید فاتح، ص ۱۶۹٫
[۱۶]. همان، ص ۱۷۰، به نقل از: تنزیه الانبیاء، ص ۱۷۵٫
[۱۷]. برای اطلاع تفصیلی از گوشهای از مخالفتها ر.ک: شهید فاتح، صص ۱۸۴-۱۹۰ و نیز صص ۲۰۵- ۲۳۱٫
[۱۸]. برای آگاهی از گوشهای از این مخالفتها و واکنشهای گسترده ر.ک: رسول جعفریان، جریانها و جنبشهای مذهبی- سیاسی ایران، ص ۲۰۸-۲۱۴٫
[۱۹]. صحیفهی نور، ج ۱، ص ۱۷۴٫
[۲۰]. همان، ج ۱۸، ص ۱۳۰٫
[۲۱] . همان، ج ۲۰، ص ۱۹۰٫
[۲۲]. بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹٫
[۲۳]. وقعه الطف، ابی مخنف، ص۹۲٫
[۲۴]. وقعه الطف، ابی مخنف، ص ۹۱٫
[۲۵]. همان: «فَإِنْ کَتَبَ إِلَیَّ أَنَّهُ قَدْ أَجْمَعَ رَأْیُ ملأکم وَ ذَوِی الْفَضْلِ و الْحِجَى مِنْکُمْ عَلَى مِثْلِ مَا قَدِمَتْ علیَّ بِهِ رُسُلُکُمْ وَ قَرَأْتُ فی کُتُبَکُمْ أقدم عَلَیْکُمْ وَشِیکاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ».
[۲۶]. همان.
[۲۷]. تاریخ یعقوبی، ج ۲۰، ص ۲۱۵ و ۲۱۶٫
[۲۸]. مروج الذهب، ج ۳، ص ۶۴؛ شیخ مفید، الارشاد، ص ۳۸۳٫
[۲۹]. وقعه الطف، ص ۱۰۱٫
[۳۰]. وقعه الطف، ص ۱۱۲: «أمّا بعد فانّ الرائد لا یکذب أهله و قد بایعنی من أهل الکوفه ثمانیه عشر ألفا فعجّل الإقبال حین یأتیک کتابی فانّ الناس کلّهم معک لیس لهم فی آل معاویه رأی و لا هوى…».
[۳۱]. الارشاد، ص ۴۱۸٫
[۳۲]. دینوری، الاخبار الطوال، ص ۲۰۳٫
[۳۳]. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۱۶۳٫
[۳۴]. تاریخ طبری، ج ۵، ص ۳۵۶ و ۳۵۷؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۵۳۵٫
[۳۵]. ابن مسکویه، تجارب الامم، ج ۲، ص ۴۲؛
[۳۶]. سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص ۱۳۸٫
[۳۷]. الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۵۳۷٫
پاسخ دهید