معرفت شهودى مراحل و منازلى دارد؛ مراتب آغازین، تاب و توشه جهاد مصلحانه در درون را فراهم مىآورد و نهایت آنکه «اشراف نورانى من انسانى بر جهان هستى است»، در جهاد مصلحانه بیرونى کارامد است، در منازل نهایى عارف به مقام مخلَص رسیده و در مقام عمل غرض غیر الهى براى او نمىماند؛ زیرا در آینه آگاهى و در قلب عرشى مخلَصین اثرى از غیر نیست تا غرض اعمال قرار گیرد؛ هرچه مىبینند نور خداست و هرچه مىخواهند روى اوست.
پیوندهاى معرفت شهودى با جهاد مصلحانه
پس عارفان مخلَص همه عالم را نام و نشان حق مى بینند و مى یابند که همه نور است و حضور و اگر چیزى یا کسى بیاید و بساط ظلم و ظلمت را بگستراند و موجب غیبت نور و هجرت پاکى و عدالت گردد، غیرت الهى عارفان بر او به جوش و خروش آمده و براى لقاى محبوب و کشف جمال وجه کریم او به جهاد مصلحانه برمى خیزند، تا غبار اغیار و اثر کبر و کدورت شیطان را از عالم، که وجه جمیل است، برگیرند و بذر صلاح و فلاح را در جوامع بشرى بیفشانند؛ بذرى که حاصل آن نشاط و خرمى گلزار روى گلعذار عالم آراست. بنابراین، معرفت شهودى، بعد نظرى عرفان مخلصانه، و جهاد مصلحانه بُعد عملى آن است.
براى فهم هرچه بهتر نسبت و پیوند عرفان و جهاد حسینى، مطالعه شاخصه هاى عرفان مخلصانه مفید خواهد بود؛ حلقه هایى که معرفت شاهدانه را به جهاد مصلحانه مى رساند و با هم مى نهد. براى نیل به این مقصود، در ادامه به کاوش در چندى از اثرات و ثمرات عرفان مخلصانه مى پردازیم.
زهد
از برجسته ترین آثار شهود جمال دلاراى پروردگار، دیدن حقیقت دنیا و بى رغبتى به آن است. حضرت على علیه السلام در این باره فرموده اند: «یسیرُ المعرفه یوجبُ الزهدَ فى الدنیا»؛۲۱ اندکى معرفت، بى اشتهایى به دنیا را به دنبال مى آورد. وارستگى و بى رغبتى به خدعه سراى دارفانى از آن روست که عارف شاهد بر حقیقت دنیا بینا شده است و آن را شایسته اراده کردن و خواستن نمى یابد. حضرت امام حسین علیه السلام در نامه اى به محمد بن حنفیه چنین نگاشتند: «… فانَّ الدنیا لم تکُن…»؛۲۲ به درستى که دنیا پوچ است و نمى پاید. در دعاى عرفه نیز مى خوانند: «انت الذى اشرقت الانوار فى قلوب اولیائکَ حتى عرفوک وَ وَحَّدوکَ و انت الذى ازلتَ الاغیار عن قلوب احبائِک حتى لم یحبّوا سواک»؛ تویى خدایى که انوار را در دل دوستانت تاباندى تا تو را شناختند و یگانه دانستند. و تویى که اغیار را از دل دوستدارانت زدودى تا اینکه غیر تو را دوست نمى دارند.
در این عبارت به روشنى تابش انوار معرفت پیش از ازاله اغیار از قلوب محبّان و عارفان ذکر شده و گسستگى دل از غیر، بى فاصله بعد از پیوستگى به انوار ربانى آمده است. بینایى بر باطن و حقیقت دنیا، که حاصل شهود عارفانه است، موجب برتافتن روى رغبت از دنیا و برافروختن آتش اشتیاق وصول به الله تعالى است.
شوق دیدار پروردگار
کسى که در این خطرگاه هجوم حجاب ها، انوارى از فروغ مهر تابان وجه ذوالجلال و الاکرام را ببیند و بیابد، دل از هرچه غیر اوست برکند، و وصول صاف تر، کامیابى کامل تر و شهود و حضورى آتش افروزتر مى جوید. بدین روى، کردگار کریم در کتاب حکیم به پیامبر فرمود تا مدعیان را بگوید: «یا ایُها الذین هادو ان زَعمتُم انَّکُم اولیاءُ للّهِ من دون الناس فتمنَّوا الموت انْ کنتُم صادقین» (جمعه: ۶)؛ اى کسانى که کیش یهودیت پیش گرفتید، اگر مى پندارید از اولیاى خدا هستید و از دیگران برترید، پس مرگ را بخواهید اگر راست مى گویید.
البته زهد ورزیدن در دنیا یکى از عوامل شوق انگیز براى دیدار وصال خداوند است. اما خود معرفت خدا مهم ترین نتیجه اى که در دل مى افکند همین عشق و اشتیاق الهى است. امام حسین علیه السلام در مناجات شعبانیه چنین مى خوانند: «الهى فسُرَّنى بلقائکَ…»؛ بار الها مرا با دیدارت شادمان بگردان.
پس یکى دیگر از محصولات معرفت ناب، شوق رجوع و وصول به معشوق است، اما شوق و امید یک روى سکه خوش عیار بازار بندگى و دلدادگى است؛ سکه اى که روى دیگر آن خوف و خشیت است.
خشیت
عارفانى که به هم آغوشى معشوق امید بسته و دل سپرده اند، از هجر و دورى اش سخت بیمناک اند و تا رسیدن به مطلوب و فنا در محبوب، بر حال خود غمزده و از فراق و فاصله محبوب ترسان و هراسان و شکسته دل اند. خوف، بیمى است که در دل نهفته باشد و خشیت، آشکارى آثار ترس و شکستگى و نگرانى در ظاهر است. خشوع از آثار معرفت راستین و نستوهى است که جان را لبریز از بیم و امید مى سازد. امام صادق علیه السلام مى فرمایند: «لا یقین الاّ بالخشوع»؛۲۳ معرفت و یقین بدون خشوع وجود ندارد.
کسى که از امید و شوق راستین به وصال او سرشار است، از خوف و خشیت تهى نیست. کسى که پرتوى از نور او را ببیند، هم اشتیاق اتصال دلش را مى رباید، هم خوف فراق و رنج هجران و محجوریت را در دل دارد تا به فناى مطلق رسد. امام حسین علیه السلام چنین با معشوق مناجات مى کند: «اللهُمَّ اجعلنى اخشاکَ کأنّى أراک»؛ بار خدایا مرا در پیشگاهت چنان بیمناک و فروتن قرار ده که گویا تو را مى بینم.
همچنین امام صادق علیه السلام به اسحاق بن عمار فرمودند: «یا اسحاق خِفِ اللّه کأنّک تراه»؛۲۴ اى اسحاق چنان از خداى تعالى پروا داشته باش که گویا او را مى بینى.
در هر دوى این عبارات، «کأنَّ» آمده که به معناى درک و دیدار حق تعالى از پس حجاب و فاصله است و «اِنَّ» که تأکید بى تردید است، وارد نشده. راز خوف و خشوع در همین است که عارف شاهد، جمال زیباى مطلق را مى بیند ولى حجاب و حاجزى در میان است، و حتى در اوج وصول و شهود میان «قاب قوسَین» و «أو ادنى» (نجم: ۹) متحیّر است؛ چنان که حضرت اباعبدالله فرموده اند: «احتجَبَ عن العقول کما احتجَبَ عن الابصار و عَمَّن فى السّماء احتجابُهُ کمَن فى الارض»؛۲۵ خداى تبارک و تعالى از عقل ها در حجاب است، چنان که از دیدگان، و از اهل آسمان در پرده است، همان طور که از اهل زمین. هم از این روست که هیبت و جلالت او دل عارفان را از جا مى کند و امواج سهمگین خوف و خشوع بر جسم و جانشان هجوم مى آورد. عارفان راستین با آن که همه جا آثار و اسماء او را ظاهرى مى بینند، اما با این حال، ذات او و معرفتش را گوهرى نایاب دانسته و با تعابیرى همچون «عنقاى مغرب» و «هویت غیبى» از آن یاد مى کنند. هم از این جاست که عارف راست کیش بر دورى و کاستى وجودش، که مادر همه حجاب هاست، پى مى برد و از خداى تعالى طلب «عفو» مى نماید تا این اولین و آخرین حجاب را بر هم کوبد و از میان بردارد و طلب مغفرت مى کند تا با غفرانش نور هستى خود را بر وجود پر از کاستى عبد فرا پوشاند و این است معناى حقیقى «العفو»۲۶ و «استغفار»۲۷ که بر زبان پاک و معصوم امام حسین علیه السلام و سایر معصومان و مخلصین جارى مى گردد و اندام بى گناه آن ها را مى لرزاند.
پس بخوان و ببیین آیات خشوع را در دعاى عرفه، که سیدالشهدا چگونه در پیشگاه ربّ جلیل و حىّ جمیل سراپاى خود را کاستى و ناراستى مى بیند و این نیست مگر حاصل شهود نور مطلق و زیبایى بى نهایت حضرت حق: «… انتَ الذى هدَیت. انت الذى عصمتَ. انت الذى سترتَ. انت الذى غفرتَ. انت الذى اقلتَ. انت الذى مکَّنتَ… ثم انا یا الهى المعترف بذنوبى فاغفرهالى. انا الذى اسَاتُ. انا الذى اخطأتُ انا الذى هممتُ. انا الذى جهلتُ. انا الذى غفلتُ. انا الذى سهوتُ… لا اله الاّ انت سبحانک انّى کنتُ من الظالمین لا اله الاّ انت سبحانک انى کنت من المستغفرین لا اله الاّ انت سبحانک انى کنت من الموحدین. لا اله الاّ انت سبحانک انّى کنت من الخائفین…»؛ تویى که هدایت کردى. تو هستى که از خطا بازداشتى. تویى که گناه را پوشاندى. تویى که آمرزیدى. تویى که چشم پوشیدى. تویى که توانایى بخشیدى… سپس خدایا اعتراف مى کنم به گناهانم، پس آن ها را برایم بشوى و ببخش. من هستم که زشتى ها را انجام دادم. منم که خطا کردم. منم که به گردن کشى همت گماردم. منم که نادانى کردم. منم که غفلت ورزیدم. منم که سهل انگارى کردم… نیست خدایى جز تو که پاک و پیراسته هستى و همانا من از ستمکاران و مجرمان هستم. نیست خدایى غیر از تو که پاک و منزهى و همانا من از آمرزش خواهانم، خدایى نیست جز تو که پیراسته و آراسته اى و من از موحّدان هستم. خدایى غیر از تو نیست که پاک هستى و من از بیمناکان هستم…
از نشانه هاى خشیت در این جملات پر طنین آن است که با ذکر زیبایى ها و نیکى هاى محبوب و معبود آغاز کرد و در ظلّ عظمت او نقص و تقصیر خود را یاد نمود. و چندى بعد برترین ذکر را، که همانا توحید است، با تذکر ضعف و نقصان و تقصیر خویش همراه کرد، و بدین ترتیب، به حال «دهشت» در افتاد؛ حالى که از غلبه بهت و حیرت از جلال و جمال الهى بر تاب و توان عبد سالک رخ مى نماید.۲۸
ادامه این حال موجب تحلیل قواى جسمانى شده و حالت «هیمان» پیش مى آید؛ چنان که حضرت موسى علیه السلام با دیدن تجلّى خداوند – تبارک و تعالى – بر کوه از حال رفت و مدهوش گردید:۲۹ «فَلَمّا تجلّى ربَّه للجبَل جعلَهُ دکّاً و خَرَّ موسى صعقا.» (اعراف: ۱۴۳) بنابراین، کسى که خدا را به دیده شهود بیند و انوار جمال و جلال او را کشف کند، از عظمت سبحانى قلب و قالبش شکسته و لرزان شود. و این همان خشیت است.
طاعت
مهم ترین نتیجه خشوع، اشتیاق به طاعت و بندگى و فرمانبردارى حضرت اللّه – عز اسمه – است؛ زیرا همان گونه که گذشت، خشوع رهاورد کشف انوار الهى از پس حجاب است و از احساس دورى محبوب و در به درى در دیار غربت اغیار پدید مى آید. در این اوضاع، بنده دلداده که مشتاق دیدار معشوق است، براى رسیدن به قرب و وصال مراد خویش به تکاپو مى افتد و شوق فرمانبردارى و خدمت در جانش زبانه مى کشد. در اینجاست که طاعت و عبودیت در سلوک عرفانى اهمیت پیدا کرده و به عنوان زاد و توشه سیر الى اللّه به همراه اندیشه صالح و ایمان خالص مطرح مى شود. بر این اساس، در دعاى عرفه فرمود: «الهى ترَدّدى فى الاثار یوجبُ بعدَ المزار فاجمعنى علیک بخدمهٍ توصِلُنى الیک»؛ پروردگارا سرگردانى من در گرداب جلوه موجودات که آثار تو هستند، موجب دورى دیدارت شده است. پس جمع کن مرا بر خودت به خدمتى و اعمال و طاعاتى که مرا به وصالت کامیاب نماید.
تردد در آثار و سرگردانى میان موجودات، که حجاب وجه وجودند، با احساس بُعد و غربت همراه بوده و بیم و اندوه عارف شاهد، از آن سرچشمه مى گیرد. از این رو، از خدا مى خواهد تا پراکندگى خواطر و خواسته هاى او را، که از لوازم زندگى در دنیاست، از او بگیرد و هوش و همتش را بر خدمت و طاعتى جمع آورد و متمرکز سازد که به وصول و لقاى محبوب انجامد. همین انصراف اراده از اغیار و اقبال به دلدار، طاعت است؛ یعنى گردن نهادن اراده واندیشه وعطف شدن به سوى او درساحت نظرو عمل.
طاعت مراتبى دارد: ابتدا پرهیز از گناهان، سپس پروا از همه خواسته هایى که در آن نیت تقرّب به معشوق ازلى نیست، و در نهایت، جهاد و شهادت که دامن وجود انسان را از این سراى کثرت و هجران برمى کشد و غبار کثرت اغیار را نه تنها از دامن اندیشه و اراده آدمى که از هستى او مى افشاند و انسان را در جوار دلدار مى نشاند. پس معرفت راستین خشوع را در پى دارد، و نتیجه خشوع، طاعت و فرمانبرى از اوست.
البته معرفت مستقیماً نیز طاعت را ثمره مى دهد. در حدیثى که پیش تر از امام حسین نقل شد، آمده بود: قومى هستند که خدا را شکراً عبادت مى کنند. این نتیجه معرفت است؛ زیرا وقتى عارف خداى بخشنده را با اوصاف جود و رحمت و مغفرت و لطف مى شناسد، از سر صدق و وفا به او روى آورده و سر طاعت بر آستانش مى ساید، و با این ذلّت به عزّت بى پایان حق تعالى مى پیوندد.
عزّت
عزّت احساسى است که از کوشش، تأثیرگذارى، برخوردارى از اراده اى قوى و شکوفایى در انسان پدید مى آید؛ تأثیرگذارى مطلق الهى و نفوذ اراده اش تا جایى که هرچه هست اثر و جلوه اوست، عزّت مطلق و مطلق عزت را در ذات بى مانندش کشف مى کند.
انسان مى تواند با طاعت حق تعالى به قرب معنوى او برسد و در سایه عزّت او جاى گیرد. از این رو، اولیا و مقرّبان درگاه الهى به عزّت او عزّت مى یابند، که در دعاى عرفه فرمود: «یا من خصَّ نفسّه بالسُّموِّ و الرفعهِ، و اولیائُهُ بعزِّه یعتزّون…»؛ اى کسى که برترى و بلند مرتبگى را به خودت اختصاص داده اى و دوستانت به عزّت تو عزّت یافته اند.
قرآن مجید مى فرماید: «من کانَ یُریدُ العزهَّ فللّهِ العزِّهُ جمیعاً، الیه یصعَدُ الکَلِم الطیِّب و العمل الصالح یرفعُه» (فاطر: ۱۰) کسى که عزّت مى خواهد، بداند که همه عزّت براى خداست، سخن و اندیشه پاک به سوى او بالا مى رود و عمل صالح آن را بالا مى برد.
امام على علیه السلام فرموده: «اذا طلَبت العزَّ فَاطْلبهُ بالطاعهِ»؛۳۰ هنگامى که عزّت را خواستى، آن را با طاعت حق تعالى به دست آور.
وقتى انسان، الله – تبارک و تعالى – را مى شناسد و پى مى برد که کمال و جمال و جلالى جز او نیست، آن گاه در شوق و خشوع عرق مى شود و طاعت و عبودیت را پیش مى گیرد؛ زیرا بندگى تنها راه نزدیکى به آن معدن فضیلت و منبع عظمت است.
در این راه با هر طاعتى که امیال نارواى خود را از چنگ هوس ها مى رهاند و آزاد مى سازد، اراده اش تقویت شده و شکوفا مى گردد و تأثیرگذارى اش بیش تر مى شود. در واقع، خواست و اراده او الهى مى شود؛ زیرا خواسته هاى خود را در خواست خدا فانى کرده و اراده او را در هستى و حیاتش جارى مى سازد و این همه، عزّتى را در بر دارد که انسان را در برابر هیچ چیز متزلزل نمى سازد و هیبت و شوکتى الهى براى او به ارمغان مى آورد؛ زیرا همه قدرت ها و شوکت ها مقهور قدرت و اراده الهى است و او اراده و قدرتى جز خدا نداد، و در درون و بیرونش هرچه بر خلاف اراده الهى باشد نمى پذیرد و با آن مى ستیزد.
جهاد
گاهى جهاد براى رفع موانع از سر راه کامروایى اصحاب اراده قدرت و زورمندان است که با تجاوز و ظلم همراه مى گردد. این جهاد مفسدانه اى است که تاریخ حیات طبیعى انسان اوراق بسیارى سرشار از این کابوس هاى هول انگیز و نازیبا را سیاه نموده است.
و اما جهادى دیگر هم وجود دارد که به منظور دفع ظلم و رفع ظلمت از حیات فرزندان آدم صورت مى گیرد. این جهاد مصلحانه است که امکانات تحقق حیات طیبه را با از بین بردن نیروهاى سلطه گر در حیات طبیعى و دریدن پندار سلطه پذیران، فراهم مى آورد. و پرتوهایى از انوار و جلواتى از اسماء حق را در حیات مردان از پرده برون مى آورد.
جهاد حسینى جهاد مصلحانه اى است که از معرفت ناب شهودى برآمده و به منظور اصلاح و تخلیص جامعه از فساد یزیدیان و رهایى خورشید حقیقت آیین محمدى صلى الله علیه وآله از غروب و غربت و غبار هواپرستى و بدعت ها انجام گرفت.
جهاد مصلحانه آن است که على ابن ابى طالب علیه السلام فرمود: «الجهادُ عمادُ الدین و منهاج السعداء»؛۳۱ جهاد ستون دین و راه سعادتمندان است.
همچنین فرمودند: «ان اللّه فرضَ الجهادَ و عظَّمَهُ و جعله نصره و ناصره و الله ما صَلُحت دنیا و لا دین الاّ به»؛۳۲ به درستى که خدا جهاد را واجب نمود و آن را بزرگ داشت و مایه پیروزى و یاور خود قرار داد. به خدا قسم دین و دنیا اصلاح نمى شود مگر به جهاد.
جهاد مصلحانه از اساسى ترین آموزه هاى دین اسلام است که هر چه در ظلمت و جاهلیت آخرالزمان بیش تر فرو مى رویم، اهمیت و درخشندگى این دین بیش تر بر ما معلوم مى گردد. خداى تعالى در قرآن مجید فرمود: «و مالَکُم لا تُقاتلون فى سبیل الله و المستضعفین من الرجالِ و النساء و الولدان الذین یقولون ربَّنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدُنک ولیاً و اجعل لنا من لدنک نصیر» (نساء: ۷۵)؛ شما را چه شده است که در راه خدا نمى ستیزید و براى نجات مستضعفان جهاد نمى کنید. مردان و زنان و کودکانى که مى گویند پروردگارا ما را از این سرزمین که اهل آن ستمکارند، رهایى بخش و براى ما سرپرست و پشتیبانى قرار بده.
امروز دنیا دهکده اى است که زورمندان آن ظلم پیشه اند و مستضعفانش رو به ساحت قدس آورده و راهبر و یاورى مى جویند؛ مولایى از تبار حسین علیه السلام که منجى باشد و مصلح.
نکته دیگر که باید در مورد جهاد مصلحانه مورد توجه شایسته و بسزایى قرار گیرد این است که پیش بودن جهاد درون از جهاد بیرونى به معناى سکوت در برابر پلیدى ها تا رسیدن به مقام مخلَصین نیست، بلکه انسان به هر میزانى که خود را از ناپاکى ها و ناخالصى ها رها سازد، مى تواند براى اصلاح و تخلیص جامعه بکوشد و جهاد کند؛ چنان که در امر به معروف و نهى از منکر، ملاک علم و عمل – هر دو – مهم است و شخص باید هر آنچه خود عمل مى کند به دیگران تذکر دهد.
در جهاد مصلحانه همانند سایر میدان ها در عرفان و سلوک، مراتبى است.
بالاترین مرتبه آن که در هم شکستن بساط سلطه گران و ستمگران قدرتمند است، کسى باید پیشگام و پیشوا شود که به کمال تقوا و عدالت رسیده و به اوج قله خلوص گام نهاده است و حُب جاه و مقام و قدرت را از خود دور کرده باشد و چنین کسى نیست مگر امام عادلى که بر اساس فقاهت و عدالتش براى رفع موانع ظهور حق و تحقق حیات طیبه قیام و اقدام مى نماید.
چه اصلاح گر است چنین جهادى براى آنان که در راه خالص کردن خویش هستند؛ زیرا جهاد بکلى انسان را از تعلقات مى رهاند و همه وجود انسان را به میدان رزم و رنج براى کشف وجه ذوالجلال و الاکرام به کار مى گیرد. چنین اراده برترى، نیکوترین خدمت براى حصول جمعیت به سوى خداست و سترگ ترین عزّت ها را به همراه دارد و انسان را در راه بندگى و دلدادگى به سرعت پیش مى برد. و این است سیره و سلوک حسینى که به عاشقان حق آموخت.
سلوک حسینى
شاخصه هاى پنجگانه عرفان مخلصانه، که ذکر آن رفت، بر هم تأثیر چند سویه دارند؛ زهد با شوق و خشیت و طاعت و عزّت، تقویت و تعمیق مى شود، و همین طور سایر موارد. این پنج مورد در جهاد به وحدت و جمعیت مى رسند؛ یعنى جهاد مصلحانه هم زهد و بى رغبتى به دنیاست، هم شوق دیدار حق است، هم سرشار از خشیت الهى است و هم طاعت و مایه عزّت.
چنان که دیدیم، معرفت شهودى اباعبدالله علیه السلام با همه آثار نابش در دعاى عرفه جلوه گر آمده و شکوه شکوفه هاى زهد و شوق و خشوع و طاعت و عزّت بوستان عرفه را آراسته و صفا بخشیده است. این دعا در آستانه حرکت امام علیه السلام به سوى کربلا و حضور در عرصه جهاد مصلحانه و شهادت عاشقانه بر زبان امام حسین علیه السلام جارى شده و به خوبى مبانى عرفانى جهاد او را به دست مى دهد.
اباعبدالله در اولین سخنرانى کربلا مى فرمایند: «انَّ الدنیا قد تَغَیَّرَت و ادبَرَ معروفَها و لَم یبقِ منها الاّ صبابهً کصبابهِ الاناءِ و خسیس عیش کالمرعى الوبیل. الا ترون انَّ الحق لا یعملُ به و انَ الباطِل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاءاللّهِ فأنّى لا ارى الموت الاّ سعاده و الحیاه مع الظالمین الاّ برَماً…»؛۳۳ همانا دنیا دگرگون شده و نیکى هایش پشت نموده و از آن جز ته مانده ظرف آبى که نوشیده شده است نمانده و زندگى آن مثل چراگاهى خطرناک است. آیا نمى بیند که به حق عمل نمى شود و از باطل پرهیز نمى گردد؟ باید مؤمن به دیدار خداوند روى آورده و اشتیاق ورزد. پس به راستى که مرگ را غیر از عزّت و سعادت نمى بینم و زندگى با ظالمان را جز ذلّت و رنج نمى دانم.
جملات اول این فرمایش، پستى و پلیدى دنیا را مى نماید که با نگاهى زاهدانه قابل کشف است. سپس آنجا که مى فرماید: آیا نمى بینید به حق عمل نمى شود و از باطل پرهیز داده نمى شود، خوف و خشوع در کلام گوهرین امام موج مى زند و نیز اهمیت طاعت حق را متذکر مى شود. جمله بعد سرشار از شوق دیدار حق است و در پایان، سخن از سعادتى است که همزمان عزّت و لذّت با حق بودن و طاعت و عبودیت است حتى در مرگ. و گریز از حیات رنج آور در ظلم و ذلّت که با سلوک عارفان و سیره آزادگان سازگارى ندارد.
این عناصر و عوامل در سخنان دیگرِ امام، از جمله در برخورد با لشکر حر بن یزید و وصیت به محمد بن حنفیه قابل تحلیل و تحقیق است. ولى ما از تفصیل بیش تر پرهیز نموده و با ترسیم نمودار ساختار مفهومى تحقیق، قلم را به فرجام مى نشانیم:
پى نوشت ها
۱ – سید على اکبر قرشى، قاموس القرآن، چاپ ششم، نشر دارالکتاب الاسلامى، ۱۳۷۲، ج چهارم، ص ۳۲۷.
۲ – محمد محمدى رى شهرى، میزان الحکمه، دارالحدیث، الطبعه الاولى، ۱۴۱۶، المجلد الثالث، باب دوم معرفت (معرفه النفس)، الحدیث ۱۲۲۲۳.
۳ – همان، ح ۱۲۲۰۲ / ح ۱۲۲۲۵ / ح ۱۲۲۱۰ / ح ۱۲۲۱۶.
۴ – همان، ح ۱۲۲۰۲ / ح ۱۲۲۲۵ / ح ۱۲۲۱۰ / ح ۱۲۲۱۶.
۵ – همان، ح ۱۲۲۰۲ / ح ۱۲۲۲۵ / ح ۱۲۲۱۰ / ح ۱۲۲۱۶.
۶ – همان، ح ۱۲۲۰۲ / ح ۱۲۲۲۵ / ح ۱۲۲۱۰ / ح ۱۲۲۱۶.
۷ – السید محمدحسین الطباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن، مؤسسه الاعمى للمطبوعات، بیروت – لبنان، الطبعه الاولى، ۱۴۱۷، المجلد السادس، ص ۱۹۱- ۱۹۲؛ همچنین ترجمه فارسى، ج ۶، ص ۲۸۱-۲۸۲.
۸ – میزان الحکمه، چ دوم، ویرایش دوم، ۱۳۷۹، باب السحر، ج ۵، حدیث ۸۳۴۰.
۹ – الشیخ الرئیس ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، الطبع الثانى، دفتر نشر الکتاب، ۱۴۰۳ ه.ق، ص ۳۹۰.
۱۰ – محمد دشتى، فرهنگ سخنان امام حسین علیه السلام، چ ششم، انتشارات مشهور، ۱۳۸۱، ص ۱۷۸.
۱۱ – موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام، معهد تحقیقات باقرالعلوم، نشر معروف، الطبعه الاولى، ۱۴۱۵، ص ۷۴۸.
۱۲ – ر.ک: حمیدرضا مظاهرى سیف، خودشناسى عرفانى، نشاط، ۱۳۸۱، فصل سوم.
۱۳ – ر.ک: حمیدرضا مظاهرى، مجموعه درس هاى شرح مثنوى، شبکه جهانى (اینترنت) پایگاه دانشگاه مجازى پارس (V.U Pars.) درس هفتم، قسمت دوم.
۱۴ – ر.ک: محمد فنائى اشکورى، علم حضورى، انتشارات مؤسسه امام خمینى، ۱۳۷۵، فصل سوم، قسم چهارم و پنجم.
۱۵ – علامه طباطبائى مى نویسد: وجه الشى غیرُ منفصل عن الشى ء و هو ما یواجهک به» سید محمدحسین طباطبائى، رساله الولایه، نشر بخشایش،۱۳۸۱، ص ۲۰۹٫ این رساله با عنوان “طریق عرفان” منتشر شده است.
۱۶ – محمدتقى جعفرى،عرفان اسلامى، نشرکرامت،۱۳۷۶،ص ۲۱.
۱۷ – عبدالله جوادى آملى، شناخت شناسى در قرآن، چاپ دوم، دفتر انتشارات اسلامى، ۱۳۷۴، ص ۴۲۶.
۱۸ – تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۴۵۷ / ج ۱۷، ص ۲۶۰.
۱۹ – تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۴۵۷ / ج ۱۷، ص ۲۶۰.
۲۰ – احمد فرزانه، نهج الشهاده، قم، مؤسسه نشر فرهنگ اهل بیت، ۱۴۰۳، ص ۳۳۶.
۲۱- میزان الحکمه، باب سوم معرفت (معرفه اللّه)، ح ۱۲۲۴۴.
۲۲ – موسوعه کلمات امام حسین علیه السلام، ص ۴۲۰.
۲۳ – همان، باب خشوع، ح ۴۶۹۵.
۲۴ – محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج ۳، باب خوف و رجا، ح ۲.
۲۵ – نهج الشهاده، ص ۲۴.
۲۶ – «عفو» به معناى قصد کردن و به این اعتبار، به خدا نسبت داده مى شود که گویا خداى تعالى بنده اش را قصد مى کند تا گناهان او را نابود سازد. (ر.ک: ترجمه المیزان، ج ۴، ص ۷۸)
۲۷ – «مغفرت» به معناى پوشاندن بوده و نتیجه عفو است، چنان که فرموده: «واعفُ عنّا واغفرلن» (بقره:۲۸۶) (ر.ک: ترجمه المیزان، ج ۴، ص ۷۸)
۲۸ – کمال الدین عبدالرزاق کاشانى، شرح منازل السائرین، درالمجتبى، بیروت، لبنان، ۱۴۱۵، ص ۲۳۴ / ص ۲۳۶.
۲۹ – کمال الدین عبدالرزاق کاشانى، شرح منازل السائرین، درالمجتبى، بیروت، لبنان، ۱۴۱۵، ص ۲۳۴ / ص ۲۳۶.
۳۰ – میزان الحکمه، باب عزت، ح ۱۲۸۴۳.
۳۱ – همان، باب جهاد، ح ۲۶۶۶ / ح ۲۶۷۱.
۳۲ – همان، باب جهاد، ح ۲۶۶۶ / ح ۲۶۷۱.
۳۳ – سید هاشم رسولى محلاتى، زندگى امام حسین علیه السلام، چاپ سوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ۱۳۷۵، ص ۳۶۱.
پاسخ دهید