سیّد اسماعیل حمیری آلودگیهایی در زندگی داشت که نمیخواهم بگویم آلودگی او چه بود. حمیری سابقهی خوبی از نظر اعتقاد ندارد، ولی امام جعفر صادق مایهی هدایت او شد و شیعهی خالص بود ولی آلودگی داشت.
در لحظهی آخر که مریضی سخت داشت و مرض منجر به موت بود، در حال احتضار بود که همسایههای او که موالی نبودند، اهل سنّت نبودند برای عیادت او آمده بودند دیدند در موقع جان دادن تمام چهره مانند قیر سیاه شد! اینها به هم نگاه میکردند و چه بسا خوشحال شدند که این دم از علی میزد میگفت من شیعه هستم. شیعیان عاقبت به خیر هستند، امّا ببینید این چطور شد. هم زبان او بند آمد و هم صورت او مانند قیر سیاه شد. امّا طولی نکشید یک مرتبه دیدند زبان باز کرد و از یک نقطهای گویا نوری روشن شده است، گویا دارند آبی میریزند و این سیاهیها را میشورند همینطور توسعه پیدا میکرد. و این شعرها را در آخرین لحظهی خود گفت و روح او پرواز کرد.
«کَذَبَ الزَّاعِمُونَ أَنَّ عَلِیّاً لَنْ یُنْجِیَ مُحِبَّهُ مِنْ هَنَاهٍ»[۱۸]
دروغ گفتند آن کسانی که گفتند علی شیعیان خود را از سختیها نجات نمیدهد. معلوم میشود محبّت اگر واقعیّت داشته باشد اثر خود را میگذارد، آدم را عاقبت به خیر میکند.
پاسخ دهید