سریع رفت برامان بلیت قطار گرفت فرستادمان، بدون این‌که پرونده‌ی پرسنلی تشکیل بدهد یا خودمان اصرار داشته باشیم یا اصلاً بلد باشیم. آوردمان توی همان تیپی که گفت تشکیل شده؛ یا درست‌تر بگویم، خودش تشکیل داده بود. می‌گفتند ارتش نتوانسته با یک تیپ زرهی برود آن جاده‌ی صد و بیست کیلومتری را باز کند؛ و بچّه‌های سپاه در هفت مرحله عملیات و با هفت شهید رفته‌اند راه را باز کرده‌اند و بعد از آن بوده که ضرورت تشکیل تیپی از سپاه احساس شده.

با این دلیل که «سپاه یک جند الله، دارد شهر را اداره می‌کند.»

– پس باید یک تیپ قدرتمند از بچّه‌های سپاه تشکیل بدهیم.

طرح را بروجردی و کاظمی و کاوه داده بودند. که زود هم تصویب شد. با این شرط که باید پاسدار رسمی استخدام شود. و آموزش دیده. عده‌یی استخدام شدند رفتند پادگان امام حسین علیه السلام آموزش دیدند برگشتند. و این درست زمانی بود که ما ده پانزده نفر از راه رسیدیم آمدیم گفتیم «می‌توانید روی ما هم حساب کنید.»

اوّلین عملیات مهم‌مان عملیات سدّ بوکان بود. سدّی حساس روی زرینه رود. گروهک‌ها تهدید کرده بودند: «اگر اقدامی بکنید تأسیساتش را منهدم می‌کنیم. به نفع خودتان‌ست که طرف سد آفتابی نشوید.» …. [آنقدر حساب شده و بی سر و صدا این ۱۲۰ کیلومتر جاده را تا سد رفته بودیم، که وقتی از سد بالا رفتیم و وارد تأسیسات سد شدیم،] دیدیم سماورشان روشن است و می خواهند صبحانه بخورند. هنوز نمی دانستند چه مصیبتی بر سرشان نازل شده.

تمام سعی ما این بود که سد را سالم بگیریم، و چون ممکن بود به سد صدمه بزنند، یکی از تاکتیک های این حمله این بود که «نباید راه را برشان ببندیم.» درنتیجه یک طرف راه را بازگذاشتیم تا بتوانند فرار کنند؛ و این طوری سد را بدون درگیری گرفتیم.

آمدند تأسیسات سد را راه انداختند، برق ها را روشن کردند؛ [و مشکل برق بوکان حل شد.] یک هفته آنجا مستقر بودیم. روزهای خوبی بود. در آن روزها فقط خوش می گذراندیم. مزه اش به تمام خستگی های این ۱۲۰ کیلومتر راه می ارزید.

منبع : کتاب «ردّ خون روی برف یا توی برف بزرگ شو دخترم»- انتشارات روایت فتح

به نقل از: جاوید نظام‌پور