مقدمه
ما مأموریم حدّاقل روزی ده بار در برابر خدا اقرار و اعتراف کنیم که: «ما مملوک و عبدیم.» چون عبدیم، وظیفهی عبد در برابر مالک، بندگی است. بندگی چیست؟ بندگی عبارت است از اطاعت فرمان. پروردگار متعال فرمانهای واجب و حرام را برای ما لیست کرده است. او با علم و حکمتِ خودش آنچه را که در حرکت انسان و رسیدن او به هدف در زندگی لازم است و باعث میشود زندگی انسانیش قرین سعادت شود و بعد از مردن هم تا ابد سعادتمند زندگی کند، آماده کرده است.
تشخیص فرمان، نوع فرمان و اینکه چه چیز واجب باشد و چه چیز حرام، مربوط به علم و حکمت پروردگار متعال است و در آن هیچ نوع نقصی وجود ندارد. هر آنچه برای زندگی مادی و معنوی ما لازم است، در نزد پروردگار متعال مشخّص است. از طرفی هر آنچه برای زندگی مادی و معنوی ما در دنیا و آخرت مُضر است، برای خدا مشخّص است. خدا نسبت به دسته اوّل، فرمان وجود داده و نسبت به دسته دوم فرمان نهی و تحریم صادر کرده است. پس کار از طرف او تمام است. امّا آنچه مربوط به ما است، تقوا است که کارش لنگ است. تقوا و بندگی مربوط به ما و کار ما است. کار خدا نیست. خدا معبود ما و مالک وجود ما است. ما باید در برابرش بندگی کنیم و مطیع فرمانش باشیم. امّا در این پُست گرفتار نقص و تقصیر شدهایم؛ لذا برنامهی تقوا دچار کندی شده است. انسانها به راحتی و به سرعت به ندای تقوای پروردگار متعال جواب لبیک ندادهاند.
آدم باید بفهمد تقوا این همه خوب، لازم و واجب و فرض عین برای همهی انسانها است. تقوا واجب عینی است نه واجب کفایی. هر فردی موظف است واجبات را انجام دهد و محرّمات را ترک کند. این تقوای درجه اوّل است که مخصوص عموم انسانها است. عالم، جاهل و هر کس که انسان است و به حدّ بلوغ رسیده و مکلّف است، تقوای درجه اوّل برای او واجب عینی است. هر کس این موضوع را یاد گرفت و فهمید که آیات قرآن و روایات چه میگویند و عمل نکرد، این علم، پستترین مرتبهی علم است؛ چون اثر عملی ندارد. امّا اگر انسان یاد گرفت و عمل کرد –یعنی «تقوا» را در خودش و در عملش پیاده کرد- این بالاترین مرتبهی علم خواهد بود. (مدرسه شهیدین)
نکته اوّل: یادگیری
بعد از این، کتاب و پیغمبری نخواهد آمد و هر چه هست، همین دین است؛ پس هر کس بخواهند مهذّب و مزکّی شود، باید به همین دین عمل کند؛ منتها بعد از یاد گرفتن آن. بنابراین یکی از واجبات،یاد گرفتن مسایل دینی است که شامل عقاید، احکام و مسایل اخلاقی است؛ و الّا اگر انسان سرش را پایین بیندازد و جلو برود، هیچ اتّفاقی نمیافتد. (مدرسه حضرت صاحب الأمر عج ۰۲/ ۱۰ /۸۹) لذا از اوّل سنّ بلوغ، یادگیری مسایل دینی بر ما واجب و لازم است، که اگر یاد نگیریم، خودش گناه است. اگر انسان، جاهل بار بیاید، در اثر جهل، مرتکب گناه خواهد شد؛ پس رفع جهل در سه مرحله بر هر مسلمان واجب و لازم است: عقاید دینی، احکام و رفتار دینی که از آن تعبیر به اخلاقیات میکنیم. نسبت به این سه موضوع نباید جاهل بود. اگر جاهل باشیم، جهلمان در فرد و جامعه اثر منفی دارد. (مدرسه حضرت صاحب الأمر عج ۲۱/ ۱۱ /۸۹)
علم تنها نمیتواند مفاسد را اصلاح کند
برای اصلاح مفاسد هیچ راهی جز اطاعت فرمان خدا و رسول صل الله علیه وآله و امام علیه السلام وجود ندارد. اگر ما بگوییم با علم راه اصلاح را فهمیدهایم خیلی اشتباه کردهایم؛ خیلی ضرر به خودمان زدهایم؛ ظاهر را خراب کردیم؛ باطن را خراب کردیم؛ تنها راه برگشتن، اطاعت فرمان خدا و رسول صل الله علیه وآله و امام علیه السلام است. اگر این را نفهمیم همچنان هر روز باید ضرر بعد از ضرر را تحمّل کنیم.
علم احوال ما را اصلاح نمیکند؛ ثروت اصلاح نمیکند؛ صنعت اصلاح نمیکند؛ اینها هر چه ترقّی کنند به دست نفس امّاره میافتد و نفس امّاره هم اسباب فساد قرار میدهد. امروز آسمان را هم خراب کردند؛ هواپیماها چقدر بنزین مصرف میکنند؟ زمین هم خراب شده است؛ ماشینها چقدر بنزین مصرف میکنند؟ زیرِزمین را هم خالی کردند، بر روی زمین ریختند؛ همهی وسایل، نفتی و گازی شده، چرا؟ چون بحث اقتصاد است دیگر، به حرف خدا گوش نمیدهند.
بنابراین کلید سعادت، برگشت به سوی خدا و اطاعت فرمان رسول صل الله علیه وآله و امام علیه السلام است، هیچ راه دیگر نداریم. ما باید بفهمیم و بعد دیگران را دعوت به عمل و انجام تکالیف کنیم؛ آن وقت دنیا اصلاح میشود؛ و الّا راه همچنان که شروع شده ادامه پیدا میکند؛ این تتمّه هم خراب میشود؛ آن وقت باید إنشاءالله حضرت (عج) بیاید و درست کند.
اگر انسان تصمیم گرفت دزدی نکند، آن وقت، شب تا صبح که دزد نیست، در هم باز باشد دزدی نمیکنند، زندان هم نمیخواهد، پلیس هم نمیخواهد. امّا اگر انسان تصمیم نگرفت، نصف شهر هم پلیس باشند، باز دزدی انجام میگیرد. بنابراین باید بفهمیم ورود به صراط مستقیم، حلّال همهی مشکلات مادی و معنوی، امروزی و فردایی ما است. اگر به اطاعت فرمان خدا بر نگردیم روز به روز اوضاع بدتر میشود، فتنههای شدیدتر پیش میآید و خطر مالی و جانی و سایر انواع خطر زیادتر در جامعه پیدا خواهد شد. (مسجد اعظم ۲۹/ ۰۲ /۹۰)
تربیت دینی در سایهی دستورات دینی
منظور از ارسال رسل، فرستادن کتاب و سایر کارها این است که فرد و جامعه اینگونه بار بیایند؛ ایمان به خدا و اعمال، طبق دستور خدا باشد. برای اینکه مردم اینگونه بار بیایند و تربیت شوند نیاز نیست از غرب، تربیت را به اینجا وارد کنند و به آن صورتی که آنها میخواهند بچّههایشان را تربیت کنند تا ما هم یاد بگیریم که آن گونه تربیت کنیم! آنطور به درد ما نمیخورد؛ آن نوع تربیت، «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» تحویل نمیدهد بلکه چیزهایی دیگر تحویل میدهد. آن در را ما باید ببندیم و درِ کتاب و عترت علیه السلام را باز کنیم. این چیزی که خدا دستور داده است، این، عملِ صالح ایجاد میکند. (مدرسه حضرت صاحب الأمر عج ۱۳/ ۰۸ /۸۹)
نکته دوم: عمل
وقتی مسایل دینی را یاد گرفتیم، در مرحلهی دوم باید به آن عمل کنیم. آیهی «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ»[۱] میخواهد عمل را درست کند. در این آیه، خدا نگفت: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَعلَمَمَکُم». علمِ تنها کافی نیست. در میان علما بودهاند افراد ناجور و خائن که استحقاق اعدام پیدا کردند. امّا عمل کردن، کار را تمام میکند. اگر مسایل را یاد بگیریم –کما اینکه یاد گرفتن آن واجب است- و بعد آن را در عمل پیاده کنیم و مصداق این آیه شویم، همه چیز درست میشود. (مدرسه حضرت صاحب الأمر عج ۲۱/ ۱۱ /۸۹)
این آیه به این صورت فقط یکجا در قرآن کریم آمده است: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ». بار دوم نازل نشده است؛ یک بار اوّلاً و آخراً نازل شده است، امّا متن و سیاقش بسیار محکم، رسا و گویا است. آخرین حرف است و نیازی به تکرار ندارد. خدای متعال در این آیه فرموده است: «گرامیترین شما نزد من کسانی هستند که بیشتر از همه به حرف من گوش میدهند.» دربارهی تقوا آیات زیادی نزال شده، ولی این منزلت، در یکجا بیشتر نیست که خدای متعال مقام تقوا و متّقی را از همه چیز بالاتر برده تا مردم حرکت کنند و خودشان را به این منزلت و مقام برسانند. خدای متعال حرف آخر را زده است. شما هر کار بکنید، تا وقتی که به تقوا نرسیدهاید، پیش خدا چیزی ندارید. (آثار روزه در تقوی)
امیر المؤمنین صل الله علیه وآله در پی همین تعظیم و بزرگداشت تقوا فرمودهاند: «أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِی الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْکَانِ»؛[۲] پستترین علم این است که جایش فقط در زبان باشد؛ اینکه انسان بگوید و عمل نکند، این پستترین مرحلهی علم است. اگر بهترین چیز را یاد بگیری، امّا فقط بگویی و به آن عمل نکنی، این پستترین مرتبهی علم است. این علم ارزشی ندارد؛ چون ارزش علم فقط برای عمل است.[۳]
علمی که اسلام آورده، علم عملی است. اسلام علم نظری و تئوری ندارد. هر چه را گفته است، باید به کار بست تا باعث بروز آثار خوب در زندگی مادی و معنوی انسان شود. لذا امام علیه السلام فرمودند: «آن علمی که به عمل نمیرسد و جایش فقط زبان است، پستترین علم است. امّا علم رفیع و بلندپایه آن است که در اعضا و جوارح ظاهر میشود.» اگر علم به عمل در آید، ارزش دارد. من میدانم که یکی از گناهان کبیره، دروغ گفتن است. اگر این موضوع را برای مردم بگویم امّا خودم به آن عمل نکنم. این پستترین علم است. با دانستن، حجت بر انسان تمام میشود و خدا در روز قیامت انسان را محکوم میکند. امّا رفیعترین و بلندمرتبهترین علم، علمی است که در اعضا و جوارح ظاهر شود؛ مثلاً انسان وقتی حرف میزند، دروغ نگوید. (مدرسه شهیدین)
تذکّر به عمل
انبیا علیه السلام به وظیفهشان عمل میکردند و احتیاجی به تذکر نداشتند. ولی نفس امّارهی ما نمیگذارد عمل کنیم؛ لذا خدا باید مدام به ما تذکر دهد؛ به همین دلیل با عبارات دیگر، کلمات دیگر و در سورهیهای دیگر، دائماً تذکر میدهد. خدا به پیامبرش فرمود: «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ».[۴] گاهی میبینی یک بار میگوید امّا فایده ندارد؛ لذا دوباره میگوید؛ سه باره میگوید؛ چهار باره میگوید تا وقتی که شرایطی در انسان جمع میشود که حرف خدا در او اثر کند و تصمیم بگیرد که عمل کند. امّا چه موقع؟
بعضی در پیری تصمیم میگیرند؛ بعضی در جوانی و بعضی هیچ وقت تصمیم نمیگیرند؛ چون اجباری در کار نیست و این کار به خود انسانها تفویض شده است و افراد مختلفند. انسان نمیخواهد به این راحتی از عادات نفس امّاره دست بردارد. تا حال که اینگونه برخورد کرده است، و از این به بعد هم میخواهد همین را ادامه دهد؛ لذا کال مشکل شده است.
آنچه انسانها را نجات میدهد، عمل است. نوشتن و بقیهی کارها، مقدمهی عمل است. اگر اینها را بنویسیم، بگوییم و تحقیق کنیم امّا عمل نکنیم، مثل جُهّالی که عمل نکردهاند محاسبه میشویم و گرفتار عقوبتی که خدای متعال وعده داده خواهیم شد.[۵] امیدواریم پروردگار متعال به همهی ما توفیق مرحمت کند حرف خدا را همان بار اوّل که گفت، چنان باور کنیم که از آن اطاعت کنیم. امر تکوینی خدا اینطور است. «وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَهٌ»؛[۶] یعنی ما یک بار بیشتر امر نمیکنیم. در همان یک بار، کار تمام میشود. در تکوین اینگونه است. امّا در مقام تشریع انسان، کار یک بار نیست؛ صد بار هم نیست؛ بلکه خدا دائماً میگوید و آدمها هم به حرف خدا گوش نمیدهند. آن وقت خدا بلا و مصیبت نازل میکند امّا باز هم فایده ندارد. بالاخره خدا در آخر میخواهد چه کند؟! در آخر میخواهد همهی زندگی را به هم بزند. او دنیا را خراب میکند و میخواهد دنیایی دیگر درست کند. امیدواریم کار ما به آنجا نرسد و تصمیم بگیریم خدا را از خودمان راضی نگه داریم و در همین دنیا بار آخرت را ببندیم، إنشاءالله. (مدرسه حضرت صاحب الأمر عج ۱۹/ ۰۸ /۹۰)
امیر المؤمنین صل الله علیه وآله که مرد عمل بودند، در بسیاری از خطبههایشان مردم را به عمل تذکر دادهاند؛ امّا با تکرار کلمه عمل، فرمودهاند: «العَمَلَ العَمَلَ».[۷] باید عمل کرد؛ حرف فایده ندارد. خدا خودش حرفها زده و از شما عمل خواسته است. شما باید واجب خدا را انجام دهی و حرامش را ترک کنی. خدا این را از همهی شما خواسته است. همهی مقدمات به خاطر همین است که من به حرف خدا گوش دهم تا هم خودم تربیت شوم، هم جامعهام اصلاح شود و هم فردا جزء سعداء محشور شوم. همهی اینها عمل میخواهد؛ و الّا اگر بنشینیم و تنها بگوییم و بنویسیم، فایدهای ندارد.
هر کس هر جا هست و در هر حالی باید به وظیفهاش عمل کند؛ و الّا سرش کلاه رفته است و «یَضِلُّ عَلَیْها»؛[۸] به ضرر خودش کار میکند. تا دیر نشده باید تصمیم گرفت. هر چه دیرتر شود، بار منفی سنگینتر میشود. خدا فرمود: «لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى»؛[۹]هر کس هر باری دارد، خودش آن را حمل میکند. بار کسی را به دوش دیگری نمیگذارند. بنابراین مسأله، مسألهی عمل است. (مدرسه حضرت صاحب الأمر عج ۱۹/ ۰۸ /۹۰)
همه باید تابع یک صرار باشند. آن صراط همان است که در برابر فرمان خدا مطیع باشیم؛ یعنی واجبات خدا را انجام دهیم و محرّمات را ترک کنیم. این اولی پلهی شروع حرکت بندگی است. از ادامهی این پله، خیلی کارها بر میآید. فقط شروع کردن کافی نیست؛ باید ادامه داد؛ چون هر روز که ما اطاعت فرمان میکنیم، مقداری تأثیر مثبت به نام «رشد ایمان» پیش میآید. با استمرار این اطاعت فرمانها کم کم ایمان ما زیاد میشود و رشد و ترقی میکند. آن وقت است که حجابها برطرف میشود و حرفهای دیگر هم پیش میآید. امّا به شرط اینکه شروع کنیم و بعد ادامه دهیم. (مسجد اعظم ۲۹/ ۰۲ /۹۰)
صبر، معدن تقوا
خدا در قرآن کریم فرموده است: «وَ الْمَلائِکَهُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ، سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ».[۱۰]ملائکه در دنیا برای نوع مردم دیده نمیشوند، امّا در بهشت إنشاءالله دیده میشوند؛ چون اگر دیده نشوند سلام و علیک آنها اثری ندارد. آنها به صورتی مورد پسند انسانها دیده میشوند. «مِنْ کُلِّ بابٍ»؛ یعنی از هر دری که هست و کسی از آن وارد و خارج میشود، آنها هم از آن در میآیند و سلام و سلامتی برایشان میآورند.
ملائکه میگویند: آمدن شما به بهشت و سلام کردن و دعا کردن برای سلامتی شما به خاطر یک چیز است: «بِما صَبَرْتُمْ»؛ به خاطر صبرتان. آنها نمیگویند به خاطر اینکه نماز خواندید یا به خاطر آنکه روزه گرفتید یا به خاطر اینکه حج انجام دادید؛ بلکه میگویند: «بِما صَبَرْتُمْ»؛ صبر معدن همه اینها است. اگر صبر نبود، نماز نمیخواندید. چه کسی صبح بهار که شبها کوتاه است، بیدار شده و نماز میخواند؟! صبر میخواهد. چه کسی در تابستانهای گرم روزه میگیرد؟ صبر میخواهد چه کسی در آن وقتها در قدیم از راه دور و در گرما که هیچ امکاناتی نبود، به مکّه میرفت؟ صبر میخواهد. آنجام همهی دستورات خدا صبر میخواهد.
چون بهشتیان در تمام مواردی که اطاعت لازم است، صبر به خرج دادند و عمل کردند، این مزدهای بهشتی را به آنها میدهند. ملائکه میگویند: «بِما صَبَرْتُمْ»؛ به خاطر صبرتان ما نوکر شماییم و سلام میکنیم. اینجا جای شما است و ما پذیرایی میکنیم. بنابراین زمینهی اطاعت فرمان و تکامل ایمان کلّاً به خاطر صبر است. (مدرسه حضرت صاحب الأمر عج ۰۱/ ۰۲ /۹۰)
امتحانات خدا؛ مقدمه رشد انسان
آیهی «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُن»[۱۱] را خدای متعال به عنوان سرّ عنایت خودش و تعظیم و تجلیل از ابراهیم علیه السلام نازل فرموده است؛ یا رسول الله صل الله علیه وآله بیاد آور زمانی را که خدا ابراهیم علیه السلام را با کلماتی آزمایش کرد و ابراهیم علیه السلام هم آن کلمات را انجام داد و به جا آورد. آن کلماتی که خدا به ابراهیم علیه السلام گفت، چه بود؟
کلمهی اوّل
ابراهیم خلیل علیه السلام هنوز به مکّه نیامده و در بابل عرق بود. در آن شهر همه بتپرست بودند. خدا به ابراهیم علیه السلام دستور داد که باید تبر را برداری و بروی بتکده و بتها را بشکنی و بعد تبر را گردن بت بزرگ بگذاری و بیرون بیایی؛ این دستور خدا بود. خدا میگوید: من آن را یاد ابراهیم علیه السلام دادم، ابراهیم هم بدون هیچ تعلّل رفت تبر تهیه کرد و همهی بتها را خرد کرد و تبر را گردن بت بزرگ گذاشت و بیرون آمد. روزی بود که مردم بیرون رفته بودند؛ مثل سیزده بدر سابق ما که شهر خالی میشد آنها هم یکچنین عیدی داشتند و بیرون رفته بودند. چون اگر داخل شهر بودند که نمیگذاشتند ایشان بتها را بشکند. شهر خلوت بود ایشان سر فرصت، دانه دانه هم هی بتها را خرد کرد و زمین ریخت و تبر را هم گردن بت بزرگ گذاشت. آنها وقتی برگشتند و به بتخانه آمدند، دیدند بتها از بین رفتهاند. از هم پرسیدند: این کار چه کسی میتواند باشد؟ گفتند: یک جوانی اینجا بود گاه گاهی به بت، چپ و راست میگفت و انتقاد میکرد، باید کار او باشد. چون همه بتپرست هستیم ما این کار را نمیکنیم. ابراهیم علیه السلام را آوردند و پرسیدند: تو این کار را کردهای؟ ایشان گفت: مگر نمیبینید تبر گردن بت بزرگ است؟! کار او است. گفتند: از او که کاری بر نمیآید. ابراهیم علیه السلام مچشان را گرفت و گفت: حالا که از بت کار بر نمیآید چرا آنها را میپرستید؟ گفتند: باید این جوان را به أشدّ مجازات اعدام کرد. سختترین اعدام هم در آتش سوزاندن است.
بتپرستها رفتند هر کدام قربه الی الله هیزم آوردند و یک خرمن بزرگی از آتش درست کردند حالا در اینکه چگونه ابراهیم را داخل آتش بیاندازند گیر کردند. او را با یک چیزی داخل آتش انداختند. ابراهیم علیه السلام هم چیزی نگفت؛ چون دستور خدا بود. باور داشت که خدا حرف بزند، تا آن آخرش را میبیند؛ مثل ما نیست وسط کار یک چیزی برایش روشن شود که قبلاً روشن نبود. نه، از اوّل که میگوید برو با بت و بتپرستی مبارزه کن، میفهمد نتیجهاش چیست؛ لذا ابراهیم علیه السلام هم از کسی کمک نخواست. کسی هم کمک نمیکرد. همه بتپرست بودند. تا آخرین لحظه که در آتش افتاد و بنا شد آتش او را بسوزاند خدا کاری نکرد. او جلو رفت؛ یعنی یکچنین انسانی است که وسط راه هم برنگشت؛ تا آن آخرین نقطه که خدا میخواست رفت، در آخرین لحظه خدا فرمود: «قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ».[۱۲] این یکی از امتحانات خیلی سخت بود، خیلی مشکل بود. امّا «أَتَمَّهُنَّ»؛ ابراهیم علیه السلام به تمام و کمال انجام داد. از کسی هم کمک نخواست؛ اعتراضی هم به خدا نکرد. کار سنگین بود، با همهی خطرات قبول کرد و همهی خطرات را هم به جان پذیرفت و در آتش رفت؛ هیچ سر و صدایی نکرد. این یکی از کلمات و امتحاناتی بود که خدا ابراهیم خلیل علیه السلام را با آن امتحان کرد.
کلمهی دوم
یکی دیگر هم این بود که: ابراهیم علیه السلام در حدود نود چهار سال سن داشت، هنوز خدا بچّهای به او نداده بود. زن ابراهیم علیه السلام بچّهدار نشده بود؛ عقیم بود. او یک کنیزی به نام هاجر علیه السلام داشت؛ دید حالا که بچّهدار نمیشود طوری نیست این کنیز را به ابراهیم علیه السلام بدهیم، خدمت کند. اتّفاقاً خدا یک پسری به نام اسماعیل علیه السلام به این هاجر علیه السلام داد. این زن نتوانست این مسأله را ببیند؛ شیطان در جلدش رفت و گفت: این کنیز و بچّه را باید ببری یکجایی بگذاری که نه انسان باشد نه روزی و آب و…؛ یعنی بمیرد دیگر. یکچنین حالتی برای بیچاره پیدا شد. خدا هم به ابراهیم علیه السلام دستور داد هر چه این زن میگوید عمل کن. او این مادر و پسر علیه السلام را برداشت و آورد مکّه گذاشت. آنجا هیچچیز نبود؛ نه آب داشت، نه نان داشت، نه انسان داشت؛ هیچچیز نبود. کوه خالی، گذاشتشان آنجا و گفت: خدا گفته است دیگر. نگفت: آخر انسان را که اینجا نمیگذارند. این همه جاهای خوب هست؛ انسان دارد، نان دارد، آب دارد. این حرفها را نزد چون خدا ایمان زیاد به او داده بود. این حرفها در انسانی که دارای ایمان زیاد است نمیزند امّا کسی که ایمانش ضعیف است؛ میزند و میگوید انسان عاقل میآید اینجا زندگی کند؟ این معنایش مردن است دیگر؛ نه آب دارد، نه نان دارد، نه چیزی. خدا به او گفت: آنها را بگذار و برگرد؛ حق نداری بمانی. ابراهیم علیه السلام هم آنها را گذاشت و برگشت. همهی اینها را به عنوان امتحان انجام میداد. امّا سخت بود؛ مگر میشود پدر در نود و چهار سالگی خدا یک پسر به او بدهد، حالا او را بیاورد وسط بیابان بگذارد تا گرگها بخورند؟! هیچکس این کار را نمیکند امّا ابراهیم علیه السلام میگفت: کسی که گفته اینها را ببر آنجا بگذار، فکرهایش را کرده است. گذاشت آنجا و برگشت، امّا آنها را به خدا سپرد.
در مدت کوتاهی آب آنها تمام شد مادر چند مرتبه بین دو کوه صفا و مروه رفت و آمد کرد تا ببیند آبی، چیزی میبیند برای این بچّه بیاورد، امّا گیر نیاورد. آخر سر آمد دید این بچّه پایش را در اثر عطش به زمین مالیده و از زمین دارد آب در میآید. اطراف آب را سنگچین کرد و حوص درست شد، آبها جمع شد، عدّهای بودند اطراف مکّه زندگی میکردند دیدند اینجا لاشخورها و عقابها دارند دور میزنند و میپرند، احساس کردند چیزی باید اینجا باشد که اینها میچرخند. آمدند دیدند بله؛ یک مادر و بچّه و حوض آبی هست. آن موقع آب خیلی قیمت داشت. پیشنهاد کردند اجازه بده ما هم بیاییم اینجا چادر بزنیم؛ تا با شما زندگی کنیم و از این آب استفاده کنیم. آنها هم از خدا میخواستند؛ لذا اجازه دادند، آنها هم اینجا آمدند. نفری یک بز، یک گوسفند هم به اسماعیل علیه السلام دادند. اینها هم زندگیشان کم کم راه افتاد. این هم یکی از امتحانات سنگین ابراهیم خلیل علیه السلام بود که کاملاً آنگونه که خدا میخواست انجام داد.
کلمهی سوم
حالا این بچّه بزرگ شد و بزرگ شد مثلاً به سن هجده سالگی رسید. یک پسر جوان شده است. به ابراهیم خلیل علیه السلام در خواب وحی میشد. حالا خدا به ابراهیم علیه السلام گفت: باید خودت سر این بچّه را ببری. آزمایش است دیگر. ببیند حالا که ابراهیم علیه السلام بچّهدار شده و به او علاقه پیدا کرده است؛ آیا این تعلّق به بچّه جلوی بندگی و اطاعت فرمان خدا را میگیرد یا نه؟ در خیلی از انسانها جلوی بندگی را میگیرد. به بچّههایشان علاقه دارند. اگر بمیرد یا مریض شود به خدا فحش میدهند یا اگر پولدار شوند در راه معصیت خدا خرج میکنند. حالا فقط یک پسر به ابراهیم علیه السلام داده؛ هجده سالش هم شده است، میخواهد امتحان کند ببیند علاقه این بچّه چه مقدار در دل ایشان رفته و چه مقدار با خدا ارتباط دارد. ابراهیم علیه السلام با خود اسماعیل علیه السلام مطرح کرد که ببیند او آماده است یا نه. لذا به او گفت: «إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ»؛[۱۳]من در خواب دیدهام که دارم سرت را میبرم. «فَانْظُرْ ما ذا تَری»؛ نظرت چیست؟ اسماعیل علیه السلام گفت: «افْعَلْ ما تُؤْمَرُ»؛ هر چه خدا گفته انجام بده، «سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ»؛[۱۴] من هم اگر چه تلخ است امّا صبر میکنم.
او هم شایستگی داشت و الّا هیچ بچّهای آمادگی ندارد که بپذیرد خود پدر بیاید سرش را ببرد. ابراهیم علیه السلام طناب و چاقو را برداشت و الاغی آورد و اسماعیل علیه السلام را سوار کرد و به مِنی برد که سرش را ببرد،[۱۵] پیادهاش کرد و خواباند و همهی کارها را کرد تا آن لحظه آخر که اگر چاقو را بر گردن میکشید سر بریده میشد تا آنجا خدا اجازه داد جلو برود و جلو رفت. دیگر هیچ جای برگشت برایش نبود. «فَأَتَمَّهُنَّّ»؛ یعنی به تمام و کمال چیزی که خدا میخواست تحویلش داد. بعد خدا گفت: من که نمیخواستم سرش را ببری. گفت: به جای او یک گوسفند سر ببر. اینکه حاجیها روز اوّل مِنی گوسفند میکشند به یادبود این مسألهی قربان کردن اسماعیل علیه السلام و بعد تبدیل شدنش به کشتن یک گوسفند است.
رَمی شیطان
در تاریخ آمده است وقتی این بچّه را میبرد سر ببرد؛ در سه مکان شیطان ظاهر شد؛ نصیحتش کرد، موعظه کرد؛ که آخر هیچ پدری یگانه پسرش را سر میبرد؟! خواست ایشان را منصرف کند، ابراهیم خلیل علیه السلام سنگی برداشت و او را زد؛ از خودش طرد کرد. این سه جا که ما مأمور هستیم در انجام مناسک حج، رَمی جمرات کنیم و سنگ بیاندازیم به تقلید او است که هر وقت شیطان بر ما ظاهر شد گوش به حرف او ندهیم؛ همانگونه که ابراهیم علیه السلام او را طرد کرد؛ با سنگ طردش کنیم تا برود. این هم یکی از کارهای سنگین ابراهیم خلیل علیه السلام بود که خدا میگوید: «أَتَمَّهُنَّّ».
ابراهیم خلیل علیه السلام از آزمایش به سلامت و پیروزی بیرون آمد. لذا خدا گفت: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً»، حالا به درد پیشوایی و امامت میخوری. هر کس که نمیتواند پیشوا باشد؛ پیشوا باید اینقدر از ایمان کامل بهرهمند باشد که خود، ابتدا دستورات خدا را کاملاً انجام بدهد معصوم باید باشد و الّا نباشد، جامعه را نمیتواند هدایت بکند. اینها امتحاناتی بود که سخت و دشوار بود امّا ابراهیم خلیل علیه السلام انجام داد، لذا پروردگار متعال خیلی سنگ سنگین در قرآن کریم برایش گذاشته است؛ خیلی از او تعریف و تجلیل کرده است؛ در خطّ بندگی، او را کاملاً تمام عیار معرفی کرده است؛ چون امتحاناتش هم ألحَقّ سنگین بود. کار هر کسی نبود. این درس را به ما میدهد که هر وقت شیطان آمد ما را از اطاعت فرمان خدا منصرف کند، با سنگی که میاندازیم او را از خومان دور کنیم، گوش به حرف او ندهیم. فرمان و امر خدا هر چه باشد باید انجام داد. البتّه خدا فرمانهایی که به ابراهیم خلیل علیه السلام داد به ما نمیدهد چون میداند او با ما خیلی فرق دارد. هر کس را به اندازه خودش امتحان میکند؛ او چون ایمانش بالا بود سنگین امتحان کرد، ما ایمانمان پایین است با امتحانات سبک ما را امتحان میکند.
بنابراین اینها را ما باید از حضرت ابراهیم علیه السلام یاد بگیریم؛ او در مصائب سنگین مطیع فرمان خدا بود؛ تخلّف نکرد؛ اعتراض نکرد؛ چون و چرا نکرد؛ فلسفه یاد خدا ندارد. این اعتراض ما علامت این است که وسط کار یک چیزهایی ظاهر میشود و ما میفهمیم که اشتباه کردیم؛ کار خدا اینجور که نیست؛ از اوّل میداند این به کجا میرسد، و باید چه کار بکند. اینها را اگر از داستان ابراهیم خلیل علیه السلام که در قرآن کریم ذکر شده است یاد بگیریم، خیلی درسهای آموزنده و خوبی یاد گرفتهایم و الّا حالا حالاها باید دچار مصیبت بشویم، بعد هم از امتحان خدا روسیاه بیرون بیاییم و مصیبتها بدتر بشود. (حسینیه زینبیه ۰۱/ ۱۱ /۸۳)
توازن صبر و تکلیف
خدای متعال به همهی انسانها صبر داده است. کسی نیست که صبر نداشته باشد. کم و زیاد دارد امّا کم آن هم به اندازهای نیست که تکلیف نیاید. هر مقدار تکلیف هست، خدا همان مقدار صبر هم داده است؛ و الّا خدا تکلیف را بر میدارد؛ بنابراین باید از این صبر استفاده کنیم و همه وظایف را اگر چه تلخ باشند، انجام دهیم. این موضوع دو اثر دارد:
اوّل اینکه وظیفه را انجام دادهایم، و دیگر اینکه انسان را میسازد. این موضوع هر روز هست. استمرار دارد. اگر هر روز، کمی به آن اضافه کنی، هر روز کمها زیاد میشود. قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود. آن وقت یک انسان خوب، بزرگ، صبور، متحمّل، باتقوا و همهچیز تمام میشود. امّا اگر از اوّل شروع نکنیم و از همین قطرهها جمع نکنیم، بعداً دیگر نمیتوانیم. در آینده عوارض زیاد میشود؛ از جمله اینکه انسان بچّهدار میشود، گرفتاریاش بیشتر میشود، هزینهاش زیادتر میشود و مسایل دیگر پیش میآید؛ امّا الآن فارغ البالتر است. اینها باید الآن درست شود و الّا اگر الآن را به بازیگوشی بگذرانیم، فردا دیگر نمیشود کاری کرد. (مدرسه حضرت صاحب الأمر عج ۰۱/ ۰۲ /۹۰)
راه تقویت صبر
اگر صبرمان کم است، باید تقویت شود. تقویتش با چیست؟ با خود صبر است. انجام واجبات خدا صبر میخواهد. ترک محرّمات خدا صبر میخواهد. از اینجا باید شروع کرد. از واجب باید شروع کرد؛ چون واجب است، نمیشود آن را ترک کرد. با شروع انجام واجب، صبر زیادتر میشود. انسان بعد از مدتی میبیند آن صبرهایی که اوایل کار در برابر حوادث داشت و خیلی خیلی سنگین و تلخ بود، حالا به راحتی میآید و میرود. بنابراین هر چیزی استمرار و ادامهاش موجب تقویت آن میشود. هم صبر تقویت میشود هم ایمان و هم بسیاری از چیزهای دیگر. اینکه گفتهاند یکی از پلههای تکاملی انسان ازدواج است، به خاطر همین است. وقتی انسان صبر میکند، ایمانش چاق میشود. امّا اگر صبر نکند،خطرناک میشود. (مدرسه حضرت صاحب الأمر عج ۰۱/ ۰۲ /۹۰)
نکته سوم: حفظ آثار عمل
در کتاب شریف کافی از امام باقر صل الله علیه وآله روایتی نقل شده است به این مضمون: «الْإِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ»؛[۱۶]نگهداری عمل، سختتر از خود عمل است.
انجام هر عمل دو مرحله دارد: مرحله او این است که انسان موفق به کار خیر شود. خود این کار مشکل است؛ چون بای از فیلتر شیاطین عبور کند و شیاطین نمیگذارند فرد عبور کند تا موفق به عمل شود. گاهی هم فرد عبور میکند و کار انجام میگیرد. مرحله دوم این است که انسان باید بتواند نتیجه این کار خوب را حفظ کند. خیلیها توان انجام کار خیر را دارند، امّا قدرت نگهداری نتیجهی آن را ندارند. انسان کار خیر را انجام میدهد امّا در مقابل، کار بد را هم انجام میدهد و در نتیجه کار خیر از دست میرود؛ لذا امام باقر صل الله علیه وآله فرمودند: «نگه داشتن اثر کار خیر و عمل صالح، مشکلتر از انجام دادن خود عمل است.»
اگر شیاطین بتوانند کاری کنند که این فرد موفق به عمل نشود، آن کار را میکنند. امّا گاهی عملشان اثر نمیکند و آدم موفق میشود و کار خیر را انجام میدهد. حالا نوبت مرحله دوم است؛ این عمل را باید طوری ضبط کند که از اثر بیفتد؛ اینجا است که خیلی از مشکلات پیش میآید؛ اینجا است که خیلیها کار خیر را انجام میدهند، امّا نمیتوانند آن را نگه دارند. این اثر را باید حفظ کرد. اگر آن را حفظ نکنیم، از دست میرود و کَأن لَم یَکُن میشود؛ لذا مرحله دوم سختتر از اوّلی است. اگر انسان مجاهده کند و ریاضت را تحمّل کند و کاری نکند که کار خیر و عمل صالح را خنثی کند، آن وقت اعمال خیر و آثار آن به تدریج جمع و ذخیره میشود و سر از رشد و تکامل ایمان در میآورد. (مدرسه حضرت صاحب الأمر عج ۰۱/ ۰۷ /۸۹)
گناه، عامل نابودی اثر عمل
عامل بزرگی که اثر عمل خیر را از بین میبرد، منحصراً گناه است. حتّی یک گناه در مقابل اثر مثبت کار خیر، اثر منفی دارد. گناه، اثر عمل خیر را کم میکند. گناه دومی و سومی اثر آن عمل خیر را از بین میبرد. بنابراین باید مراقب باشیم به وسیله گناه کردن، اعمال خیر ما از بین نرود. کسانی که زحمت میکشند و کار خیر انجام میدهند باید بعد از انجام کار خیر، بیشتر مراقب باشند که این اثرات را از دست ندهند و الّا اگر کم مراقب باشند، آن اثرات از دست میرود و اختیار این موضوع با خود انسان است. خیلیها اینگونهاند که زحمت میکشند امّا بعداً از دست میدهند.
همانطور که «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»،[۱۷]عکسش هم صحیح است إِنَّ السَّیِّئاتِ یُذْهِبْنَ الْحَسَناتِ؛ اگر کار خیری انجام دادی، کار بد، آن را خراب میکند؛ اگر کار بد انجام دهی، وعدهی غفران خدا از بین میرود. حفظ آثار اعمال خیر مراقبت میخواهد و مراقبت هم ریاضت است. باید دقّت کرد که آن آثار محفوظ بماند و سال بعد هم آثار دیگری به این آثار اوّل اضافه شود. بعد دو برابر و سه برابر شود تا به صورت ایمان کامل و اصلاح کلی باطن و ظاهر انسان و جامعه تحقّق پیدا کند؛ و الّا اگر انسان مثل سابق عمل کند به تدریج آثار از دستش میرود و چیزی نمیماند. (مدرسه حضرت صاحب الأمر عج ۰۱/ ۰۷ /۸۹)
نکته چهارم: مراقبت
مراقبت را نباید فراموش کنیم. مراقبت دو اثر مهم دارد: یکی اینکه نمیگذارد گناه از دست آدم خارج شود، و دیگر اینکه درجات انسان خوب میشود و آخر عمر خوشحال میشود. آنکه مراقبت کند «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»[۱۸] و الّا اگر مراقبت نکند، آخر عمر خیلی خطرناک میشود. در آیهی شریفه دارد: «مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَهُ الدَّارِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ»،[۱۹] «عَاقِبَه» یعنی مردن، و «الدّارِ» یعنی دار دنیا. وقتی میخواهیم بمیریم، کسانی که اعمالشان صالحه بوده و با مواظبت کار کردهاند، آن اعمال صالح، درجات بالا را برایشان فراهم کرده است، امّا گروه دیگر میترسند؛ آنها پشیمانند و میگویند چرا؟
حال که حضرت عزرائیل علیه السلام نیامده و ما آزادیم، باید حواسمان باشد کاری نکنیم که برای ما درجات منفی رقم بزنند. خدا فرموده: «وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا»؛[۲۰]منشأ درجهی انسان، آن اعمالی است که انجام میدهد؛ «إِنْ خَیْراً فَخَیْرٌ وَ إِنْ شَرّاً فَشَرٌّ».[۲۱] امّا ما با عدم توجّه، آن را «شَرّاً فَشَرّ» میکنیم. خیلی از کارها نتیجهاش شرّ است و برای ما درجات منفی درست میکند و ما به آن توجهی نداریم. گاهی هم خیلیها خوشحالند که آن کار را کردهاند و نمیدانند که چه بلایی سر خودشان آوردهاند. به هر حال از سر غفلت نباید کار انجام داد و الّا خطر پیش میآید. باید با توجّه از اعضا و جوارح استفاده کرد و کاری را که خدا دستور داده انجام دهیم. در این صورت درجهای که فراهم میکنیم، درجهی عالیه است و آن درجه، اسباب سلامت و سعادت دنیا و آخرت میشود. (مدرسه حضرت صاحب الأمر عج ۱۹/ ۱۲ /۸۹)
نکته پنجم: عمل صالح
اعمال باید یک دست اعمال صالح باشد؛ «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات»؛[۲۲] این درجاتش بالا است؛ امّا اگر «خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً»[۲۳]، مخلوطی از بد و خوب میشود و به درد نمیخورد. (مدرسه حضرت صاحب الأمر عج ۱۹/ ۱۲ /۸۹)
دستور العملهای پروردگار متعال اگر اجرا شود اعمال صالحه است. اعمال صالح همانی است که خدا دستور داده است؛ حتّی اگر شلاق زدن باشد، و لو قصاص باشد که مانند آدمکشی است، باز هم عمل صالح است؛ زیرا اثر مفید و مثبت در جامعه دارد و مردم را از ارتکاب گناه منع میکند. اینها صالح است؛ یعنی ایمانآورنده به خدا باید اعمالش طبق دستورات خدا باشد. هدف از تعلیم و تربیت فرد و جامعه در اسلام همین است که افراد جامعه به جایی برسند تا تصمیم بگیرند آن چیزی را که خدا دستور داده است پیاده کنند. در نتیجه، اعمال صالحه میشود و وقتی به «آمَنوا» اضافه میشود، نتیجه میدهد: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّهِ»؛[۲۴] بهترین آدمها همینها هستند که خدا را قبول کنند، سپس در سایهی ایمان به خدا عملشان صالح و شایسته باشد. عمل طالح تحویل خدا ندهند. برنامهی خدا این است. (مدرسه حضرت صاحب الأمر عج ۱۳/ ۰۸ /۸۹)
نکته ششم: استمرار عمل
همه باید تابع یک صراط باشیم؛ یعنی اینکه در برابر فرمان خدا مطیع باشیم؛ یعنی واجبات خدا را انجام بدهیم، محرّمات را ترک کنیم. این اوّلین پلهی شروع حرکت بندگی است، که در صورت استمرار خیلی کار از آن بر میآید؛ فقط شروع کردن نه، ادامهاش؛ چون هر روز که ما اطاعت فرمان میکنیم یک مقدار تأثیر مثبت به نام «رشد ایمان» پیش میآید، با استمرار این اطاعت فرمانها کم کم ایمان زیاد میشود و ایمان رشد و ترقی میکند؛ آن وقت حجابها برطرف میشود و حرفهای دیگر هم پیش میآید، امّا به شرط اینکه شروع کنیم و بعد ادامه بدهیم. (مسجد اعظم ۲۹/ ۲ /۹۰)
منبع: کتاب طریق بندگی، صفحات ۸۲ الی ۹۵
[۱]. حجرات، ۱۳
[۲]. نهج البلاغه، حکمتها، ص ۴۲۱
[۳]. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الْعِلْمُ مَقْرُونٌ إِلَى الْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ مَنْ عَمِلَ عَلِمَ وَ الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْهُ. (کافی، ج ۱، ص ۴۴)
[۴]. ذاریات، ۵۵
[۵]. قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (زمر، ۹)
[۶]. قمر، ۵۰
[۷]. الْعَمَلَ الْعَمَلَ ثُمَّ النِّهَایَهَ النِّهَایَهَ وَ الِاسْتِقَامَهَ الِاسْتِقَامَهَ ثُمَّ الصَّبْرَ الصَّبْرَ وَ الْوَرَعَ الْوَرَعَ إِنَّ لَکُمْ نِهَایَهً فَانْتَهُوا إِلَى نِهَایَتِکُمْ وَ إِنَّ لَکُمْ عَلَماً فَاهْتَدُوا بِعَلَمِکُمْ. (نهج البلاغه، خطبه ۱۷۵، ص ۲۰۹)
[۸]. اسراء، ۱۵
[۹]. اسراء، ۱۵
[۱۰]. رعد، ۲۳ و ۲۴
[۱۱]. بقره، ۱۲۴
[۱۲]. انبیا، ۶۹
[۱۳]. صافات، ۱۰۲
[۱۴]. همان.
[۱۵]. … سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام وَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام… فَأَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ یَذْبَحَ ابْنَهُ وَ قَدْ رَأَى فِیهِ شَمَائِلَهُ وَ خَلَائِقَهُ وَ أَنِسَ مَا کَانَ إِلَیْهِ فَلَمَّا أَصْبَحَ أَفَاضَ مِنَ الْمَشْعَرِ إِلَى مِنًى فَقَالَ لِأُمِّهِ زُورِی الْبَیْتَ أَنْتِ وَ احْتَبَسَ الْغُلَامَ فَقَالَ یَا بُنَیَّ هَاتِ الْحِمَارَ وَ السِّکِّینَ حَتَّى أُقَرِّبَ الْقُرْبَانَ فَقَالَ أَبَانٌ فَقُلْتُ لِأَبِی بَصِیرٍ مَا أَرَادَ بِالْحِمَارِ وَ السِّکِّینِ قَالَ أَرَادَ أَنْ یَذْبَحَهُ ثُمَّ یَحْمِلَهُ فَیُجَهِّزَهُ وَ یَدْفِنَهُ قَالَ فَجَاءَ الْغُلَامُ بِالْحِمَارِ وَ السِّکِّینِ فَقَالَ یَا أَبَتِ أَیْنَ الْقُرْبَانُ قَالَ رَبُّکَ یَعْلَمُ أَیْنَ هُوَ یَا بُنَیَّ أَنْتَ وَ اللَّهِ هُوَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَرَنِی بِذَبْحِکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ قَالَ فَلَمَّا عَزَمَ عَلَى الذَّبْحِ قَالَ یَا أَبَتِ خَمِّرْ وَجْهِی وَ شُدَّ وَثَاقِی قَالَ یَا بُنَیَّ الْوَثَاقُ مَعَ الذَّبْحِ وَ اللَّهِ لَا أَجْمَعُهُمَا عَلَیْکَ الْیَوْمَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَطَرَحَ لَهُ قُرْطَانَ الْحِمَارِ ثُمَّ أَضْجَعَهُ عَلَیْهِ وَ أَخَذَ الْمُدْیَهَ فَوَضَعَهَا عَلَى حَلْقِهِ قَالَ فَأَقْبَلَ شَیْخٌ فَقَالَ مَا تُرِیدُ مِنْ هَذَا الْغُلَامِ قَالَ أُرِیدُ أَنْ أَذْبَحَهُ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ غُلَامٌ لَمْ یَعْصِ اللَّهَ طَرْفَهَ عَیْنٍ تَذْبَحُهُ فَقَالَ نَعَمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَرَنِی بِذَبْحِهِ فَقَالَ بَلْ رَبُّکَ نَهَاکَ عَنْ ذَبْحِهِ وَ إِنَّمَا أَمَرَکَ بِهَذَا الشَّیْطَانُ فِی مَنَامِکَ قَالَ وَیْلَکَ الْکَلَامُ الَّذِی سَمِعْتُ هُوَ الَّذِی بَلَغَ بِی مَا تَرَى لَا وَ اللَّهِ لَا أُکَلِّمُکَ ثُمَّ عَزَمَ عَلَى الذَّبْحِ فَقَالَ الشَّیْخُ یَا إِبْرَاهِیمُ إِنَّکَ إِمَامٌ یُقْتَدَى بِکَ فَإِنْ ذَبَحْتَ وَلَدَکَ ذَبَحَ النَّاسُ أَوْلَادَهُمْ فَمَهْلًا فَأَبَى أَنْ یُکَلِّمَهُ… (کافی، ج ۴، ص ۲۰۷)
[۱۶]. کافی، ج ۲، ص ۲۹۷
[۱۷]. هود، ۱۱۴
[۱۸]. یونس، ۶۲
[۱۹]. انعام، ۱۳۵
[۲۰]. انعام، ۱۳۲
[۲۱]. قَالَ لِیَ الرِّضَا علیه السلام وَیْحَکَ یَا ابْنَ عَرَفَهَ اعْمَلُوا لِغَیْرِ رِیَاءٍ وَ لَا سُمْعَهٍ فَإِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِغَیْرِ اللَّهِ وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَى مَا عَمِلَ وَیْحَکَ مَا عَمِلَ أَحَدٌ عَمَلًا إِلَّا رَدَّاهُ اللَّهُ إِنْ خَیْراً فَخَیْرٌ وَ إِنْ شَرّاً فَشَرٌّ. (کافی، ج ۲، ص ۲۹۴)
[۲۲]. بقره، ۸۲
[۲۳]. توبه، ۱۰۲
[۲۴]. بینه، ۷
پاسخ دهید