برای مؤمن از امید و هراس، چارهای نیست. و این دو، پس از ایمان، ریشهی همهی خیر و خوبیها هستند؛ زیرا مقصود هر کسی سعادت و خوشبختی است. و نزد مؤمن هیچ سعادتی مانند دیدار خداوند و مأنوس و همدم شدن با او نیست. و راهی به آن، جز با به دست آوردن محبّت و دوستیاش نیست، که جز پس از معرفت و پس از فکر دائمی، به دست نمیآید! و این [دوام فکر] غالباً به دست نمیآید و صاف نمیشود، مگر با ذکر.
و ذکر و فکر، جز با کنده شدن از کارهای بازدارندهی دنیا و از الفت با شهوتهای آن، میسّر نمیشود. و این جز با کنده شدن از دوستی دنیا و دوستی هوسهایش به دست نمیآید.
و ریشهی آن [حبّ دنیا و شهواتش] جز با صبر در برابر آنها قطع نمیشود. و به صبر، جز با خوف و رجا عمل نمیشود.
و حقیقت خوف، دردمندی و سوزش دل، به خاطر انتظار چیز ناپسندی در آینده است. و فرق نمیکند که این ناپسند، به دست آوردن بدبختی، یا از دست دادن خوشبختی باشد. میان خوف و رجاء، منافاتی نیست؛ بلکه لازمهی هم هستند. و آن دو چیزی که میانشان منافات است، یأس و امید، و امنیّت و هراس است.
منبع: کتاب به سوی دوست، ص ۱۳۵
پاسخ دهید