انسان چه نیازى به پیامبران دارد و چه ضرورتى موجب بعثت انبیا شده است؟
مى توان با دو دیدگاه، ضرورت نبوت را اثبات کرد:
دیدگاه اول
با سه مقدمه مى توان ضرورت نبوت را اثبات کرد:
۱ – انسان براى این آفریده شده که با عبادت و اطاعت خداى متعال، شایستگى دریافت رحمت هایى را پیدا کند که ویژه انسان هاى کامل است. اما از آنجا که این کمال و سعادتِ والا، جز از راه انجام دادن افعال اختیارى، حاصل نمى شود، مسیر زندگى بشر دو راهه و دو سویه قرار داده شده است، تا زمینه گزینش براى وى فراهم شود.
۲ – اختیار و انتخاب آگاهانه، علاوه بر قدرت بر انجام کار و فراهم شدن زمینه هاى بیرونى، براى کارهاى گوناگون و وجود میل و کشش درونى به سوى آنها، نیاز به شناخت صحیح نسبت به کارهاى خوب و بد و راه هاى شایسته و ناشایست دارد؛ انسان در صورتى مى تواند راه تکامل خویش را آزادانه و آگاهانه انتخاب کند که هدف و راه رسیدن به آن را بشناسد و از فراز و نشیب ها و پیچ و خم ها و لغزشگاه هاى آن، آگاه باشد. پس مقتضاى حکمت الهى، این است که ابزار و وسایل لازم براى تحصیل چنین شناخت هایى را در اختیار بشر قرار دهد؛ وگرنه همانند کسى خواهد بود که میهمانى را به مهمانسرایش دعوت کند؛ ولى محل آن و راه رسیدن به آنجا را به او نشان ندهد. بدیهى است چنین رفتارى خلاف حکمت و موجب نقض غرض است.
۳ – شناخت هاى عادى و متعارف انسان ها که از همکارى حس و عقل به دست مى آید – هر چند نقش مهمى در تأمین نیازمندى هاى زندگى ایفا مى کند – براى بازشناختن راه کمال و سعادت حقیقى، در همه ابعاد فردى، اجتماعى، مادى، معنوى، دنیوى و اخروى کافى نیست؛ زیرا این همه صفات ناپسند و کارهاى نارواى موجود در جامعه انسانى، همه از کسانى است که عقل و قوه تمیز دارند؛ جز اینکه در اثر خودخواهى، سودپرستى و هوسرانى، عقلِ آنان مغلوب عواطف و تابع هوا و هوس گردیده است؛ در نتیجه دچار گمراهى شده اند. علاوه بر آنکه براى شناخت راه صحیح زندگى، در همه ابعاد و جوانب، آن باید آغاز و انجام وجود انسان و پیوندهایى که با موجودات دیگر دارد و روابطى که مى تواند با هم نوعان و سایر آفریدگان برقرار کند و تأثیراتى که انواع روابط گوناگون، مى تواند در سعادت یا شقاوت او داشته باشد، معلوم گردد. همچنین باید کسر و انکسار بین سودها و زیان ها و مصالح و مفاسدِ مختلف شناخته شود و مورد ارزیابى قرار گیرد، تا وظایف میلیاردها انسانى که داراى ویژگى هاى بدنى و روانى متفاوت هستند و در شرایط مختلف طبیعى و اجتماعى زندگى مى کنند، مشخص شود. البته احاطه بر همه این امور، براساس تجربه و تاریخ بشر، نه تنها براى یک یا چند فرد میسر نیست؛ بلکه براى بسیارى از گروه هاى متخصص در رشته هاى علوم مربوط به انسان هم مقدور نیست.
با توجه به این سه مقدمه، به این نتیجه مى رسیم که مقتضاى حکمت الهى این است که راه دیگرى، وراى حس و عقل براى شناختن مسیر تکامل همه جانبه، در اختیار بشر قرار دهد؛ تا انسان ها بتوانند مستقیما یا با وساطت فرد یا افراد دیگرى، از آن بهره مند شوند؛ و آن همان راه «وحى» است که در اختیار انبیا (علیهم السلام) قرار داده شده است و ایشان به طور مستقیم و دیگران به وسیله ایشان، از آن بهره مند مى شوند و آنچه را براى رسیدن به سعادت و کمال نهایى لازم است، فرا مى گیرند.[۱]
دیدگاه دوم
با توجه به چند مقدمه، ضرورت نبوت اثبات مى شود:
۱ – با توجه به روند تغییر و تحول موجودات گوناگون، دانسته مى شود که دستگاه آفرینش با تربیت تکوینى خود، هر نوعى از موجودات را به سوى کمال مناسب آن سوق مى دهد (دانه گندم به سوى سنبل شدن، هسته میوه به سوى درختى سرسبز و پر از میوه گشتن، نطفه به سوى یک حیوان یا انسان شدن و…). اگر چه در میان این انواع، افرادى در مسیر تکوینى خود گرفتار یک سلسله آفات و صدمات شده و از راه بازمانده اند؛ ولى در عین حال، دستگاه آفرینش، هرگز از پیشه اش دست نکشیده، به کار خود ادامه مى دهد و کاروان هستى را پیوسته به سوى مقاصد ویژه خود هدایت مى کند؛ و چون انسان یکى از این انواع است، ناچار از طریق آفرینش، به سوى مقصد کمالى خود هدایت مى شود.
۲ – انسان، موجودى است که در همه شئون زندگى خود، مدنى و اجتماعى است؛ اما آفرینش نوع انسان، به گونه اى است که هر چیز را براى خود مى خواهد. از این رو آدمى از نیروى طبیعت و از همه فواید وجودى موجودات و عناصر دیگر، به نفع خود استفاده مى کند. به بیان دیگر، انسان موجودى استخدام طلب بوده، اجتماع را براى تکمیل استخدام و به خدمت گرفتن دیگران براى خود انتخاب کرده است. اما وقتى انسان براى استخدام و استفاده از دیگران، با آنان مواجه مى شود، متوجه مى گردد که آنان نیز مانند وى بوده و همان طور که او مى خواهد، از نتیجه فعالیت دیگران بهره مند شود؛ آنها نیز مى خواهند از فعالیت او استفاده کنند. این حقیقت، آدمى را وادار مى سازد که به تعاون و همکارى با دیگران تن در دهد؛ چرا که مى بیند به تنهایى و در نتیجه کار و کوشش خود، بدون استفاده از مساعى دیگران، نمى تواند لوازم زندگى خود را تأمین کند و از جهت دیگر، نمى تواند کار و کوشش دیگران را بلاعوض و به رایگان تملک کند؛ زیرا دیگران نیز مانند او انسان بوده، چیزى را که وى از دیگران مى خواهد، آنان نیز از وى مى خواهند. در اثر این احتیاج و ضرورت، افراد انسان گرد هم آمده، از یارى همدیگر استفاده مى کنند در حقیقت کار و کوشش آنان روى هم ریخته مى شود؛ سپس هر کس به اندازه موقعیت و فعالیت اجتماعى خود، از آن بهره مى برد.
۳ – از آنجایى که انسان به ناچار، به زندگى اجتماع تعاونى تن داده است (وگرنه به حسب طبع اولى، منافع زندگى خود را مى خواهد و بس)؛ پیوسته از ته دل در فکر پاره کردن این بند است. از این جهت، هر وقت نیرویى پیدا کند و قدرتى در خود بیابد، از پایمال کردن حقوق دیگران مضایقه نخواهد داشت؛ چنان که تاریخ گواه صادقى بر این مدعا است. از همین جا است که انسان حس مى کند بدون قانونى حکم فرما – که حقوق افراد را تأمین کند – زندگى او و بقاى جامعه و حیات نوع، امکان پذیر نیست. از همین رو پیوسته قوانینى در جامعه هاى انسانى، دایر بوده است.
۴ – اما قوانین بشرى، نمى توانند اختلاف ها را به طور اساسى و ریشه اى و حقیقى حل کنند؛ زیرا چگونه ممکن است شعور غریزى انسان – که خود منشأ بروز اختلاف و فساد، سودخواهى و منفعت طلبى خویش است – منشأ رفع اختلاف و عامل از میان بردن فساد و بهره کشى از دیگران شود؟! ما در صحنه آفرینش، عاملى نداریم که به اثرى دعوت کند و به نابود کردن اثر خود نیز دعوت نماید! علاوه بر آنکه قوانین بشرى بر افعال و اعمال اجتماعى مردم نظارت دارند؛ نه بر شعور درونى و احساسات نهانى آنها؛ در حالى که اختلاف از شعور درونى، خودخواهى و احساسات نهانى سرچشمه مى گیرد. از این بیان، روشن مى شود که طریق رفع این اختلاف، تنها اصلاح احساسات درونى انسان است؛ نه تأکید و تشدید آنها و نه اصلاح متولّى قوانین.
با توجه به این چهار مقدمه، مى گوییم از آنجا که خداوند متعال هر نوعى را به سوى کمال و هدف هاى وجودیش مى رساند و نوع انسان نیز از این حقیقت مستثنا نیست؛ و چون وجود اختلاف، مانعى براى اصلاح نوع و کمال انسانى است و قوانین بشرى نمى تواند این مانع را از سر راه بشر بردارد؛ حضرت حق یک سلسله قوانین و مقررات را – که به هر سه جهتِ اعتقاد، اخلاق و اعمال آدمى رسیدگى مى کند – براى هدایت انسان در جهتِ نیل به کمال حقیقى و سعادت، توسط انبیا به او وحى و ابلاغ کرده است. پس وجود پیامبران و مبعوث کردن آنان ضرورت دارد.
به بیان دیگر، از آنجا که قوانین بشرى، نمى تواند چاره ساز اختلاف باشد و در نتیجه، انسان را به سوى سعادت حقیقى خود رهنمون شود؛ خداى متعال باید مردم را به سوى راه و رسم زندگى از طریقى هدایت فرماید. این راه از هرگونه خطا و لغزش مصون بوده، اختلاف را به صورت ریشه اى و عمیق برطرف سازد و آن طریقه «نبوت» است؛ یعنى، خداى متعال از راه وحى به برخى از بندگان خود، یک رشته معارف و احکام را تعلیم مى دهد که پیروى از آنها، بشر را به سوى سعادت واقعى رهنمون مى کند.[۲]
پی نوشت ها
[۱]– نگا: محمد تقى مصباح یزدى، آموزش عقاید، جلد ۱، صص ۲۱۲ ـ ۲۱۵؛ محمدحسین طباطبایى، آموزش دین، صص ۶۸ ـ ۶۹٫
[۲] – نگا: محمدحسین طباطبایى، مجموعه رسائل، به کوشش سید هادى خسروشاهى، صص ۲۷ ـ ۳۵ و آموزش دین، صص ۷۰ ـ ۷۲٫
پاسخ دهید