این سوال را شما باید از ابن اثیر و دیگر علمای اهل سنت و وهابیت که اقرار به ولایت و خلافت بلافصل امیرالمومنین علی علیه السلام کرده اند بکنید و از آنان باید پرسید که چرا و به چه دلیل با وجود اقرار به این مطلب باز راه انحراف را در پیش گرفته و حقیقت را کتمان کرده اید.
واقعیت این است که بسیاری از این آقایان و نیز علمای کنونی اهل سنت و وهابیت واقعیت را به خوبی می دانسته و می دانند ولی به همان دلایلی که اصحاب پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمایشان آن حضرت را ندیده گرفته و آن را کتمان کردند اینان نیز همان عمل را انجام می دهند. با اینکه وجود مقدس پیامبر اکرم بارها و بارها به امامت و خلافت امیرالمومنین علی علیه السلام تاکید کرده بود ولی آنان با وجود اینکه این امر را مکررا و با چشمها وگوشهای خود از پیامبر دیده و شنیده بودند به فرمایشان آن حضرت پشت کردند حال دیگر چه انتظاری می توان از پیروان آنها یعنی امثال ابن اثیر و دیگر علمای اهل سنت داشت.
به هر حال برای روشن شدن امر ما ابتدا دلایلی که اصحاب بعد از پیامبر از امیر المومنین رویگرداندند را خدمتتان عرض می کنیم وسپس با توجه به این مطالب به بررسی علل این امر از سوی علمای اهل سنت مثل ابن اثیر می پردازیم:
علل رویگردانی اصحاب بعد از رسول خدا از امیرالمومنین چند امر بوده است:


۱-
حب قدرت و ریاست بسیارى از بزرگان مهاجرین و انصار؛ به عنوان نمونه غزالی ، عالم مشهور اهل سنت در باره پیمان شکنی عمر بن خطاب می‌گوید :از خطبه‌های رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) خطبه آن حضرت به اتفاق همه مسلمانان در روز عید غدیر خم است که در آن فرمود : هر کس من مولا و سرپرست او هستم ، علی مولا و سرپرست او است . عمر پس از این فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی (علیه السلام) این گونه تبریک گفت :
«
افتخار ، افتخار ای ابوالحسن ، تو اکنون مولا و رهبر من و هر مولای دیگری هستی
این سخن عمر حکایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر و امامت و رهبری علی (علیه السلام) و نشانه رضایتش از انتخاب علی (علیه السلام) به رهبری امت دارد ؛ اما پس از گذشت آن روز‌ها ، عمر تحت تأثیر هوای نفس و علاقه به ریاست و رهبری خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلی تغییر داد و با لشکر کشی‌ها ، برافراشتن پرچم‌ها و گشودن سرزمین‌های دیگر ، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار کرد و [مصداق این آیه قرآن شد :] پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن ، بهایى ناچیز به دست آوردند، و چه بد معامله‏اى کردند.( سر العالمین وکشف ما فی الدارین ، ابوحامد غزالی ، ج۱ ، ص۴ ، باب فی ترتیب الخلافه والمملکه )


۲-
وجود نفاق و اختلاف در میان بزرگان قوم؛ اوج این اختلافات را در میان خود اهالی سقیفه برای تعیین خلیفه می توان مشاهده کرد آنجا که قریشیان به سرکردگی ابوبکر و عمر در مقابل انصار به سرکردگی سعد به مقابله پرداختند و بالاخره غالب هم شدند.


۳-
وجود اختلاف و کینه‏هایى از گذشته در بین مسلمانان؛ در این زمینه نقل شده: شخصی از طایفه بنی اسد از امام علی علیه السلام سؤال کرد :چگونه شما را که از همه سزاوارتر بودید از مقام خلافت کنار زدند ؟ حضرت در پاسخ فرمود : بدان که آن ظلم و خودکامگى که نسبت به خلافت بر ما تحمیل شد ، در حالى بود که ما را نسب برتر و پیوند خویشاوندى با رسول خدا (ص) استوارتر بود ؛ جز خودخواهى و انحصارطلبى چیز دیگرى نبود که : گروهى بخیلانه به کرسى خلافت چسبیدند ، و گروهى سخاوتمندانه از آن دست کشیدند ، داور خداست ، و بازگشت همه ما به روز قیامت است . (نهج البلاغه ، خطبه ۱۶۲، نهج البلاغه محمد عبده ، ج۲ ،‌ ص۶۴ و شرح ابن أبی الحدید ، ج۹ ، ص ۲۴۱ و علل الشرایع ، ج۱ ،‌ ص۱۴۶ )


۴-
سست ایمانى تازه مسلمانان؛ بسیاری از مسلمانان در سالهای پایانی و بالاخص سال نهم و دهم هجرت که به علت همین سیل مسلمان شدن به عام الوفود نیز معروف شد مسلمان شده بودند و طبیعی بود که با امر رسول خدا به جانشینی امیرالمومنین چندان مانوس نباشند. خود امیر المؤمنین در این رابطه می فرماید:
«
به خدا سوگند اگر خطر ایجاد اختلاف و شکاف در میان مسلمانان نبود و بیم آن نمی رفت که بار دیگر کفر و بت پرستی به سرزمین اسلام باز گردد واسلام محو و نابود شود. من موضع دیگری در برابر آنان می گرفتم، لکنا علی غیر ماکنالهم علیه».(شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید، ج۱، ص ۳۰۷، چاپ اول قاهره، دارالاحیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ هجری قمری)بدیهی است که از چنین مجموعه که خطر ارتداد بسیار از آنان موجب سکوت حضرت گردید، توقعی حمایت و دفاع وایثار نخواهد بود). سیره پیشوایان، مهدیپیشوائی، ص ۶۳ – ۷۲٫ چاپ دوم، مؤسسه امام صادق ـ علیه السّلام ـ، ۱۳۷۴ هجری قمری،قم(


۵-
وجود کینه‏ها و دشمنى‏هاى برخى با حضرت على(ع) (زیرا بسیارى ازبستگان نزدیک آنان در جنگ‏ها به دست حضرت على کشته شده بودند)؛ امیر المؤمنین علیه السلام خودش در این زمینه می فرماید: فَإِنَّهَا کَانَتْ أَثَرَهً شَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ . (نهج البلاغه ، خطبه ۱۶۲ ). ابن أبی الحدید سنی معتزلی هم در این باره می‌نویسد :قریش با کینه های فروخفته و بیماری حسادت دست در دست یکدیگر به جنگ با امیر المؤمنین روی آورد همانگونه که در شروع و آغاز دعوت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز به همین روش و سیره عمل کرده بود .( شرح نهج البلاغه ، ج ۱۶ ، ص ۱۵۱)


۶-
نگرانى گروهى از اشراف از ادامه راه رسول اللّه به وسیله امیرالمؤمنین(ع) و عدالت وى؛ و همین عامل هم باعث شد تا مسلمان نماهایی چون خوارج ایشان را به شهادت برسانند.


۷-
حیله‏گرى وخدعه برخى از افراد و ایجاد جوّ متشنّج و آلوده بعد از پیامبر(ص) (به عنوان مثال تبلیغ مى‏کردند که ما على را براى جانشینى پیامبر قبول داریم ولى فعلاً جوان است(حدود ۳۳ سال).


۸-
ریشه کن نشدن رسوم قبیله‏اى و عصبیت جاهلى (برخى از مورّخان براین نکته تأکید دارند که مردم با این که حرف‏هاى حضرت رسول(ص) را شنیده بودند، ولى باز منتظر آن بودند که شخصى طبق سنت قبیله‏اى براى خلافت برگزیده شود). عمده مسلمانان و کسانی را که در کنار پیامبر حضور داشتند، – با توجه به ظهوراسلام در جزیره العرب – مجموعه اعراب مسلمان مکه و مدینه (مهاجرین و انصار) تشکیل می دادند. آنان علی رغم گرویدن به اسلام، علقه های قومی و فرهنگ قبیله محوری هنوزدر تصمیم گیری های آنان دخیل بود.
در اولین لحظات بعد از رحلت پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ گروه مهاجرین مکه و در رأس آنان ابوبکر و همفکرانش در برابرقبایل انصار به صف آرایی پرداختند و با اکثریت گروه انصار به پیشوایی سعد بن عباده رئیس خزرجیان،‌ به مقابله بر خواستند و سرانجام نیز با حیله های حساب شده و تهدید خلیفه دوم، در این رقابت پیروز گردیدند و قدرت را تصاحب نمودند. (پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علیـ علیه السّلام ـ، جعفر سبحانی، ص ۲۰۱ – ۲۰۹، چاپ سوم، ۱۳۶۶، انتشارات جهان آراء).


در چنین اوضاع و احوالی که رگه های جاهلیت قوم گرائی گل کرده بود و دو طایفه مهاجر و انصار بر سر خلافت پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ به جنگ و ستیز برخواسته بودند، فقط عده اندکی از پیروان راستین پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ و رجال بنی هاشم به علی ـ علیه السّلام ـ وفادار ماندند که این تعداد نیز بسیار کم و انگشت شمار بودند و در حدی نبودند که بتوانند حرکت جامعه را از وضعیت به وجود آمده تغییر دهند زیرا رنگ نفاق در چهره اکثر مدعیان تقرب پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ مشهود بود همان هایی که بعداً جریان هایی مثل ناکثین و مارقین و … در برابر حضرت علی ـ علیه السّلام ـ پدید آورند.
البته براى هر یک از موارد هشتگانه شواهد تاریخى و دلایل کافى دیگری نیز وجود دارد که به جهت اختصار به همین موارد بسنده می کنیم.
همچنین نظیر این قضایا درقرآن نیز آمده و آن داستان موسى و هارون(ع) و سامرى است. بدین صورت که پیامبرى موسى(ع)براى بنى اسرائیل ثابت شده بود. عصاى او را دیده و ید بیضاى او را مشاهده کرده بودند. ساحران در مقابل چشمان آنان ایمان آوردند. هم چنین دیدند که چگونه عصاى موسى نیل را شکافت و خود آنها از آن عبور کردند و فرعون و انصارش غرق شدند و…با این وجود وقتى موسى(ع)، هارون را به جانشینى خود نصب کرد و به دستور خدا به کوه طور رفت … مردم دوباره بت پرست شدند و جانشینى هارون را قبول نکردند و به نصایح او گوش فرا ندادند و گاوى را که سامرى با طلا و زیورآلات خود آنها ساخته بود، پرستیدند. این در حالى بود که پیامبرشان نمرده و فقط تأخیر کرده بود. (براى آگاهى بیشتر ر.ک: سوره طه، آیات ۴۰ – ۹۹). رسول خدا(ص) هم به حضرت على(ع) فرمودند: تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى هستى و این شباهت درامور متعددى است که یکى از آنها عدم تبعیت مردم است.

 

با توجه به مطالبی که عرض شد حال به بررسی علل این کتمان حقیقت از سوی امثال ابن اثیر و دیگر علمای اهل سنت می پردازیم:

 

۱، گمان: ظن و گمان از لغزشگاههای خطرناکی است که اندیشه بیشتر مردم جهان را به پرتگاه عقاید باطل و نادرست سوق داده است.
قرآن کریم در این باره می فرماید: از چیزی که به آن علم نداری پیروی مکن.( اسراء/۳۶)
یعنی، از دیدگاه قرآن، مسلمان حق ندارد، دنبال چیزی برود و یا چیزی را مورد عمل خود قرار دهد که برای او قطعی و ثابت نیست.
اگر عقاید و آراء بیشتر علماء اهل سنّت را ریشه یابی و بررسی کنیم، به سادگی خواهیم دید که اغلب عقاید، ریشه علمی ندارد و به ظن و گمان منتهی می شود. متاسفانه آنان با درگیر کردن خود به ظن و گمان در مورد خلافت و امامت امیرالمومنین علی علیه السلام دچار انحرافات اینچنینی شده اند.


۲٫
تمایلات نفسانی: در میان لغزشگاه خطرناک اندیشه، و یکی از مهمترین آنها از نظر قرآن تمایلات نفسانی است. اگر کسی بخواهد نقاط ضعف و قوت یک نظر را بیابد و درباره آن درست بیندیشد، به ناچار باید خود را، در ارتباط با آن نظریه، از تمایلات نفسانی برهاند. شاید بعضی از علمای اهل سنت در اثر تمایلات نفسانی نمی توانند، حق را اظهار کنند. یا بپذیرند. چون با اظهار به حق و پیروی از آن، سیادتی را که در پیش قوم خود دارد و یا در آمدی را که از این راه نصیبش می شود، از دست خواهد داد.


۳٫
تعصب: یکی دیگر از موانع وصول به آرای صحیح و مطابق با واقع، تعصّب است، تعصّب عبارتست از اوج پیروی از تمایلات در زمینه هواداری از فرد یا افراد و یاچیزی، بدون رعایت حق.
به گفته امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ امام و اسوه و الگوی مردم متعصب، شیطان است.
امام در این باره می فرماید: او پیشوای متعصّبان و پیشرو مستکبران است؛آن که اساس تعصّب را نهاد.( نهج البلاغه، خطبه قاصعه ، ص۳۸۰)
تعصّب، شخص متعصّب را وادار می کند، به جای اینکه به گفته بنگرد، «گوینده» را ملاک داوری قرار می دهد. تعصّب به انسان اجازه نمی دهد که فکر کند که «گفته» چیست هم آیا حق است یا باطل، درست است یا غلط؟ بلکه به او می گوید: ببین «گوینده» کیست؛ اگر با تو هم خط است، نظریه او درست است و اگر همخط نیست، نظریه او خطاست.
هرگاه یکی از علمای اهل سنّت در متون دینی به نام یکی از بزرگان شیعه برخورد کند، بدون تأمل و فکر از روی تعصّب نظریه او را کنار می نهد و می گوید، این شخص رافضی است. با چنین برخورد، آیا می توان به حقیقت رسید؟ در حالیکه قرآن مجید می فرماید:
مژده بده آن بندگانم را که سخن را می شنوند و به نیکوترین آن، عمل می کنند، اینان هستند که خداوند راهنمایشان کرده است، و هم اینانند، صاحبان اندیشه.( زمر/۱۸(
اگر به تاریخ مراجعه کنید می بینید که ابن اثیر یکی از متعصب ترین علمای اهل سنت است اما با این وجود باز هم نتوانسته است به برخی حقایق اشاره نکرده و از آن بگذرد، شاید هم این دست تقدیر الهی بوده که پرده از چهره واقعی این افراد برداشته و از زبان چنین متعصبینی حقانیت ولایت و امامت را ثابت کند.


۴٫
تقلیدکورکورانه: تقلید در عقاید، یعنی پذیرفتن نظریه دیگر و یا دیگران، بدون مطالبه دلیل و برهان. تقلید کورکورانه زنجیری است بر فکر و اندیشه انسان، تا این زنجیر هست، تصحیح عقاید امکان پذیر نیست. بسیاری از علمای اهل سنّت به این مانع (تقلید کورکورانه) گرفتار هستند.


۵٫
لجاجت: یکی دیگر از موانع وصول به حقیقت، لجاجت است. لجاجت به صورتی مرموز و پنهان اندیشه را منحرف می کند و نظر را غیر صائب می گرداند، به گونه ای که صاحب نظر احساس انحراف نمی کند.
امیرالمؤمنین علی ـ علیه السّلام ـ در این رابطه می فرمایند: لجاجت، به صورت پنهانی، اندیشه و رأی را می رباید.( نهج البلاغه، حکمت ۱۷۹).
بنابراین یکی دیگر از مشکلات علمای اهل سنّت، لجاجت است، که فکر و اندیشه آنها را به طور مرموزی منحرف می کند و نمی گذارد، به حقیقت راه پیدا کنند.
به طور کلی این چند عامل و عواملی که در ابتدا ذکر شد از عواملی هستند که دامنگیر بسیاری از بزرگان اهل سنت و برخی از وهابیت شده است، البته می تواند، عواملی دیگر هم دخیل باشد، ولی به طور کلی این عوامل از عوامل مهم هستند که باعث شده آنان نتوانند به راه راست اعتراف کرده و به آن بپیوندند.

 

 

 

منبع:پرسمان