مرحوم آیت الله شیخ محمّد حسین مفسّر (أعلی الله مقامه الشّریف) که آقای بهجت فرمودند که ایشان می‌گفت: در عمر خود یک گناه نکردم. ایشان اهل گریه بود. در کرند کرمانشاه به عتبات که می‌رفتیم، به آن‌جا رسیده بود از شدّت گریه‌ی ایشان عدّه‌ای از شیطان‌پرستان ایمان آورده بودند. گریه‌ی او هدایت‌گر بود، گریه‌ی بازی نبود، وصل بود، می‌جوشید و اشک او جاری می‌شد. فرمود: «هَبْ لِی مِنْ عَیْنَیْکَ الدُّمُوعَ»[۱] تو به من گوهر اشک بده، قیمتی است، خدا خریدار این اشک‌های چشم است. از این گوهرها بدهید برای شما نگه می‌دارد. ایشان اهل بکاء بوده است. گفته بودند چطور این حالت برای شما پیدا شد؟ گفته بود هر وقت می‌خواستم به نماز بروم قبل از نماز می‌نشستم خلوت می‌کردم. در اسرار نماز فکر می‌کردم. در این سفر عظیمی که موقع نماز می‌خواهم از دنیا خارج شوم، می‌خواهم از خود خداحافظی کنم، می‌خواهم پیش خدا بروم. برای همین سه ساعت فکر می‌کردم، این تفکّر و خلوت آرام آرام دل من را آب کرد. حالا دیگر نمی‌توانم گریه‌ی خود را نگه دارم. همه‌ی امور او گریه بود. برادر این شیخ عظیم الشّأن می‌گوید او هم از علمای بزرگوار است- من در عالم رؤیا وجود نازنین خاتم نبیّ مکرّم اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در خواب دیدم. گفتم: آقای شیخ مرتضی انصاری شیخ اعظم او اهل نجات بود؟ فرمود: «نجا بشفاعتنا» او با شفاعت ما نجات پیدا کرد. گفتم: شیخ محمّد باقر -پدر خود را پرسیدم- هم نجات پیدا کرد؟ فرمود: «نجاه بمحبتنا» او هم به محبّت ما نجات پیدا کرد. گفتم: شیخ محمّد حسین «نجاه»؟ حضرت رسول فرمود: او بر خود خدا وارد شد و هر چه از خدا می‌خواست خدا به او داد.

 

 

پی نوشت


[۱]– الأمالی (للمفید)، ص ۲۳۷٫